کوچه ی مرموز دیاگون
تصویر10
درون کوچه قدیمی و پر رفت و امد دیاگون قدم میزد ، نمی دانست به کدام طرف نگاه کند ، همه چیز برایش عجیب و تازه بود .
تمام کوچه پر بود از مغازه های مختلف . انواع جغد ها، وزغ ها ، گربه ها ، شنل ها و چوب های جادو در ویترین ها خودنمایی میکردند.
اکثر خریداران ، سال اولی هایی بودند که شوق ورود به هاگوارتز نمی گذاشت ارام باشند .
درست مثل هری که دلش میخواست هرچه زود تر وارد مغازه ها شود و لوازم مورد نیازش را تهیه کند ؛ اما نمی دانست پول اینهمه وسیله قرار است از کجا بیاید. او تنها یک پسر بچه یتیم بود که حتی لباس های تنش هم دسته دوم و پوسیده بود . نگاهی به هاگرید کرد و پرسید :(من که پولی ندارم ، پول اینهمه وسیله رو از کجا میخوای بیاری؟)
هاگرید به رو به رو اشاره کرد . هری سرش را بالا گرفت و ساختمان کج و کوله و قدیمی ای را در مقابل چشمانش دید ، گویا یک غول برای رفع خستگی مدتی روی ساختمان نشسته بود .
هاگرید گفت:( نکنه فکر کردی مامان بابات هیچی برات نزاشتن؟ این بانکه گرینگوتزه ، اینقدر اونجا پس انداز داری که می تونی هرچی لازم داشتی رو بخری .بیا بریم هری ، باید چند تا چیزو از بانک تحویل بگیرم.)
هردو دست در دست هم و به ارامی وارد سالن بانک می شوند و هزاران سوال به سوالات هری افزوده می شود ...
***
پاسخ:
خیلی خوش اومدی به کارگاه داستان نویسی. مشخصه پایه های نوشتن رو بلدی، علائم نگارشی، پاراگراف بندیا و توصیف ها. ولی هدف ما توی کارگاه داستان نویسی، سنجیدن خلاقیت اعضاییه که میخوان وارد بشن. نمایشنامه ی تو خیلی شبیه به روند و اتفاقات کتا بود، پس ازت میخوام یبار دیگه تلاش کنی و این بار با خلاقیتی بیشتر بیای پیشمون. تا اونموقع...
تائید نشد.