گریفیندور و هافلپافمیدانید بیچارگی چیست؟وضع تدی است که مادری به نام نیمفادورا تانکس دارد. درست از بعد ناهار او را در دوراهی ناجوری گذاشته بود.این بار هم او را در یکی از کلاس های خلوت خفت کرد و باز گفت:
-فکراتو کردی؟
تدی که دلش میخواست سرش را بکوبد به دیوار(
) گفت:
-مامان جون من از اولش به شما گفتم که یا ویکی یا هیچکس!
دورا با یک دندگی اعصاب خورد کنی گفت:
-منم از اولش به تو گفتم یا گل زدن یا ویکی!خیلی انتخابشون سخته نه؟!
تدی مانند کسانی که منتظر معجزه ای از طرف مرلین بودند به سقف خیره شد و باناراحتی گفت:
-جون هر کسی که دوست داری هر چیزی بخواه،ولی این یکی و نخواه..چرا منو میزاری تو دو راهی ؟
اما منتظر جواب نشد و به سمت در چرخید و گفت:
-باید برم سر تمرین.
اما دورا دست تدی را گرفت و جوری او را کشید که نزدیک بود تدی کله پا شود.دورا با خشمی بی سابقه گفت:
-باشه تدی خان،اول فکر نکن شوخی میکنم!دوم مگه فلک میشی یه کار خیر تو عمرت واسه خاطر مادرت بکنی ؟ !سوم من پای حرفم وایسادم و خواهم وایساد خودت یکی رو انتخاب کن یا خواستگاری ویکی یا گل زدن!
و بعد با چهره ای اخمالو به سمت در رفت و از آن خارج شد.تدی که نه میخواست مادرش ناراحت شود،نه میخواست ببازد و نه میخواست ویکی را از دست دهد، یا به عبارتی دیگر هم خر را میخواست و هم خرما را در دوراهی یا شایدم سه راهی بدی گیر افتاده بود.در آن لحظه با خود گفت:
-هعی..بیچاره بابام!
=======================
اعضای هافلپاف طبق معمول بی خوابی داشتند،اصلا اگر یک روز تمام را هم میخوابیدند باز هم در مواقع کوییدیچ خوابشان می آمد.همه در رختکن با چشمانی خسته نشسته بودند و منتظر الا بودند تا از شکار جن برگردد.در این میان دورا و میس بلک روی صندلی های رختکن لم داده بودند و با هم حرف میزدند.میس بلک که کمی امروز حالش بهتر بود،نخودی خندید و گفت:
-خوشم میاد میزاریش تو آمپاس.
دورا لبخند تلخی زد و یکی از ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
-خودم هم دوست ندارم ولی خودت که خوب میدونی که اون گل زن خوبیه...فقط بخاطر این بچه ها گفتم باید اینکارو کنه.
بعد دستش را به سمت اوون،فرجو،باری و رز نشان داد که البته در حال بازی منچ بودند و فرجو و باری سر تاس به جان هم افتاده بودند.
دورا با دیدن این وضعیت داد زد:
--بس کنید ....شما الان باید ابراز ناراحتی کنید!گند نزنید تو فیلمنامه دیگه!
رز که انگار منتظر همین حرف دورا بود،اشک هایش بر گونه هایش جاری شد و هق هق کنان گفت:
-من از گریف میترسم..هق..هق..باری از گریف میتر..
باری امان نداد تا رز حرفش را تمام کند و به او پرید و گفت:
-اِ..چرا حرف تو دهن من میذاری؟مثلا من قهرمان...
-سلام همگی
با ورود الادورا همه ساکت شدند،برای الادورا این سکوت جالب بود.همینطور که قدم بر میداشت تبرش را پرتاب کرد به گوشه ای که اوون نشسته بود و اگر اوون فقط یکصدم ثانیه دیرتر جاخالی میداد،ممکن بود غیر از یک پیکر نصف شده چیزی از او نماند.الا به سمت دورا و میس بلک رفت و گفت:
-دوباره حرفای خاله زنکی؟
میس بلک که دوباره خلقش در حال برگشت بود داد زد:
-خاله زنک عمته!
-خاله زنک عمه خودته!
الا به محض تمام شدن حرفش،متوجه سوتیش شد و به عکس العمل بچه ها چشم دوخت تا این که خنده فرجو ترکید و بقیه هم از شدت خنده بر روی زمین در حال غلت زدن بودند
اوون گفت:
-الای خاله زنک
الا که از خودش عصبانی بود،اما طبق عادت همیشگی دق و دلیش را سر اعضای تیم خالی میکرد،تبرش را در دست چرخاند و جیغ و ویغ کنان گفت:
-خفه شید!بوق به تک تکتون!
بعد در حالی که به ساعت جن ساز عهد دقیانوسش نگاه میکرد گفت:
-الان بازی شروع میشه.
وقتی حرف الادورا تمام شد،سوت داور نواخته شد.زمین بازی پر از تماشاگران طرفدار دو تیم بود.هافلپافی ها یکصدا میگفتند «هافلپاف چیکارش میکنه؟ »و جمعیتی دیگر جواب میدادند «سوراخ سوراخش میکنه » و به این ترتیب دلخوش کرده بودند.
گزارشگر که ظاهرا یکی از نوادگان لی جردن بود شروع کرد:
-به نام مرلین،سلام میکنم به تمامیه دخترا و پسرای گل هاگوارتز...در یکی از بازی های هیجان انگیز هافلپاف و گریفیندور هستیم...به دلیل صرفه جویی در مصرف وقت من نام بازیکنا رو نمیبرم،فقط بگم در سمت راست تیم گریف و در سمت چپ تیم هافل رو داریم.
بازیکنان سوار بر جارو به سمت پست هایشان میرفتند.در این زمان نگاه تدی به نگاه مادرش افتاد و بعد سرش را چرخاند و به جایی دیگر چشم دوخت.
-خیلی خوب هافل بازی رو شروع میکنه..کوافل در دستان رز...پاس میده به اوون...حالا تدی توپ رو میقاپه و پاس میده به گید..اوه بلاجری که دورا میفرسته از بیخ گوش گید رد میشه..یوآن..و توی دروازه..یوهــــــــــو
تدی در میان فریاد تشویق گریفی ها با خود فکر کرد:به من گفت گل نزن ولی من میتونم کمک کنم تا بقیه گل بزنن.
در بالای زمین هم میس بلک به جیمز و جیمز به میس بلک چشم دوخته بود.بالاخره میس بلک از سکوت خسته شد و داد زد:
-کثافت!بی سروپا!عجیب الخلقه!چجوری جرعت میکنی اینجوری به من نگاه کنی؟!مگه خودت ناموس نداری؟!
جیمز که حوصله جرّ و بحث با میس بلک را نداشت ،فاصله اش با او را بیشتر کرد و وانمود کرد به جای دیگری نگاه میکند.
-مشاهده میکنیم که خانوم بلک دوباره در حال قاطی کردنه..بازی 30-40 به نفع گریف...یکبار دیگه توی دروازه...هافلیا خودشونو کشتن با این دروازه بانشون...
بعد با اردنگی ای که نثار جانش شد، به رئیسش خیره شد و در حالی که بغض کرده بود ساکت شد. :cry3
دورا به تدی خیره شده بود، جوری که انگار بی عرضگی دروازه بانشان تقصیر تد بیچاره بود.تدی هم شانه اش را بالا انداخت و به سمت گید رفت.کوافل اینبار در دستان رز بود،او با یک حرکت زیبا موفق به ارسال کوافل به فرجو شد،او هم کوافل را با حرکت زیبای دیگر درون دروازه انداخت.
-50-40 به نفع گریفیندور..توپ در دستان یوآن..حالا گید..پاس میده به تدی..و تدی..
تدی داشت چکار میکرد؟!توپ را قصد داشت به گید پاس دهد،اما توپ داشت به درون دروازه هافلپاف میرفت...تدی فریاد کشید،نباید میگذاشت توپ به درون دروازه برود و...
-تدی به سمت دروازه هافل شیرجه میره..چیکار میکنه مگه زده به سرش؟...گویا خودش رو با باری اشتباه گرفته...نـــــــــــــــــــه!
تدی کوافل را گرفت و مانع ورود آن به دروازه هافل شد.نعره اعتراض گریفی ها و حیرت هافلی ها از این کار به هوا رفت.جیمز به سمت تدی آمد و دستش را بر شانه تدی گذاشت و گفت:
-چت شده؟
تدی در حالی که خیس عرق شده بود و سعی میکرد به چشمان جیمز نگاه نکند گفت:
-ببخشید حالم اصلا خوب نیست..جبران میکنم.
جیمز نگاهی نگران به تدی انداخت و دیگر چیزی نگفت و به سمت پستش روانه شد و مشغول جستجوی اسنیچ شد.
-کاری اشتباه از تدی..کوافل در دستان اوون...پاس به رز و توی دروازه و گل برای هافلپاف...ای بابا 50-50 مساوی!
هافلپافی ها باور نکردنی بودند،گریفی ها هم بخاطر تدی نگران بودند.کمی بالاتر از آن ها ،جیمز در حالی که با یک چشمش زمین،وبا چشم دیگرش خانوم بلک را میپایید،ناگهان حس کرد که چیزی در سرش کوبیده شده،اول فکر کرد که یک بلاجر است اما وقتی که به بالای سرش نگاه کرد متوجه خانوم بلاک شد که با عصایش در سر او کوبیده بود.
میس بلک داد زد:
-خائن،بی چشم و رو،تو پسر پاتری؟!محصولات فرعی کثافت و فساد!تو نوه ی همون پاتری که پسر منو از راه بدر کرد؟!
جیمز که بهش برخورده بود فریاد کشید:
-برو بابا بوقی!
خانوم بلک، با شنیدن این حرف صورتش مثل گچ سفید شد.نعره زد:
-بوقی خودتی و بابات و بابابزرگت!
بعد هم به جان جیمز افتاد و تا میخورد او را زد.جیمز هم مشت و لگد هایش را نثار او میکرد.
-مشاهده میکنیم که میس بلک خود درگیر با جیمز دعواش شده...تدی به سمت اونا میره تا جداشون کنه..بازی ادامه داره...اوه تدی چرا نمیره سر پستش؟!..
تدی که میخواست از بازی فرار کند،کتک ها میس بلک را به جان خرید و به کمک جیمز شتافت. میس بلک که ظاهرا در مواقع عصبانیت زورش زیاد میشد، به هیچکدامشان رحم نمیکرد و یک تنه هر دو را حریف بود.دورا که با دیدن این صحنه دوباره احساسات مادرانه اش گل کرده بود،او هم بیخیال بازی شد و به سمت میس بلک رفت و خطاب به او گفت:
-عجوزه پیر،دفعه اخرته دست رو پسر من بلند میکنی!
تدی با دیدن مادرش با طعنه گفت:
-مامان جون شما نمیخواد نگران من باشی...برو به کوئیدیچت برس که یوقت نبازی!
میس بلک هم طوری دورا را نگاه میکرد که انگار تا به حال او را ندیده بود .بعد مدتی خیره شدن داد زد:
-دورگه!خون لجنی!
-اهم..بازی 50-70 به نفع هافل...ظاهرا داور قصد نداره به بازیکنا اخطار بده..اوه نه
بر فراز زمین گیس و گیس کشی ای به پا بود که نپرس..میس بلک با یک دست گردن جیمز را چسبیده بود و با دست دیگر موهای دورا را میکشید،تدی هم از دست میس بلک در رفته بود و سعی میکرد با گاز گرفتن دست میس بلک موهای مادرش را نجات دهد،دورا هم که این وسط فقط در حال جیغ زدن و گریه کردن بود.
الا با دست بر پیشانیش کوبید(
)و داد زد:
-اخه کسی نیست این وسط به دورا بگه تو رو چه به دعوا!
و بعد خودش هم به سراغ الا،میس بلک،جیمز و تدی رفت تا به زور تبر آن ها را از هم جدا کند.
-هه هه هه هه هه..الا رو مشاهده میکنیم که تبر بدست داره جمعیت در حال دعوا رو متفرق میکنه ...اوه...آخی...تدی واقعا شانس اورد نزدیک بود تبر الا نصفش کنه...
همه بازیکنان بیخیال بازی شدند و به تماشای پنج بازیکنی شدند که همه شان در حال دنبال کردن هم بودند.در همین لحظه برق اسنیچ نمایان شد،جیمز به مادام بلک و مادام بلک به جیمز نگاه کرد و بعد هر دو با فریادی به سمت اسنیچ شیرجه رفتند.مادام بلک درحالی که برای گرفتن اسنیچ تقلا میکرد داد زد:
-دورگه ها!خون لجنی ها!تبر بدستا!گرگینه ها!از جلوی چشمم گم..اوهو..اوهو..
چه اتفاقی افتاد؟اسنیچ در حالی که دهان میس بلک باز بود به درون دهانش رفت و ...
-اوه..هه هه هه اسنیچ میره تو دهن میس بلک...میس بلک از روی جارو واژگون میشه و به سمت زمین میفته...مرگش حتمیه..کسی هم به فکر نجاتش نیست..
میس بلک با صدای گرومب بلندی سقوط کرد،همه بازیکنان بالای سرش جمع شدند. لودو که بالاخره به یک کاری آمد نزدیک رفت و نبض میس بلک ر ا گرفت و در حالی که لبخندی خوشایند بر لب داشت گفت:
-مرده
و بعد ادامه داد:
-هافلپاف برنده این مسابقه هست..تبریک میگم!
هافلپافی ها در حالی که سر از پا نمیشناختند، جیغ و ویغ کنان مشغول به ابراز شادی شدند :yoho:گریفی ها هم در حیرت این بودند که مگر این تیم چقدر میتواند خوش شانس باشد که هم میبرد و هم رو مخ ترین عضو گروهشان به سوی مرلین میشتافت.
دورا در حالی که لبخند میزد ،به سمت پسرش رفت که عذاب وجدان درونش را فرا گرفته بود.دستانش را روی شانه پسرش گذاشت و گفت:
-تدی..میدونی چیه..ما الان بخاطر فوت میس بلک عذا داریم در نتیجه نمیتونیم بریم خواستگاری...
تدی رنگ از چهره اش پرید و در حالی که بی اهمیت به جمعیت اطراف داد میزد گفت:
-مامان..ولی تو قو ل د...
دورا میان حرفش پرید و گفت:
-هیس..شوخی کردم..جمعه میریم خواستگاریش
تدی خندید و گفت:
-یه لحظه داشتم دیوونه میشدم...مرسی
هافلی ها:
گریفی ها: