هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۱
#31
- راه بیفت ببینم، تکون بخور! اون فک منو درست نگه دار عملی.
هوگو متعجبانه به نیمه فک ایوان که درون دست های خودش بود نگاه میکنه و میپرسه:
- تو که نصف فکت دست منه، چطوری داری حرف میزنی پس؟

ایوان میخواست لبخند بزنه و از توانایی های ویژه اش صحبت کنه، اما به یاد اورد که نصف فکش دست هوگوئه و عملا در این لحظه توانایی لبخند زدن نداره. برای همین به سوال هوگو جواب نمیده و فکرش رو متمرکز میکنه تا مبادا مورفین دوباره فرار کنه.

بخاطر اینکه مورفین داخل گونی چایی خوابش برده بود، ایوان ترجیح داده بود اون رو همون طوری با گونی چایی بغل کنه و پیش لرد ببره، که به خاطر پاهای نحیفش و وزن زیاد گونی چایی، از دور شبیه راشیتیسمی ها به نظر میرسید!

- ارباب بفرمایید این هم مورفین!

- کروشیو، توی کدوم طویله بزرگ شدی که یادت ندادن اول باید در بزنی بعد به حضور ما برسی؟ برو بیرون در بزن و اگه اجازه دادم بیا تو!

ایوان با پاهای لرزان از در بیرون میره و جوری که خودش هم تعجب میکنه در میزنه. (دلیل تعجبش این بود که با یک دست گونی چایی رو گرفته و با دست دیگه هم یقه هوگو رو، برای همین دقیقا متوجه نشد چطوری تونست در بزنه!)

- کیه؟
- منم ارباب، براتون مورفین و یه معتاد دیگه رو اوردم.
- تویی؟ ایوان؟ برو پی کارت، حوصله دیدن ریختت رو ندارم!

ایوان با تعجب زل میزنه به در و میگه:

- ارباب، مورفین رو پیدا کردم ها!

صدایی از اون طرف در به گوش میرسه و بعدش لرد میگه:

- حالا که اینقدر التماس میکنی بهت این افتخار رو میدم که وارد بشی.

ایوان به محض وارد شدن گونی رو روی زمین میذاره، هوگو رو میشونه کنار گونی و میگه:

- من وقتی به آشپزخونه رسیدم دیدم یه بوی خیلی بدی میاد. در رو که باز کردم یه دود خیلی سیاه دیدم که هوگو درست وسطش وایساده بود و مورفین هم دقیقا کنار دستش داخل گونی چایی بود. ارباب گمون کنم باید دوتا مرگخوار رو ترک بدین!

- به به، چشمم روشن!



پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۱
#32
- فکرژو بکن. به من میگن بی ژنبه!خودشون ژیکار کردن به عمرشون که حالا منو مشخره میکنن؟ دیگه دارم اژ دشتشون کلافه میشم! باید یه کاری بکنم!

مورفین چند باری این افکار رو مرور میکنه و بعد از اینکه نامه جیمز رو توی جیب شلوارش و عکس عمه اش رو توی جیب رداش میذاره به سمت اتاقی میره که لرد در اون اقامت میکنه.

- تق تق تق.
- بیا تو.

مورفین در رو باز میکنه، سینه اش رو تا جای ممکن سپر میکنه و تلاش میکنه سرش رو هم بالا بگیره و میگه:

- دایی ژون یه شوالی برای پیژ اومده. اومدم اژت بپرشم.

لرد که مشغول غذا دادن به نجینی بود و زیاد هم حوصله دایی عملی اش را نداشت دستش را روی هوا تکان مختصری داد تا نشان بدهد که حرف هایش را مینشوند.

- ببین، اومدین اینژا شند روز مهمون من شدین. قدمتون روی چشم. ولی...
- ولی؟؟؟؟؟؟؟!!! ولی چی؟!

لرد بعد از گفتن این جمله غذا دادن به نجینی را فراموش میکنه و با خشم به مورفین نگاه میکند. مورفین که میبیند اوضاع حسابی قمر در عقرب شده به طوری کلی بیخیال انتقاد اصلی میشه و میگه:

- ...ولی این مرگخوارا خیلی نامردن. خژالتم نمیکشن. همش منو دشت مینداژن. یه شیزی بهشون بگو دیگه برادرژاده عژیژم. ژشته خب، من دایی توام. برای خودت ژشت میشه.

لرد که این موضوع براش اهمیتی نداشت دوباره مشغول غذا دادن به نجینی میشه و میگه

- اهمیت نده. یه کم میخوان تفریح کنن. حق دارن، حوصله شون تو این خونه سر میره. تو باید بیشتر به فکر سرگرم کردنشون باشی مورفین. حالا هم برو یه چیزی براشون درست کن بخورن. البته قبلش غذای ارباب رو اماده کن. اینقدر که به نجینی غذا دادم خودم گشنم شد. حالا برو پی کارت!

مورفین که دید اوضاع حتی از قبل هم بدتر شد و هیچ پیشرفتی برای دست به سر کردن مرگخوارها حاصل نشد با صورت کبود و گوش هایی که ازشون دود بیرون میزد از اتاق لرد خارج شد.



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ شنبه ۶ آبان ۱۳۹۱
#33
رودولف با عصبانیت ردای لودو رو میگیره و در رو باز میکنه و همون طوری که داره اون رو هل میده داخل زیر لب با عصبانیت میگه:

- بچه بی ادب. ادم که با....مادرش!...اینطوری صحبت نمیکنه!

لرد وقتی لودو و رودولف رو میبینه دست از شکنجه کردن ریگولوس برمیداره و بدون فوت وقت چوب دستیش رو به طرف لودو میگیره و طلسم فرمان رو اجرا میکنه. لودو مثل ربات هایی که از پریز کشیده میشن دست و پاش و کله اش شل میشه و همون طوری آویزون کنار رودولف بی حرکت می ایسته.

بلا که وارد اتاق شده بود با دیدن این صحنه شروع به دست زدن میکنه و میگه:

- همینه ارباب. خودشه! از اول هم باید همین کار رو میکردین.

- کروشیو! ارباب خودش میدونه کی باید چه کاری رو انجام بده. لازم نیست یه کپه مو مثل تو وظایف ارباب رو بهش یاداوری کنه!

بعد چند قدم به سمت لودو میره و از لودو میپرسه:

- اسمت چیه؟

لودو همون طوری که سرش رو پایین انداخته میگه:

- هر شما دستور بفرمایین!

لرد لبخند زنان رو به مرگخواران میگه:

- عالی شد. تنها کاری که باید بکنیم اینه که همه چیزهایی که لازمه بهش بگیم و اون رو بفرستیم داخل وزارت. از این به بعد اون دستورات من رو مو به مو اجرا میکنه و من بدون اینکه پام رو توی ساختمون وزارت بذارم وزیر میشم و همه چیز رو طبق میل خودم اداره میکنم!



پاسخ به: فرار از زندان
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۹۱
#34
- ...تو میتونی از ریش هات بگذری آلبوس؟

آلبوس دستی به ریش فاخرش میکشه و میگه:

- از ریش هام بگذرم؟! سیریوس این چه حرفیه که میزنی؟ میدونی چند قرنه رنگ تیغ به خودم ندیدم که ریش هام اینقدری شدن؟!

سیریوس شانه ای بالا میندازه و میگه:

- خیلی خب. مشکل حل شد. تو جایی نمیری چون ریش هات از کره ماه هم تابلو تره! هرکی از چین با تلسکوپ اینجا رو نگاه کنه و نگاهش به این ریشا بیفته میفهمه تو دامبلدوری! البته فقط دامبلدور نیست که جایی نمیره. کجا بلند شدین؟ بشینین ببینم! هیچ کس هیچ جایی نمیره. تنها کسی که میره بانوئه. قرار نیست بریم گردش و تفریح که دسته جمعی بلند میشین!

در مدتی که سیریوس مشغول ارشاد و توجیه و سرزنش محفلیون بود بانو ویولت با ناراحتی به این فکر میکرد که این وسط اگه همه اینقدر مشتاقن که به آزکابان برن پس چرا اون باید تنهایی این کار رو بکنه! برای همین وقتی سیریوس ازش پرسید که حاضره یا نه گفت:

- چرا من؟ این همه مرد جوون مشتاق اینجا وایساده و اون وقت شما منو میفرستین؟

سیریوس یکی از اون لبخندهای زیرکانه اش تحویل بانو میده و میگه:

- خب ویولت عزیز، چه میشه کرد. بانوان همیشه مقدمن!!

بعد صندلی ای میذاره و کنار میز میشینه و میگه: من یه جایی خوندم که آزکابان مستخدم جدید استخدام میکنه. مثل اینکه تعداد مستخدم هاشون کم شده. گمونم از ترس دیوانه سازها فرار کردن! آخه دیگه از وقتی مرگخوارا اونجا نفوذ دارن دیوانه سازها کلاسشون رفته بالا. دیگه کارای خدماتی نمیکنن. فقط رفتن توی کار مکیدن روح ملت و بوسیدنشون. اه!

بانو با ترس گفت:

- خب کسی میدونه برای استخدام این شغل مزخرف باید کجا برم؟!



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱
#35
نگهبان سرکی داخل راهرو کشید و گفت:

- برنااااااارد! کجایی؟ بیا کارت دارم.

مرد گردن کلفتی با روپوش سفید از داخل یکی از اتاق های انتهای راهرو بیرون اومد و به طرف نگهبان و مرگخوارها رفت. نگاه متعجبی به مرگخوارها و سر و وضعشون کرد و گفت:

- پناه بر مقدسات! اینا دیگه کین فرانسیس؟

نگهبان سرش رو بغل گوش پرستار تیمارستان میبره و میگه:

- هیششش برنارد آروم تر، اینا اومده بودن موزه. با این سر و وضع عجیب غریبشون و تازه کلی حرفای عجیب و غریب تر هم میزنن. همین طوری کله شون رو انداخته بودن پایین میخواستن وارد بخش جواهرات سلطنتی بشن. گمونم دیوونه ای چیزی باشن! برای همین آوردمشون اینجا.

برنارد با نارضایتی نگاه دیگه ای به مرگخوارا میندازه و ضمن اینکه به شدت مورفین رو که به قفسه داروها زل زده تحت نظر گرفته میگه:

- تو از اینا خوشحال تری انگار! انتظار داری من چیکار کنم؟ اینجا تیمارستان هست ولی ما که مردمو اینجا تست نمیکنیم! مراکز درمانی بیماراشون رو به ما معرفی میکنن ما هم بستریشون میکنیم.

در همین موقع که پرستار و نگهبان مشغول صحبت کردنن بلاتریکس به لرد نزدیک میشه و میگه:

- لرد میشنوین چی دارن میگن؟ این مشنگ های بی ارزش فکر میکنن ما دیوونه ایم! ما رو آوردن تیمارستان! ارباب اجازه بده همینجا خاکسترشون کنم!

- هیشش، ساکت باش ابله. نباید صداتو بشنون. خودم میدونم چه افکار احمقانه ای توی سرشونه. من رو میارن تیمارستان هان؟ با خاک یکسانشون میکنم!

بلا اعتراض کنان گفت: خب ارباب من هم که همین رو گفتم!

- یه کروشیو طلبت بلاتریکس. اینجا نمیتونم بهت بزنم. مطمئن باش ارباب فراموش نمیکنه بعدا کروشیوت کنه! حالا به جای وراجی کردن برو اون مورفین رو بگیر قبل از اینکه با رفتن سر قفسه داروها شر جدیدی به پا کنه و بذار من هم به کارم برسم.

لرد به سمت مردها میره و میگه:

- ببخشین آقایون...

هر دو مرد مقداری خودشون رو عقب میکشن و از طرف دیگه مرگخوارها هم از لحن مودبانه لرد کف میکنن! (اینطوری = )

- مثل اینکه سوتفاهمی پیش اومده. ما دیوانه نیستیم آقایون. من از طرف انجمن خیریه «نشاط برای بیماران مبتلا به بیماری های لاعلاج» اومدیم. قصدمون این بود که با این لباس های عجیب نظر مردم رو جلب کنیم تا بتونیم این فرم های همیاری رو بینشون پخش کنیم.

بعد از اون لرد با چوب جادوش توی جیبش چندتا فرم ظاهر میکنه و یکیش رو در میاره و به دست نگهبان موزه میده. نگهبان و پرستار مشغول زیر و رو کردن فرم «مشارکت در همیاری و کمک به بیماران» میشن و در همین حال مرگخواران کماکان با تعجب لرد رو نگاه میکنن. (هنوزم دقیقا به همین شکل = )
بعد از چند دقیقه نگهبان فرم رو به لرد برمیگردونه و میگه:

- واقعون ازتون عذرخواهی میکنم آقا. سوتفاهم خیلی بدی پیش اومده بود. کاش این رو از اول میگفتین. امیدوارم جسارت من رو ببخشین. با من بیاین من شما رو به بخش جواهرات سلطنتی راهنمایی میکنم. البته فقط لطف کنید که کارتون رو بی سر و صدا و بدون بهم زدن نظم موزه انجام بدین.

لرد به همراه بقیه مرگخوارها به راه میفته و میگه: بله حتما، کاملا متوجهم!


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۷ ۱۸:۲۰:۴۴


پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#36
بهترین عضو تازه وارد: فلور دلاکور

فکر میکنم فلور دلاکور انتخاب خیلی خوبیه. چون عضو تازه واردی بود که تونست مدیر بشه و برای همین به نظرم این رنک بسیار براش مناسبه.



پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#37
ناظر ماه: لرد ولدمورت.

انجمن های تحت نظارت لرد همیشه فعالن. با تموم شدن سوژه های قبلی سوژه جدید داده میشه، پست ها اگه درخواست کنه نویسنده نقد میشه، و خود لرد هم مدام توی انجمن پست میزنه و به تاپیک ها و سوژه ها رسیدگی میکنه. دلیل انتخاب من عملکرد خیلی خوب ایشون توی انجمن هاش هست.



پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۱
#38
جادوگر ماه: لرد ولدمورت.

برای فعالیت تو سایت زمینه های مختلفی هست اما مهم ترین قسمت سایت بخش ایفای نقشه. لرد توی بخش اخبار یا گالری و اینا فعالیت نمیکنه اما فعالیتش توی ایفی نقش مثال زدنیه. پست هرکسی که تقاضا داشته باشه رو نقد میکنه بدون در نظر گرفتن اینکه نقد وظیفه اش نیست. پست میزنه. پست ها رو خلاصه میکنه. هرجا لازمه سوژه جدید میده، ماموریت میده و خودش هم توی ماموریت ها باز حضور فعال داره. وقتی همه اینا رو میذارم کنار هم به نظرم میرسه که لرد واقعا برای ایفای نقش داره انرژی میذاره و بی انصافیه اگه به کس دیگه ای رای بدم.



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۱
#39
- مورفین میگم برگرد سر جات، میگم برگرد مورفین تو جزو کاندید ها نیستی، اینقدر تو صورتم تف نکن موقع خواهش کردن! همین که گفتم! بیا کنار ببینم!

مورفین با ناراحتی میره کنار و هوس میکنه که کفگیر مالی رو برداره و با اون لودو حسابی سیاه و کبود کنه، ولی وقتی فکر میکنه از اینجا تا به طرف مالی رفتن و کفگیرش رو برداشتن و تحرک بدنی برای کتک زدن لودو چقدر انرژی لازم داره و مصرف میکنه کلا بیخیال خشونت شد!

با ناراحتی زیر لب فحشی به لودو داد و گفت:

- اشلا به درک! ژماها لیاقت منو ندارین. همون بهتر که مالی ویژلی بژه لردتون!

لودو به جمع مرگخوارها نزدیک شد و بعد از خاروندن خال بالای ابروی راستش گفت:

- با طرح من موافقین؟ کسی مشکلی نداره؟

بلا خودش رو میندازه وسط و با عصبانیت میگه:

- موافق؟ موافق؟ یعنی فکر میکنی من حتی یک درصد احتمال داره بذارم اون زنیکه بشکه برای یک ساعت نقش لرد رو بازی کنه؟ نه یعنی واقعا همچین فکری کردی؟ مگه اینکه از روی جنازه من رد بشی!

لودو با ترس به فکر این افتاد که اگه قرار باشه با بلای خشمگین دوئل کنه چه اتفاقی براش میفته. وقتی خوب فکر کرد دید که سرانجام زیاد خوبی نداره برای همین سعی کرد که از راه دیگه ای وارد بشه:

- ببین بلا، میدونم چقدر از مالی بدت میاد. بین خودمون باشه اصلا، کی اینجا از مالی خوشش میاد؟! برای اینکه کمتر زجر بکشی اون رو میکنیم اولین نفری که یک ساعت لرد میشه. اینطوری زودتر تموم میشه میره پی کارش. دیگه حداقل برای موارد دیگه اعصابت راحت تره. باشه؟

بلا چینی به دماغش میندازه و میگه:

- خیلی خب. اولین نفر اون باشه. ولی گفته باشم...

چوب جادوش رو به حالت تهدید امیزی تکون میده و ادامه میده:

- ...بخواد زیادی رو اعصابم راه بره با طلسم ریز ریزش میکنم ها!



پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
#40
لرد به سمت لودو رفت و روی صندلی چرمی مهمان؛ جلوی میز لودو نشست و پاهاشو انداخت رو پاش. باقیه مرگخوارها هم وارد اتاق شدن و دور تا دور اتاق به صورت نیم دایره ای وایسادن. لودو هرچی سعی کرد نتونست لبخند مصنوعی ای برای این موقعیت تحویل بقیه بده، برای همین با ترس روی صندلی نشست و گفت:

- اوه، چه افتخار بزرگی....نصیب من شده!

لرد دستش را داخل رداش میکنه و لودو از ترس مثل فنر از روی صندلی بلند میشه! لرد مجوز رو که حالا بر اثر ارباب ارباب گفتن ها کاملا به شکل یه ورق سفید اومده بود میندازه روی میز لودو و میگه:

- من یه مشکلی دارم لودو.

لودو با ترس زیر چشمی نگاهی به پنجره میکنه تا ببینه میتونه خودش رو از اون تو پرت کنه بیرون یا نه. صدای لرد اما اونو از فکر در میاره:

- چه وزیر باهوشی داریم. یعنی بعد از این همه وزارت هنوز نفهمیدی که اینجا زیر زمینه؟ یادت نگرفتی این پنجره ها الکی هستن و با جادو درست شدن؟ بیخود به فکر بیرون پرت کردن خودت نباش!

لودو که میفهمه کاملا گرفتار شده با ترس شروع به صحبت میکنه:

- ارباب، خیلی خوشحال شدم که...شما رو اینجا دیدم. میگم که خب...شما دستور میدادین من خدمت میرسیدم. چرا شما زحمت...

لرد که از صحبت های لودو خسته شده بود کروشیویی به سمت لودو میفرسته و بعد دوباره به کاغذ اشاره میکنه و میگه:

- هوم. منو ارباب صدا کردی. ولی تا جاییکه یادمه گفته بودی نباید من رو ارباب صدا کنن. میبینی که. مجوزمون تبدیل به یه تیکه کاغذ پوستی بی مصرف شده.

بلاتریکس و هوگو دو قدم جلوتر میان و به لودو خیره میشن. از قیافه هاشون مشخصه که زیاد هم خوشحال نیستن. لودو که موقعیت رو خوب درک کرده بالاخره لبخند مصنوعی رو تحویل لرد میده و میگه:

- خ...خب چه کمکی از دستم بر میاد ارباب؟

لرد به جلو خم میشه و با صدای نه چندان آرومی میگه:

- بذار رک باشم. ما اومدیم اینجا که یا یه مجوز درست و حسابی بگیریم، یا تو رو با خودمون ببریم یه دوری باهات بزنیم. خیلی وقته نیومدی شکنجه گاه. گمونم دلت برای اونجا تنگ شده. میتونیم بریم اونجا و بیشتر گب بزنیم! البته اگه مجوزی که میخوام تا دو دقیقه دیگه روی میزت نباشه!









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.