اينبار نوبت كراب بود كه خودى نشان دهد و لرد را از شر موهاى نارنجى خلاص كند.
-بريد كنار ببينم! راه باز كنيد...
برو اونور ديگه اييييـ... عه! بلاتريكس... تويى؟ تو نرو. تو وايسا.
كراب در حالى كه سعى مى كرد كمر نحيفش را از زير بار نگاه سنگين بلاتريكس نجات دهد، بسته رنگ مو را از جيبش درآورد.
-تـــادا! اينم رنگ مو. البته خيلى گرون خريدمش. ولى فداى يه تار موى ارباب جانم!
سپس به دنبال ظرف مناسب، به اطرافش نگاهى انداخت.
-هى... هكتور! مثل كنده درخت اونجا نايست منو نيگا كن! اون ملاقه رو بده بياد!
و هكتور ملاقه را داد بياد.
كراب محتويات رنگ مو را درون ملاقه خالى كرد.
-يه اكسيدان شماره دو بديد.
-يه چى؟!
كراب چشمانش را در حدقه چرخواند.
-همش كراب... همش كراب... من نبودم ميخواستين چيكار كنين؟... يه كم مستقل شين. اين همه وابستگى خوب نيــ... اهم!
نگاه اطرافيان، حتى ويزلى ها نيز به حجم سنگينى نگاه بلاتريكس افزوده شد. كراب كه كمرش بيشتر از آن تحمل وزن را نداشت، بيشتر صحبت كردن را جايز ندانست و در عوض، دست در جيب ديگرردايش كرد و يك شيشه اكسيدان درآورد.
-خب...الان اين رو هم ميزنم و حاضر ميشه. بعدش ميتونيم بزنيم به موهاى ارباب!