خنده - عطسه- پله - کاغد پوستی- کلاه - تلخی -رنگ- منظور
صبح با صدایی از خواب بلند شدم . چشمام رو که باز کردم دیدم جغدی روی تختم نشسته و در منقارش یک "کاغد پوستی" به همراه دارد.
شگفت زده شده بودم . با خوشحالی از "پله" ها پایین امدم و با خنده کاغد پوستی را به پدر و مادرم نشون دادم.
- مامان بابا ... این نامه هاگوارتزه!
- "منظورت" چیه؟ مطمئنی؟
- بله ایناهاش.
- وای خدای من! چقدر زود گذشت ... سپس با "تلخی "ادامه داد:
- خب کاریش نمیشه کرد دیگه .. هاگوارتز برای اینه که یاد بگیری از "قدرت "هات چطور درست استفاده کنی.
- خیلی هیجان زدم :)
- میدونم عزیزم.
بالاخره روز رفتن فرا رسید ..
- مامان مطمئنی همین جاست؟
- اره عزیزم حالا مستقیم باید بری بین این دیوار.
لیلی "تردید "داشت . مادر چرخ وسایل را گرفت و همراه با لیلی از بین دیوار عبور کردند. بعد از آن لیلی چند "عطسه "کرد .
وارد هاگوارتز که شدیم اولین نفر اسم من بود. رفتم و روی صندلی نشستم . "کلاه" را بر روی سرم گذاشتند و کلاه من را به گروه گریفیندور هدایت کرد.
خیلی خوشحال بودم ... وقتی به سالن اجتماعات گریفیندور رفتیم اونجا همه چیز به "رنگ "قرمز بود حتی بادکنک ها!
یکم زیادی ساده نوشتی، اما برای رد شدن از این مرحله به قدر کافی خوب بود.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی