هوگو به لینی و سپس لونا نگاه کرد و با عصبانیت گفت:
- یکی از شما بگه که من چه تغییری بدم توی هاگوارتز؟
لینی پشتش را رو به هوگو کرد و گفت:
- پسره بی ادب جلف. این چه طرز صحبت با دو تا خانوم متشخصه؟ قشنگ در خواست کن تا جوابت را بدم.
سپس نشگونی سفت به لونا گرفت تا اون هم پشتش را به هوگو کند. هوگو که چاره ای جز اطاعت از لینی را نداشت گفت:
- لینی جان میشه بگی من باید چی کار کنم.
لینی با بی توجهی رویش را به هوگو کرد و گفت:
- بازم باید در خواستت محترمانه تر باشه.
هوگو از شدت عصبانیت سرخ شد اما با این وضعیت نیز خم شد و گفت:
- دوشیزه وارنر، خواهش میکنم به من راه چاره را نشان دهید.
لینی این بار لبخندی بر روی لبانش ضاهر شد و گفت:
- من که هیچ فکری ندارم. لونا تو چی؟ تو فکری داری؟
لونا که هنوز پشتش به روی هوگو بود، بر روی پاشنه پایش چرخید و گفت:
- فکر کنم اگه تخته ها را الکترونیکی کنی خوب باشه.
هوگو که طاقتش تمام شده بود فریاد زنان گفت:
- این که مال مشنگاس. من الان باید چی کار کنم. تا چند دقیقه دیگه میان دنبالم و من هیچ متنی واسه سخنرانیم ندارم. :vay:
به محض اینکه حرف هوگو تمام شد، همان لیموزین سفید در جلویش ضاهر شد و راننده لیموزین که سر تا پا مشکی پوشیده بود و فقط دستکش هایش سفید بود از ماشین پیاده شد. سپس به سمت در عقبی ماشین رفت و پس از باز کردن آن گفت:
- سلام آقای ویزلی. بفرمایید تو. الان دیرتون میشه برای سخنرانی.