هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱:۱۰ سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
#81
ساعت از 3 نیمه شب گذشته بود. قدم های خسته لودو جثه عظیمش را به سمت دفتر کارش در هاگوارتز میکشاند. چراغ دفتر را روشن کرد و خودش را پرت کرد روی صندلی ... باید تا صبح بیدار میماند تا پس از انجام یک ماموریت سخت و طاقت فرسا برای اربابش تکالیف شاگرد ها را تصحیح و نمره دهی کند.

پاکتی که هیچ نام و نشانی بر رویش نوشته نشده بود بر روی طومار تکالیف توجهش را جلب کرد. پاکت را باز کرد و با دیدن عکسی که در آن قرار داشت لبخند کج و نافرمی بر صورتش نقش بست ... چند لحظه ای به عکس خیره شد و سپس آن را داخل کشو انداخت به تصحیح تکالیف مشغول شد.

تصویر کوچک شده


نمرات جلسه آخر


هافلپاف: 31

فرد جرج ویزلی: 28


فرجر! رولت رو میتونم به نقاشی بی اندازه طبیعی از یک منظره فوق العاده زیبا توصیف کنم که چند قسمت کوچیکش توی رنگ آمیزی بیرون زدگی داره! حیفه واقعا ... یک رول خیلی قوی نوشتی اما توش یک سری نکات خیلی ساده رو رعایت نکردی. تو محتوا هیچ حرفی با هم نداریم اما سعی میکنم همه این نکات ریز رو ذکر کنم تا تو که استعداد نوشتن رو داری و دس به قلمت خوبه دجار این اشتباهات نشی.

چند جا مکررا اسم فرجو رو استفاده کردی که یکیش این جمله اس:
نقل قول:
جغد از روی شانه فرجو بلند شد و روی دسته مبل نشست و سپس پایش را به سمت فرجو دراز کرد و هوهوی آمرانه ای کرد.

توی همین جمله دوبار اسم رو تکرار کردی و جمله ی قبل و جمله ی بعد هم داره ... استفاده از ضمیر کمک میکنه از تکرار جلوگیری کنی مخصوصا توی همچین نوشته هایی که اکثر جاها فقط یک شخصیت حضور داره. این هم یک مثال دیگه:
نقل قول:
فرجو به سمت مخالف دیوار غلطید و چشمش به در نیمه باز کمد دیواری کوچک قفل شد. فرجو سعی کرد به محتویات کمد کوچک فکر نکند.


نقل قول:
انگشتانش دور چوبدستی شل شد و به نرمی فرود آمد.

اینجا نهاد جمله اول "انگشتان"ـه! در نتیجه فعل جمله دوم هم به انگشتان برمیگرده در صورتی که چوبدستی فرود اومده نه انگشتان.

نقل قول:
من اون نامردایی که اینجوری به اعضای خونوادم تو خونشون حمله کردنو پیدا می کنمو به بد ترین شکل ممکن به سزای کارشون می رسونم!

"و" نباید به کلمه قبلی بچسبه حتا اگه جمله عامیانه نوشته شده باشه و حرف "و" _ُ_" خونده بشه.

نیمه اول پست یعنی قبل از شروع خاطره پاراگراف بندی کاملا بی ایراده اما از شروع خاطره تا انتها هیچجا از دو تا اینتر استفاده نکرده و پست یه تیکه تا آخر اومده. به این مورد دقت کن و پاراگراف ها رو از هم جدا کن.
دونقطه (:) و علامت تعجب (!) هم مثل نقطه (.) و ویرگول (،) باید به کلمه قبل بچسبن که این مورد رو در مورد نقطه و ویرگول رعایت کردی اما در مورد دونقطه و علامت تعجب نه.


گریفیندور: 31

رکسان ویزلی: 27


دختر جان این همه حرف ربط! چرا قفلی زدی رو "که"؟!
دیگه از نقل قول صرف نظر میکنم ... اون دو موردی که زیرش خط کشیدم هم توی یک جمله دو بار استفاده کردی، سعی کن دقت بیشتری توی جمله بندی به خرج بدی تا یکم تنوع تو نوشتارت ایجاد شه و تکرار خواننده رو خسته نکنه. شاید اینجا که رولت کوتاه بود این مورد کمتر به چشم بیاد ولی تو متن های بلندتر کاملا نکته منفی حساب میشه. شکلکجیغم خیلی تکرار شده بود و معمولا شکلک های متحرک متعدد ظاهر پستو خراب میکنه ولی چون به نظرم عمدی بوده و برای نشون دادن فضای شلوغ محفل ایرادی بهش وارد نمیکنم.

گیدیون پریوت: 25


نقل قول:
چوبدستی اش را در دستش فشرد و در اعماق تاریکی پیش میرفت.

نقل قول:
دست به وسیله ای آهنی برخورد کرد

نقل قول:
زیر لب این را گفت و مانند چند دقیقه ی قبل، راه رفتن را از گرفت.

نقل قول:
به زیر پایش نگاه کرد، مکانی مرتفع و بلند رو به رویش قرار داشت.

نقل قول:
از دادن چوبدستی در مقایسه با دیدن پدر و مادرش هیچ بود.

نقل قول:
کسی که از چیزی نترسه دیوونه هستش گیدیون.


ببین گید ... غلط های نگارشی حواس خواننده رو از حرفت پرت میکنه، از داستان شوت میشه بیرون! حالا این مورد تو طنز که هدف خندوندن یا تیکه انداختن و نقده تاثیر منفی داره اما وقتی داری یه رول جدی مینویسی و میخوای خواننده رو تحت تاثیر قرار بدی تاثیرش چند برابر میشه و اهمیت خیلی زیادی پیدا میکنه. این موارد تو پستت کم نبود و من تقریبا همشو نقل قول کردم. مرور پست و بازنویسی کردنش باعث میشه این موراد به حداقل برسه.
نقل قول اول فعل جمله هات ایراد داره. با این نوع جمله بندی، فعل اولت هم باید استمراری باشه (می‌فشرد)
دومی ... دست؟ کدوم دست؟ دست کی؟
راه رفتن را از چی گرفت؟
زیر پا باید جای عمیق باشه نه مرتفع!
از چی دادن؟
"هستش" هم غلطه.

جدای از این ها داستان خوبی بود.


ریونکلا: 32

دافنه گرینگراس: 29


با کنایه ای که به نقدای ویزن داشتی حال کردم یک مورد غلط تایپی داشتی فقط! (گیر م افتم)

اسلیترین: 29

فلورانسو: 26


پست خوبی بود دوشیزه فلورانسو ... چند جا وسط جمله اینتر زدی که علتشو نمیدونم! ضمنا "غر"، ghor خونده میشه ... غر زدن و ایراد گرفتن ... اونی که مد نظر شما بوده "قر" نوشته میشه.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#82

ترنسیلوانیا Vs. خرس های تنبل

پست چهارم



- خوب بالاخره داور توجیه میشه و بازی رو آغاز میکنه. قطعا کسی که داورو توجیه کرده توی ورزشگاهه! بازی درست ساعت 12 نیمه شب 11 شهریور آغاز میشه اما جالبه که در همین لحظه ما وارد فردا شدیم پس میتونیم بگیم بازی 12 شهریور آغاز شده و ما الان در فردا داریم بازیو براتون گزارش میکنیم.

در لحظاتی که گزارشگر مشغول اعلام آغاز بازی بود آشا به عنوان اولین نفر کوافل را تصاحب کرد و با پرتابی که فقط از یک غول غارنشین بر میامد آن را به سمت حلقه های حریف انداخت. هاگرید که مقابل حلقه ها ایستاده بود سعی کرد به عنوان یک نگو و نپرس حرفه ای، از افشای پستش جلوگیری کند ... بنابراین وانمود کرد که دروازه بان نیست و اجازه داد توپ وارد حلقه شود.

- توی دروازه! چه شوتی میزنه آشا ... این عکس العمل ضعیف از حامد لک ... معذرت میخوام از روبیوس هاگرید بعید بود! هاگرید تو دیگه چرا؟

گراوپ که تازه برادرش را دیده بود از آن سوی زمین با پرش های بلندی به سمت او حرکت کرد ...

- داداش!

مهاجمین خرس های تنبل از این فرصت استفاده کرده و با پاس های متوالی به سمت دروازه ترنسیلوانیا نزدیک میشدند ... مورفین چند بار با دیوید یک و دو کرد و دست آخر دیوید با یک پاس بلند که فقط از یک نیمه غول بر میامد اسنیپ را در موقعیت در مقابل دروازه خالی قرار داد. اسنیپ اما همچنان در حال به عقب رفتن از لحظه مرگش بود ... با یک حرکت چوبدستی از پشت کوافل را منحرف کرد و سپس ماندانگاس را که احتمالا در خیال او کلبه هاگرید بود، به آتش کشید!

- کروشیو سیوروس! چطور جرئت میکنی مارو آتیش بزنی؟

گراوپ که بالاخره به هاگرید رسیده بود با یک شیرجه ی بلند خودش را به بغل او پرتاب کرد اما هاگرید مطابق آموزش های سازمان اسرار سعی کرد اعضای خانواده اش را پنهان کند بنابراین وانمود کرد او را نمیشناسد و با یک جاخالی به موقع باعث فرو رفتن سر گرواپ در حلقه وسطی خرس های تنبل شد.

- واقعا جذابیت های کوییدیچ همینه! نگاه کنید چطور سر حامد لک ... معذرت میخوام گراپ رفته توی حلقه! گهی سر به حلقه و گهی حلقه به سر!

ناگهان موجودی با سرعت مافوق تصور از بالای سر گراوپ پرواز کرد ... ظاهرا هری اسنیچ را دیده بود. الادورا فورا با بلاجری او را متوقف کرد و مشغول کوبیدن سرش به تیرک ها شد ...

- الای بد! الای بد!

- تو چه غلطی کرد دختره ی خائن به اصل و نسبِ گند زاده پرست؟ به چه جراتی هری پاترو متوقف کرد؟

- هری پاتر بهت دستور میدم کاری بهش نداشته باشی!

- چشم ارباب کریچر.

هرمیون از میان جمعیت با فریاد چیز هایی در مورد تغییر کاربری، تشکیلات هواداری و عمرانی، تهوع و جادوگران میگفت اما هری بدون توجه به او به دنبال اسنیچی رفت که از دید خارج شده بود.

در این فاصله هاگرید نسبت به چند توپ دیگر نیز بی تفاوت ماند و اسنیپ نیز چند دروازه خالی را خراب کرد تا اختلاف به 50 امتیاز برسد. دیوید یک بار دیگر از زمین خودی توپ را به اسنیپ که مقابل دروازه حریف بود پاس داد، اسنیپ این بار توپ را مهار کرد و بلافاصله به همراه توپ از جارویش پایین پرید! ظاهرا نبر هاگوارتز آغاز شده بود!

- این لامصّب چرا همچین میکنه داش مورفین؟ گمونم تنش میخاره ها!

- گوسپند ها از این موچرب فهمیده ترن کراکر! ولش کن توپ ها رو به خودم پاس بده از این به بعد.

دانگ که برای اطفای حریق به رختکن ها رفته بود در حالی که تمام صورتش با کرم سوختگی پوشانده بده بود به زمین برگشت و سوار بر جارو اوج گرفت.

- خودتون اعتراف کنید بازی چند چنده ما نبودیم ... کروشیو! زهر نجینی! به چی میخندید؟ چهره ی ما بسیار جذاب شده! کروشیو مورفین! کروشیو آماندا! کروشیو توپ زرد! بیا بیرون از دماغ ما ...

هری و کریچر به سمت دانگ برگشته و به او خیره شدند. لحظه ای بعد دو جست و جوگر با نهایت سرعت به سمت او تاختند ... کریچر او را به سمتی هل داد و هری نیز به دنبال او! اسنیپ لحظه به لحظه بیشتر اوج میگرفت و هری بالا تر از کریچر در یک قدمی آن را تعقیب میکرد. دستش را به سمت اسنیچ دراز کرد ...

- بهت دستور میدم اسنیچو نگیری هری پاتر!

هری لحظه ای مکث کرد ... همین یک لحظه کافی بود تا کریچر از او پیشی بگیرد و به اسنیچ برسد!

_________________


- در این لحظه مفتخرم اعلام کنم که جام قهرمانی لیگ کوییدیچ تقدیم میشه به ...

- آواداکداورا!

ظاهرا اسنیپ به کتاب ششم رسیده بود! فیلم ویدیویی دیده اید؟! تا به حال شده نوار گیر کند؟ نوار اسنیپ نیز گیر کرده بود!

- آواداکداورا! آواداکداورا! آوادا کداورا!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم المپیک
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ شنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۳
#83
ترنسیلوانیا Vs. خرس های تنبل

پست اول


سیاهی شب دهکده را فرا گرفته بود و قرص کامل ماه به تنهایی درست وسط آسمان خودنمایی میکرد. صدایی خفه، مابین زوزه و ناله به گوش میرسید، از خانه ای که همیشه منشا اتفاقات عجیب و غالبا شوم برای سایر اهالی بود؛ خانه گانت ها!

مورفین گانت گوشه ای از خانه در مقابل عظمت خدای خویش با خضوع به سجده افتاده بود و زیر لب نجوا میکرد ...

- آخـــــــــــــ ... مردم اژ درد ... وایـــــــــــــ ... نامردا یادشون رفته چقد اژ بودژه وژارت مفبری کردن ... امون اژ رفیق نامرد ... امون اژ شاقی دندون گرد ... امون اژ خماری!

صدای پاقّی توجه مورفین را جلب کرد، سر از سجده برداشت و در مقابلش مردی تنومند با لباس فرم وزارتخانه را دید، شنل خاکستری رنگ با کلاهی که روی صورت را نیز میپوشاند و لوگوی وزارتخانه نیز سمت چپ سینه اش دوخته شده بود.

- اشمال دشمالی! تو اینژا شیکار میکنی؟ این لباش چیه تنت؟ نکنه من هنوژ وژیرم؟ ینی همه اینا توهم بود؟ فاژ بد؟ جنش ناژور بم انداختی؟ اینژا دفترمه؟

- جمع کن خودتو داوش چرا نامربوط میگی! وزارتت تعطیل شده ولی هنوز همه سیستمامونو از کار ننداختن؛ سیستم دلیوری هنوز کار میکنه. هر کی کلمه ممنوعه رو که بگه حاجیت سه سوته بالاسرشه!

- آخ آخ آخ آخ یادش بخیر ... در دولت آژادی و پرواژ هیچکش خمار نمیموند، تا کشی لفژ خماریو به ژبون میاورد برادران ژحمت کش واحد توژیع خودشونو میرشوندن. دمت گرم داداش بشاژ منو که بد خرابیم ...

- بسازمت؟ هه! بی مایه فطیره!

- به ژون ژدّم به شر بی موی داییم قَشَم ندارم ... یه ناتم واشم نمونده!

- فک کردی با تسترال طرفی مفنگی؟ همتون لنگه همین! داری تو لیگ برتر توپ میزنی اونخ دم از نداری میزنی؟ کوییدیچیستا همشون گالیونرن داوش مارو سیاه نکن! لابد محتاج نون شبتم هستی با دستمزدای میلیاردی کوییدیچ!

کوییدیچ! فکری به ضلع جنوب شرقی سر مورفین که هنوز کرم نگذاشته بود رسید، باید هر چه سریعتر پول را جور میکرد.

___________________


- ببین داش همشاده! الان بگمن به من پیشنهاد داده شَد گالیون بگیرم بازیو بباژم تا اونا قهرمان شن، شوما یه رقم بالاتر بده ما پوژ بگمنو بژنیم و تیمتون قهرمان شه ... ناموشا غیرمنطقی میگم؟ نه بد میگم؟ بد میگم بزن تو گوشم!

مورفین برای بار آخر جمله اش را تمرین کرد و سپس درب خانه همساده را کوبید.

- بلند بگو لا اله الا الله! تصویر کوچک شده

- لا اله الا الله! تصویر کوچک شده

- به عزت و شرف لا اله الا الله! تصویر کوچک شده

در خانه همساده باز شد و جماعت همسایه های همساده در حالی که بدن او و دو برادرش را روی دوششان حمل میکردند از خانه خارج شدند.

- اینجا چه خبره؟ چی شده آقای مجری؟

- والا سه شبه این بنده های خدا افتادن مردن ... شانس آوردیم جسدشون تجزیه نشده تا حالا!

با شنیدن این حرف مورفین ناامید شده و در جا آپارات کرد.

- آاااااا کاکوا بسه دیگه! الان جدی جدی میکننمون تو قبرو له له میشما!

- کاکو پاشو ... همساده شرطو رو باخت!

- چی شد؟ حرف زد؟ همساده پاشو کار خودته!

فلش بک - سه شب پیش


- همساده پاشو ای چراغو رو خاموش کن بخوابیم کاکو!

- کاکو من خسته ی خسته م خودت پاشو!

- کی حالشو داره کاکو ... اصن هرکی اول از همه حرفی زد پا میشه چراغو رو خاموش میکنه ...

پایان فلش بک


مورفین مقابل درب خانه گانت ها ظاهر شد. با دیدن چراغ روشن خانه خودش را جمع کرد و آرام رفت داخل تا سرک بکشد و مزاحمین را شناسایی کند.

- هی مورف! کجایی داوش؟ بیا دسّم به دومنت حاجی بازی در نیار! دِ بیا دیگه لامصّب ... خودم پیدات کنم از وسط نصفت میکنم مفنگی!

- مورفـــــیـــــــــن! مثل این که واقعا نیست. مگر این که دستم بهش نرسه ... میدم زاغی چشمای گود افتادشو از کاسه در بیاره!

دیوید کراکر نمکی کراکر، نمکی ریخت و گفت:

- اگه چشماش افتاده تو گود پس چطوری از کاسه درش بیاره؟ هارت هارت هارت هارت!

که البته شوخی بسیار بی نمکی بود! اصولا تمام نگو نپرس ها و کارکنان سازمان اسرار آدم های خشک و بی روح و جدی هستند و اگر شوخی کنند این چنین یخ در میاید! در عوض گشتن و پیدا کردن خوراکشان است؛ دیوید که دید کسی به شوخی اش نمیخندد تصمیم گرفت به دنبال مورفین بگردد و با یک تکان کوچک به چوبدستی اش محل اختفای او در راهروی ورودی را کشف کرد.

- پیداش کردم، اونجاست!

و همه ی بازیکنان به آن جا ریختند! مورفین که با شنیدن حرف های آیلین وحشت کرده بود گفت:

- با من کاری نداشته باشید ژون عژیژتون ... من که مورفین نیشتم اشن من کلاه گروهبندیم ... میو میو!

البته مورفین به هیچ وجه کندذهن نبود! شما هم اگر یک ورق LSD مصرف کرده بودید میفهمیدید که کلاه های گروهبندی همه میو میو میکنند نه بع بع.

- کاری نداشته باشید چیه! یک ساعته دنبالتیم ببینیم یه وقت تو هم مبتلا نشده ...

آیلین نتوانست جمله اش را به پایان برساند. ناگهان غش کرد و افتاد کف زمین، شروع کرد به کف کردن ... همه ی نگاه ها به چوبدستی او دوخته شد که از سرش جرقه هایی به اطراف پرتاب میشد، لحظه ای بعد با قطع شدن جرقه ها نگاه ها به چهره ی او برگشت و این بار به جای آیلین پرنس، سیوروس اسنیپ خوابیده بود روی زمین!

- خررررر ... تو چشمام نگاه کن ... بیا جلو ... پاتر ...

دیوید جلو رفت و خاطراتی که پخش شده بود کف زمین را جمع کرد توی یک لوله آزمایش.

- جل الخالق! لامصّبا یکیتون بگه اینجا چه خبره!

- تاثیر برعکس مرگ! سیوروس از لحظه مرگش متولد شد و از این به بعد روز به روز جوونتر میشه ... میشه گفت مورد عجیب سیوروس اسنیپ!

کسی متوجه نشد دیوید چه میگوید بنابراین ترجیح دادن موضوع را منحرف کنند.

- هی! اون خاطرات چیه؟

دیوید ترجیح داد این بار پاسخی ندهد و در عوض فورا یک قدح اندیشه جیبی - که هر نگو و نپرسی باید یک دانه اش را داشته باشد - از جیبش خارج کرد و خاطره را در آن ریخت. همه ی اعضای تیم به جز سیوروس که به شخصی نامرئی التماس میکرد "خواهش میکنم سرورم ..." پریدند داخل قدح.

___________________


اسنیپ و گریندل والد برای عیادت از یار غارشان یعنی دامبلدور که مدتی بود در بستر بیماری به سر میبرد، آمده و در اتاقی از خانه شماره 12 گریمولد، بر بالین او نشسته بودند و با شوخی های بانمکشان سعی میکردند به او روحیه بدهند.

- هی آلبوس! تو چرا نمیمیری لامصب؟ نکنه مث تام جانپیچ داری؟

- نه سیو! این گلی میدونه قضیه چیه، جوون که بودیم یه بار رفته بودیم پیش نیکول، منم که میدونی چقد شوخ طبعم، چنتا ازون شوخیای بامزه ی اول سالمو پیشش رو کردم اونم لابلای قهقهه زدناش گفت "مرلین نکشتت آلبوس!" دعای گیرا از صفات بارز اون خدابیامرز بود!

- یادمه ... به خاطر دعای اون مرلین بیامرزم که شده باس جلوی این بیماریتو بگیریم آل! حالا هم که جمع بی ریاس ...

- نه گلرت! مشکل من اونی نیست که تو فکر میکنی، این یه ویروس خیلی خاصه!

- هیچی نگو آل! بیا شروع کنیم سیو.

____________________


خرس های تنبل از خاطره اسنیپ به بیرون پرتاب شدند.

- پس منشا این قضیه دامبلدوره ... گلرت به بازیکناشون منتقل کرده!

- هی بچه ها ... سیوروسم اونجا بوده ها.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۵ ۲۰:۵۷:۱۷

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ جمعه ۱۴ شهریور ۱۳۹۳
#84
سلام. من امروز به هیچوجه فرصت ندارم تکالیف جلسه قبلو نمره بدم. میفته فردا و با یه احتمال کمی پسفردا.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳
#85
جلسه آخر


لودو خسته و کوفته، داغون و لِه، مجروح و افگار، نشسته بود پشت میزش و زیر سایه ی لبه های کلاه شاپویش چرت میزد ... البته اگر میشد اسم این نوع از بی هوشی آمیخته با خرناس را چرت گذاشت! دانش آموزان یک به یک در سکوت کامل وارد کلاس شده و پشت میز هایشان نشستند. زمان گذشت ... یک ربع ابتدایی همه منتظر بودند هر لحظه لودو از جایش برخیزد و معلوم شود که این تله یا نقشه ای شوم است! در زنگ های قبلی هیچ معلمی تدریس نکرده بود ... کلاس معلم های مهربانِ طول ترم به خوش و بش و شیرینی خوران و خاطره گویی از طول ترم، گذشته بود و حتا کلاس معلم های سختگیر تر نیز با توجه به ته کشیدن سوژه محتوای درسیشان به توصیه های اخلاقی و خاطرات لوس و بی نمک دوران جوانیشان گذشته بود. بعد از طی شدن دقیقی دیگر بدبین ترین دانش آموزان نیز بی خیال نظریه ی خواب مصنوعی لودو شدند و به گپ و گفت یواشکی با بغل دستی و مرور خاطرات پرداختند! کسی فکر نمیکرد در این کلاس با این معلم بداخلاق و تندخو نیز بتوانند با معلم عکس یادگاری بگیرند اما ظاهرا این امر محال، ممکن شده بود. همه دور تا دور پیکر نیمه جان (!) لودو جمع شدند و کالین به کمک دوربین جادوییش یک سلفی گرفت تا همه کلاس را ترک کرده و به کوییدیچ کوچیکشان برسند.

__________________


مخش: خاطره ای خالی بندانه از خوندن ذهن یا چفت شدن توسط خودتون، برای بغل دستیتون تعریف کنید! توجه داشته باشید که باید خاطرتون شدیدا اغراق آمیز و غلو شده باشه به طوری که خودتون رو گولاخ جلوه بدید. توجه کنید که لزومی نداره به شکل محاوره و خاطره تعریف کردن بنویسید. رول سوم شخص هم کاملا مقبوله.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۳ ۲۳:۰۴:۴۰

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#86
1و3


- بفرمایید بیرون آقا! هیچ اعتراضی به هیچی وارد نیست! نظر مدیر صائبه! هر چی من میگم!

- تو بیجا کردی ... نظر مدیره؟ خوب مدیرو عوض میکنم! تو صلاحیت نداری! میندازمت بیرون ... چن بار گفتم یه آفتابه دزد دس کجو مدیر نکنید ... از اول میدونستم اینطوری میشه! من میدونم و تو؛ حالا خواهیم دید! من علیه ارباب به اون گندگی کودتا کردم تو که عددی نیستی قالپاق دزد!

ماندانگاسِ خونسرد، لودویِ جلز و ولز کنان را به بیرون از دفترش هدایت کرد و در را پشت سر او به هم کوبید. لودو اما حرف مفت نمیزد! نقشه ای در سر میپروراند ...

_________________


لودو نشسته بود کنار شومینه ی تالار ریونکلا و مطالعه میکرد. عنوان کتاب قطوری که در دست داشت برای ایجاد تعلیق و خفنیت بیشتر مشخص نبود.

- اوره کا! اوره کا!

ملت ریون برای این که ببیند چه کسی با بدن عریان از حمام بیرون جهیده و "اوره کا" میگوید، از سوراخ سمبه های خوابگاه بیرون جهیدند اما وقتی لودو را با آن هیکل زمختش مقابلشان دیدند، روونا را شکر گفتند که اقلا عریان نیست و به سوراخ سمبه هایشان بازگشتند.
لودو کتاب را گوشه ای انداخت و رفت به مطبخ تالار ... بلافاصله پس از خروج او از تالار عمومی، دافنه ی موذی از زیر مبل او قل خورد بیرون و پرید بالا، کتاب را بست و جلد آن را برانداز کرد ... "قانون اساسی جادویی"! کدو دافنه قل قله زن رفت و رفت و رفت تا به آشپزخانه رسید.

- هی لودو! داری چی کار میکنی؟

- دارم سوپ داف درس میکنم بیا بریزمت تو پاتیل!

- نه الان من لاغرم بزار برم یه دوری بزنم بقیه مغازه ها چاق بشم چله بشم بعدا میام تو منو بخور.

- چی میگی باب! خط رو خط شد ... دارم معجون جنون درست میکنم.

دافنه نگاهی به موادی که لودو توی پاتیل میریخت انداخت ... در یخچال را باز کرده بود و هر چه به دستش میرسید به پاتیل اضافه میکرد!

- زیادی آشای دیشب ... ماست موسیر ... خربزه ... عسل ... کوکاکولا ... دوغ آبعلی ... مطمئنی اینا مواد اولیه ی این معجونه؟ چی کار میکنی لودو اون غذای مخصوص حشرات مال لینیه!

- نه نیستم ولی به نظرت کسی که همه ی اینارو با هم بخوره عقل داره؟

- اصن معجون جنون برا چی میخوای تو؟

- وقتی گواهی عدم سلامت عقلی مدیر هاگوارتز بیاد طبق قانون بدون این که نیاز باشه رای هیئت امنای مدرسه رو بگیرم از کار برکنار میشه!

____________________


- جناب مدیر وقت شام شد. دانش آموز ها عصبانی بود. بودجه ی مدرسه تموم شد. انبار مدرسه دیروز پر بود اما امروز خالی شد. دابی چی جلوشون گذاشت؟

- کارد بخوره به شکمشون! بگو از این به بعد شام سرو نمیشه تا مشکل اضافه وزن جادوگران از ریشه حل شه!

- اما دابی این رو وقت ناهار بهشون گفت و کتک خورد! هم ناهار سرو نشد هم شام؟ پس چی سرو شد؟

- ای بابا! مگه ما مسئول ناهار و شامشونم هستیم؟ این همه استاد مجرب آوردیم داریم بهترین سطح آموزشیو ارائه میکنیم! از این به بعد اول ترم از خونه تغذیه بیارن با خودشون.

- برای یک ترم تغذیه آورد؟

- کشتی منو بابا بیا این یه گالیونو بگیر به تعداد دانش آموزا ساقه طلایی بخر بده بهشون.

- ساقه طلایی؟ بدون نوشیدنی؟ شما خواست همه دانش آموزارو کشت؟ یک نفر هم زنده نموند! همه خفه شد! حتا اگه زیر میزی ماهانه ی هیئت امنا رو هم زیاد کرد باز شما رو بیچاره کرد!

در دفتر ماندنگاس مطابق معمول با ضربه ای از جا کنده شد و جادوگری سوار بر جاروی کهنه و مستعملی که صندوق غذا در انتهای آن تعبیه شده بود وارد شد. پیک جارویی (!) گفت:

- آقای ماندانگاس فلچر؟

- هن؟ چی شده؟ به چی اعتراض داری؟ وارد نیست!

- اعتراض ندارم قربان ... شما نوشیدنی سفارش داده بودین؟

- نوشیدنی؟ من پول ندارم یه چیکه آب بریزم تو حلق اینا! نوشیدنی سفارش بدم؟ برو مرلین روزیتو جای دیگه بده!

- اما هزینه ش حساب شده!

- حساب شده؟ هان! دابی نوشیدنیو از آقا تحویل بگیر ببر بده با ساقه طلایی کوفت کنن. اینم از حل مشکل شام.

_________________


سرسرای اصلی هاگوارتز شلوغ تر از همیشه بود. صد ها نفر دور تا دور میز ها نشسته بودند و ماندانگاس نیز یک آجر زیر پایش گذاشته بود تا قدش برسد و همه او را از پشت تیریبون ببینند. همه در سکوت به لب های مدیر چشم دوخته بودند ...

- دوستان!

- دوستان و زهر باسیلیسک!

- دوستان و درد بی درمون شیاد کلاه بردار!

- خجالت نمیکشی سخنرانی میکنی؟ چقدر تو رو داری بشر!

- دختر من یه هفته اس واستاده یه جا تکون نمیخوره، هی آب میریزه زیر پای خودش میگه من درختم!

- برو خدا رو شکر کن خانوم پسر من شاگرد اول کلاس گیاه شناسیه میگه الان وقت کود دهیه ...

- بچه من میگه من آفتابه مرلینم یه هفته اس از مرلینگاه بیرون نمیاد نشسته یه گوشه!

فلچر هر چه تقلا کرد نتوانست والدین شاکی را آرام کند پس چوبدستی اش را گذاشت روی حنجره اش و وردی را ادا کرد ...

- بطنین ... دوستان! آقایون، خانوما! شما فکر کردید مدرسه به فکر بهبود حال دانش آموزان نیست؟ ما در هیئت مدیره کلی جلسه گذاشتیم و بحث و تبادل نظر و چاره جویی کردیم؛ اول به این فکر افتادیم که همهی دانش آموزان رو به دار المجانین لندن یا سنت مانگو منتقل کنیم اما دیدم هزینه هاش بالاست و مدرسه بودجه کافی نداره ... نتیجتا تصمیم بهتری گرفتیم و اون اینه که سردر مدرسه رو از "مدرسه علوم و فنون جادویی هاگوارتز" به "دارالمجانین هاگوارتز" تغییر بدیم و در واقع تغییر کاربری ایجاد کنیم! اینطوری هزینه اضافه ای هم نخواهیم داشت و داشن آموزان همین جا دوره درمانشون رو طی میکنن.

و این گونه بود که هاگوارتز به دارالمجانین تبدیل شد!


2


اصولا ما با هر گونه کلک و فریب انگشتی موافقیم فقط باید دقت کرد که حد و مرز ها رعایت شده و منشوری نشویم و قضیه شیث و نصرتی پیش نیاید! و من المرلین توفیق.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۱۳:۴۷:۰۴

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: عکاسی کریوی
پیام زده شده در: ۹:۵۹ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳
#87

هر سه عقربه ساعت روی هم قرار گرفته بود، از آنجا که ممکن است یک هافلی هم از اینجا رد شود و برایش گیجی و ابهام ایجاد شود که "واقعا ساعت چند بود؟!" و به ذهن نه چندان سریع الانتقالش فشار زیادی وارد شود شفافسازی میکنیم که ساعت 12 بوده آقا! خورشید با بی میلی و هن هن کنان خود را به سمت مرکز آسمان خرکش میکرد ... جون بکّن لامصّب سر ظهر شد هنوز حوالی طلوعی! رخوت اهالی منطقه حتا به آسمان گریمولد نیز انتقال یافته بود.

دامبلدور بالاخره با ضربات منقار فاوکس بیدار شد و رفت مقابل آینه ی مرلینگاه تا ریش هایش را آب و جارو کند ... کاری که هر روز تا آخر شب طول میکشید و وقتی هنوز قسمت هایی از ریشش تمیز نشده بود مجبور میشد به رخت خواب بازگردد! محفلی ها نیز صبح به صبح صف میکشیدند جلوی در مرلینگاه تا پس از دامبلدور نوبت آن ها شود و فعالیت های روزانه شان را آغاز کنند، نوبتی که هیچ وقت فرا نمیرسید و نهایتا آن ها نیز به رخت خواب بازمیگشتند.

این روال زندگی البته رضایت بخش و به صرفه بود! بودجه ای برای تهیه غذای صد خانوار ویزلی صرف نمیشد و ضمنا تا وقتی ماموریت و جنگی نبود، خسارت مالی و جانی و جانباز و شهید نمیدادند. فقط شب به شب در کنار هم دراز به دراز میخوابیدند و صبح به صبح به هم عشق میورزیدند و این گونه رسالت محفل ققنوس نیز به خوبی تحقق میافت.

هاپ هاپ هاپ هاپ دنگ هاپ هاپ هاپ هاپ دونگ هاپ هاپ هاپ هاپ شترق!

سگ سیاهی که از نفس نفس زدنش مشخص بود کیلومتر ها دویده با چند ضربه موفق شد درب خانه را شکسته و خودش را پرت کند داخل!

- سیریوس! تو مگه نمرده بودی؟

- نه پسرم! پشت اون پرده ی لعنتی تو وزارتخونه یه مرلینگاه بود، روح من لای هواکش گیر کرده بود و بالاخره بعد این همه سال موفق شدم خودمو بکشم بیرون.

هری و سیریوس یکدیگر را در آغوش کشیدند ... موزیک متن یکی از فیلم های سینمای وزین کشور دوست و همسایه یعنی هندوستان، حس عاطفی عمیقی به صحنه بخشیده بود ...

- خوب دیگه بسه برو کنار! من باید دامبلدورو ببینم، باید تو محفل اصلاحات صورت بگیره ...

- کجا باب؟ بزا از راه برسی! چیو میخوای اصلاح کنی الان؟! یه دوش بگیر اقلا روحت هنو بوی هواکش مرلینگاه میده!

سیریوس بی توجه به هری خودش را به مقابل مرلینگاه گریمولد رساند، جایی که کل محفلی ها جمع شده بودند!

- هی! رفقا! آلبوس کجاست؟ جمع شین تو آشپزخونه باید جلسه بزاریم.

دامبلدور ریشش را زیر آب نگه داشته بود سرش را از لای در بیرون کشید و گفت:

- آه سیریوس ... سگ سیاه سوخته ی روشنایی! چرا پاچه میگیری فرزندم؟ چی شده؟ شهر در امن و امانه.

- باب شما اصن روزنامه میخونید؟ من تو کل مسیر وزارتخونه تا اینجا داشتم پیام امروز میخوندم، یک هفته دیگه مسابقه عکاسی تموم میشه و مرگخوارا سخت مشغول عکس گرفتنن ... همین روزا لرد سیاه برنده میشه و عکسش میره رو غوریاقه های شکلاتی ... میدونین چه برد تبلیغاتی ای میکنن؟ میدونی عکس لرد تو دست بچه های سال اولی هاگوارتز به همراه زندگی نامه ای که به قلم خودش نوشته شده باشه میتونه چقدر جوونای ما رو به انحطاط بکشونه؟ یه نگـــــــاهی به درو و برتون بندازید! خیر سرمون ما هم اونجا شرکت کننده داریما!


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۹ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۳
#88
تیم کوییدیچ ریونکلا:

دروازه بان: جیم موریاتی
مدافعین: ویولت بودلر (C) - تراورز
مهاجمان: پادما پاتیل - مارکوس بلبی - سلوینیا
جستوجوگر: ویلبرت اسلینکرد

داور: لودو بگمن


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳
#89
ترنسیلوانیاVs.دو تا دونه جاروی پاره پوره ی سولاخ

پست چهارم


در این فاصله تعدادی پیام حاوی فحش های رکیک به دست ما رسیده که خوب خاک به گورتان مسخره کرده اید؟ باز که همه اش نامربوط و لاتاعلات گفته اید و آن حرف ها چه بود اول کار؟ باید بگوییم که خوب ما که رفتیم سراغ کوییدیچ شما فهمیدید چه شده؟ کی به کی است؟ برگشتیم و ریشه ماجرا را شکافتیم و الان برمیگردیم به کوییدیچ! لازم به ذکر است در این فاصله یوان شدیدا تلاش کرد تا گولش را به خورد دامبلدور بدهد، ابتدا گفت "بخورش!" دامبلدور گفت "نه!" سپس مقدمه چینی کرد و گفت "این سیب را میبینی؟! گولمو بخور!" اما باز هم نخورد و یوان دمب از پا دراز تر برگشت.

با سوت داور بازیکنان دو تیم به هوا برخواستند. به جز گراوپ! دامبلدور اولین کسی بود که سرخگون را تصاحب کرد و فورا از همان وسط زمین آن را به سمت دروازه ی ترنسیلوانیا شوت کرد ...

- به نام خدا ... ووووووووووَ ... توی دروازهــــــــع .... توی دروازهـــــــــــــــــــــــــع! مهاجم سپید موی دو نصفه جارو که با ریش و موی بلند خودش اصلا نمیتونه الگوی مناسبی برای جوانان باشه و مشخصه که عقده های فروخرده ی جوانی داره و سعی میکنه جلب توجه کنه، این تیم رو ده بر صفر پیش میندازه!

سرخگون با شتاب به سمت دربازه میرفت و هوای مقابلش را میشکافت و عاقبت از پس کله ی گراوپی که رو به حلقه ها نشسته بود عبور کرد و وارد حلقه شد. در مقابل دیدگان دو نصفه جارویی های بهت زده، دامبلدور بدون این که کوچکترین توجهی به گلرت داشته باشد بازی را شروع کرده بود و اکنون مشغول شادی پس از گل منشوری به همراه جوراب پشمی بود!

- گرااااااوپ! حواست کجاس لامصّب؟

هری خودش را به لودو رساند و گفت:

- من میدونم حواسش کجاست! الان درستش میکنم.

هری مستقیم به سمت افق نگاه گراوپ پرواز کرد و در میان جایگاه تماشاچیان به هرمیون رسید.

- هرمیون! یه کاری کن حواس این لعنتی به بازی باشه ...

هرمیون یک بار دیگر ثابت کرد که فقط یک خرخوان نیست و باهوش است و این که "من فقط یک سری ورد حفظ میکنم!" شکسته نفسی او را میرساند و رولینگ و را به غلط به گریفیندور فرستاده تا وردست هری بایستد و مانع گندکاری های او شود ...

- هی گراوپی!

- هر می!

- عزیزم میتونی برام یه توپ قرمز بگیری و بندازی؟

گراوپ که گل چهارم را هم از دامبلدور خورده بود برگشت و بلافاصله سرخگونی که به سمت دورترین حلقه شلیک شده بود را با یک دست مهار کرد و برای هرمیون انداخت ... البته از داخل حلقه!

- گراوپ!

- ولش کن هرمیون، تو تلاش خودت رو کردی، تو عالی بودی!

- نه هری من فقط یه خرخونم.

- بس کن هرمیون! یه نگاهی به دامبلدور بنداز، دیدی راجع بهش بد قضاوت میکردی؟ حتا یک نگاه هم به گلرت ننداخته!

- آره حق با توئه، اینم نتیجه خرخونیه دیگه. برو دنبال اسنیچ هری منو ول کن، بگمن حریفارو ول کرده داره با چماغ میاد سمت تو!

هری به جریان بازی برگشت، بازی ای که نبضش در اختیار دامبلدور بود و یکه تازی او تعجب همگان را برانگیخته بود و هم تیمی هایش نیز در تعجب بودند که چگونه این گونه شده!

- بچه ها کسی پروفو چیزخور کرده؟

- تحت تاثیر طلسم فرمان نباشه!

- ها نوترسید! کار من بیده! ما تو برره عاشق هر کی وشیم بهش کم محلی وکنیم بهش ورسیم، ای رمز موفقیته بهش یاد ودادم! ایـــــــــَــــه!

محفلی ها نمیدانستند آن جا آشپزخانه گریمولد نیست که همه خودی باشند و هر حرفی بشود زد، آن هم با فریاد های از این ور زمین به آن ور زمین! لودوی ریونی با شنیدن این صحبت ها سریعا دوزاری اش افتاد که ماجرا چیست و به سمت گلرت پرواز کرد ... نقطه قوت حریف به زودی به نقطه ضعفشان تبدیل میشد!

- پیس پیس! هی گلرت! برو سمت دامبلدور و بهش ابراز عشق کن ...

- چی؟! من ترک کردم لودو! من سال هاست پاک پاکم! چی در مورد من فکر کردی؟!

- این یه نقشه اس گلرت، بعدا برات توضیح میدم .... فقط این کارو بکن. زود!

دامبلدور برای بار یازدهم توپ را به گراوپ پاس داد و او نیز آن را از حلقه رد کرد و تحویل هرمیون داد! برگشت برای شادی پس از گل که دید گلرت کنار جوراب پشمی ایستاده و با دست هایش برای او قلب درست کرده!

- واسه عشق تو ... میدم قلبمو!

- هی شیر فرهاد! روشت نتیجه داد! گلرتم!

آلبوس به سمت گلرت شتافت ... در همین لحظه استادیوم رو به تاریکی رفت و علامت شوم بر فراز آن به اهتزاز در آمد! تماشاگران جیغ زنان صحنه را ترک کردند و لحظه ای بعد لرد ولدمورت و اعوان و انصارش بر فراز ورزشگاه نمایان شدند. لرد چشم گرداند و از بین بازیکنان هری را پیدا کرد و به سوی او پرواز کرد ...

- گلرتم!

- آواداکداورا!

- اکسپلیارموس!

گلرت و دامبلدور درست در نقطه ای که قرار بود طلسم ها به هم برخورد کنند یکدیگر را در آغوش گرفتند و طلسم ولدمورت به آن ها برخورد کرد! درست نمیشد مشخص کرد که به کدامیک خورده، فاصله ناچیز بود!

این جا بود که نیروی عشق، عشق حقیقی، یک بار دیگر کار خودش را کرد و طلسم مرگ را که با اکسپلیارموس آمیخته شده و تقویت شده بود، به سمت لرد برگشت داد و این بار علاوه بر خودش کل اعوان و انصار پشت سرش نیز پودر شدند و محفل پیروز شد! محفلی های خوشحال به سمت ابر قهرمانشان یعنی هری که نقش خاصی ایفا نکرده بود شتافتند و او را بالا انداختند و تحت تاثیر این پرتاب اسنیچ را بالا آورد و دو نصفه جارو برنده شد.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۳
#90
ترنسیلوانیا Vs. دو تا دونه جاروی پاره پوره ی سولاخ

پست اول


به ما اعتراض کردند! گفته شده شما کوییدیچ بازی نمیکنید و از زمین و زمان و خورشید و خوابگاه مدیران قصه ی مجانی تفت میدهید و آن لالو ها یک بار هم ورزشگاه کوییدیچ از جلوی دوربینتان رد میشود و این که نشد که ... از همین روی ما هم یک راست می رویم به ورزشگاه یکصد هزار نفری آزادی و هنگام برگزاری مسابقه دو تیم ترنسیلوانیا و دو نصفه جارو. فضاسازی و این ها هم نداریم، سوال نفرمایید!

آلبوس دامبلدور، گلرت گریندل والد، هری پاتر و لرد ولدمورت از چهار جهت به یک نقطه میتازیدند، یک تن بی جارو و سه تن با جارو. آلبوس جوراب پشمی ضخیم ضد آبش را که یک لنگه بیشتر نداشت و نه به پای چپ میخورد و نه پای راست، پوشید و به سمت گلرت شیرجه زد، هری و ولدورت چوبدستی هایشان را کشیدند و یکدیگر را هدف گرفتند ...

- عشقم!

- آواداکداورا!

- اکسپلیارموس!

___________________


خانه شماره دوازده گریمولد در آرامش کامل به سر میبرد. درست مانند یک سامانه شیمیایی که در حالت تعادل است؛ از نگاه بیننده سکوت مطلق حکم فرما بود و تک تک افراد سرشان به کار خودشان گرم بود ... اما در باطن همه پریشان بودند. عاقبت رکسان خون به جگر شد و نتوانست به دندان سر جگر گذاشتن ادامه دهد و تنی چند از اعضای محفل را برای جلسه سری سرپایی دور میز غذا فراخواند. یوان، لیلی، شیرفرهاد و سوارز.

- من واقعا نگران وضع پروفم ... چند روزه اصلا حالت عادی نداره!

- من کاملا درکش میکنم، علائمی که نشون میده همه مال هاریه! منم اولش همینطوری بودم ... شروع این حالتشم دقیقا با اومدن سیریوس هماهنگه؛ شک نکنید گازش گرفته!

- هاری نبیده کاملا مشخصه ای هشتپلکو وشده!

- میگم نکنه تمایلاتش باز عوض شده باشه ... من چند بار جوراب دستش دیدم! حالا الان پشمیه میترسم دو روز دیگه بشه جوراب مشکی بعدش جوراب نازک و ساپورت پسفرداشم جوراب شیشه ... کارش به خود پا نکشه! صد رحمت به علایق قبلیش!

- نه اتفاقا اینا دقیقا به خاطر همون علایق قبلیشه؛ همه چی به گلرت برمیگرده ... پسفردا بعد این همه سال قراره باهاش رو به رو بشه مثلا.

بوم!

ملت حاضر در صحنه وحشت زده از صدایی که منشا آن دقیقا مرکز میزگردشان بود از جا پریدند و لحظه ای بعد مالی ویزلی در حالی که سرش را میمالید، میلولید و هیکل عظیمش را از زیر میز بیرون کشید.

- سلام بچه ها! شما کفگیر منو ندیدین؟ اوا خاک عالم دستمه که! حواس ندارما؛ یه ساعته دنبالش میگردم این جاها ... میگم به نظر من شما ها هر طور شده نباید بذارین آلبوس بیاد کوییدیچ و با گریندل والد رو در رو بشه! چرا اینطوری () نگام میکنید همتون؟ هوم ... بهتره من برم یکم کار دارم!

پس از خروج مالی بچه ها دوباره سر جایشان نشستند و به بحث و تبادل نظرات استراتژیک ادامه دادند.

- به نظرم مالی راس میگه ... میخواین من بذارم دهنش؟!

- دهن مالی؟

- نه، پروف! "گول" ما روباها خیلی خوشمزس همه میخورنش ... "گول ظاهر"م که تموم شد دیگه تهشو دراوردن ولی "گول حرفام" مونده یکم! به نظرم پروفم بخوره.

در سوی دیگری از گریمولد زوج ... چی بگم ... از مسئولین فرهنگستان خواهشمندم برای معادل فارسی تریو رسیدگی کنن! تریوی افسانه ای سال های دور هاگوارتز نیز در یکی از اتاق ها جلسه سری خودشان را راه انداخته بودند.

رون روی تخت لمیده بود و کاری نمیکرد! هرمیون نشسته بود گوشه ای و آخرین جلد "زندگی و نیرنگ های آلبوس دامبلدور به قلم ریتا اسکیتر" را که به تازگی منتشر شده بود، میخواند و سوپراستار این گروه یعنی هری گوشه ی اتاق ایستاده بود و اسنیچی را که در اولین مسابقه کوییدیچ عمرش تا مرز هضم و حتی دفع رسانده بود، بالا و پایین می انداخت.

- بچه ها من باید یه کاری بکنم! باید پروفسور دامبلدور رو از این وضع نگران کننده در بیارم، باید نجاتش بدم!

- ینی دقیقا چی کارش کنی؟ اصن چشه این؟

- اونشو دیگه نمیدونم فقط باید نجات بدم!

- خوب مــعــــلومه چشه! اگه یکم مطالعه تونو زیاد میکردین میفهمیدین مشکل دامبلدور گلرت گریندل والده. هوایی شده.

- نه نه نه اینا همه ش شایعه اس ... من به پروفسور ایمان دارم.

- دست بردار هری! فقط کافیه پسفردا اینا با هم رو به رو بشن تا ببینی دامبلدور تازه اول چلچلیشه، تازه اینجا یه چیزای دیگه ای هم نوشته که من اصلا روم نمیشه بگم.

- دامبلدور با اون صمیمی نمیشه ... اقلا جلوی من حیا میکنه؛ من نزدیکش باشم نمیشه.

- یعنی میخوای بهش پیغام بدی که هی آلبوس! من دارم پخش زنده ی بازیو میبینما! یا مثلا بری تو استادیوم بشینی و وقتی چشمش بهت افتاد واسش اینجوری شکلک دراری؟ تصویر کوچک شده


- فکر بهتری دارم

آلبوس دامبلدور اما فارغ از تمام افرادی که نگرانش بودند و برایش تصمیم میگرفتند و حتا فارغ از کل دنیا درب اتاقش را قفل کرده بودو نشسته بود کنج دیوار و در حالی که آلبوم عکس های جوانی و نوجوانیش را ورق میزد و هر از گاهی با دسته ای از ریش بلندش اشکش را پاک میکرد، با بغض سوزناکی زیر لب شعری را زمزمه میکرد ...

- دلبرکم چیزی بگو ... به من که از گریه پرم ... گلرتکم ...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۸ ۲۱:۲۵:۰۰
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۸ ۲۱:۳۸:۰۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.