ترنسیلوانیا Vs. خرس های تنبل
پست اول
سیاهی شب دهکده را فرا گرفته بود و قرص کامل ماه به تنهایی درست وسط آسمان خودنمایی میکرد. صدایی خفه، مابین زوزه و ناله به گوش میرسید، از خانه ای که همیشه منشا اتفاقات عجیب و غالبا شوم برای سایر اهالی بود؛ خانه گانت ها!
مورفین گانت گوشه ای از خانه در مقابل عظمت خدای خویش با خضوع به سجده افتاده بود و زیر لب نجوا میکرد ...
- آخـــــــــــــ ... مردم اژ درد ... وایـــــــــــــ ... نامردا یادشون رفته چقد اژ بودژه وژارت مفبری کردن ... امون اژ رفیق نامرد ... امون اژ شاقی دندون گرد ... امون اژ خماری!
صدای پاقّی توجه مورفین را جلب کرد، سر از سجده برداشت و در مقابلش مردی تنومند با لباس فرم وزارتخانه را دید، شنل خاکستری رنگ با کلاهی که روی صورت را نیز میپوشاند و
لوگوی وزارتخانه نیز سمت چپ سینه اش دوخته شده بود.
- اشمال دشمالی!
تو اینژا شیکار میکنی؟ این لباش چیه تنت؟ نکنه من هنوژ وژیرم؟ ینی همه اینا توهم بود؟ فاژ بد؟ جنش ناژور بم انداختی؟ اینژا دفترمه؟
- جمع کن خودتو داوش چرا نامربوط میگی! وزارتت تعطیل شده ولی هنوز همه سیستمامونو از کار ننداختن؛ سیستم دلیوری هنوز کار میکنه. هر کی کلمه ممنوعه رو که بگه حاجیت سه سوته بالاسرشه!
- آخ آخ آخ آخ یادش بخیر ... در دولت آژادی و پرواژ هیچکش خمار نمیموند، تا کشی لفژ خماریو به ژبون میاورد برادران ژحمت کش واحد توژیع خودشونو میرشوندن.
دمت گرم داداش بشاژ منو که بد خرابیم ...
- بسازمت؟ هه! بی مایه فطیره!
- به ژون ژدّم به شر بی موی داییم قَشَم ندارم ... یه ناتم واشم نمونده!
- فک کردی با تسترال طرفی مفنگی؟ همتون لنگه همین! داری تو لیگ برتر توپ میزنی اونخ دم از نداری میزنی؟ کوییدیچیستا همشون گالیونرن داوش مارو سیاه نکن! لابد محتاج نون شبتم هستی با دستمزدای میلیاردی کوییدیچ!
کوییدیچ! فکری به ضلع جنوب شرقی سر مورفین که هنوز کرم نگذاشته بود رسید، باید هر چه سریعتر پول را جور میکرد.
___________________
- ببین داش همشاده! الان بگمن به من پیشنهاد داده شَد گالیون بگیرم بازیو بباژم تا اونا قهرمان شن، شوما یه رقم بالاتر بده ما پوژ بگمنو بژنیم و تیمتون قهرمان شه ... ناموشا غیرمنطقی میگم؟ نه بد میگم؟ بد میگم بزن تو گوشم!
مورفین برای بار آخر جمله اش را تمرین کرد و سپس درب خانه همساده را کوبید.
- بلند بگو لا اله الا الله!
- لا اله الا الله!
- به عزت و شرف لا اله الا الله!
در خانه همساده باز شد و جماعت همسایه های همساده در حالی که بدن او و دو برادرش را روی دوششان حمل میکردند از خانه خارج شدند.
- اینجا چه خبره؟ چی شده آقای مجری؟
- والا سه شبه این بنده های خدا افتادن مردن ... شانس آوردیم جسدشون تجزیه نشده تا حالا!
با شنیدن این حرف مورفین ناامید شده و در جا آپارات کرد.
- آاااااا کاکوا بسه دیگه!
الان جدی جدی میکننمون تو قبرو له له میشما!
- کاکو پاشو ... همساده شرطو رو باخت!
- چی شد؟ حرف زد؟ همساده پاشو کار خودته!
فلش بک - سه شب پیش
- همساده پاشو ای چراغو رو خاموش کن بخوابیم کاکو!
- کاکو من خسته ی خسته م خودت پاشو!
- کی حالشو داره کاکو ... اصن هرکی اول از همه حرفی زد پا میشه چراغو رو خاموش میکنه ...
پایان فلش بک
مورفین مقابل درب خانه گانت ها ظاهر شد. با دیدن چراغ روشن خانه خودش را جمع کرد و آرام رفت داخل تا سرک بکشد و مزاحمین را شناسایی کند.
- هی مورف! کجایی داوش؟ بیا دسّم به دومنت حاجی بازی در نیار! دِ بیا دیگه لامصّب ... خودم پیدات کنم از وسط نصفت میکنم مفنگی!
-
مورفـــــیـــــــــن! مثل این که واقعا نیست. مگر این که دستم بهش نرسه ... میدم زاغی چشمای گود افتادشو از کاسه در بیاره!
دیوید
کراکر نمکی کراکر، نمکی ریخت و گفت:
- اگه چشماش افتاده تو گود پس چطوری از کاسه درش بیاره؟ هارت هارت هارت هارت!
که البته شوخی بسیار بی نمکی بود! اصولا تمام نگو نپرس ها و کارکنان سازمان اسرار آدم های خشک و بی روح و جدی هستند و اگر شوخی کنند این چنین یخ در میاید! در عوض گشتن و پیدا کردن خوراکشان است؛ دیوید که دید کسی به شوخی اش نمیخندد تصمیم گرفت به دنبال مورفین بگردد و با یک تکان کوچک به چوبدستی اش محل اختفای او در راهروی ورودی را کشف کرد.
- پیداش کردم، اونجاست!
و همه ی بازیکنان به آن جا ریختند! مورفین که با شنیدن حرف های آیلین وحشت کرده بود گفت:
- با من کاری نداشته باشید ژون عژیژتون ... من که مورفین نیشتم اشن من کلاه گروهبندیم ... میو میو!
البته مورفین به هیچ وجه کندذهن نبود! شما هم اگر یک ورق LSD مصرف کرده بودید میفهمیدید که کلاه های گروهبندی همه میو میو میکنند نه بع بع.
- کاری نداشته باشید چیه! یک ساعته دنبالتیم ببینیم یه وقت تو هم مبتلا نشده ...
آیلین نتوانست جمله اش را به پایان برساند. ناگهان غش کرد و افتاد کف زمین، شروع کرد به کف کردن ... همه ی نگاه ها به چوبدستی او دوخته شد که از سرش جرقه هایی به اطراف پرتاب میشد، لحظه ای بعد با قطع شدن جرقه ها نگاه ها به چهره ی او برگشت و این بار به جای آیلین پرنس، سیوروس اسنیپ خوابیده بود روی زمین!
- خررررر ... تو چشمام نگاه کن ... بیا جلو ... پاتر ...
دیوید جلو رفت و خاطراتی که پخش شده بود کف زمین را جمع کرد توی یک لوله آزمایش.
- جل الخالق! لامصّبا یکیتون بگه اینجا چه خبره!
- تاثیر برعکس مرگ!
سیوروس از لحظه مرگش متولد شد و از این به بعد روز به روز جوونتر میشه ... میشه گفت مورد عجیب سیوروس اسنیپ!
کسی متوجه نشد دیوید چه میگوید بنابراین ترجیح دادن موضوع را منحرف کنند.
- هی! اون خاطرات چیه؟
دیوید ترجیح داد این بار پاسخی ندهد و در عوض فورا یک قدح اندیشه جیبی - که هر نگو و نپرسی باید یک دانه اش را داشته باشد - از جیبش خارج کرد و خاطره را در آن ریخت. همه ی اعضای تیم به جز سیوروس که به شخصی نامرئی التماس میکرد "خواهش میکنم سرورم ..." پریدند داخل قدح.
___________________
اسنیپ و گریندل والد برای عیادت از یار غارشان یعنی دامبلدور که مدتی بود در بستر بیماری به سر میبرد، آمده و در اتاقی از خانه شماره 12 گریمولد، بر بالین او نشسته بودند و با شوخی های بانمکشان سعی میکردند به او روحیه بدهند.
- هی آلبوس! تو چرا نمیمیری لامصب؟ نکنه مث تام جانپیچ داری؟
- نه سیو! این گلی میدونه قضیه چیه، جوون که بودیم یه بار رفته بودیم پیش نیکول، منم که میدونی چقد شوخ طبعم، چنتا ازون شوخیای بامزه ی اول سالمو پیشش رو کردم اونم لابلای قهقهه زدناش گفت "مرلین نکشتت آلبوس!" دعای گیرا از صفات بارز اون خدابیامرز بود!
- یادمه ... به خاطر دعای اون مرلین بیامرزم که شده باس جلوی این بیماریتو بگیریم آل! حالا هم که جمع بی ریاس ...
- نه گلرت! مشکل من اونی نیست که تو فکر میکنی، این یه ویروس خیلی خاصه!
- هیچی نگو آل! بیا شروع کنیم سیو.
____________________
خرس های تنبل از خاطره اسنیپ به بیرون پرتاب شدند.
- پس منشا این قضیه دامبلدوره ... گلرت به بازیکناشون منتقل کرده!
- هی بچه ها ... سیوروسم اونجا بوده ها.