تلما هلمز
Vs
آلیشیا اسپینت
سوژه: تصمیم!تلما چوبدستی به دست روبهروی کتاب معجون سازی اش ایستاده بود و ورد هایی زیر لب زمزمه میکرد. در همان حال به فکر ۱۵ دقیقه پیش بود.
"فلش بک؛ ۱۵ دقیقه پیش"جینی و آلیشیا به درختی تکیه داده بودند و کتاب معجون سازی شان را میخواندند.
آلیشیا بی حوصله کتاب را به سمتی پرتاب کرد.
_این دیگه چه مزخرفیه؟ هیچی نمیفهمم!
جینی کتاب آلیشیا را از روی زمین برداشت و به همراه کتاب خودش کنار درختی گذاشت.
_این حرف تو قبول دارم، ولی قطعا نمیخوای از پروفسور نمره کمی توی کلاس بگیری، نه؟
_معلومه که نمیخوام ولی هیچ چیزی از کتاب نمیفهمم! من حتی نکته هایی که پروفسور موقع کلاس گفته رو نشنیدم، چه برسه به اینکه یادداشت برداری کنم!
_خب راستش منم چیز درست و حسابی ننوشتم. همونایی هم که الان نوشته شده از تلما گرفتم!
با اعتراف جینی، لبخند کمرنگی به صورت آلیشیا نشست.
_حداقل فهمیدم یکی هم مثل من هست. راستی، تلما کجاست؟
_به نظرت کجاست؟ مثل همیشه توی سرسرای گریف نشسته کتاب معجون سازیش رو میخونه!
آلیشیا با حسرت به کتاب تلما فکر میکرد که پر از سوال ها و نکته هایی بود که پروفسور اسنیپ هنگام درس دادن آنها را گفته بود و تلما مانند دیگر کلاس ها، موبه موی آنها را یادداشت کرده بود.
_جینی نظرت چیه از تلما کمک بخوایم؟
جینی که با شنیدن کلمه "کمک" و اسم تلما باهم در یک جمله، گوش هایش تیز شده بود با تعجب به آلیشیا زل زد.
_چه کمکی؟ نکنه... آلی اون هیچوقت تقلب نمی رسونه!
آلیشیا بیخیال شانه هایش را بالا انداخت.
_کی تقلب میخواد؟ من ازش میخوام نکته هایی رو که نوشته بده بهم!
اگر کسی با دقت به جینی نگاه میکرد، متوجه بزرگ شدن ناگهانی چشم هایش از تعجب میشد!
_الان اون به هیچ عنوان کتابش رو بهت نمیده!
_خب قرار نیست ازش بخوایم که! برش میداریم!
جینی و آلیشیا، بی خبر از وجود تلما در پشت سرشان، نقشه دزدیدن کتاب تلما را در سر می ریختند. تلما که با شنیدن حرف هایشان رفته رفته اخم هایش بیشتر میشد، روبه قلعه حرکت کرد...
_یه معجونی براتون بپزم که یه وجب روغن روش باشه... میبینید حالا...
"زمان حال"حرف های جینی و آلیشیا در ذهنش می پیچید و اورا مصمم تر به انجام کارش میکرد. تصمیم عجیب ولی جالبی گرفته بود. اگر کمی سوالات و جواب ها را دستکاری میکرد، نمره امتحان آلیشیا و جینی چقدر میشد؟ مشتاق نتیجه بود!
بالاخره کتاب آماده و حاضر برای تحویل به جینی و آلیشیا بود. کتاب را برداشت و به سمت خوابگاه دختران حرکت کرد. وقتی وارد اتاق خودش شد، کتاب را روی میز گذاشت و روی تختش دراز کشید و خود را به خواب زد.
چند دقیقه بعد، آلیشیا وارد اتاق شد و آرام کتاب را برداشت و رفت. بعد از خروج آلیشیا، تلما از روی تخت بلند شد و با لبخندی خبیثانه به سمت آینه رفت و نگاهی به خود انداخت. خیلی مشتاق امتحان فردا بود...
" فردای آن روز؛ بعد از امتحان، اعلام نتایج"جینی و آلیشیا که به خیال خود خیلی چیز ها بلد بودند، امتحان را به سرعت تمام کرده بودند و منتظر اعلام نتایج بودند. تلما که به خاطر نداشتن کتاب، خیلی درس نخوانده بود، کمی در ساخت معجون به مشکل برخورده بود ولی درنهایت معجون را درست ساخته بود.
استاد معجون سازی نمرات را با چوبدستی روی تخته کلاس نوشت و بیرون رفت. آلیشیا با ذوق جلو رفت تا بفهمد چند گرفته است.
_این نیست، این نیست، اینم که نیست! پس کجاست؟
تلما با نیشخند جلو امد و با انگشت، به جایی اشاره کرد.
_آلیشیا اسپینت، ۲ نمره و جینی ویزلی، ۳ نمره و در نهایت تلما هلمز، ۱۶ نمره.
آلیشیا و جینی با چشمانی که به اندازه بشقاب شده بود به همدیگر نگاهی کردند.
_تصمیمی که گرفتم باعث شد نمره ام به طور وحشتناکی افت کنه، ولی به تنبیه شدن شما می ارزید! اگه عین دوتا ساحره خوب میومدین ازم کتاب میخواستین بهتون میدادم تا اینطوری نمره تون کم نشه! فعلا...
و تلما بدون نگاه به دوستانش رفت...
***
ببخشید اگه بد بود به هرحال من تازه کارم.