هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
#1
نام و نام خانوادگي: لي يونگ آئي
جنسيت : F
سن : 15
ميزان تحصيلات : سال چهارم
دروس مورد علاقه : نجوم و اختر فيزيك ، تغيير شكل ، وردهاي جادويي و...
گروه : هافلپاف
چوبدستي : 21 سانتي متر از جنس چوب آبنوس با موي اسب تك شاخ
جارو : آذرخش

توضيحات : من در سئول در كره ي جنوبي به دنيا آمدم . تا 9 سالگي درسئول بودم ولي در 10 سالگي به لندن اومدم. خواهر و برادري ندارم . پدرم در سنت مانگو و مادرم در وزارتخانه سحر و جادو كار مي كند . بسيار باهوش و با استعداد هستم . به نواختن ويولن و فلوت علاقه زيادي دارم . ورزش محبوبم هم كوييديچ است و در پست مهاجم بازي مي كنم . تيم هاي مورد علاقه ام چادلي كنونز ، هارپي هالي هد و گرد باد تاتشيل است .
اميدوارم كافي باشه!!!!

شناسه ي قبلي من ژرمانيا پندلتون بود .

جایه تاسفه شما که عضو جدیدی نیستید یه همچین شخصیتی رو درخواست میدید.لطفا یه باره دیگه قوانین ایفای نقش رو بخونید.


ویرایش شده توسط Mahsimaa در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳۰ ۱۴:۴۲:۳۱
ویرایش شده توسط Mahsimaa در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳۰ ۱۴:۴۶:۲۹
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳۰ ۱۷:۲۱:۰۷


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ جمعه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۶
#2
هواي بسيار سرد بود. همه از سرما به خود مي لرزيدند. ناگهان زخم پيشاني هري سوخت . هري ايستاد و دستش را به نشانه ي ايست بالا برد.
هرميون: هري! چي شده؟
هري: زخمم به شدت ميسوزه تا حالا هيچ وقت اين طوري نبوده!
رون : خب شايد به اسمشونبر نزديك شديم!
هري:آره! فكر كنم!
هر لحظه كه مي گذشت شدت سوزش زخم هري بيشتر و بيشتر مي شد. تا اين كه آنقدر سوزش زياد شد كه هري به روي زمين افتاد.
ديگرنگراني و ترس در چهره ي همه ي بچه ها موج ميزد.
هرميون با نگراني گفت: هري حالت خوبه؟؟
هري: آره ! خوبم! ما بايد به راهمون ادامه بديم!
رون: انگار چند نفر از اون طرف دارن به سمت ما ميان!
لونا:چند نفر هم از اين طرف دارن ميان!
هري بريده بريده گفت: بچه ها ! چو..چوب...دستي هاتون ...رو آمده كنيد!!
هرميون: دارم نقابشون رو مي بينم! اونا مرگخوار ها هستند!
در همين لحظه صدايي در محوطه طنين افكند: خب!خب! مي بينم كه دوستاي كوچولومون به جنگ با من اومدن! بهتره بگم كه خودتون با پاهاي خودتون به دام من اومدين! بگيريدشون!
ناگهان چندين طناب مانند ماري به دور آن ها پيچيده شد.
-: خب هري ! هنوزم مثل پدرت، جيمز مغروري ؟ يا اين كه حاضري جلوي من تعظيم كني؟
هري : اسم پدر منو به زبونت نيار!!
-: پس هنوز مغروري! و حاضري دربرابر من تعظيم نكني و با اين كار باعث بشي كه دوستات جونشون رو از دست بدن! نه؟؟
هري : با اونا كاري نداشته باش! كسي كه بايد بكشي منم نه اونا!
-: پس براي چي اونا رو با خودت اين جا آوردي؟ آوردي كه نشون بدي مي توني منو شكست بدي؟ يا اين كه منو بترسوني؟ فكر كردي كه با چند تا چوبدستي مي توني من رو از بين ببري؟‌‌‌‌ تو اشتباه مي كني. من مثل شماها اينقدر ابلحه نيستم كه بذارم جونم و جسمم با هم باشن و شانس زندگي كردن رو از دست بدم!! آخرين جون من توي اين شيشه است!
و دستش را درون رداي پاره اش كرد و شيشه ي كوچكي را بيرن آورد . درون شيشه مايع سبز رنگي بود واز دهانه ي آن بخار سبز بيرون مي آمد. زخم هري با ديدن شيشه بيشتر از قبل سوخت .
-: هري! تو خيلي ضعيف شدي ! مثل دامبلدور ! اون از تو قوي تر بود ولي من تونستم اونو شكست بدم و اونو از بين ببرم ! مطمئن باش كه از بين بردن تو و دوستات هم براي من كاري نداره! براي اين كه بهت ثابت كنم بهشون مي گم كه از اين جا برن!
سپس رو به مرگخوارها كه دورتادور آنها را گرفته بودن كرد و با سر به آنها اشاره كرد كه از آنجا بروند.
مرگخوارها ديوانه وار خنديدند و غيب شدند.
-: هري آماده مرگ باش!3....2....1 !
و نور سبزي همه جا را فراگرفت!
همه به هم نگاه كردند . هيچ كس باورش نمي شد كه هري به اين راحتي مرده باشد و باعث پيروزي لردولدمورت و حكومت سياه شده باشد.
نور سبز كم كم در حال ناپديد شدن بود. سايه ي فردي نشسته كه به سمت زمين خم شده بود و مايع سبز رنگي از سر او ميچكيد نمايان شد.
پس از مدتي سايه فرد ايستاد و با گام هايي به طرف آنها آمد.
پچه ها به دقت به سايه نگاه مي كردند.
هرميون : هري ! هري زنده اس !!!
هري چوبدستي اش رو به سمت پچه ها گرفت و زير لب وردي خواند . طناب ها از دور آن ها باز شدند .
هرميون : هري تو چه طوري ولدمورت شكست دادي؟؟؟؟؟
چو: تو اين كارو كردي؟
هري: قبل از اين كه منو بكشه من با يه ورد شيشه رو شكستم!!!! بعد هم از زخمم يه مايع سبز رنگي بيرون اومد.
چو: هري !!! زخمت از بين رفته!!!
وهمه با تعجب به صورت هري نگاه مي كردند!!

____________________________________________

باتشكر

خواهش مي كنم تاييدش كنيد!!!!!!

با زي با كلمات

هوم...آخرش خیلی انتحاری تموم شد...ییهو همه فکر کردن هری مرده و ههیو هم فهمیدن که نمرده!! یخورده قهرمان بازی شد!

ولی از بین رفتن زخم هری جالب بود...

اونقدر خوب بود که تایید بشه! موفق باشی!

تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲۹ ۸:۴۶:۵۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۶
#3
همه مشغول خوردن صبحانه در سرسراي ((با شكوه)) هاگوارتز بودند. ناگهان صداي عجيبي همه جا را فرا گرفت . تمام دانش آموزان هاگوارتز با نگاهي ((بهت زده)) به بالاي سرشان نگاه مي كردند. هزاران جغد كوچك و بزرگ در بالاي سر آن ها پرواز مي كردند. يكي از جغد ها به طرف هرميون آمد. هرميون با خوشحالي گفت: ((روزنامه)) رو آورده!!!
و به سرعت مشغول خواندن آن شد.
هرميون : چه خبر هاي جالبي!!!
رون : خب چند تاشو بخون !
هرميون:يك سري ((خرگوش)) پيدا كردن كه مي تونن ((گنج)) هايي رو در ((عميق)) ترين جاهاي زمين پيدا كنن!
رون: چه خوب! كاشكي يكيشون رو داشتم!
هرميون:اين جا نوشته كه يه جادوگر باستان شناس توي مصر يه كاسه ي قديميه نفرين شده پيدا كرده كه مر بوط به يك فرعون جادوگر بوده! جادوگر باستان شناس وقتي مي خواسته كاسه رو از مصر به لندن بياره بر اثر بي احتياطي باعث ((شكسته)) شدن كاسه شده! يه هفته بعد جادوگر باستان شناس به طرز وحشتناكي مرده! ديگر جادوگران باستان شناس علت مرگ اونو از ((عواقب)) نفرين كاسه مي دونن!
رون: واي! چه وحشتناك! من كه هيچ وقت نمي خوام باستان شناس بشم!
هرميون: حالا اينو گوش كنين! وزارت سحر و جادو تونسته يكي از مرگخوار ها رو پيدا كنه! تصميم دارن اين مرگخوار رو ((اعدام)) كنن!
هري و رون:كو؟ كو؟ كجا نوشته؟؟!
رون به سرعت روزنامه رو از دست هرميون قاپيدو با عجله مشغول ورق زدن آن شد.
رون: پس كو؟ كجا نوشته؟ من كه نمي بينم!
هرميون:
خب....خب....راستش خالي بستم!!!!!!!
هري و رون:

جالب بود تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۸ ۱۷:۳۸:۳۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.