هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۶
#1
نام:سالی آن
نام خانوادگی: پرکس
جنسیت:زن
گروه: ریونکلا
رنگ مو: از همه رنگه. اخه میدونید؟ من یه دگرگون نما ام.
رنگ چشم: مثل مورد قبلی.
سن:16
چودستی: یه چودستی از جنس چوب درخت بلوط که وسطش هم پر ققنوسه و 24 اینچ هم است.
توضیحات: سالی یکی از دانش اموزان هاگوارتزه. زیاد درس خون نیست ولی دختر باهوشیه و خیلی هم شره. تو کوییدیچ مهارت نسبتا خوبی داره و همین طور دوستان زیادی هم برای گشتن باهاشون.
کوییدیچ: عاشقشم.
علاقه مندی ها: گشت و گذار و پرسه زنی و اذیت کردن استادها.
توانمندیها: من از بچگی یه دگرگون نما ام.


تایید شد!!!


ویرایش شده توسط [fa]راجر دیویس[/fa][en]Roger Davies[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۵ ۱۷:۴۰:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶
#2
هری عینکش رو از رو صورتش برداشت تا اشکاشو پاک کنه. تو دفتر دامبلدور نشسته بود.همیشه وقتی دلش میگرفت اینجا می اومد و به یه نقطه خاصی که یا تابلو دامبلدور بود یا شمشیر گریفندور و یا حتی جایی که همیشه فوکس درش بود خیره میشد.اگر هم در هاگوارتز نبود به میدان گریمولد و خانه بلک ها میرفت تا در شیروانی اون خونه که تازگی ها با کمک رون اونجا روتعمیر کرده بود یاد بهترین دورانش با سیریوس رو کنه. شیروانی ای که همیشه اونجا سیریوس به کج منقار غذا میداد وچند باری هم خودش.و همیشه هم یه حس داشت. امیزه ای از دلتنگی و خشم. چنگالش رو وارد چند تا سیب زمینی کرد و در دهانش گذاشت.امروز تصمیم گرفته بود اونجا غذاش رو بخوره. بعد دوباره به تابلو دامبلدور نگاه کرد.یاد جلسه بازجویی در وزارخانه افتاد و دفاعی که دامبلدور از هری کرده بود.فقط برای اینکه حقیقت رو درباره ولدمورت برملا کرده بود. و بعد یاد روزی که با دامبلدور به اون غار لعنتی رفته بود.همون موقع که وقتی دامبلدور زخمی شد اونو رو کمرش حمل کرده بود.تو اون لحظه به خودش افتخار میکرد و ممکن بود هنوزم بکنه اگه دامبلدور نمی مرد.

تاييد شد!شما ميتوني با انتخاب يكي از شخصيت هاي كتاب هاي هري پاتر و معرفي اون تو تاپيك شخصيت خودتون رو معرفي كنيدعضو ايفاي نقش شويد.
ممنون!


ویرایش شده توسط grenjer در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۴ ۱۸:۵۴:۲۶
ویرایش شده توسط grenjer در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۴ ۱۸:۵۷:۵۶
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۴ ۲۱:۰۲:۲۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ چهارشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۶
#3
دوباره هری در خونه دورسلی ها بود. صبح بود و با صدای چیزی از خواب بیدار شد.سریع عینکش رو به چشمش زد و در اخرین لحظات دادلی رو دید که داخل اتاقش شده و شمشیر گودریک گریفندور رو از اونجا برداشته.
هری: داری چه غلطی میکنی؟
ولی دادلی جوابشو نداد و فوری با شمشیر از اتاق خارج شد و به سمت شیروانی رفت.هری هم چوبدستیشو برداشت و دنبالش رفت و توی شیروانی گیرش انداخت.دادلی فورا با فریاد پدرشو به کمک طلبید و عمو ورنون بدون هدر دادن زمان خودشو در حالیکه یه تبر هم حمل میکرد به اونجا رسوند.
عمو ورنون: اهای پسره لعنتی با اون چوب مسخره ت میخوای چه بلایی سر پسرم بیاری؟
هری فهمید که دوباره بازجویی های عمو ورنون شروع شده.
هری: اون بی اجازه وارد اتاقم شده و وسایلو دزدیده.
عمو ورنون با خشم فریاد کشید: ساکت باش بچه! من دیگه تو رو کاملا شناختم. میدونم که ذاتت خرابه و هرچقدر هم که پیش اون دوستای عجیب غریبت خودتو مظلوم نشون بدی واسه من نمیتونی فیلم بازی کنی. بالاخره یه روز اون هویت واقعی تو رو واسه همه مردم برملا میکنم.
هری عصبانی شد وناخواسته از چوبدستیش جرقه ای بیرون اومد و به نقطه ای از سقف برخورد کرد و اونجا رو خراب کرد.
عمو ورنون: زود باش گندی رو که زدی درستش کن! یالله تعمیرش کن.
هری در حالی که صداش می لرزید گفت: متاسفم ما خارج از مدرسه اجازه نداریم جادو کنیم.
عمو ورنون دستای گوشتالوی چنگال مانندشو دور تبرش حلقه کرد و به هری حمله کرد.
دادلی: پدر! اون تبر اثر نداره بیا با این شمشیر بزنش!
ولی دیگه هری از خواب بیدار شده بود.همش رویا بود و سال ها از اون دوران گذشته بود!

بيشتر از 10 خط نوشتي..كوتاه تر بنويس!تاييد نشد!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۲۴ ۱۶:۵۵:۲۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.