هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: فیلم هری پاتر و محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
#1
خیلی بد بود!اصلا با کتاب پیش نمی رفت!وقتی یه موضوع رو شروع میکرد تا آخرش می رفت بعد یه موضوع دیگه رو شروع میکرد!!!!!دامبلدورم که بهتر بود جای دیوار بازی می کرد:D


تصویر کوچک شده


Re: بهترین های فیلم هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۶
#2
1- بهترین کار گردانی : فیلم 3
2- بهترین موسیقی متن:فیلم 3
3-بهترین بازیگران : ریچارد هریس و روپرت گرینت
4-بهترین صحنه ها: صحنه ای که هری به ولدمورت تبدیل میشه در فیلم 5
5- بهترین بازی:محفل ققنوس و سنگ جادو
6- بهترین شروع در فیلم ها: فیلم 3 و 4


تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶
#3
من این نمایشنامه رو واسه عکس قبلی گذاشتم ولی شما چیزی راجع بهش نگفتین
______________________________

مرسینا عزیز!
مطمئن باش پستی که می زنی حتما نقد میشه...
احتیاجی نیست که یاد آوریش کنی عزیز!
پستت هم نقد شد.
این پست هم به زودی پاک می گردد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۶ ۹:۲۶:۴۹

تصویر کوچک شده


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱:۳۲ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶
#4
_رون,بیا اینور!کتاب هایی که می خوایم اینوره!!!
رون,هری و هرمیون برای خرید وسایلی که برای سال تحصیلی لازم داشتند به کوچه دیاگون آمده بودند و الان در کتاب فروشی بودند.
هرمیون در حالی که کتاب المپیاد ریاضی مشنگیدر دست گرفته بود رو به هری گفت:
نظرت چیه من اینو به عنوان تفریحی بخونم؟بگیرمش؟
هری با تعجب به او نگاه کرد و گفت:هرمیون من دو ساعت دارم گل لگد می کنم؟!؟!من میگم این ریتا اسکیترو چی کار کنم,تو میگی اینو واسه تفریح بگیرم؟!
هرمیون که اصلا حرف هری را نشنیده بود و داشت کتاب را ورق می زد گفت:وای!چه خوبه!نگاه کن یه سری تست های هوشی هم آخرش داره.
و سریع قلم پرشو در آورد و شروع کرد به نوشتن!!!هری که نزدیک بود شاخ دربیاره گفت:هرمیون؟!؟!
_هان؟
_تو داری تو کتابی که نخریدیش می نویسی؟!
هرمیون که تازه فهمیده بود داره چی کار می کنه بعد از کمی فکر گفت:خب ...عیبی نداره همینو می خرم!
هری که دیگه عصبانی شده بود کتاب رو از دست هرمیون بیرون کشید و گفت:حرف منو گوش کن!اسکیترو چیکار کنم؟!
_به نظر من هیچ کار!
_چی؟!؟!
_ببین!اون دوباره به تو گیر داده و ا زمانی که بدبختت نکنه دست بردار نیست!پس ... این قدر خودتو اذیت نکن!!!
هری اومد جواب بده که رون از اون طرف داد زد:هری!!بدو بیا!!
هری به ناچار به سمت رون رفت.
هری_بله؟
رون_بیا اینو ببین!فکر کنم به دردمون بخوره!
هری به کتابی که در دست رون بود نگاه کرد و پرسید:حالا این چی هست؟
_101راه برای ذله کردن دخترا!!!!
_به درد من که نمی خوره ولی فکر کنم به کارتو بیاد!!!
_همینو می خواستم بشنوم!راستی با هرمیون چی می گفتی؟
_هیچی!میگه باید ریتا اسکیترو بیخیال شم که هر کاری که دوست داره بکنه!
رون پس از کمی فکر میگه:خب راست میگه!خودت یه ذره فکر کن!از این هزارتا عکسی که از ما تو پیام امروز انداختن تو کدومش خوب ژست گرفتیم؟
_چی؟!
_جون تو!ببین!من میگم بیا این دفعه که می خواد ازمون عکس بندازه یک ژست خوب بگیریم!
هری کمی تامل کرد و گفت:باشه چون تویی!فقط همین یه بار!!
از شانس خوب یا بدشون بیرون از مغازه یک عکاس پیام امروز وایساده بود تا اونا رو دید داد زد:آماده؟!!
سریع هر سه تاشون ژست گرفتن که ناگهان هدویگ روی شونه ی هری نشست واین بار هم دوباره عکس خراب شد.


مرسینا لانگ باتم عزیز!
پستت رو خوب شروع کردی ولی اصلا به آخرش ربطی نداشت.

خب اولش تو می آیی توی مغازه رو توصیف می کنی که خیلی خوب بود ولی این جمله که خیلی هم به کارش برده بودی کمی نامفهوم بود. " این اسکیترو چی کارش کنم؟ "
خب تو باید توی پستت یه توضیحی می دادی که مگه ریتا دوباره چی کار کرده؟ خوب بود در این مورد هم توضیحی می دادی.
دلیلی که نمی تونم تأییدت کنم اینه که تو با آرامش و توی حس داستان شروع کردی ولی آخرش رو می خواستی یه جوری تموم کنی! این خوب نیست.
آخر نمایشنامه یکی از تأثیر گذارترین قسمت های یک داستانه.

ولی خب تو اون جور که باید از خجالتش در نیومدی.
مطمئنا رون نمی آد با اون همه خاطره بدی که از کارای ریتا داره باز بگه بیا خوب ژست بگیریم و قشنگ عکس بندازیم...
کمی هم هری پاتری تر داستان بنویس...
در آخر هم سعی کن که پستت یک دست باشه و خواننده رو داخل این حس نکنه که نویسنده به داستانش اهمیت نداده!
موفق باشی...

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۶ ۹:۲۲:۴۵

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶
#5
باور کردنی نبود!این اولین باری بود که رون به درسی علاقه پیدا کرده بود و در ذهن هری و هرمیون یک علامت سوال "عظیم" درست کرده بود!حالا اگر درس خوبی بود چیزی نمی گفتند ولی آخه ادبیات مشنگی هم شد درس؟!؟!؟!؟!؟!
هرمیون از این "قضیه"بسیار خوشحال بود ولی هری بیچاره به یک سال شنیدن شعر های رون "محکوم"بود!او حتی "تاریخچه"ی زندگی شاعران مشهور دنیا را از حفظ بود!
آن روز آنها پس از پایان کلاس ادبیات مشنگی داشتند به سوی کلاس معجون سازی می رفتند که رون به دلیل "لغزنده"بودن کف راهرو,افتاد.مالفوی در حال رد شدن "پوزخندی"زد!
مالفوی هنوز قدمی از قدم بر نداشته بود که یه دفعه رون پاشد و "مستقیم"به چشم های او نگاه کرد و بلند خواند:
تو کز "محنت"دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
دراکو در جواب گفت:برو بابا."آگوامنتی"

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۲۷:۲۸

تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.