هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۵۱ جمعه ۲ شهریور ۱۳۸۶

yegane


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۳۴ سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۸
از sky
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
آگوامنتی - نوشدارو - پوزخند - مستقیم - تاریخچه - قضیه - لغزنده - عظیم - محنت - محکوم

هرمیون با *محنت* به هری گفت:هری تنها *نوشدارو*یی که می تونه طلسم *آگوامنتی* رو با خوردن ، *مستقیم* اجرا کنه اینه که هر کی بخوره بدون داشتن چوب دستی می تونه این بر زبون بیاره ! بیا اینو بگیر!
هری با *پوزخندی* که بر لب داشت به سمتش حرکت کرد و لیز خورد.
-اوه. مواظب باش زمین *لغزنده* ست!
-هرمیون!*قضیه* چیه؟ تو اینو از کجا پیدا کردی؟
-اینو تو بخش معجون های *عظیم* تو کتاب*تاریخچه* ی معجون سازی پیدا کردم!
-امیوارم واسه ایم کارت به چیزی *محکوم* نشی.مثل یک مجازات!

تایید نشد !!!
یک بار دیگه بنویسی فکر کنم بهتر باشه !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۵ ۹:۲۷:۲۳

تصویر کوچک شده

دوری میان من و تو مانند زمستان است.ویلیام شکسپیر


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶

دوشیزه هرمس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۷ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۶ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶
از بغل بقیه بر و بچس حزبی.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
هرمس به سمت هدی دوید،هدی به سمت هرمس دوید و هردو مستقیم به سمت هم دویدند تا این که یهو یکی داد زد:اگوامنتی! و باعث شد هردو مثل جغد آب کشیده بشن.
هدی:هووووی!واسه چی خیس میکنی؟قضیه چیه ؟
برادر حمید به همراه جمعی از برادران منکرات قزوین نزدیک شد و پوزخندی زد:با توجه به تاریخچه جنسیت شناسی اینی که میخواستی بغلش کنی دختره.تو به جرم انجام اعمال بیناموسی دستگیری!
هدی با محنت تمام نگاهی به هرمس خوشگله(!)انداخت.اعضای منکرات قزوین به هدی نزدیک و نزدیکتر شدن.هرمس دیگه طاقت نیاورد و روی سطح لغزنده همون طبقه شروع به دوییدن کرد تا به قفسه های عظیم نوشدارو شروع به دوییدن کرد و بالاخره تو نست اون نوشدارو رو پیدا کنه...
سیم ثانیه بعد:
هرمس:هوووی!شما به چه حقی اون رو دستگیر میکنین؟کی گفته من دخترم؟
هدی با چشمانی ورفلمبیده پرسید:چی..؟
هرمس آروم گفت:یه ذره نوشداروی پسر بودن...
و حالا اون به احترام عشق،محکوم بود به پسر بودن...
آقا جونم در اومد اینا رو تبدیل به یه پست کردم!خیلی نامردیه اینا!

تایید نشد !!! بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دوشیزه هرمس در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱ ۲۰:۴۳:۳۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۵۵:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ پنجشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
مالفوي مستقيم به سمت هري مي آمد از دور جورج فرياد زد هري.و هري برگشت و گفت:(آگوامانتي) مالفوي از شدت درد به خود پيچيد و رفت. هري با محنت خود را به طبقه هفتم رساند و قضيه را براي هرميون كه داشت كتاب تاريخه هاگواتز را مي خواند گفت.هروميون پوزخندي زد و گفت:(كارت عالي بود هري اما تو بايد نوشدارو بخوري رنگت مثل گچ شده)وآنها به سمت درمانگاه روانه شدند.


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۴۹:۱۱
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳ ۱۵:۰۶:۵۴

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶

شاهزاده زخمها


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۶ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲:۱۲ پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۶
از معلومه ديگه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
جيني در حالي كه جاروي پرنده خودرا به سمت در سر سراميبرد نگاهي به دور و اطراف انداخت او پروفسور دامبلدو و هري را ديد كه كنار شومينه در حال حرف زدن بودند جيني به اندو توجهي نكرد و بخ سمت در سرسرا حركت كرد او كنهدر كنار در ويكتور كرام را ديد او با ژست به هرميون اشاره كرد و گفت : شما اون ماگل رو ميشناسيد جيني چپ جپ به ويكتور نگاه كرد و داخل زمين شد انروز در انجا جشني بر پا بود وقتي همه ديدند جيني به جاي هري به انجا امده بسيار متحير شدند و صداي پچ پچ و هيس هيسشون فضا رو پر كرده بود
ميدونم خيلي ضايست
بخشيد ولي بدون كد رنگ ها از ده خط كمتره

درسته کمتر از 10 خط هستش ولی با کلمات مورد نظر نوشته نشده !!!
تایید نشد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط شاهزاده زخمها در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۸:۴۹:۳۷
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۴۴:۲۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶

کارداک دیربون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۰ شنبه ۱۲ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۵ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
از ولايتمون!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 60
آفلاین
رون خود را با عجله به آنجا رسانید .مستقیم به داخل آن دخمه رفت،تند می دوید ناگهان روی سطح لغزند ای لیز خوردو افتاد بلند شدو با خود فکر کرد: قضیه چیست آیا رون محکوم به تنهایی بود؟ ناگهان به تابلو ی عظیمی برخورد پرتره از او پرسید کلمه ی عبور؟تاریخچه ی هاگوارتز! رون فریاد زد و داخل شد. هری و هرمیون به او نگاه می کردن هری پوزخندی زد رون چوبش رو به طرف آن دو گرفت و گفت:هرمیون چرا؟ و اشک از چشمانش جاری شد.. ناگهان چراغ ها روشن شد و همه با هم فریاد زدن تولدت مبارک رون!و رون غش کرد!

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط کارداک دیربون در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۲:۲۶:۳۳
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۴۳:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۷ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
مالفوی انجا بود، چشمان خاکستری بیروحش اینبار به جای اینکه مثل همیشه با نفرت (مستقیم) در چشمان هری زل زده باشند، با (محنت) به جایی پشت دیوارهای قلعه دوخته شده بودند. هری، عاجز از بیان احساساتش، یا حتی عاجز از اینکه بداند واقعا به او چه احساسی دارد قدم پیش گذاشت... دیدن چهره ی مالفوی، خالی از (پوزخند) یا نفرت و سرشار از بدبختی و بیچارگی مثل طلسم (اگوامنتی)، آتش نفرت، خشم و کینه های چند ساله را در هری خاموش کرد. هری روی زمین (لغزنده) قدم برداشت... با صدایی که انگار از داخل لوله درمیامد، شروع کرد:"مالفوی، من متاسفم... مادرت، میدونی ، اونقدر قوی نبود که دوام بیاره...ما نتونستیم..." اما قبل از اینکه حرف هری تمام شود، مالفوی با فریادی از روی مبل پایین افتاد... و با اندک رمقی که در جانش بود شروع به گریه و فریاد کرد. هری با بیچارگی کنار او روی زمین نشست ، غم مالفوی (عظیم تر) از ان بود که هری دلداری برای ان داشته باشد:"نه!دراکو، خواهش میکنم... مادرت.، لااقل درد نکشید. من متاسف..." مالفوی وحشیانه او را کنار زد و به طرف بطری معجون ها را رفت، و قبل از اینکه هری بخواهد کاری کند، او نصف بطری زهر را نوشیده بود... "نه!" هری با وحشت به طرف او دوید و قبل از اینکه تمام بطری را بنوشد او را روی زمین انداخت، به قفسه ی (نوشداروها) چنگ زد و یکی از انها را در دهان مالفوی خالی کرد...

***********

ببخشید من داستان قبلی را با توجه به پست های اولی نوشتم این یکی جدیده

تایید نشد !!! بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط دوشیزه پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱۱:۲۴:۱۶
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۳۷:۰۱


به افتخار هری پاتر، پسری که زنده ماند!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ چهارشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۲۷ سه شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۷
از برج گریفیندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
هوا طوری بود که هر لحظه احتمال میرفت به جای قطرات باران، آبشارهایی ازآسمان بر سرشان جاری شود، اما آدرسی که ویکتور داده بود،نشان میداد تقریبا رسیده اند، فقط یک پیچ دیگر...
هری حتی فکرش را هم نمیکرد که خانه ی ویکتور کرام درست وسط یک محله ی ماگل نشین باشد، و به نظر میرسید که او تنها کسی نیست که در این فکر بود، چون رون، متحیر و گیج گفت:
-- خدای من! من فکر میکردم اونا باید توی یه قصر زندگی کنند، نه تو این قوطی کبریتی های ماگلی!
هرمیون با قیافه ای در هم گفت:
--رون! بسه! همین که ویکتور ما را به جشن تولدش دعوت کرده جای کلی تشکرداره، حالا تو داری اینطوری راجع به اونا حرف میزنی؟
--من که...
هری دستش را بالا برد، انها از پیچ گذشته بودند:
--هیس! با هر دوتونم. ایناهاش، اینجاست!همینه.
انها جلوی خانه ای ایستاده بودند که واقعا چیزی از یک قصر کم نداشت، و رون کاملا فراموش کرده بود که حرف میزده و دهانش در همان حالت باز مانده بود.
هرمیون که چپ چپ به رون نگاه میکرد، با شادمانی گفت:
--بفرما اینم از قوطی کبریتی که گفتی!
او قدم پیش گذاشت و زنگ زد... و بلافاصله در باز شد و رو به روی انها سرسرایی بزرگ، مزین به نوارهای رقصان و جاروهای پرنده جلویشان پدیدار شد... که در ورودی ان با خط درشت و سیاه نوشته بود :
" خوش امدید!"

تایید نشد !!! بیشتر از 10 خط هستش !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۳۲:۱۶


به افتخار هری پاتر، پسری که زنده ماند!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

الناز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۰ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۶ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶
از از انجمن شاه کلید سازان جوان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
باور کردنی نبود!این اولین باری بود که رون به درسی علاقه پیدا کرده بود و در ذهن هری و هرمیون یک علامت سوال "عظیم" درست کرده بود!حالا اگر درس خوبی بود چیزی نمی گفتند ولی آخه ادبیات مشنگی هم شد درس؟!؟!؟!؟!؟!
هرمیون از این "قضیه"بسیار خوشحال بود ولی هری بیچاره به یک سال شنیدن شعر های رون "محکوم"بود!او حتی "تاریخچه"ی زندگی شاعران مشهور دنیا را از حفظ بود!
آن روز آنها پس از پایان کلاس ادبیات مشنگی داشتند به سوی کلاس معجون سازی می رفتند که رون به دلیل "لغزنده"بودن کف راهرو,افتاد.مالفوی در حال رد شدن "پوزخندی"زد!
مالفوی هنوز قدمی از قدم بر نداشته بود که یه دفعه رون پاشد و "مستقیم"به چشم های او نگاه کرد و بلند خواند:
تو کز "محنت"دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
دراکو در جواب گفت:برو بابا."آگوامنتی"

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۲۷:۲۸

تصویر کوچک شده


بدون نام
مالفوي مثل هميشه با (پوز خندي ) كه هري را (محكوم) مي كرد (مستقيم) داشت به او نگاه مي كرد زمين به خاطر برفي كه شب باريده بود ( لغزنده) بود هري ومالفوي تصميم داشتند در كنار در خت (عظيمي )كه از آن نوعي (نوشدارو) به دست مي امد دوئل كنند واين دوئل به خاطر (قضيه ي) دشمني قبليشان بود.هري فريادزد: (آگوامنتي).در همان لحظه مالفوي به زمين افتاد وسپس با ( محنت )از روي زمين برخواست وفرار كرد وهري نيز كتاب( تاريخچه ي) هاگوارتز رااز روي زمين برداشت وبه طرف قلعه به راه افتاد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۴۲:۲۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ سه شنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۶

مالی ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۶
از Barrow
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 67
آفلاین
نماینده وزارتخونه روی زمین های لغزنده اطراف جنگل ممنوع قدم بر می داشت به همراه غول پیکر خود گفت: "عده زیادی ترا در حال اجرای افسون آگوامنتی دیده اند. در این مورد چه توضیحی داری؟ " هاگرید بار دیگر چتر خود را در دستانش فشرد وپرسید :" این دوستان عظیم الشان نگفته اند کسی همراه من بوده؟ " مرد سری تکان داد و گفت :" نه! "هاگرید در حالی که دست در ریشهای انبوهش کرده بود گفت : "عجیبه. خیلی عجیبه. چون این هری پاتر بود که آتش را خاموش نمود و اگر او به موقع به نجات من نمیامد تنها سرپناهم محکوم به نابودی بود. " دوباره گفت : "یعنی تو هیچ کمکی به او در این قضیه نکردی؟" هاگرید سینه اش را سپر کرد و مستقیم به چشمانش نگاه کرد و گفت: "هری آنقدر جادوگر خوبی است که نه نیاز به کمک از جانب من بدون چوب دارد نه جادوگرانی قوی تر. " هوا در حال تاریک شدن بود و آنها خیلی نزدیک به جنگل ممنوع شده بودند. سر و صدایی که از جنگل می آمد ظاهراً مرد را به وحشت انداخته بود به هاگرید که پوزخند میزد نگاهی انداخت و گفت:" برای امروز کافی است. بهتر است مواظب رفتارت باشی که ما حسابی ترا زیر نظر گرفته ایم. " و به سرعت به سمت خروجی قلعه حرکت نمود.

لطفا پستی رو که قبلا زدید ویرایش نکنید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۰ ۱۷:۳۷:۳۱
ویرایش شده توسط Romulus در تاریخ ۱۳۸۶/۵/۳۱ ۱:۱۰:۵۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۲ ۱۸:۳۱:۵۵

[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.