هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: ایراد در ترجمه اسلامیه : ear ear
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ دوشنبه ۹ مهر ۱۳۸۶
#1
نقل قول:


ولی به هر حال رولینگ مسلما با تحقیقات کافی امتیاز نشر کتابها به زبان فارسی رو منحصرا داده به تندیس.



من جداً شک دارم! تحقیقات کافی؟ فکر کنم تنها به این خاطر بوده که تندیس اولین ناشر ایرانی بوده که رفته دنبال مجوز و احتمالاً کلی سرشون شیره مالیده تا بهش جواز دادن.


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: ایراد در ترجمه اسلامیه : ear ear
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ یکشنبه ۸ مهر ۱۳۸۶
#2
من هم خیلی مایلم بدونم نشر تندیس با چه کلکی مجوز انتشار به عنوان ناشر رسمی گرفته. چیزی که میگم میدونم ممکنه از نظر بعضیا خونم رو حلال کنه ولی به نظرم خانم اسلامیه مصداق کفش کهنه در بیابونه! کشورهای دیگه برای اینکه جواز نشر بگیرن باید مترجمشون به تائید ناشرین اصلی بین المللی کتاب برسه! ما توی کشورمون مترجمینی کهنه کار و فوق العاده داریم که شاید کلاس کارشون بهشون اجازه ترجمه هری پاتر رو نمیده ولی اگه یکی از اونا هری پاتر رو ترجمه میکرد شاید دیگه لازم نبود دنبال متن اصلی بریم و حتی اونایی که زبانشون هم خوبه مشتاقانه هری پاتر فارسی رو بخونن.
توضیح هری پاتر کاملاً صحیحه! این اولین دفه هم نیست که ویدا برای "راحتی کار خودش" یه جمله رو به دلخواه تغییر میده!


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۸ ۲۳:۴۱:۲۸

[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ شنبه ۷ مهر ۱۳۸۶
#3
بار دیگر مقابل آینه آرزوها قرار گرفته بود. خوشحال بود که دامبلدور دوباره آن را به محل قدیمیش برگردانده است. به چشمانش مادرش چشم دوخت که درست مثل چشمان او بودند-سبز درخشان - به پدرش نگاه کرد که موهای سرکشش را از او به ارث برده بود و هر دو با مهربانی به او لبخند می زندند، انگار تنها مرز بین او و خانواده اش فقط یک شیشه بود و کافی بود از آن بگذرد تا به آنها بپیوندد. به آنها نگاه کرد و زمزمه کرد: مادر، پدر! و دستانش را بر روی آینه گذاشت و سطح سرد و صیقلی آن را لمس کرد. اما فرا تر از آن می توانست نوازش انگشتان مادرش را حس کند، گامی به عقب برداشت و با تعجب گفت: چه اتفاقی داره میفته؟
آینه موج برداشته بود و تصویر خاندانش روی آن تاب میخورد و حرکت می کرد، انگار که تصویرشان را از پشت یک آبشار میدید. بار دیگر آینه را لمس کرد. دستانش را دید که از مرز آینه گذشتند و به طرف دیگر رسیدند. به پدرش نگاه کرد که به او می گفت: بیا این طرف هری!
هری با تردید گفت: اگه به اون سمت بیام برای همیشه پیش شما میمونم؟
مادرش لبخند زد و گفت: برای همیشه! هیچ چیز نمیتونه ما رو از هم جدا کنه.
بغضی گلویش را می فشرد.ضربان قلبش از شدت هیجان بالا گرفت. اکنون هر دو دستش در آن سوی آینه در دستان مادرش بود و نگاه از آن دو بر نمی داشت. سرش را نیز عبور داد و مشتاقانه به سمت مادرش رفت تا او را در آغوش بگیرد ولی درست در همان لحظه تصویر آنها از جلوی چشمانش محو شد و کم کم فضای آشنای اتاق خود در منزل خاله اش جای آن را گرفت. آفتاب از پنجره به درون اتاقش تابیده بود و چشمانش را میزد. هدویگ سرش را بین بالش گذاشته بود و خوابیده و بود و کتابها و قلم و دواتش هر یک سویی افتاده بودند.صورتش کاملاً خیس اشک بود. سعی کرد چشمانش را ببندد و ادامه آن خواب دوست داشتنی را ببیند اما صدای جیغ های خاله جانش که نام او را صدا میزد آرامشش را می گرفت. با ناراحتی از جا بلند شد تا روز دیگری را در آن خانه شوم شروع کند

به به ... ! فیض بردیم از این پست زیبا!
همه چیز پستت با هم جور بود .. توصیفات صحنه و روند داستان ... از تخیل زیبایی استفاده کرده بودی ... اینکه هری واقعاً آرزوی دیرینه اش رو نمایان کرده مثبت ترین نکته پست و داستان بود.

چیز دیگه ای نیست فقط در مورد پایان پست هست ... ببین دیگه یک جوری مثلاً از خواب بیدار شدن در اتمام داستان دیگه از کار افتاده و تقریباً تکراری شده.بهتره یک جوره دیگه به انتها میرسوندی پستت رو
در کل خیلی خوب بود.

با احترام


ویرایش شده توسط آراگوگ در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۷ ۲۲:۴۱:۵۳

[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۳:۰۰ جمعه ۶ مهر ۱۳۸۶
#4
ببخش - آشپزخانه - نگهبان - مطالعه اسمشو نبر - نقره ای - ردا - پناهگاه - زنجیر - گنجینه


فریاد "اکسپکتو پاترونام" در آشپزخانه طنین انداخت و گوزن نقره ای از نوک چوبدستی بیرون جهید. دیوانه ساز ها به سرعت آنجا را ترک کردند و پاتروناسش بار دیگر نگهبان او شده بود. به چیزی که روی زمین افتاده بود نگاه کرد. باور نداشت توانسته بود آن گنجینه را از دست این موجودات حفظ کند. ردایش را در آورد به دور آن پیچید. دیگر زمان اتلاف وقت نبود. هر چه زودتر باید به پناهگاه باز می گشت. بالاخره حلقه گمشده زنجیر، جواب این معمای گنگ قدیمی را یافته بود.


* ما که قبلاً تائید شدیم و اینا، اشکالی نداره که با کلمات بازی کردیم و اینا دیگه؟!


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: « چرا بیشتر حیوانات به هری سریعتر نزدیک میشوند؟» آیا عده ای به صورت آنیماجس هستند؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۸۶
#5
این همه حیوون انیماگوس؟ فکر نکنم درست باشه. علتش به نظرم غریزه حیواناته. اونها برخورد آدمها رو می فهمن. همونطوری که اگه باهاشون رفتار کنی آرومن و اگه خشونت نشون بدی دفاع می کنن. در مورد هری هم همینطوره... اون چون از خشونت به دوره و رفتار خوبی با کلیه موجودات داره اونا هم رفتار خوبی نشون میدن!


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: من کیستم؟من چیستم؟
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶
#6
من چیستم؟

هرچند بودن من در کنارش نشانه تحقیر و اسارت بود ولی من بودن با او را دوست می داشتم چون او پاک، مهربان و شجاع بود. هنگامی که در کنار او قرارم دادند تازه هویتی یافتم یکپارچه با او. خوشحالم که مثل همقطارانم سر از زباله دانی آن خاندان خبیث در نیاوردم و به جای اینکه سر منحوسشان بر من قرار گیرد توانستم گرمای هیکل نحیف و کوچک او را حس کنم هر چند که شاید از من منزجر بود زیرا جنی بود آزاد اندیش! بله من روبالشی - لباس دابی هستم !


من کیستم؟

با چشمانی اشک آلود به رفتنش خیره شدم. قلبم شکسته بود و می دانستم او نیز حالی بهتر از من ندارد. ولی او حق نداشت احساسات مشترک بینمان را سرکوب کند. هر دو به یک اندازه تشنه این عشقیم فقط او نمی داند که من هم به اندازه او نیازمند محبتش هستم و از سر دلسوزی به او رو نیاوردم. بهانه هایش برای اختلاف سن، فقر، خطر و گرگینگی را نمی پذیرم. کاش او هم می پذیرفت که من نیمفادورا تانکس تا چه حد عاشقش هستم!


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: حد و مرز جادو!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ سه شنبه ۳ مهر ۱۳۸۶
#7
نقل قول:

البته در کتاب7 اشاره ای به دزدیدن جادو شده بود که ممکنه همچین چیزی اتفاق بیافته و هر کس که می خواد قدرت جادویی به دست بیاره ولی من مطمئن نیستم.



اشاره ای که در کتاب 7 به دزدیدن جادو شده یک اعتقاد غلط و انحرافی ناشی از تعصب بیش از حد اصیل زادگان و بی اطلاعی اونها از قوانین اولیه ژنتیکه! رولینگ جواب این سوال رو داده. موگل زاده هایی که یکهو دعوت نامه از هاگوارت به دستشون می رسه به خاطر بارز شدن یک ژن نهفته جادوگری در اونهاست که شاید سالها مغلوب بوده یعنی مثلاً اگه هرمیون گرانجر همونطوری که ته کتابهای مدرسه رو درآورده یه ذره گیر به شجره نامه خونوادگیش بده حتماً در اجداد مادری یا پدری یک جادوگر یا ردی از خاندان های جادوگر پیدا می کنه!


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: معجون عشق براي تو چه بويي مي ده
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ دوشنبه ۲ مهر ۱۳۸۶
#8
آلفرد عزیز هم سوالهای خصوصی می پرسه ها!!!

راستش من از بچگی حس بویاییم از بقیه حواسم قوی تر بوده و بوی افرادی که برام عزیزم همیشه خاطرمه و حتی موقعی که ازم دور باشن می تونم بوی مخصوص اونا رو به یاد بیارم افرادی مثل پدر و مادرم، برادرم و دوستان نزدیکم و البته همسرم که هر کدوم بوی جداگانه ای دارن که بوی مثلاً عطر یا اودکلن نیست بلکه جزئی از وجودشونه. مطمئن هستم که اگه معجون عشق واقعی باشه و من اونو بو بکشم بوی همسرم رو حس میکنم و اصلاً در این مورد شک ندارم. عطری ملایم مثل یک کوهپایه پر از گلهای وحشی و شیرین مثل شکلاتهای مورد علاقه ام یعنی Kinder !


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: حد و مرز جادو!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#9
من با فوکس موافقم! هیچ علمی حد و مرز نداره حتی جادو! این ما هستیم که محدودیم، بشر ظرفیتی خیلی زیاد داره ولی شاید به علت محدودیت جسمه که فکر و روح هم محدود میشه و نمی تونه کامل ازش استفاده کنه. شایدم باید خدا رو شکر کرد که این محدودیت وجود داره چون با این شرایط هم کسی که ذره ای از این محدودیت فاصله میگیره دیگه خدا رو بنده نیست و اسیر قدرتش میشه.
جادو حد و مرز داره؟! نه! قلمروهای جادو مثل هر علمی خیلی گسترده است تا هر کسی بتونه ذره ای ازش برداره یا سرزمینی جدید در این قلمرو کشف کنه.


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست


Re: محله پریوت دریو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۸۶
#10
صحنه عجیبی بود. تام ریش دامبل رو گرفته و می کشید و اونم در مقابل مشت و لگد بود که توی هوا نثار تام می کرد. مرگخواران و محفلی ها دورشون حلقه زده بودند و می چرخیدند. مرگخوارها مصرع! اول عمو زنجیر باف رو می خوندند و محفلی ها هم می گفتند بعله! جو مفرحی برای اولین بار در این محله همیشه ساکت و زیادی پاستوریزه بر قرار بود. هری هم وسط میدون ایستاده بود و کشمکش دامبل و وولدی رو قضاوت می کرد:
- بزن تو چشش پروفسور! آخ! تام با اون دست آزادت دماغش رو بپیچون! ایول! ایول!
درست در وسط میدان مبارزه! صدای شترق بلندی بلند شد و گرد و خاک به هوا رفت:
- ترکید؟! آلبوس ترکید؟
- نه بابا وولدی بود... شایدم هر دو بودن...!
- هری چی شد؟! اونم مرد؟!
- فکر نکنم! هری باید وقتی با وولدی دوئل می کنه بمیره نه توی این رول پلیینگ بوقی!
در میان گرد و خاک حاصل از بحث بسیار جالب رموس و مالفوی و البته اندک گرد و خاکی که از اون شترق بلند شده بود سایه 4 نفر دیده می شد. ظاهراً اون همه سر و صدا همه از آپارات یک شخصیت مهم ایجاد شده بود!
صدایی از میان جمعیت: در برین! از وزارتخونه اومدن!
ملت هر یک به سمتی شروع به فرار کردن ولی صدای آشنایی اونا رو سر جاشون میخکوب کرد.
اسنیپ : نرین بابا! وایسین! منم! زرزروس..منظورم سوروسه!
- آه سوروس چه خوب شد اومدی!
ولدی و دامبل این رو همزمان گفتند و به سمت اسنیپ رفتن.
- اسنیپ مال من بیده!
- نخیر! من دلایل خوبی دارم که ثابت می کنه اسنیپ سفیده! :angel:
اسنیپ که حسابی گیر افتاده بود و می دونست لحظه حساس داستان برای لو رفتنش نزدیکه تصمیم داد جو رو تغییر بده!
- هووی! پاتر! شمشیر گریفیندور دست تو چیکار میکنی! 100 امتیاز از گریف کم میشه! یک هفته هم مجازات!
هری : من چکاره بیدم!
اما دامبل و تام بی خیال قضیه نشدن. هر کدوم از یک طرف دست سوروس رو گرفته بودن و می کشیدن.
- ولم کنیم بابا! همیشه می دونستم این آپاراتهای اشتباهم یه روز کار دستم میده!
دامبل با چهره ای متفکر که اصلاً برازنده اش نبود از تام پرسید:
- مگه تو احضارش نکردی؟
- من؟ نه بابا! ولی بد نشدا ! اسنیپ زودتر این محفلی ها رو نفله کن! فقط یادت باشه پاتر مال منه!
- سوروس! خواهش می کنم...!
- اه آلبوس! گندشو در نیار! چند بار آواداکداورا روی یک نفر بفرستم؟
بلا با لبخندی شیطانی گفت:
- اسنیپ وفاداریت رو به لرد سیاه ثابت کن!
- من به سوروس اعتماد کامل دارم!
- پیری خرفت! اون ترو کشته!
- اون جاسوس منه! اون توبه کرده بود!
هری پرید وسط حرفشون:
- دامبل تو قبلا"هم چوب اشتباهاتت رو خوردی!
دامبلدور:

جمع های کوچک دو یا سه نفره تشکیل شده بود و داشتن در مورد وفاداری اسنیپ بحث می کردند. هر از گاهی هم این جمله شنیده میشد که من کتاب 7 رو افشا نمی کنم!

عاقبت لرد خیلی خیلی سیاه با یک جیغ بنفش توجه همه رو جلب کرد.
- اصلاً میشه کاری کرد اسنیپ به هر دو مون برسه! نصف مال من....نصف مال تو!
- تو نابغه ای تام! توی مدرسه هم از همه سر بودی! همین کار رو می کنیم!

اسنیپ :


[b][size=medium][color=CC0000]جادوی عشق، قوی ترین جادوهاست






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.