هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ شنبه ۱ دی ۱۳۸۶
#1
دوباره درود ميفرستم بر مديريت بسيار قدرتمند سايت تمام حرفه اي جادوگران....بنده باز هم با شناسه ي ملت مزاحمتون شدم.با تشكر از نجيني عزيز،رفيق فابريك خودم كه شناسه ي خودش را در اختيارم قرار داد.

پ.ن:ترتيب پست زدن:يك تازه وارد،يك قديمي



من در خانه نشسته بودم يكدفه تلفنم زنگ خورد. گفتم :كيسته؟..گفتش كه عله هسته...تو كيسته؟
گفتم:آرشام هسته...خوبي خوشي در سلامتي كامل به سر ميبري ...هووووووو؟
گفتش كه:هووو....گراوپ و جوليا بلاك هسته...تو هم حذف شناسه هسته
در جا يك طياره اسكورت گرفتم اومدم اينجا ببينم كي بلاك هسته؟...حالا شما خوبي خوشي در سلامتي كامل به سر ميبري هووووو؟
----------------------------------------------------------------------
جا داره از اون چند نفر(ده نفري ميشن) كه بنده را شرمنده كرده و شناسه هايشان را در اختيارم گذاشتند،تشكر كنم....واقعا لطف كرديد.
باز هم تكرار ميكنم...هرچند آنچه عيان است نياز به بيان ندارد:بنده هيچ گناهي نكرده و به دليل اينكه سر بارون خون آلود به شدت احساس قدرتمند بودن ميكنند، بلاك شدم.و جالب اينجاست كه تهديد ميكنيد به بلاك كردن شناسه ي دوستانم...اينگونه دست در لانه ي زنبور كردن،اشتباه محض است...خواهشا اعلام كنيد كه اشتباه كرديد و از دوستانم عذر خواهي كنيد تا بحث به اتمام رسد و مجبور نشوم از باقي شناسه ها استفاده كنم.
فقط شما يه چيزي رو نميتونيد درك كنيد.انقدر بيهوده بلاك كرده ايد كه ديگر هيچ فردي از بلاك شدن نميترسد....شناسه هايي كه در دستان بنده هستند،دليلي براي اثبات موضوع است


و اما اين سري مجبورم جدي پاسخ دهم

نقل قول:
1- اون صحبتها جاش توی چت باکس نیست...چت باکس برای صحبتهای مهم و کوتاهه

از كي تا حالا؟
كاملا مشخصه كه يك ساله در سايت فعاليت نداريد...ببين،شما ميتوني براي كاري كه كردي صد تا دليل منطقي هم بياريد...ولي حواستون باشه كه ملت به برخي دلايل ميخندند.

نقل قول:
2-با ادامه دادن دعوا تو چت باکس میخواد بگه که من حرفمو ادامه میدم و برام مهم نیست مدیرا تصمیمشون چیه

ايول دليل
بله...باز هم تكرار ميكنم.من تا وقتي كه احساس كنم داره حقم ضايع ميشه،حرفم رو ادامه ميدم.

بارون عزيز،كمي به صفحات گذشته بنگر....جز يك نفر،فردي از اين اقدام شما حمايت كرده است؟
اگر حرفتان درست بود و نظراتان درست،قطعا افرادي از شما دفاع ميكردند
نقل قول:
من از نظر خودم کارم کاملا درست و مطابق قوانین بوده
باز هم اگر با چنین برخوردهایی مواجه شم برخورد میکنم

بسيار جالب است.به اين ميگويند دموكراسي...ايول...نظر فرد بر نظر جمع برتري داره در اين سايت.


نقل قول:
یه قانون دیگه ای هم هست که گویا دوستان نمیدانند:واگذاری شناسه افراد به یکدیگر برای زدن پست هم مخالف قوانین سایته
پس اگر برخورد شد نگید باز طرف استکباری برخورد کرده

وقتي شناسه ي بنده را به ناحق بسته ايد و انقدر غرور چشمانتان را كور كرده كه حاضر به يك عذر خواهي و باز كردن شناسه ام نيستيد،بنده مجبورم اينگونه رفتار كنم.


پي نوشت:باز هم ميگم...اصلا نميخوام آرشام رو باز كنيد....رفاقتي از شناسه ي ديگران استفاده ميكنيم...تا وقتي كه حتي يه شناسه هم باز نمونه.


در ضمن شما را به ديدن فيلم هالي ويزاردم دعوت ميكنم



Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۲۵ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
#2
نام:نجینی
گروه:اسلیترین

معرفی کوتاه شخصیت:نجینی مار بزرگ و قدرتمند ولدمورت است که شخص لرد سیاه ماموریتهای زیادی را به وی محول کرده.

وی یکی از جان پیچهای لرد تاریکی نیز هست.که از این جهت برای ولد مورت گران بها و پر ارزش است.نجینی به خاطر کشتار های زیادی که انجام داده به نام مار قاتل نیز از او یاد میشود.

2متر طول دارد و و به راحتی میتواند یک انسان بالغ را درسته ببلعد.لرد ولد مورت این مار را از جنگلهای شمال بریتانیا و زمانی که هنوز از تخم بیرون نیامده بود با خود اورد.

نجینی یکی از خارالعاده ترین موجودات است و با اینکه امکان استفاده از چوبدستی برای بروز نیروهای جادوی اش نیست اما دندان های نیش بسیار قوی ای دارد و نیز وی رابطه ذهنی بسیار قوی با لرد ولدمورت دارد.

خیلی ها او را به عنوان خادم اول ولد مورت میشناسند و عقیده دارند که یکی از مرگبار ترین دست پروده هایش است.

توانمندی ها:خورد کردن استخوان قربانی در کمتر از یک دقیقه!
علاقه مندی ها:لرد اعظم و جنگلهای سرد شمال بریتانیا!
محل زندگی:هر کجا که لرد ولد مورت گام بگذارد نجینی هم به دنبالش خواهد رفت.

تایید شد!


ویرایش شده توسط لرد مورداک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۶ ۹:۲۹:۱۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۷ ۱۱:۴۷:۱۲


Re: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶
#3
نام:لرد مورداک
لقب:موک خسیس

گروه:اسلیترین
معرفی کوتاه شخصیت:قدی نسبتا کوتاه دارد و همیشه برای اینکه ابوهتش افزایش یابد کلای سیلندری بر سر میگذارد.

وی صاحب خطه زمینهای بسیار بزرگی در سمت شمال بریتانیاست و یکی از اشراف ان منطقه به شمار می اید.

لرد مورداک قدرت جادویی زیادی دارد اما ترسوت و به همین دلیل هیچ گاه در جنگی شرکت نمیکند.

لرد ولد مورت هم مدتی به دنبال او گشت اما اخر از یافتن او نا امید گشت.

لرد مورداک در مدرسه جادوگری هاگوارتز تحصیل کرده و در زمان مدیریت فاگ پا به این مدرسه گذاشته.

لازم به ذکر هست که او کوئیدیچ بازی قهار و قدرتمند بوده و در سال چهارم پس از دو سال حضور در تیم به سمت کاپیتانی تیم رسید.

وی در سال پنجم نیز به عنوان ارشد گروه برگزیده شد و خیلی زود تر از سایرین امکان استفاده از خدمات ارشدها را دارا شد.

وی پس از فارغ التحصیلی به سفر های متعدی رفت و گنج های زیادی با خود به سرزمین بریتانیا اورد.

وی زیاد از جادو استفاده نمیکند.زیرا در سال هفتم در هاگوارتز طی یک دوئل وحشتناک موجب از دست دادن پای بهترین دوستش شد.

و خیلی ها بر این عقیده اند که بعد از این واقعه به کلی جادو را کنار گذاشت.

چه بسا اگر ین کار را نمیکرد الان قوی تر از هر جادوگری بود.

توانمندی ها:لرد مورداک توانایی بسیاری در مال اندوزی دارد اما از اون به هیچ کس خیری نرسیده است.

_________________________________________________

توجه توجه

این شخصیت ساختگی نیست فقط شخصیتی بوده که در کتاب اسمی برایش انتخاب نشده و من برای ان اسم و هویت قرار داده ام.

اشاره به صفحه 52 کتاب اول.
نقل قول:
هاگرید او را به داخل هدایت کرد.انجا خیلی تاریک و کهنه بود.چند زن مسن گوشه ای نشسته بودند و با لیوانهای کوچکی نوشیدنی مینوشیدند.مرد کوچکی با کلاه سلندری با صاحب مهمانخانه صحبت میکرد که کاملا تاس و شبیه گردوی دندان نما بود.



نمیشه هر کسی رو که فقط ظاهرش توصیف شه جزو شخصیتها قرار داد... لطف کن از لیست شخصیتها یه شخصیت هری پاتری انتخاب کن. ممنون


ویرایش شده توسط لرد مورداک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۲۱:۳۹:۱۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۶ ۸:۵۳:۴۸


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶
#4
لازمه عذر خواهی کنم به خاطر پست قبلی که زدم نمیخواستم وقتتونو بگیرم به هر حال تازه واردم و قوانینو نمیدونم
________________________________________________
اضطراب!تنها واژه ای بود که میتوانست وضعیت هری را در ان دقایق تعریف کند.روی صندلی صفت رختکن نشسته بود و به ظاهر به حرف های الیور گوش میداد.
لبهای وود تکان میخورد اما گویا موج صدایش بر اثر اصطکاک با هوا قبل از رسیدن به گوش هری متوقف میشد.
صدای هیاهوی تماشاچیان وحشیانه به در رختکن میکوبید و استرس را به رگهای هری تزریق میکرد.
نگاهش را به کف پوش کثیف و چرک رختکن دوخت.دلش میخواست همین حالا میتوانست کنار بکشد.اما افسوس که نمیشد.دست گرمی را روی شانه اش احساس کرد.برگشت و وود را دید که با چشمانش او را وادار به بلند شدن میکند.
اعضای تیم دم در رختکن صف کشیده بودند و به هری نگاه میکردند.این عمر موجب شد که خون روی گونه های هری بدود و استرسش را بیشتر کند..
با تحریک های الیور که به پشتش ضربه میزد از روی نیمکت بلند شد به جلوی رختکن رسید و منتظر باز شدن درب ماند.
هر چه به زمان اغاز مسابقه نزدیک تر میشد صدای هیاهوی تماشاچیان بلند تر به گوش میرسد.
بلاخره انتظارها به پایان رسید و با صدای تلق خفیفی درب ورزشگاه رو به باز شدن گذاشت.با دیدن جمعیت حاضر در ورزشگاه لرزش خفیفی بدن هری را در بر گرفت.
و درست هنگامی که میخواست پایش را به بیرون بگذارد بر اثر حواس پرتی پایش به لبه رختکن گرفت و محکم زمین خورد. صدای هیاهو جای خود را به خنده های مضحک (؟) داد . به کمک وود از زمین بلند شد.دیگر خیلی میترسید و ناراحت بود.
بعد از پایان مراسمات مرسوم مسابقات همگی روی جارو نشستند و پا به زمین کوفتند.هری ابتدا دو دل بود اما بعد با فشاری اندکی مثل پری سبک به سمت هوا گام برداشت.
نسیم خنکی میوزید که ضماد روحیه ضعیفش بود. هر چه پیشتر میرفت بیشتر با هوا اخت میگرفت و راحت تر میشد. کاپیتانها با هم دست دادند و مسابقه شروع شد.
کوافل قرمز رنگ در هوا به چرخش درامد دستان یار سبز پوش بود که ان را در اغوش کشید.بازیکنان حریف مثل زنبور های وحشی او را احاطه کردند.سبز پوش کوافل را برای همی تیمی اش که در نزدیک دروازه ایستاده بود فرستاد.
و او نیز بدون مکس با دست چپش ضربه محکمی نثار توپ کرد که البته وود با یک حرکت نمایشی موفق به مهارش شد.
هری نگاهش را از بازی برداشت و جستوجگر حریف را دید که به دنبال اسنیچ میگردد.کمی ارتفاعش را کم کرد و پایین تر از بازیکن حریف مشغول کشت و گذار شد.
دقایق کند و کسل کننده شده بود.چشمانش خسته شده بودند و کلافه بود. فکر میکرد که هرگز نمیتواند ان را پیدا کند در همین افکار بود که برق زردی به تندی از جلوی چشمانش گذشت.
فریادی از سر خوشحالی و بی تجربگی کشید که موجب شد جستجو گر حریف از کشف او سر دربیاورد.
نبرد اغاز شده بود.
هر دو در کنار یک دیگر قرار گرفته بودند و به هم تنه میزدند مثل مسابقات رالی ماگلی شده بود که رانندگان برای پیشتازی هر کاری میکردند. اسنیچ حدود یک متری انها بود و با احتساب طول دستشان نیم متری با انها فاصله داشت.
در شرایطی نبودند که دست را از جارو جدا کنند زیرا هر فرصتی به حریف باعث سرنگونی از جارو بود. در این افکار بود که از مبارزه صرف نظر کند با نگاه کردن به پایین و دیدن ارتفاع زیادشان این اندیشه در سرش زرق و برق بیشتری گرفت سلامتی بهتر از هر چیزی بود.
اما ناگهان صدای ویژ کوتاهی شنید و نوری قهوهای رنگ به سرعت از کنارش گذشت. جستجوگر حریف به موقع از بلاجر خشمگین جا خالی داد اما همین باعث شد که اختلافش با هری زیاد شود.
هری دستش را دراز کرد نوک انگشتانش بالهای ظریف اسنیچ را احساس میکرد.
و ناگهان ان را گرفت او اسنیچ را گرفت!

لرد مورداک عزیز!
پست خوبی نوشته بودی. اما این گونه پاراگراف بندی زیاد جالب نیست.
من برات جمعش کردم. مهم نیست که نمایشنامه کوتاه باشه مهم اینه که راحت خونده باشه و همچنین پست دارای زیبایی ظاهری باشه!
اسمی از بازیکنان تیم حریف نیوورده بودی.
غلط املایی داشتی ==> " سفت " ، " امر " ، " مکث " و غیره.

امیدوارم که ساخته و دست رنج ذهن خودت باشه!
خوب نوشته بودی فقط آخرشو ناگهانی تموم کردی. احساس می کنم می خواستی هرچه زودتر تمومش کنی!
پستت تخیل زیادی داشت. سعی کن از این به بعد متعادل تر پست بنویسی.
ولی حس داستان داشت. امیدوارم همیشه به همه پستات اهمیت بدی و برای همشون وقت بزاری.
موفق باشی.

تأیید شد.


ویرایش شده توسط لرد مورداک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۱۰:۵۱:۱۱
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۲۰:۵۴:۲۶
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۵ ۲۰:۵۶:۰۲


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۶
#5
با سلام

با توجه به قانون کپی رایتی که در سایت حاکمه میخواستم بدونم ایا این قانون در مورد مقالاتم صدق میکنه یا نه فقط مخصوص انجمن هاست.

چون در حال حاضر یه مقاله با عنوان" نیم فصل تا ابدیت"دارم که میخواستم روی سایت قرارش بدم اما گفتم اینجا اول بپرسم که اگه قراره تایید نشه بعد ها بفرستم.



Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۶
#6
هنگامی که در رختکن باز شد و هری برای اولین بار تماشاچیان را دید هول برش داشت.

در دلش دلهوره پیچیدن گرفت||||ناامیدی جنگ خود از سر گرفت
دلهوره پیدا کرد و باز نا امیدی در دلش رخنه کرد.

در جلوی دیده ی بینندگان||||نیست امکان تا کند پرواز چون پرندگان.
در جلوی چشم تماشگران امکان نداشت که بتواند توانایی های خود را ثابت کند

دست گرمی لانه کرد بر شانه اش||||تا کند پیدا این مصیبت چاره اش.
دست گرمی روی شانه هری جای گرفت تا که چاره کارو به او بگوید

برگشت و چهره وود را بدید||||که لبخند میزد و بر چانه اش دست میکشید.
به پشت برگشت و چهره ی الیور ودد را دید که لبخند میزد و چانه خود را میمالید.

وود به او گفت ای جوان تازه کار||||ان اوایل من بُودم به این مشکل دچار.
وود به او گفت ای تازه وارد در اون اوایل منم به همین مشکل دچار بودم

چاره اش در دست توست همینو و بس|||نفسی کش و هراس را پس بزن.
چاره اش فقط در دست خودت است پس نفسی بکش و هراس را به کناری بزن.

بداد جاروی نیمبوس را به دستش||||سپس لمس کرد با حرارت دست سردش.
جاروی نیمبوس را به دستش داد و برای اینکه او را دلگرم کند دستش را فشرد

بیاد اورد که تمرین کرده است سخت||||نباید میداد این فرصت از دست.
به یاد تمرینات سختی که کرده بود افتاد و به خود گفت که نباید این فرصت را از دست بدهد.

کمر راست کرد و بر جارو نشست||||بر زمین کوفت و طلسم ها را شکست.
عزم خود راسخ کرد و روی جارو نشست پاهایش را به زمین کوفت و طلسم هول و هراس را شکست.

هوا تاب میداد گیسوانش||||انرژی میداد بر عزم ناتوانش.
هوا موهایش را به هم میریخت و هر چه پیش میرفت به او بیشتر روحیه میداد.

صدا زد هوچ کاپیتان دو تیم را||||که بفشارند دست یک دگر را.
هوچ کاپیتان دو تیم را صدا کرد ک با هم دست بدهند.

سپس وقتی دمید بر سوت اصغر||||بیامد صدایی بم و اکبر.
وقتی در سوت کوچک دمید صدایی بسیار بلند شنیده شد

بازی اغاز شد و دو تیم با هم در گیر شدند هری بالا رفت و منتظر دیدن نشانه هایی از اسنیچ شد.

از گوی طلا ندید نشانی||||تلاشش را یبشتر کرد با بیقراری.
از اسنیچ خبری نبود پس تلاشش را بیشتر کرد تا زودتر ان را پید کند.

چندی که گذشت از وقت بازی||||بدید نور زردی سان اسب تازی.
[/size]چند ساعتی از شروع بازی گذشت که نوری زرد رنگ دید که مانند اسب تازی بود.

برفت و بشد سوی ان جسم روان||||بدید که دراکو در پی اش است دیو سان.
رفت و به دنبال ان شی افتاد و متوجه شد که دراکو مانند دیوی تعقیبش میکند.

بعد از ان که از پیش برداشت دراک را||||دست دراز کرد تا بگیرد گوی را.
بعد از انکه دراکو را جا گذاشت دست دراز کرد تا گوی را بگیرد.

بگرد احساس سردی او در دستش||||بفهمید که اسنیچ جا خشک کرده تو مشتش.
در دستش احساس سردی کرد و فهمید که اسنیچ در مشتش است.

بکردند هوار و هوار اعضای تیم||||بکردند بوس بر روی جوان دلیر.
اعضای تیم هوار راه انداختند و رویش را بوسیدند.

حکایت در این جا به پایان رسید و در سالهای بعدی نیز شاهد حضور هری پاتر در لیگ کوئیدیچ بودیم که زرت زرت افتخار افرینی میکرد.

لرد مورداک عزیز!
پست جالبی بود. اما برای تأیید در کارگاه بهتره که از نثر استفاده کنی.
چون من باید قدرت رول نویسیت رو ببینم و بهت بگم که می تونی وارد ایفای نقش بشی یا نه!
چون تو که نمی تونی برای همه نمایشنامه هایی که می زنی از نظم استفاده کنی.
پس بهتره که یه داستان بنویسی تا من بهت بگم تأیید هستی یا نه!
موفق باشی.

تأیید نشد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۲۰:۱۲:۰۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۶
#7
متعفن - نقطه - افسون - ترک - ناپديد - عاشقانه - دهکده - ربوده - جاده - حلقه

غار بوی تعفن میداد و به زودی باید ان جا را ترک میکرد مطمئن نبود که افسون پنهان کننده تا کی دوام میاورد.

برای اخرین بار عاشقانه به عکس دخترک مو قرمز درون قاب اویز نگاه کرد تنها امیدش برای ادامه دادن مسیر او بود.

هری از غار به بیرون نگاهی انداخت از انجا دهکده همچون نقطه ای کوچک به نظر میرسید که جاده همچون ماری بی رحم دورش حلقه زده بود.

از غار بیرون زد و در سیاهی شب ناپدید شد.

تایید شد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۴ ۱۲:۳۳:۱۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.