کیریسمس بود باز هم دبورا نشسته بود تنهای تنها حوصلش سر رفته بود به برف های بیرون نگاه می کرد و صدای کوه ها را می شنید که مغرورانه می گفتنتد : ما سپید ترین لباس عروس را داریم تصمیم گرفت برود هاگوارتز می دونست الان اون جا با وجود هری جشن خوبی گرفته اند می دونست باید برود از طرفی دلش برای هرمیون تنگ شده بود شال و کلاه کرد و پرواز کنان به هاگوارتز رفت
در اونجا همه ی اعضای گروه ها نشسته بودند و جشن خوبی پر پا بود هری عینک جدیدش رو زده بود و هرمیون لباس صایعی پوشیده بود زنگوله های نقره ای رنگ از در و دیوار اویزان بودند همه به عیش و نوش مشغول بوئدند دبورا تصمیم گرفت که سربسر هری بگزارد
_هری هدیه ای برایت دارم
_مرسی دبورا راضی به زحمت نبودم
_بیا عزیزم
هری هدیه را باز می کند و ناگهان جلوی چشم همه ی بچه ها به همراه هدیه اش به هوا می رود و در هوا شناور می شود و بعد شلنگ تلنگ به دیوار سمت راست می خورد و بعد روی میز شیرینی های معلمین هاگوارتز می افتد و به این اصظلاح می گن هری شپلخ میشه جینی عصبانی شد و چوچانگ خندید و هری هم با عصبانیت به چهره ی دبورا نگاه کرد عینکش را پایی ن و بالا برد و درح الی که از خجالت سرخ شده بود به اتاقش رفت تا لباسش را عوض کند.
دوست عزيز!
شما بايد بر طبق عكسي كه در كارگاه داده مي شود نمايشنامه اي بنويسيد. لينك عكس در زير داده شده!
موفق باشيد!عكس