تو خونه ی پاتر ها همه سرخوش بودن تا این که ولدموردت از راه رسید. ولدمورت اول جیمز رو زد نفله کرد بعد رفت سراغ لیلی! لیلی گفت:
- منو بکش ولی با هری کاری نداشته باش!
- نه... من هردوتونو می کشم!
ولدمورت بعد از گفتن این حرف یه خنده ی شیطانی خیلی خفنز کرد و فریاد زد:
- آواداکداورا!
لیلی جیغ کشید و افتاد ولی ولدمورت ناپدید نشد! پس از چند لحظه که در سکوت گذشت لیلی یه چشمشو باز کرد و گفت:
- ای بابا... غیب شو دیگه داستان پوکید!
- خو چی کار کنم طلسمه کار نکرد!
راوی: آقا کات!
صدای جیمز از طبقه ی پایین اومد:
- تموم نشد؟! بابا گردنم درد گرفت از بس خودمو به مردن زدم! این چه وضعشه؟! اصلا من از رولینگ شکایت می کنم!
ولدمورت فریاد کشید:
- بابا این چوبدستیه خرابه کار نمی کنه خو...:worry:
راوی: آقا برگردین از اون جایی که ولدمورت میاد... یکی اون چوبدستی رو عوض کنه!
_____________
خخخخخخخخخخخخ،خوب بود!
تائید شد!