http://www.jadoogaran.org/modules/new ... wtopic.php?post_id=312556تصوير ٦
دانش آموزان در هاگوارتز قدم ميزنند و به اين سو و آن سو ميروند مانند هميشه بد عنق مشغول اذيت كردن ديگران است و مانند هميشه از دستشويي صداي گريه ميرتل گريان ميايد و دانش آموزان با بي توجهي از آن ميگذرند اما اين بار اين صداي گريه متعلق به ميرتل نيست بلكه متعلق به كسي است كه شخصيتش در غرور و خودبيني خلاصه ميشود.اينبار دراكو گريه ميكند انگار به جاي آن پسر مغرور و با اصالتي كه مدام به ديگران فخر ميفروخت را پسركي غمگين گرفته است كه نميداند چه كند.اشك هاي او خنجري ميشوند غرورش را ميدرند.
او همچنان اشك ميريزد و با خود ميگويد من خواهم مرد ميدانم ديگر چيزي به انتهاي عمر من نمانده است مرا ميكشد ولدمورت مرا ميكشد.او اين ها را زمزمه ميكند و همچنان به گريه كردن ادامه ميدهد به شكستن غرورش.
گويي ولدمورت براي انتقام مرگ او را پسنديده است.ميرتل نام او را صدا ميزند او به سمت آن دختر هميشه گريا ن برميگردد و با نگاهي پرسشي به او مينگرد كه ميرتل ميگويد:دارم خواب ميبينم كسي كه هميشه در حال صحبت از اصالتش بود و انگار هيچ چيز و هيچ كس به جز خودش رو نميديد الان داره گريه ميكنه.
دراكو به خود ميايد و ميگويد:گريه امروز من بوي مرگ ميدهد ديگر كسي نمي تواند اشك مرا در بياورد من دستور اربابم را انجام ميدهم و آن روز گريه خيلي ها ديدن دارد.
ميرتل تعجب ميكند و ميگويد: ارباب مگر تو اربابي هم غير از غرور داري؟تو هيچ كاري نميتوني بكني و گريه ات همه چيز را نشان ميدهد.
دراكو به زدن پوزخندي اكتفا ميكند و از آن جا ميرود و فقط خدا ميداند كه او چه در سر دارد.
درود بر تو فرزند.
خوب بود. جالب بود. ولی میتونست خیلی بهتر باشه. سعی کن توصیفاتت یه مقدار عمیق تر باشه که حس و حال اون محیط و وضعیت رو بهتر نشون بده.
تایید شد!
مرحله بعد: کلاه گروهبندی