http://www.jadoogaran.org/uploads/images/img539444b303dc1.pngباد خنك بهارى، برگ هاى درختان را از زمين جدا مى كرد و در هوا پرواز مى داد. گويى برگ ها مى رقصيدند.
اگر جيمز پاتر امتحان سمج را بهتر مى داد، شايد مى توانست از اين روز زيبا لذت ببرد. سيريوس به دنبالش رفت و صدايش كرد:" جيمز. تو قبول مى شى. راجب به اين موضوع شك نكن."
'قبولى' براى جيمز كافى نبود. او دوست داشت امتحان را فوق العاده مى داد. در اين صورت مى توانست نظر دخترك مو قرمز را جلب كند.
به دخترك كه كنار سكو بود نگاهى كرد و غرق در جنگل هاى سبز درختان او شد.
ليلى اما به او نگاه نمى كرد. او به سورس اسنيپ، پسر اسليترينى خيره شده بود و با او حرف مى زد.
ريموس با مشت به شونه ى جيمز زد:" هى پسر. چرا نمى رى باهاش حرف بزنى؟؟"
جيمز سرش را خاراند:" نمى دونم.."
سيريوس بدون توجه به آن ها به طرف ليلى رفت.
جيمز با نگرانى و تعجب دنبالش رفت و صدايش كرد:" سيريوس.. آهاى بلك.. بيخيال!"
به دنبال آن ها، ريموس و پيتر هم آمدند.
سيريوس رو در روى دختر كه موهايش همراه باد مى رقصيد ايستاد.
سيريوس: سلام ليلى.
ليلى نگاهش را از اسنيپ گرفت و با ناراحتى جواب سلام او را داد.
معلوم نبود چه اتفاقى افتاده بود. اما اسنيپ از جايش بلند شد و با خشم در راهرو قدم گذاشت. جيمز اشك هاى حلقه زده شده در چشمان ليلى را ديد.
جيمز با من و من پرسيد:" چى شده، ليلى؟"
ليلى لبخند زد:" هيچى.."
جيمز متوجه شد سيريوس، ريموس و پيتر به آرامى از آن دو دور مى شوند.
با معذبيت گفت:" خب.. فك كنم قدم زدن تا درياچه حالتو بهتر كنه."
ليلى سرش را تكان داد:" البته.."
و از جايش بلند شد و همراه جيمز به طرف درياچه رفتند.
جيمز تلاش كرد با موضوعات ساده سر صحبت را با ليلى باز كند:" امتحان سمجت چطور بود؟"
ليلى شانه اش را بالا انداخت:" شايد خوب داده باشم."
جيمز خنديد:" حتماً خوب دادى."
و گونه هاى ليلى سرخ شدند.
جيمز پرسيد:" اس...سورس، چرا انقد عصبانى بود."
ليلى نگاهش را از جيمز گرفت و به زمين خيره شد.
بعد از مدت طولانى اى گفت:" من و اون دعوامون شد."
جيمز: براى چى؟
ليلى: اون بهم گفت گندزاده.
آن ها به درياچه رسيده بودند. دوباره مسير هاگوارتز را در پيش گرفتند و جيمز با اخم گفت:" چرا اين حرفو زد؟"
ليلى آهى كشيد:" تقصير خودم بود. من دوست خوبى براش نبودم."
جيمز با لحن سردى گفت:" اون بايد افتخار كنه كه تو دوستشى."
ليلى براى بار دوم خجالت كشيد:" اون پسر خوبيه جيمز. فقط اين چن وقته خيلى زود ناراحت مى شه."
جيمز چيز ديگرى نگفت و به آرامى دست ليلى را گرفت.
.
سيريوس و ريموس در حياط بودند. همانجايى كه جيمز آن ها را ترك كرده بود.
با تعجب پرسيد:" پيتر كجاست؟"
ريموس:" ما ها هممون سمج رو خراب كرديم ولى پيتر خيلى ترسيده. مى ترسه قبول نشه!"
سيريوس:" آخرش اين ترس ها ديوونش مى كنه ببينين از كى گفتم."
ريموس:" ليلى چى شد؟"
جيمز لبخندى زد:" من و اون لحظات خوبى داشتيم."
سيريوس پرسيد:" و قراره سال بعد تو و اون با هم باشين؟"
جيمز متفكرانه پاسخ داد:" خواهيم ديد.."
درود بر تو فرزندم.
جالب بود، اما از نظر ظاهری خیلی کار داری.
در مورد دیالوگ نویسی:
نقل قول:ليلى: اون بهم گفت گندزاده.
آن ها به درياچه رسيده بودند. دوباره مسير هاگوارتز را در پيش گرفتند و جيمز با اخم گفت:" چرا اين حرفو زد؟"
ليلى:
- اون بهم گفت گندزاده.
آن ها به درياچه رسيده بودند. دوباره مسير هاگوارتز را در پيش گرفتند و جيمز با اخم گفت:
- چرا اين حرفو زد؟
به این شکل بنویس.
برگرد و اصلاحش کن فرزندم. خود سوژت خوب بود. همین نمایشنامه رو منتها ظاهرش رو لطف کن و کمی بهتر کن تا تاییدت کنم.
فعلا تایید نشد!