هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: اعضاي سایت خودشونو معرفی کنن
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶
#1
اسم و نام فامیل: ( در صورت تمایل):
مهدیس

جنسیت ( در صورت تمایل ):
دختر
سن( درصورت تمایل) :
15

شهر محل تولد ( در صورت تمایل):
تهران
محل زندگی ( در صورت تمایل):


شغل ( در صورت تمایل ):

دانش آموز

تحصیلات ( در صورت تمایل):
میرم دهم
فعالیت های جنبی ( در صورت داشتن و تمایل):

کتاب خوندن. فیلم دیدن. داستان نوشتن. پی اس بازی کردن

نحوه آشنایی با هری پاتر و میزان علاقه( ضروری):
تازه داشتن هری پاتر رو تو تلویزیون نشون می دادن (شبکه نمایش) بعد رفتم از خالم کتاباشو گرفتم (کتاباش مال وقتی بود که من 4 ماهم بود وقتی ازم مراقبت می کرد می خوندشون) بعد از همون سنگ جادو عاشقش شدم. رفتم تو کار فیلماش و الان یه پاترهد درجه یکم
وقتی افسردگی داشتم هری پاتر کمکم کرد برای همین علاقم در حد لالیگاس
علاقه های شخصی خودتون ( در صورت تمایل):
مارول- گیم آف ترونز- واندی- شرلوک و...

کتاب هایی که مطالعه کردید ( چند مورد رو ذکر کنید):
هری پاتر- گیم اف ترونز-نبرد با شیاطین-حماسه دارن شان-توایلات و...


من عجیب غریبم و بهش افتخار می کنم
جای من تو هاگوارتز. تو سرزمین شمالی و نایت واچه
تو خیابون بیکر استریت نه میون این همه ماگل
جای من تو سرزمین میانه اس


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ سه شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۶
#2
نام: ملانی استانفور
سن : 15
چوبدستی: 29 سانت چوب درخت بلوط موی تکشاخ
ویژگی های ظاهری: مو مشکی که همیشه کوتاه و بامزن. چشم آبی. قد بلند. لاغر. سبزه
ویژگی های اخلاقی: فقط حرف نمی زنه و عمل می کنه . خوش خنده. پی دردسر و ماجراجویی. کتاب خون . زیاد خشمگین نمی شه.
گروه: گریفندور
زندگی: دختر دورگه خانواده استانفور. پدر ماگل زاده و مادر اصیل زاده . دومین فرزند خانواده. یه برادر بزرگ ماگل( از نظر من) که بزور فقط برای اصالت ساحره شد. تا الان تو هاگوارتز دنبال ماجراجویی و دردسر می گشت. ولی تا کنون نتونسته که دردسر درست کنه.
حیوان : جغد قهوه ای رنگی که به سیاه می زنه
سپر مدافع : گرگ
نام والدین : مایکل استانفور و رایلی جانسون
توانایی : کوییدیچ- ارتباط با حیوانات
لقب: تو خانواده عجیب غریب . تو هاگوارتز: بادیگارد
تولد: در 10 سپتامبر 2002 در خانه جنگلی
مامان تو هافلپاف و بابا تو ریونکلا
برادر هم تو اسلیترین


تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۱ ۱۴:۱۲:۵۳

من عجیب غریبم و بهش افتخار می کنم
جای من تو هاگوارتز. تو سرزمین شمالی و نایت واچه
تو خیابون بیکر استریت نه میون این همه ماگل
جای من تو سرزمین میانه اس


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ دوشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۶
#3
سلام کلاه جان
من شخصيت افتضاحى دارم. اعتماد بنفسم در حد دمپاييه و خودمو زياد دوس ندارم.
ولى قوه ى تخيل نسبتاً قوى اى دارم و تلاش مي كنم همه جا ازش استفاده كنم. داداشم بهم مى گه عجيب غريب و مامان بابام هم زياد به داستان هايى كه مى گم توجه نمى كنن
تو پيدا كردن دوست مشكلى ندارم و واسم مهم نيس رابطش با من چطوريه و همه كار براش مى كنم.
تلاش مي كنم مسئوليت هامو انجام بدم.
تحت تأثير آدماى اطرافم هستم.
سنگ صبور ديگرانم. به دوست صميمى اعتقاد ندارم.
دلقک مردمم و لذت می برم که با حرفام و کارام می خندونمشون.
بیشتر حرفام با تیکه اس. البته نه طوری که کسی رو ناراحت کنم
هم فیلم دیدن رو دوست دارم هم کتاب خوندن هم داستان نویسی.
واسه كسايى كه مى شناسم و دوسشون دارم همه كار مى كنم.
هيتر كسى نيستم و به كسى بى احترامى نمى كنم. چون هميشه يادم مي مونه كه همه لياقت زندگى كردن داشتن. پس با ارزش بودن.
خودم خيلى گريفندور و كوييديچ رو دوس دارم. عاشق اينم كه برم به ماجراجويى. يعنى حاضرم واسه ماجراجويى همه چيزمو بدم.
دستت هم درد نكنه كه وقتتو به اين بچه دادي.


ویرایش شده توسط mahasg در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۰ ۱۵:۳۴:۴۸
ویرایش شده توسط mahasg در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۰ ۱۵:۴۰:۴۸

من عجیب غریبم و بهش افتخار می کنم
جای من تو هاگوارتز. تو سرزمین شمالی و نایت واچه
تو خیابون بیکر استریت نه میون این همه ماگل
جای من تو سرزمین میانه اس


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
#4
تصوير شماره ٥
جينى با نگرانى همراه انبوهى از دانش آموزان سردرگم و هيجان زده، وارد سرسراى اصلى شد. با شنيدن صداى تحسين دانش آموزان اطرافش، با كنجكاوى به جايى نگاه كرد كه آن ها نگاه مى كردند. سقف سرسرا انعكاسى از آسمان بيرون بود. گويى سقفى در آنجا وجود ندارد.
از سمت چپش، صداى آشنايى شنيد:
" هى جينى."

جينى به برادر بزرگش، جورج خيره شد. جورج لبخندى زد:
" موفق باشى."

جينى هم لبخند زد و تلاش كرد بدون اينكه كسى متوجه شود، به ميز طويل گريفندور نگاهي بيندازد.
"اون اينجا نيست."

او صداى ذهن خود را شنيد و تلاش كرد تا روى فضاى اطرافش تمركز كند.
پرفسور ها همگى پشت ميز طويل نشسته بودند و به دانش آموزان سال اولى، كه جينى هم بينشان بود، نگاه مى كردند.
جينى با نگرانى به آن كلاه كهنه خيره شد و داشت به اين فكر مى كرد كه اگر گريفندور بيفتد، شايد آن پسر مو مشكى بالاخره به او توجه كند و شايد بتواند با او هم صحبت شود. با شنيدن اسمش، از افكارش به بيرون پرتاب شد و به طرف صندلى چوبى رفت.
پرفسور جدى اى كلاه را روى موهاى قرمزش گذاشت. تاريكى او را در بر گرفت
جينى صداى كلاه رو شنيد.
"خب.. بزار ببينم. مهربون. صادق و ساده. ولى شجاعت زيادى داره. گريفندور يا هافلپاف؟؟"

جينى فكر كرد كه اگر به هافلپاف برود، از برادرانش جدا و اولين فرد تو خانواده خواهد شد كه در گريفندور نيست. از فكر جدايى از آنها به خود لرزيد. و مهم تر از همه، نمى توانست با هرى پاتر عزيزش در يك گروه باشد و يا در كنار او صبحانه بخورد.
صداى كلاه آمد:
" مطمئنى؟ هافلپاف گروه خوبى براى توئه. دوستان زيادى اونجا خواهى داشت."

جينى شك نداشت كه هافلپاف گروه دانش آنوزان مهربان و زرنگ است. اين را از پرسى و مادرش شنيده بود. اما با اين حال، احساس مى كرد به گريفندور تعلق دارد.
" بسيار خب.... گريفندور."

صداى كلاه در سرسرا پيچيد.
كلاه از روى سرش برداشته شد و او با هيجان و خوشحالى به طرف جايى رفت كه برادرانش براى او دست مى زدند. هرماينى با لبخند به او تبريك گفت.
با اين حال، هنگامى كه رون و هرى را نديد، غمگين شد.
بعد از خوردن غذا، او و ديگر دانش آموزان گريفندور، به خوابگاهشان رفت.
او برادر ارشدش، پرسى را ديد كه به سال اولى ها رمز وارد شدن به برج را مى گفت و تأكيد مى كرد كه رمز را فراموش نكند.
جينى بالاخره وارد خوابگاهش شد و وسايلش را در آنجا ديد. به سرعت در ساكش به جست و جو پرداخت و بالاخره آن را پيدا كرد.
هنگامى كه دختران ديگر با هم حرف مى زدند، جينى دفتر خاطراتش را باز و شروع به نوشتن كرد:
" سلام تام عزيز.. گروهبندى تموم شد."

كاغذ به سرعت كلماتش را در خود فرو برد. بعد از چند لحظه، كلماتى در دفتر ظاهر شدند:
" دوست دارم بدونم تو چه گروهى افتادى."

جينى شروع به نوشتن كرد:
" گريفندور. ولى هرى پاتر اونجا نبود."

كلمات ديگرى ظاهر شدند:
" اشكالى نداره. ما براش صبر مى كنيم. نه؟؟"

جينى نوشت:
" ولى من چطورى توجهشو جلب كنم؟"

نويسنده نامرئى نوشت:
" من مى دونم جينى عزيز. فقط كار هايى كه من مى گم رو بكن.."

درود فرزندم

درواقع تو، دو سوژه مختلف رو با هم نوشتی. شاید اگر رو یکی از اون ها تمرکز میکردی بهتر می‌بود. درهرحال رولت جای توصیف بیشتری داشت و میتونستی بین بعضی دیالوگ ها و نوشته های جینی توصیف کنی.
فاصله ها رو تقریبا رعایت کردی، تنها چیزی که می مونه اینه که دیالوگ ها رو به این صورت بنویس.

نقل قول:
صداى كلاه آمد:
" مطمئنى؟ هافلپاف گروه خوبى براى توئه. دوستان زيادى اونجا خواهى داشت."


صداى كلاه آمد:
- مطمئنى؟ هافلپاف گروه خوبى براى توئه. دوستان زيادى اونجا خواهى داشت.


امیدوارم این اشکالات با ورود به فضای ایفای نقش حل بشه.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۲۰ ۱۴:۰۲:۵۸

من عجیب غریبم و بهش افتخار می کنم
جای من تو هاگوارتز. تو سرزمین شمالی و نایت واچه
تو خیابون بیکر استریت نه میون این همه ماگل
جای من تو سرزمین میانه اس


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۳ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
#5
http://www.jadoogaran.org/uploads/images/img539444b303dc1.png
باد خنك بهارى، برگ هاى درختان را از زمين جدا مى كرد و در هوا پرواز مى داد. گويى برگ ها مى رقصيدند.
اگر جيمز پاتر امتحان سمج را بهتر مى داد، شايد مى توانست از اين روز زيبا لذت ببرد. سيريوس به دنبالش رفت و صدايش كرد:" جيمز. تو قبول مى شى. راجب به اين موضوع شك نكن."
'قبولى' براى جيمز كافى نبود. او دوست داشت امتحان را فوق العاده مى داد. در اين صورت مى توانست نظر دخترك مو قرمز را جلب كند.
به دخترك كه كنار سكو بود نگاهى كرد و غرق در جنگل هاى سبز درختان او شد.
ليلى اما به او نگاه نمى كرد. او به سورس اسنيپ، پسر اسليترينى خيره شده بود و با او حرف مى زد.
ريموس با مشت به شونه ى جيمز زد:" هى پسر. چرا نمى رى باهاش حرف بزنى؟؟"
جيمز سرش را خاراند:" نمى دونم.."
سيريوس بدون توجه به آن ها به طرف ليلى رفت.
جيمز با نگرانى و تعجب دنبالش رفت و صدايش كرد:" سيريوس.. آهاى بلك.. بيخيال!"
به دنبال آن ها، ريموس و پيتر هم آمدند.
سيريوس رو در روى دختر كه موهايش همراه باد مى رقصيد ايستاد.
سيريوس: سلام ليلى.
ليلى نگاهش را از اسنيپ گرفت و با ناراحتى جواب سلام او را داد.
معلوم نبود چه اتفاقى افتاده بود. اما اسنيپ از جايش بلند شد و با خشم در راهرو قدم گذاشت. جيمز اشك هاى حلقه زده شده در چشمان ليلى را ديد.
جيمز با من و من پرسيد:" چى شده، ليلى؟"
ليلى لبخند زد:" هيچى.."
جيمز متوجه شد سيريوس، ريموس و پيتر به آرامى از آن دو دور مى شوند.
با معذبيت گفت:" خب.. فك كنم قدم زدن تا درياچه حالتو بهتر كنه."
ليلى سرش را تكان داد:" البته.."
و از جايش بلند شد و همراه جيمز به طرف درياچه رفتند.
جيمز تلاش كرد با موضوعات ساده سر صحبت را با ليلى باز كند:" امتحان سمجت چطور بود؟"
ليلى شانه اش را بالا انداخت:" شايد خوب داده باشم."
جيمز خنديد:" حتماً خوب دادى."
و گونه هاى ليلى سرخ شدند.
جيمز پرسيد:" اس...سورس، چرا انقد عصبانى بود."
ليلى نگاهش را از جيمز گرفت و به زمين خيره شد.
بعد از مدت طولانى اى گفت:" من و اون دعوامون شد."
جيمز: براى چى؟
ليلى: اون بهم گفت گندزاده.
آن ها به درياچه رسيده بودند. دوباره مسير هاگوارتز را در پيش گرفتند و جيمز با اخم گفت:" چرا اين حرفو زد؟"
ليلى آهى كشيد:" تقصير خودم بود. من دوست خوبى براش نبودم."
جيمز با لحن سردى گفت:" اون بايد افتخار كنه كه تو دوستشى."
ليلى براى بار دوم خجالت كشيد:" اون پسر خوبيه جيمز. فقط اين چن وقته خيلى زود ناراحت مى شه."
جيمز چيز ديگرى نگفت و به آرامى دست ليلى را گرفت.
.
سيريوس و ريموس در حياط بودند. همانجايى كه جيمز آن ها را ترك كرده بود.
با تعجب پرسيد:" پيتر كجاست؟"
ريموس:" ما ها هممون سمج رو خراب كرديم ولى پيتر خيلى ترسيده. مى ترسه قبول نشه!"
سيريوس:" آخرش اين ترس ها ديوونش مى كنه ببينين از كى گفتم."
ريموس:" ليلى چى شد؟"
جيمز لبخندى زد:" من و اون لحظات خوبى داشتيم."
سيريوس پرسيد:" و قراره سال بعد تو و اون با هم باشين؟"
جيمز متفكرانه پاسخ داد:" خواهيم ديد.."

درود بر تو فرزندم.

جالب بود، اما از نظر ظاهری خیلی کار داری.
در مورد دیالوگ نویسی:

نقل قول:
ليلى: اون بهم گفت گندزاده.
آن ها به درياچه رسيده بودند. دوباره مسير هاگوارتز را در پيش گرفتند و جيمز با اخم گفت:" چرا اين حرفو زد؟"


ليلى:
- اون بهم گفت گندزاده.

آن ها به درياچه رسيده بودند. دوباره مسير هاگوارتز را در پيش گرفتند و جيمز با اخم گفت:
- چرا اين حرفو زد؟


به این شکل بنویس.
برگرد و اصلاحش کن فرزندم. خود سوژت خوب بود. همین نمایشنامه رو منتها ظاهرش رو لطف کن و کمی بهتر کن تا تاییدت کنم.
فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۱۸ ۲۱:۱۸:۲۵

من عجیب غریبم و بهش افتخار می کنم
جای من تو هاگوارتز. تو سرزمین شمالی و نایت واچه
تو خیابون بیکر استریت نه میون این همه ماگل
جای من تو سرزمین میانه اس






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.