هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۷:۱۳ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶
#1
بنام مرلین و با اجازه‌ی اقای ارباب

نام و نام خانوادگی : دافنه گرینگرس
جنسیت : دختر بابام
سن : دو سال از ابجیم بزرگترم
نژاد : البته ک اصیلیم ما
گروه : اسلیترین
مدل جارو : نیمبوس 206
چوب‌دستی : چوب درخت فندق، زهر باسیلیکس، با قدرتی بی‌نظیر.
پاتروناس : جاینت


ویژگی‌های ظاهری :
قد بلندم با موای طلایی،چش ابی،دماغم تو بازی کویدیچ شکست واسه همین یکوچولو از حالت عملی درومده.خیلی خوش پوش و مرتب.


ویژگی‌های اخلاقی :
مغرورم اما با هم گروهیام مهربون و خوش‌برخوردم. میل شدیدی ب انجام کارای خطرناک دارم. عاشق لرد ولدمورتم و دوس دارم عضو مرگ خوارا بشم


توضیحات اضافه :
خواهرم استوریا عروس خونواده‌ی مالفویه. عضو دارودسته‌ی پانسی اینام. درسم خوبه و با گرنجر رقابت دارم و چنتا ازمون رو باهم بودیم .بگم ک عاشق معجون سازیم و شیفته‌ی اخلاق و چش و ابروی اسنیپم
_راستی من پارسال نقش پانسی پارکینسون رو داشتم اما بخاطر کنکورم نتونستم ادامه بدم و بمونم :(
الانم رفدم تحقیق دیدم کسی این نقشو نداره پس لطفن اوکی کنین ک برم ایفای نقش بنموعم

 اعضایی که قبلا وارد ایفای نقش شده اند نیازی به گذروندن مراحل ورود به ایفای نقش ندارند و میتونن با ارسال بلیت از طریق شناسه ی قبلی شون یا دادن لینک اون، فقط معرفی شخصیت کنند.
خوش بازگشتید. تایید شد.


ویرایش شده توسط zzgolo در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ ۷:۱۶:۰۸
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۸ ۱۵:۰۰:۲۵


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۲۳:۵۹ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
#2
سلام
خب نمیدونم چجوری و از کجا شروع کنم.
من از جاهای شلوغ متنفرم و با هرکسی جور نمیشم و هرکسیم نمیتونه منو بعنوان دوستش بپذیره.
اهل ریسکم و بعضی جاها بی‌پروا عمل میکنم. دوستای کمی دارم اما همون دوسه نفر رو خیلی دوسشون دارم و نسبت بهشون احساس مسئولیت میکنم و درکل ب تمامی کسایی ک اطرافم باشن با توجه ب ارزششون اهمیت میدم و هواشونو دارم.
عاشق فیلم دیدن و کتاب خوندنم و موسیقی راک و بی کلام روهم ب بقیه سبکا ترجیح میدم و جاهای اروم رو دوس دارم.
واسه زندگیم هدف دارم و کلن از اون دسته ادماییم ک ب هرچی ک بخوان میرسن و ی ویژگی دیگم اینه ک از دخالت بقیه تو زندگیم متنفرم و تو زندگی کسیم دخالتی ندارم.
شعاری ک تو زندگیم دارم و بهش عمل میکنم اینه ک زندگی فقط یک بار اتفاق میوفته اما اگه همون یک بار رو درست ازش استفاده کنی واست کافیه و دوسش داری. پس سعی میکنم از زندگی و تموم لذت هاش نهایت استفاده رو ببرم و کسیم نمیتونه مانع لذت بردن من از زندگی بشه.

میدونم خیلی پر حرفی کردم و توضیحاتم اضافی بود اما فک کردم شاید لازم باشه.
این ک بتونم عضوی از هاگوارتز باشم یکی از ارزوای منه و این ک تو اسلیترین یا گریفندور باشم و ایفای نقش کنم باعث خوشحالیمه :)
اما اینو اضافه کنم ک هرجا ک باشم عاشق اربابم پس لطفن اسلیترین.


ویرایش شده توسط zzgolo در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۷ ۰:۰۴:۲۹


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۹۶
#3
تصویر شماره ۳
اسنیپ و آینه ی نفاق انگیز:

شب کریسمس بود.
پروفسور اسنیپ تو اتاق خودش بود. بدون هیچ حرکتی سرجاش نشسته بود و به یک نقطه‌ی نامعلوم رو دیوار خیره شده بود.
صدای زوزه‌ی باد مثل یه موسیقی خاص و پر خاطره اسنیپ رو به چندین سال قبل برده بود... درست زمانی که با لی‌لی تو هاگوارتز درس میخوندن !
تو اون ساعت از شب تموم دانش‌آموزا تو خوابگاه خودشون بودن.
اسنیپ نقشه‌هایی تو سرش داشت و همینطور هم از نقشه‌ی هری و رون و هرمیون هم باخبر بود.
اسنیپ از روی صندلیش بلند شد و بسته‌ای رو که اماده کرده بود رو به خوابگاه گریفندور فرستاد.
تو خوابگاه گریفندور همه خواب بودن. همه بجز هری و رون.هری خوشحال بود که جشن کریسمس امسال رو توی هاگوارتزه و دیگه کنار دورسلی‌ها نیست.
با شوق و ذوق از تختش بیرون اومد و رفت پیش رون. کنار شومینه تعدادی هدیه بود ک بعضیاشون متعلق ب رون و هری بود.هری از هدیه‌ای ک گرفته بود خیلی خوشش اومد.یه شنل نامرئی کننده که مشخص نبود فرستندش کیه!
ساعتای پایانی شب بود و همه خواب بودن. هری از تختش پایین اومد و شنل رو پوشید و با یه فانوس به سمت کتابخونه به راه افتاد.
با گام‌های اهسته وارد کتابخونه شد و به قسمت ممنوعه رفت.
در همین زمان پروفسور اسنیپ تو اتاقی بود که هرکسی از جاش باخبر نبود.اتاقی که آینه‌ی نفاق انگیز توش قرار داشت و ورود به اون یه جورایی ممنوع بود!
اسنیپ رو زمین مقابل آینه نشسته بود و خیلی آروم بود. انگار که قوی‌ترین داروی آرامش بخش رو خورده باشه فقط نشسته بود و به تصویر تو آینه نگاه میکرد. چشش رو صورت و حرکات لی‌لی قفل شده بود...
یه صدا مثل صدای فریاد یکی از کتابها اونو از دنیای خودش کشید بیرون.
یکبار دیگه به آینه نگاه کرد و بعد سریع از اون اتاق خارج شد.
میدونست که ممکنه همین الان هری کنارش باشه پس طوری رفتار میکرد که انگار از چیزی خبر نداره.
هری که ترسیده بود به دیوار راهرو تکیه زده بود و سعی میکرد فلیچ صدای نفساشو نشنوه.
تو همین لحظه اسنیپ و پروفسور کویدیل رو تو راهرویی که منتهی میشه به یک در میبینه. کنجکاو میشه و خیلی آروم به سمتشون میره اما یه لحظه کنترلش رو از دست میده و میخوره زمین.
پروفسور اسنیپ و کویدیل به سمت صدایی که شنیده بودن برمیگردن اما چیزی رو نمیبینن.
هری خیلی آروم به گوشه‌ی راهرو خزید و منتظر موند تا با رفتن اون دونفر خودش رو تو اتاقی که کنارش بود مخفی کنه.
یک دقیقه طول کشید و بعد دو پروفسور از اونجا رفتن.هری به سرعت وارد اتاق شد و شنل رو از تنش دراورد.
چشمش به آینه افتاد و به سمتش رفت.
مقابلش ایستاد. به تصویر خودش نگاهی انداخت اما احساس کرد دونفر رو کنار خودش تو آینه میبینه.
اوه! آره... اونا پدر و مادرش بودن!
هری خیلی خوشحال بود که میتونست کنار مادر و پدرش باشه اما آرزو کرد که ای کاش حضور اونا کنارش واقعی بود.
با صدای اسنیپ که اونو صدا زد شوکه به پشت سرش نگاه کرد و با اسنیپ چشم تو چشم شد!
اسنیپ به اینه نگاهی انداخت و بعد به هری نگاه کرد. مدتی تو چشمای هری خیره موند بعد گفت: اگه میخوای به آرزوت برسی دنبال من بیا بدون هیچ صدایی...البته باید برخلاف میلم بگم که مجبوریم دوتایی از اون شنل استفاده کنیم.
هری با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد و بعد به همراه اسنیپ به زیر شنل رفت و دوتایی به سمت جنگل ممنوعه رفتن.
تو جنگل هیچ صدایی بجز صدای قدمهاشون به گوش نمیرسید و هیچ نوری مشخص نبود.
بعد از مدتی اسنیپ ایستاد و شنل رو به گوشه ای پرت کرد.هری رو به ست جلو هل داد و بعد ناگهان یک نفر که ردای سیاه و بلندی پوشیده بود مقابلش ظاهر شد.
اون شخص لرد ولدمورت بود و با چوب دستیش هری رو نشونه گرفت و با گفتن کروشیو جون هری رو ازش گرفت!
حالا دیگه هری کنار پدر و مادرش بود و از این موضوع خوشحال بود که هیچوقت قیافه‌ی دورسلی هارو نمیدید.
اسنیپ از ارباب بخاطر سخاوت و بزرگیشون و اینکه که آرزوی اون بچه‌ رو براورده کرده بود تشکر کرد و شنل رو پوشید و به طرف مدرسه راه افتاد.اسىپ و آىنه ى نفاق انگىز

درود فرزندم.

سوژه‌ات تازه و جدید بود. البته شاید کمی غیرمنتظره و عجیب هم بود. ما این اسنیپ رو نمیشناسیم، چرا باید هری رو به ولدمورت تحویل بده؟ برای همچین سوژه‌هایی نیاز به توضیح بیشتری داشتی.
البته خیلی از موضوعات مختلف پریدی و وقفه ایجاد کردی. انگار که رولت به چندین بخش تقسیم کردی. این خوشایند نیست، چون تا میایم روی یه قسمت تمرکز کنیم و خودمونو توی فضاش قرار بدیم، رولت ما رو یه جا دیگه میبره.

توصیفاتت خوب بودن، میتونستن بیشتر باشن، چون رولت قسمت‌های مبهمی داشت که با توصیفات بیشتر میتونستن واضح بشن و سوالات خواننده رو برطرف کنن.

دیالوگ کمی استفاده کرده بودی ولی این ضربه‌ای به رولت نزده بود. البته حواست باشه که اونا رو این جوری بنویسی و با دوتا اینتر از توصیفاتت جداشون کنی.

نقل قول:
اسنیپ به اینه نگاهی انداخت و بعد به هری نگاه کرد. مدتی تو چشمای هری خیره موند بعد گفت: اگه میخوای به آرزوت برسی دنبال من بیا بدون هیچ صدایی...البته باید برخلاف میلم بگم که مجبوریم دوتایی از اون شنل استفاده کنیم.
هری با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد و بعد به همراه اسنیپ به زیر شنل رفت و دوتایی به سمت جنگل ممنوعه رفتن.


اسنیپ به اینه نگاهی انداخت و بعد به هری نگاه کرد. مدتی تو چشمای هری خیره موند بعد گفت:
- اگه میخوای به آرزوت برسی دنبال من بیا بدون هیچ صدایی...البته باید برخلاف میلم بگم که مجبوریم دوتایی از اون شنل استفاده کنیم.

هری با تکون دادن سرش موافقتش رو اعلام کرد و بعد به همراه اسنیپ به زیر شنل رفت و دوتایی به سمت جنگل ممنوعه رفتن.


و این که... کرشیو و مرگ؟ کرشیو مگه شکنجه نبود؟ این از همون مواردی بود که بهتر بود توضیح بیشتری داده می شد. یا این که مثلا یه اشتباه وردی پیش اومده بوده.

با همه این ها، امیدوارم اشکالاتت با ورود به ایفای نقش حل بشن.

تایید شد!

مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط zzgolo در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۶ ۲۰:۴۶:۲۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۶ ۲۲:۵۵:۵۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.