آمادهاید شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رقابتهای تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و اینبار نهتنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانهای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار میگیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همهچیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود میگیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته میشود و تنها یک گروه میتواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پستها را بخوانید، از خلاقیتها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!
روزی روزگارانی، یه 𖡛پرنده𖡛 بود، یه گنجشک کوچولو و خوشگل، توی 𖡛اسمان𖡛𖡛هاگوارتز𖡛پرواز میکرد. یروز زمستونی و سرد توی هاگوارتز گنجشک از پنجره میره توی خوابگاه اسلیترین!،از کنار پرده ی 𖡛سبز𖡛 رد میشه و میره بالای کمد! این وسط اوکتاویا گئیشای ۱۲ساله که ساله دومشو میگذروند نرفته بود سرسرا و تو خوابگاه مونده بود و داشت 𖡛شیرینی𖡛 میخورد! گنجشک وقتی اوکتاویا حواسش نبود، قایمکی میره و یکی از شیرینیا رو بزور برمیداره.! ولی خبر نداره اوکتاویا حواسش بوده،ولی تو اون فضای 𖡛تاریک𖡛 اوکتاویا فکر میکنه گنجشک یه خفاشه! +اهاییی کیشته موجود مزاحم! گنجشک شیرینی رو ول میکنه و میره ولی اون موقع اوکتاویا تازه میفهمه اون خفاش نبوده ناراحت میشه،داد میزنه +متاسفم پرنده، تورو با خفاش اشتباه گرفتم.! یکم با گردنبندش ور میره ولی وقتی حواسش نیست 𖡛گردنبند𖡛 رو اشتباهی پرت میکنه پایین! اما یکدفعه گنجشک میره و برش میگردونه! اوکتاویا هم که متعجب و خوشحاله گردنبند رو میگیره و بجاش یه تیکه شیرینی به گنجشک میده.
جادوگر در حالی که 🃊کلاه🃞در سر گذاشته بود و از 🃊پله🃋ها بالا میرفت به 🃂تلخی🃄🃋خندید🃓و 🃊عطسه🂧کرد و باعث شد🃍کاغذ پوستی🂸توی دستش نقش بر زمین شود
زیادی کوتاه بود؟
بله. بیشتر به نظر میاد یه جمله طولانی با کلمات نوشتی، در حالی که قراره یه داستان خیلی کوتاه بنویسیم. و البته حتما باید از هفت تا از 10 کمله استفاده کنی! ولی خیلی نسبت به پست قبلیت بهتر شده بود. مطمئنم که تو تلاش بعدیت تایید میشی. حتی همینو یکم پر و بالش بدی هم خوبه
فعلا تایید نشد.
ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/9/15 2:24:22 ویرایش شده توسط لینی وارنر در 1402/9/15 3:35:02
روزی روزگاری 2برادر بودند تقی و نقی و پسر عمویشان نوری روزی نوری دید که تقی و نقی برایش نامه ای گذاشتند! نوری با خود گفت:یعنی چه میتواند باشد؟ نامه را باز کرد *سلام بر نوری ما تصمیم گرفتیم به سمت هاگوارتز پرواز کنیم خداحافظ* نوری اشک در چشم هایش حلقه زد گریه کرد و رفت یک دستمال بردارد ولی تمام شده بود. ! بنابراین در یک 🀆کاغذ پوستی🀆 فین کرد بعد شروع به خواندن شعر کرد:نانای اکبرو کبری نانای اصغرو صغرا... سپس با خودش گفت چرا منم به طرف هاگوارتز نروم؟ و بعد لبخند 🃌تلخی🃌 زد و ده دقیقه بعد 🃉خندید🃉 سپس رفت تا به پدرش گفت وبعد پدرش امد چیزی بگوید که نوری در صورتش 🃂عطسه🃂کرد! پدرش هم با 🃌قدرت🃌 او را از بالکن پرت کرد! سپس نوری از خواب پرید!!! و سریع از🃛پله🃛ها پایین رفت و 🀌کلاه🀅 پدرش را از شدت عصبانیت از پنجره پرت کرد پایین
🃚=دور کلماتی که گفتید گذاشته میشود
داستانت به شکل جالبی پیش رفت ولی هدف این تاپیک اینه که بتونیم با کلماتی که به هم هیچ ربطی ندارن یک داستان منسجم بنویسیم. ایراد اصلی داستانت هم همین بود. خیلی جاها جملهات به جملهی قبلیش ارتباطی نداشت و راه خودش رو میرفت. یک مشکل دیگه هم استفاده همزمان از دو سبک نوشتاری محاورهای و کتابی توی یک جمله بود. و این که سعی کن از علائم نگارشی به درستی استفاده کنی. برای مثال اول دیالوگ هات از لاین(-) استفاده کن. اینجوری: - سلام بر نوری! ما تصمیم گرفتیم به سمت هاگوارتز پرواز کنیم. خداحافظ!
فعلا تایید نشد! درنهایت موفق باشی و امیدوارم به زودی دوباره اینجا ببینمت. منتظرت هستم.
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در 1402/9/14 18:07:57 ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در 1402/9/14 18:08:44
وقتی عضو شدم هم میخواستم همینو ازتون بپرسم ولی یادم رفت و کلا خارج شدم ولی الان که برگشتم میخوام بپرسم
سلام. به محض عضو شدن تو سایت پیامشخصیای به صورت اتوماتیک برای شما ارسال میشه که مراحل ورود به ایفای نقش و چگونگی گروهبندی کامل توش توضیح داده شده. برای ورود به ایفاینقش سایت باید مراحل زیرو به ترتیب طی کنی: