نوری عجیب از انتهای صحنه تابید و شدتش باعث بسته شدن چشم همه شد. وقتی چشمشان را باز کردند در یک لحظه به طرز غیر منتظره ایی همه جا تاریک شده بود ...
میله های زنگ زده. رطوبت و نم و صدای زوزه های عجیب .
صحنه نمایش همه رو میخکوب کرده بود.
ایوان نبود ، ایوان هم مثل بقیه میخکوب یک گوشه نشسته بود.
صدای زیر و بلندی به گوش رسید
-استوپ... استوپ شو ... ای بابا استوپ شو دیگه...
چراغ هااا....
صدا همه رو از حالتی که توش گرفتار شده بودن درآورده بود و گیج به هم نگاه میکردن ک ناگهان یک دختر با چشمایی عجیب و بنفش وارد شد و با صدای بلند گفت :
-س...سلام. اما هستم اومدم برای تست . جلوه های ویژه کار میکنم و کلیپ، میکس و ادیتمم بد نیستش
همه به بلاتریکس نگاه کردن نمیدونستن چه واکنشی نشون خواهد داد.
-بله قبولی به نظرم ...