wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: پنجشنبه 3 مهر 1404 13:42
تاریخ عضویت: 1382/10/18
تولد نقش: 1403/02/05
آخرین ورود: دیروز ساعت 17:56
از: دره گودریک
پست‌ها: 174
آفلاین
سلام.

از همه تازه‌واردان و علاقمندانی که در این مدت زحمت کشیدن و برای این کلاس وقت گذاشتن متشکرم. امیدوارم آموزه‌های این کلاس برای شما مفید بوده باشه و به پیشرفتتون کمک کرده باشه.

با توجه به اتمام ترم اول هاگوارتز تازه‌واردان، پایان این کلاس رو اعلام می‌کنم.

ممنون از همگی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: دوشنبه 24 شهریور 1404 15:19
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: چهارشنبه 2 مهر 1404 20:44
پست‌ها: 23
آفلاین
دوشیزه گرنجر؛

بله، حالا به نسبت بهتر شد.

تایید شد.

و حالا که سه چالش رو پشت سر گذاشتی، افتخار این به من نصیب میشه که جادوآموز سال بالایی شدنت رو بهت اطلاع بدم و بابتش تبریک بگم! از این به بعد میتونی به هاگزمید و یا توی مسابقات کوییدیچ شرکت کنی.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط مادام هوچ در 1404/6/24 15:22:57
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: دوشنبه 24 شهریور 1404 10:16
تاریخ عضویت: 1403/04/07
تولد نقش: 1404/06/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 10:46
از: درون کتاب‌خانه
پست‌ها: 76
آفلاین
داشتم تو کتابخونه چند تا کتاب خوب درباره ی کوییدیچ می خوندم. فردا اولین مسابقه ی کوییدیچ عمرم بود. می خواستم همه چیز فوق العاده باشه: درباره ی بازی بهتر اطلاعات کسب می کردم، یه عالمه تمرین کرده بودم، تنها کاری که نکرده بودم این بودکه جاروم رو برق بندازم که بعد از خوندن انجام می دادم... خلاصه آماده ی آماده بودم. داشتم اطلاعات بیشتر درباره ی گوی زرین به دست بیارم؛ چون من جست‌وجو گر تیم بودم.داشتم مطالعه می کردم؛ همه جا خیلی ساکت بود و داشتم چیز های خوبی یاد می گرفتم. خط های آخر کتاب بود که یهو آستریکس اومد تو.
_سلام.
با تعجب به چهره ی پر استرسش نگاه کردم و جواب دادم: سلام. چیزی شده؟ گفت: ام... چیز خاصی که... نه. می خواستم ازت درباره ی مسابقه ی کوییدیچ بپرسم. پس فردا شروع میشه، نه؟
گفتم: نه فردا شروع میشه. چطور؟ این را که گفتم استرسش بیشتر شد: وای! ...یعنی چیز... خیلی خوبه. آماده شدی؟

_ آره فقط باید جاروم رو برق بندازم.
بی توجه به پچ پچ های عده ای از بچه های سال اولی از جا بلند شدم که برم.

_صبر کن! می خواستم درباره ی... ام... جاروت بپرسم. من دیروز یه نظر دیدمش؛ جاروی پر سرعتی نیست و زیاد هم قشنگ نیست.
_ چرا سرعت خوبی داره. ظاهرش برام مهم نیست.
_منم باهات میام تو تمیز کردن جاروت کمک کنم.
از کتابخونه اومدیم بیرون و داشتیم به تالار گریفیندور می رفتیم که گفت:
سال اولی ها همیشه مظلوم هستن و حادثه های ناخواسته به وجود ميارن. نباید ازشون کینه به دل گرفت.

با سردرگمی بهش نگاه کردم: حالت خوبه، آستریکس؟ جواب داد: آره خوبم فقط می خواستم بدونم اگه یکی... ناخواسته... یه کاری بکنه که... تو ناراحت بشی می بخشیش؟
گفتم: بستگی داره چی کار کرده باشه. خب من دیگه می رم تو خوابگاه دخترا. همون جا جاروم رو تمیز می کنم؛ تو خیلی کار داری، نیاز نیست کمک کنی. داشتم از پله های خوابگاه قشنگمون بالا می رفتم که آستریکس دنبالم اومد.
_ببین هرمیون، هر کسی تو زندگیش مرتکب اشتباه میشه. ما باید ببخشیمش و بهش فرصت دوباره بدیم.
دیگر طاقتم طاق شده بود. گفتم: معلوم هست چی شده؟ چرا انقدر این رو تکرار می کنی؟ من... صبر کن...تو امروز همه اش سراغ...
آستریکس گفت: آروم باش هرمیون تو نباید...
_جاروم!
و دویدم به سمت خوابگاه. کمابیش فهمیده بودم چه شده. این اولین مسابقه ی کوییدیچ عمرم بود. اشک در چشمانم حلقه زده بود. در خوابگاه را محکم باز کردم. یک دختر سال اولی داشت تکه هایی از چوبی را در یک کیسه می ریخت. سرش را بلند کرد؛ شرم را در چشمانش دیدم اما داد زدم : چی کار می کنی! همون لحظه اشک هام سرازیر شد، اشک هایی که تا اون موقع تو چشمانم نگه داشته بودم تا بروند پی کارشان اما نرفتند. بی صدا گریه می‌کردم. برای مسابقه ای که خراب شده بود. مسابقه ای که دیگر نمی توانستم در آن شرکت کنم. آستریکس وارد شد و می خواست بگه آروم باشم ولی من فقط می خواستم بدونم چه اتفاقی افتاده بود. برایم توضیح داد: امروز صبح، این دختر و دوستش جاروی تو رو دیدن. می خواستن فقط یه دوری بزنن ولی کنترل جارو از دستشون خارج شد و... خیلی متاسفم. مهم نیست چه اتفاقی افتاد، تو می تونی یه جاروی دیگه قرض بگیری، نه؟ بیا اشک هات رو پاک کن. بعد برو یه جارو قرض بگیر یه کم طول می کشه بهش عادت کنی ولی بالاخره قلقش دستت میاد.
گفتم: مرسی. نمیشه. با هافلپاف مسابقه داریم، ریونکلایی ها طرفدار هافلپاف هستن. نمی دن. اسلیترینی ها هم جديدا رابطه‌شون با ما خوب نیست. ولی من امروز یه کتاب درباره ی ساختن جارو خوندم. میشه ساخت ولی علاوه بر چیز های معمولی برای ساخت جارو، به برگ و شیره ی یه درختی که تو محوطه هست نیاز دارم تا تیکه های چوب رو به هم بچسبونم. معذرت میخوام که عصبانی شدم. عیبی نداره دختر خانوم. فقط دیگه به وسایل دیگران بدون اجازه دست نزن.
داشتم می رفتم چوب جمع کنم، که دختر کوچولو و دوستش به همراه آستریکس اومدن کمکم کنن. از اینکه دوستایی به این خوبی دارم، خیلی خوشحال بودم. وقتی جمع کردن چوب های درست و حسابی و محکم از درخت خاصمون، رفتیم شیره ی اون رو بگیریم. شیره رو توی ظرف ریختیم و شروع کردیم.اول یه تیکه چوب، روش شیره ی درخت، بعد هم تیکه چوب بعدی رو همه شون. شیره حکم چسب کمیاب و باارزشی رو داشت؛ چون هیچ کدوممون دیگه دوست نداشتیم دوباره بریم یه عالمه شیره بگیریم. حق هم داشتیم، خیلی زحمت کشیده بودیم و خسته بودیم.‌

بالاخره جاروی جدیدم رو ساختم. به پیشنهاد آستریکس نشان شیر گریفیندور رو روی دسته اش حک کردم تا قشنگ تر بشه. اما تازه به بخش خطرناکش رسیده بودم، چرا که باید سوار این جاروی نه چندان مطمئن و ایمن می شدم. به هر حال شروع کردم و به جاروی نو و خوشگلم گفتم:بالا! (آپ!)
و جاروی نو و خوشگلم از جاش تکون نخورد! بعد از بیست دقیقه بالا بالا گفتن، با لجبازی یواش، یواش اومد تو دستم. سوارش شدم و یه کم تو آسمون داشتم اوج می گرفتم که یهو کنترل همه چیز رو خود جارو به دست گرفت. منو که قلبم تند تند می زد با سرعت بالا برد و با یه تکون شدید که نزدیک بود بیفتم ترمز کرد و با سرعت خیلی بیشتری به پایین رفت. بد جوری ترسناک بود. با خودم گفتم: لحظه ای که به زمین برسی حتما این جاروت هم خرد میشه و حسابی صدمه میبینی. درست وقتی که می‌خواستم بپرم، به زمین برخورد کردم.
همونطور که فکر می کردم جاروم خرد شد؛ ولی صدمه ی زیادی ندیدم. آستریکس و دختر های سال اولی با نگرانی دویدن پیش من که بالا سر جاروی احمقم وایستاده بودم.

_ هرمیون! حالت خوبه؟
_ خوبم ولی نمی تونم تو مسابقه شرکت کنم آستریکس. چون این جارو هم خرد شد.
_نه. نمیشه شرکت نکنی. فعلا دیروقته ولی فردا صبح یکی دیگه درست می کنیم. اون وقت می تونیم از بقیه هم بپرسیم چجوری بهتر درستش کنیم. بیا بریم.

اون شب خوابم نمی برد. تا صبح بیدار بودم. ساعت حدودا ۵ بود که از خوابگاهمون اومدم بیرون. یه بار دیگه چوب جمع کردم و شیره ی درخت رو گرفتم؛ اما این دفعه به قصد ساختن یه جاروی متفاوت با بقیه. یه چیز منحصربه‌فرد. در نتیجه یه جارویی ساختم که زیاد شبیه جارو نبود. با توجه به اینکه دمش بیشتر به یال شیر می خورد آدم فکر می کرد یه شیر داره تو آسمون پرواز می کنه. بی معطلی سوارش شدم. بعد پیاده شدم. یه چیزی رو فراموش کرده بودم؛ شیر حک شده. اون را حک کردم و دوباره سوار شدم. به افتخار اون حکاکی، اسم جارویم را شیر کوچک گذاشتم. نمی دونم چرا، ولی از بابت این یکی مطمئن بودم. به این تلاش حس خوبی داشتم. همه چیز فوق‌العاده بود! نرم تو آسمون پرواز می کردم و خورشید رو تماشا می کردم که به من می خندید و من هم بهش لبخند زدم.

_خانم ها و آقایون، بازی شروع شده. هافلپاف و گریفیندور هر دو سرحال و با اشتیاق آماده برای شروع هستن...
سی، ده، به نفع گریفیندور... و بالاخره، صحنه ای که گریفیندوری ها منتظرش بودند! بله! گوی زرین در دست جست‌وجو گر گریفیندور برق می زنه! گریفیندور برنده ی این بازیه!

و بالاخره، برنده ی اولین مسابقه ی کوییدیچ عمرم شدم.

امیدوارم همونطوری شده باشه که می خواستین، مادام هوچ.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: یکشنبه 23 شهریور 1404 17:47
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: چهارشنبه 2 مهر 1404 20:44
پست‌ها: 23
آفلاین
دوشیزه گرنجر؛

پست خوبی نوشته بودی، به خصوص از خلاقیتت برای دلیلِ شکسته شدنِ جارو خوشم اومد... از آستریکس هم به خوبی استفاده کرده بودی. در کل هیچ ایرادی هم نمیشه بهش گرفت.

اما فکر میکنم موضوعِ چالشمون رو یکم اشتباه متوجه شدی. چیزی که من می‌خواستم، یه جایگزین برای جارو بود. فرض کن زمان و فرصت کمی داری و باید یه چیزی جایگزین جارو بکنی تا بتونی باهاش مسابقه بدی. چیو جایگزینش میکنی؟ اینو اصلا توضیح ندادی برامون. بعدشم حتی می‌خوام بدونم که اون جایگزین خلاقانه‌ت واقعا کار می‌کنه یا نه؟ همه‌ی اینا نکات مهمی هستن که برای خلاقیت پردازی می‌خواستم ازت ببینم... پس نظرت چیه که همین پستی که نوشتی رو با یه پست دیگه ادامه بدی، و تو این پست جدید، ماجرای جاروی جدیدت رو بنویسی؟

تایید نشد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: یکشنبه 23 شهریور 1404 13:54
تاریخ عضویت: 1403/04/07
تولد نقش: 1404/06/17
آخرین ورود: دیروز ساعت 10:46
از: درون کتاب‌خانه
پست‌ها: 76
آفلاین
داشتم تو کتابخونه چند تا کتاب خوب درباره ی کوییدیچ می خوندم. فردا اولین مسابقه ی کوییدیچ عمرم بود. می خواستم همه چیز فوق العاده باشه: درباره ی بازی بهتر اطلاعات کسب می کردم، یه عالمه تمرین کرده بودم، تنها کاری که نکرده بودم این بود که جارومرو برق بندازم که بعد از خوندن انجام می دادم... خلاصه آماده ی آماده بودم. داشتم اطلاعات بیشتر درباره ی گوی زرین به دست بیارم؛ چون من جست‌وجو گر تیم بودم.داشتم مطالعه می کردم؛ همه جا خیلی ساکت بود و داشتم چیز های خوبی یاد می گرفتم. خط های آخر کتاب بود که یهو آستریکس اومد تو.
_سلام.
با تعجب به چهره ی پر استرسش نگاه کردم و جواب دادم: سلام. چیزی شده؟ گفت: ام... چیز خاصی که... نه. می خواستم ازت درباره ی مسابقه ی کوییدیچ بپرسم. پس فردا شروع میشه، نه؟
گفتم: نه فردا شروع میشه. چطور؟ این را که گفتم استرسش بیشتر شد: وای! ...یعنی چیز... خیلی خوبه. آماده شدی؟

_ آره فقط باید جاروم رو برق بندازم.
بی توجه به پچ پچ های عده ای از بچه های سال اولی از جا بلند شدم که برم.

_صبر کن! می خواستم درباره ی... ام... جاروت بپرسم. من دیروز یه نظر دیدمش؛ زیاد جاروی پر سرعتی نیست و زیاد قشنگ نیست.
_ چرا سرعت خوبی داره. ظاهرش زیاد مهم نیست.
_منم باهات میام تو تمیز کردن جاروت کمک کنم. سال اولی ها همیشه مظلوم هستن و حادثه های ناخواسته به وجود ميارن. نباید ازشون کینه به دل گرفت.

با سردرگمی بهش نگاه کردم: حالت خوبه، آستریکس؟ جواب داد: آره خوبم فقط می خواستم بدونم اگه یکی... ناخواسته... یه کاری بکنه که... تو ناراحت بشی می بخشیش؟
گفتم: بستگی داره چی کار کرده باشه. خب من دیگه می رم تو خوابگاه دخترا. همون جا جاروم رو تمیز می کنم؛ تو خیلی کار داری، نیاز نیست کمک کنی. داشتم از پله های خوابگاه قشنگمون بالا می رفتم که آستریکس دنبالم اومد.
_ببین هرمیون، هر کسی تو زندگیش مرتکب اشتباه میشه. ما باید ببخشیمش و بهش فرصت دوباره بدیم.
دیگر طاقتم طاق شده بود. گفتم: چی شده؟ چرا انقدر این رو تکرار می کنی؟ من... صبر کن...تو امروز همه اش سراغ...
آستریکس گفت: آروم باش هرمیون تو نباید...
_جاروم!
و دویدم به سمت خوابگاه. کمابیش فهمیده بودم چه شده. این اولین مسابقه ی کوییدیچ عمرم بود. اشک در چشمانم حلقه زده بود. در خوابگاه را محکم باز کردم. یک دختر سال اولی داشت تکه هایی از چوبی را در یک کیسه می ریخت. سرش را بلند کرد؛ شرم را در چشمانش دیدم اما داد زدم : چی کار می کنی! همون لحظه اشک هام سرازیر شد، اشک هایی که تا اون موقع تو چشمانم نگه داشته بودم تا بروند پی کارشان اما نرفتند. بی صدا گریه می‌کردم. برای مسابقه ای که خراب شده بود. مسابقه ای که دیگر نمی توانستم در آن شرکت کنم. آستریکس وارد شد و می خواست بگه آروم باشم ولی من فقط می خواستم بدونم چه اتفاقی افتاده بود. برایم توضیح داد: امروز صبح، این دختر و دوستش جاروی تو رو دیدن. می خواستن فقط یه دوری بزنن ولی کنترل جارو از دستشون خارج شد و... خیلی متاسفم. مهم نیست چه اتفاقی افتاد، تو می تونی یه جاروی دیگه قرض بگیری، نه؟ بیا اشک هات رو پاک کن. بعد برو یه جارو قرض بگیر یه کم طول می کشه بهش عادت کنی ولی بالاخره قلقش دستت میاد.
گفتم: مرسی. با هافلپاف مسابقه داریم، ریونکلایی ها طرفدار هافلپاف هستن. نمی دن. اسلیترینی ها هم جديدا رابطه‌شون با ما خوب نیست. ولی من امروز یه کتاب درباره ی ساختن جارو خوندم. میشه ساخت ولی علاوه بر چیز های معمولی برای ساخت جارو، به برگ و شیره ی یه درختی که تو محوطه هست نیاز دارم تا تیکه های چوب رو به هم بچسبونم. معذرت میخوام که عصبانی شدم. عیبی نداره دختر خانوم. فقط دیگه به وسایل دیگران بدون اجازه دست نزن.
داشتم می رفتم چوب جمع کنم، که دختر کوچولو و دوستش به همراه آستریکس اومدن کمکم کنن. از اینکه دوستایی به این خوبی دارم، خیلی خوشحال بودم.

بالاخره جاروی جدیدم رو ساختم. به پیشنهاد آستریکس نشان شیر گریفیندور رو روی دسته اش حک کردم تا قشنگ تر بشه.
و بالاخره، آماده بودم برای اولین مسابقه ی کوییدیچ عمرم که قرار بود پیروزی اش از آن گریفیندور شود.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: سه‌شنبه 4 شهریور 1404 17:31
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: چهارشنبه 2 مهر 1404 20:44
پست‌ها: 23
آفلاین
دوشیزه ویزلی،

داستان خوبی نوشته بودی! فقط توجه کن که موقع نوشتن دیالوگ ها، یا همشون رو عامیانه بنویسی یا ادبی. چون من متوجه شدم که بعضی دیالوگ ها رو عامیانه نوشتی و بعضی دیگه رو ادبی... و البته من توصیه می‌کنم که کلا عامیانه بنویسی! خودِ بدنه‌ی داستان فرق نداره عامیانه باشه یا ادبی، اما اگه دیالوگ ها رو ادبی بنویسی یکم خوانش داستانت رو برای خواننده سخت می‌کنه. مگر اینکه شخصیت خاصی باشه که همیشه ادبی حرف میزنه! مثل لرد یا سالازار اسلیترین که اگه توجه کرده باشی، همیشه ادبی نوشته میشه دیالوگشون.

اما از ایده و خلاقیتت خوشم اومد. اصولی که باید رو هم رعایت کرده بودی. آفرین!

تک چالش تایید شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: سه‌شنبه 4 شهریور 1404 11:27
تاریخ عضویت: 1404/04/21
تولد نقش: 1404/04/22
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:43
از: درون عمیق ترین افکارم
پست‌ها: 140
ساحره سرشمار
آفلاین
تک چالش

- وایی! حالا چیکار کنم؟
این صدای جینی بود که از شدت نگرانی روی چمن نشسته و سرش را میان دست هایش گرفته بود.
لونا جواب داد:
نمیدونم.

حالا اصلا چه اتفاقی افتاده بود؟ جینی برای چی اینقدر نگران بود؟

همه چیز از انجایی شروع شد که جینی برای تمرین در حال رفتن به فدراسیون بود تا برای فردا - که با اسلیترین مسابقه داشتند- تمرین کند. که ده - دوازده تا اسلیترینی ریختند سرش و جاروش رو هم شکستند.

جینی با نا امیدی گفت:
نمیدونم چیکار کنم جاروم رو هم نمی تونم تعمیر کنم، از جارو های مدرسه هم که نمیشه استفاده کرد، از کسی هم که نمی تونم قرض بگیرم، ولی . . .
- ولی چی؟

جینی ایستاد و گفت :
شاید بتونیم یکی بسازیم.
-یکی بسازیم ؟ بد فکری هم نیست.
جینی با شادمانی ادامه داد:
میتونیم از شاخه های این درخت استفاده کنیم، اینا رو به هم وصل می کنیم و یه جاروی جدید می سازیم.

و با هم مشغول جمع کردن جوب شدند. لونا همانطور که تکه چوبی را از روی زمین برمیداشت از جینی پرسید:
این چه درختیه؟
- اگه اشتباه نکنم باید درخت سرخ باشه.

بعد از این که مقدار زیادی چوب جمع کردند. با کمک هم شروع کردند به سرهم کردنش. بی وقفه طلسم هایی را زیر لب می گفتند و تکه های چوب ارام ارام به پرواز در می امدند و کنار دسته ی جارویی ( که ان هم از جنس درخت سرخ بود ) وصل می شدند. وقتی تمام چوب ها به هم وصل شدند، جینی گفت: فقط یه چیز کم داره.

چوب جادویش را تکان داد و این طرح روی بدنه جارو حک شد.
لونا با تعجب پرسید: ققنوس؟
جینی سر تکان داد
- برای این که از جنس درخت سرخه مثل اتیش، اسم جاروم رو هم ققنوس می گذارم.
لونا سر تکان داد.
- میشه سوارش بشی؟ می خوام ببینم چطور کار می کنه.

جینی سر تکان داد و سوار جارو شد. حتی از جاروی خودش هم بهتر حرکت می کرد. در هوا دوری زد و با حرکتی خیره کننده بر زمین نشست
- عالی بود!

صدایی در ان نزدیکی گفت:
مگه انتظار داشتید عالی نباشم؟
جینی و لونا با تعجب به اطراف نگاه کردند. ولی کسی نزدیک انها نبود.
همان صدا با لحنی کلافه گفت :
منم بابا! ققنوس حالا بگو ببینم خوب پرواز می کنم مگه نه.

جینی که ماتش برده بود گفت:
معلومه که خوب پرواز می کنی.
و با تعجب همراه جارو به خوابگاه رفت.

فردا ی ان روز

جینی که ققنوس را دستش گرفته بود. ارام به سمت فدراسون حرکت می کرد وقتی بازی شروع شد با سرعت پا به زمین کوبید و به دنبال اسنیچ گشت. بعد از حدود ده دقیقه، جینی اسنیچ را دید و با سرعت به سمت زمین شیرجه زد. جوینده اسلیترینی هم ب دنبال او رفت. جاروی جوینده رقیب خیلی خوب بود. ولی به گرد پای ققنوس هم نمی رسید. جینی شیرجه اش را با حرکتی خیره کننده به پایان رساند و گریفیندور برنده بازی شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
هرگز اجازه نده کسانی که ذهن کوچکی دارند بگن که رویات زیادی بزرگه.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: سه‌شنبه 7 مرداد 1404 11:32
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: چهارشنبه 2 مهر 1404 20:44
پست‌ها: 23
آفلاین
دوشیزه پاتر؛

اینکه تصمیم گرفته بودی به جای پیدا کردن یه جایگزین برای جارو، خودت یه جایگزین بسازی، خلاقانه و بامزه بود. از ایده‌ت خوشم اومد! اما چندتا نکته رو میگم که اگر رعایتشون کنی، خلاقیتی که توی متن به کار بردی بیشتر به چشم میاد.
اول از همه، میتونی توی نوشته های طنز، از شکلک و ایموجی های مختلف برای دیالوگ ها استفاده کنی تا حس و حالِ اون دیالوگ رو بیشتر منتقل کنی. برای مثال:
نقل قول:
- اگه یکی بسازیم چی؟


و دوما، میتونی توصیفات بیشتری به کار ببری... عجله نکن! میتونستی دستت رو هیجان انگیز تر کنی و اتفاقاتِ متنوعی رو اون بین جا بدی. و حتی شکل و شمایلِ خود جارو هم می‌تونست توصیفات بیشتری داشته باشه. یا اینکه چرا با وجودِ استفاده از ورد و طلسم، جارو به اون شکل در اومده بود؟ فقط چون لیلی و کایا توی استفاده از ورد ماهر نبودن یا خودشون میخواستن یه جاروی خاص و عجیب بسازن؟ مثلاحینِ ساختن جارو هر چیزِ بامزه و جالبی که به دستشون میومد رو با چسب به بدنه‌ی جارو می‌چسبوندن؟ یا یه همچین چیزی.

در آخر باز هم میگم، خلاقیتی که توی پست داری، برای تایید شدن از کلاس من کافیه. اما سعی کن توی آینده، روی توصیفاتت بیشتر کار کنی.

تک چالش تایید شد.


حالا که همه کلاس های هاگوارتز رو رد کردی، می‌تونی خودتو برای آزمون سطح پیشرفته جادوگری آماده کنی. امیدوارم توی آزمون موفق باشی!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: دوشنبه 6 مرداد 1404 23:38
تاریخ عضویت: 1404/04/20
تولد نقش: 1404/04/20
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:45
از: همینجا
پست‌ها: 161
ساحره سرشمار
آفلاین
لیلی روی تختش نشسته بود. پاهایش را بغل گرفته بود و نگاهش روی تکه‌های جاروی شکسته‌اش قفل شده بود؛ دسته‌ی چوبی ترک‌خورده، پرهای پراکنده‌ای که مثل پرهای پرنده‌ای زخمی روی زمین افتاده بودند. انگار هر بار که نگاهش به آن‌ها می‌افتاد، خنجری تیز در قلبش فرو می‌رفت.
نفس عمیقی کشید اما گلو‌اش می‌سوخت. زیر لب گفت:
-یعنی واقعاً قراره مسابقه فردا رو از دست بدم؟

صدایش لرزان بود، انگار هر کلمه‌ای که از دهانش بیرون می‌آمد، اشک را تا مرز ریختن می‌کشاند. نمی‌خواست جلوی دوستانش گریه کند، اما برق اشک در چشمانش مثل ستاره ای میدرخشید.

کایا که کنارش نشسته بود، دستش را آرام روی شانه‌ی لیلی گذاشت. گرمی دستش مثل یک آرام‌بخش بود. با لحنی مهربان گفت:
-نگران نباش... یه جاروئه دیگه. یه فکری می‌کنیم، باشه؟

لیلی با صدایی تیز، اما پر از بغض جواب داد:
-یه جاروئه؟! فردا مسابقه با اسلیترینه! بدون جوینده... کی قراره اسنیچ رو بگیره؟


صدایش شکست و در سکوت اتاق، حتی شعله‌های شومینه هم با صدای ریز و بی‌صدا انگار به او خیره مانده بودند.
هوگو دست‌به‌سینه کنار شومینه تکیه داده بود. شعله‌های نارنجی شومینه سایه‌های صورتش را تکان‌تکان می‌داد. بالاخره گفت:
-خب، شاید بتونی از جاروی قدیمی تیم استفاده کنی.


لیلی چشمانش را تنگ کرد، خشم و ناامیدی با هم در نگاهش می‌درخشید:
با اونا بیشتر از یه متر نمی‌تونم از زمین فاصله بگیرم! کوییدیچ می‌خوایم بازی کنیم نه جاروبازی تو حیاط!

کایا و هوگو هرکدام تلاش می‌کردند او را آرام کنند. کایا با شوخی‌های ریز، هوگو با پیشنهادهای مختلف، ولی هر بار که لیلی چشمش به تکه‌های شکسته‌ی جارو می‌افتاد، هر لبخند کوچکی روی لبش می‌خشکید.

اما ناگهان نگاهش عوض شد. انگار جرقه‌ای در ذهنش زده شد. از روی تخت بلند شد، نزدیک تکه‌های جارو زانو زد، و با انگشت روی چوب شکسته کشید. با صدای آرام و پر از فکر گفت:
-اگه یکی بسازیم چی؟

هوگو بلافاصله گفت:
لیلی! تو دیوونه‌ای؟ می‌تونی از یکی قرض بگیری، از جاروهای تیم استفاده کنی، هر چی! فقط یه لطفی کن، کاری نکن سر از بهداری دربیاری.


لیلی سرش را بلند کرد، چشم‌هایش برق می‌زد.
-نه، یه چیزی می‌سازیم که محکم باشه. کارساز باشه. خطری هم نداشته باشه.

کایا خندید، نیمه‌ناامید، نیمه‌هیجان‌زده.
-از کی تا حالا تو جارو ساز شدی؟

لیلی شانه‌ای بالا انداخت.
-از همین الان!


چند ساعت بعد خوابگاه تبدیل به یک کارگاه جادویی شده بود. هر سه نفر دور هم جمع شده بودند، روی زمین پر از تکه‌های چوب، وسایل دورریختنی و کتاب‌های قدیمی. یک قاب عکس شکسته، دسته‌ی قدیمی جارو، پرهای جغد کهنه، حتی تکه‌ای از قاب تابلو را کنار هم گذاشته بودند. هر بار که چیزی وصل می‌کردند، طلسمی می‌خواندند تا محکم شود.

-اینو امتحان کن!
کایا چوبی را با نوار جادویی به دسته بست

-نه، این باعث میشه تعادل از دست بره!
هوگو با دقت تکانش داد


لیلی چوب‌دستی‌اش را روی جارو نشانه گرفت و وردی نامفهوم زمزمه کرد


در نهایت، چیزی ساخته بودند که اسمش را نمی‌شد جارو گذاشت. شبیه موجودی عجیب بود، پر از اتصالات مختلف و رد طلسم‌هایی که رویش کار شده بود. تیز و سریع به‌نظر می‌رسید، اما آن حس براق و خاص جاروی اصلی لیلی را نداشت.

با این حال، همان‌طور که لیلی با دستش روی دسته‌ی تازه ساخته‌شده کشید، لبخندی زد. شاید به پای جاروی قدیمی‌اش نمی‌رسید، اما امیدی تازه در دلش روشن شد.با خود گفت:
-همین کافیه... برای گرفتن اسنیچ همین بسه.






---

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پاسخ: كلاس پرواز و كوییدیچ
ارسال شده در: دوشنبه 9 تیر 1404 12:18
تاریخ عضویت: 1403/03/31
تولد نقش: 1403/03/15
آخرین ورود: چهارشنبه 2 مهر 1404 20:44
پست‌ها: 23
آفلاین
دوشیزه تورپین!

برای این چالش چیزی که می‌خواستم این بود که از وسیله‌ای به جز جاروی پرنده برای جایگزین جاروی شکسته استفاده کنی، اما اعتراف می‌کنم اینقدر پستت بانمک بود که نمی‌تونم خودمو راضی به رد کردنت کنم! بنابراین چون نکته‌ای که دوست داشتم تو این چالش یاد بگیری، یعنی زنده تصور کردن اشیا رو به خوبی پیاده کردی، پس می‌تونی از این چالش عبور کنی.

چند نکته رو هم قبل از رفتنت از این کلاس می‌خوام بهت آموزش بدم.

اول: وقتی چندین دیالوگ پشت سر هم داری، همین که یه اینتر بینشون بزنی کافیه. فقط وقتی بعد از دیالوگ دو بار اینتر می‌زنیم که قراره به توصیفات برگردیم. پس چی شد؟ از دیالوگ به دیالوگ یک بار اینتر، از دیالوگ به توصیف دو بار اینتر.
دوم: توی پست طنز سعی کن برای دیالوگات شکلک بیاری که توصیف مناسبی برای حالت شخص حین بیان دیالوگ هستن.
سوم: آخر دیالوگات حتما علائم نگارشی بذار.

مثال:

نقل قول:
چهارتا جادوگر با صحنه ای که دیده بودن حتی پلک هم نمیزدن.

-جدیدا جارو ها چقدر دارک شدن

-جاروعه پا داشت

-انقدر این صحنه سم بود باید خودمو با سرکه بشورم.
هرکس حرفی از صحنه چند دقیقه پیش میزد اما لیسا توی فکر بود. یهو فریاد زد.
-یافتم

-چی چیو یافتی؟ اینکه چرا جاروعه پا داشت؟

-نه. اینکه چطور یه جارو برام گیر بیاریم.

چهارتا جادوگر با صحنه ای که دیده بودن حتی پلک هم نمیزدن.

- جدیدا جارو ها چقدر دارک شدن!
- جاروعه پا داشت.
- انقدر این صحنه سم بود باید خودمو با سرکه بشورم.

هرکس حرفی از صحنه چند دقیقه پیش میزد اما لیسا توی فکر بود. یهو فریاد زد.
- یافتم!
- چی چیو یافتی؟ اینکه چرا جاروعه پا داشت؟
- نه. اینکه چطور یه جارو برام گیر بیاریم.


تک‌ چالش تایید شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
پیش از شرکت در کلاس پرواز و کوییدیچ حتماً پست تدریس را به طور کامل و دقیق مطالعه کنید.
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟