wand

روزنامه صدای جادوگر

wand
مشاهده‌کنندگان این تاپیک: 1 کاربر مهمان
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: یکشنبه 21 اردیبهشت 1404 15:19
تاریخ عضویت: 1403/12/16
تولد نقش: 1403/12/17
آخرین ورود: امروز ساعت 06:27
از: معدن ملوبیار
پست‌ها: 121
آفلاین
مسابقات جام اتش
ماموریت قدرت طلبی ا پیام امروز

ایا شما هم شایعات را شنیده اید؟
با شنیدن شایعاتی که جدیدا به راه افتاده محققان تیم خبری ما دست به کار شدند تا پی این ماجرا را بگیرند.
به گفته محققان ما شایعاتی در خصوص سیبل تریلانی، جادوگر پیشگوی دنیای جادوگری، پیشگویی هایش غلط هست و برای واقعی نشان دادن انها خودش دست به کار میشود.
نقل قول:
-اون به من گفت همسرم تا سه وعده دیگه میمیره و سه روز بعد دقیقا همسرم از جارویش افتاد و مرد

اینها سخنان اخرین مشتری سیبل تریلانی بود. اما چیزی ک اینجا مشکوک است این است که او چگونه اینها را میفهمد؟
محققان ما طبق تحقیقاتی که انجام دادند تکه ای از جاروی سیبل تریلانی را کنار لاشه جاروی اون مرد کشته شده مرده پیدا کردند.
ایا او واقعا برای پول و شهرت دست به قتل زده است؟
این سوالی است که همه در پیدا کردن جوابش دچار مشکل شده اند.
اما این تنها شایعه ای نیست که از سیبل تریلانی پخش شده.
سیبل تریلانی یا نگهبان هورکراکس؟مسئله این است
طبق تحقیقات ما لرد ولدمورت هورکراکس های بیشتری دارد و انها را برای حفاظت به سیبل تریلانی سپرده.
تمامی گردنبندها و آویز های تریلانی هورکراکس هایی هستند که لرد به او سپرده.
ایا سیبل تریلانی مگرخوار است؟
خیر
او فقط یکی از طرفداران ولدمورت است. یا شاید این ارتباطش با لرد ربطی با شایعه قبل یعنی تحقق یافتن پیشگویی هایش توسط خودش داشته باشد؟
شایعات میگویند که سیبل تریلانی در عوض محافظت از هورکراکس های لرد ولدمورت از او میخواهد تا برای تحقق یافتن پیشگویی هایش به او کمک کند.
ایا لرد ولدمورت و سیبل تریلانی همکار هستند؟
برای یافتن این جواب روزنامه های مارا دنبال کنید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
هیچ لذتی بالاتر از خندیدن نیست. حتی اگر به قیمت حرص خوردن بقیه باشه
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: یکشنبه 21 اردیبهشت 1404 14:07
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 01:35
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 526
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
مسابقات جام آتش، یا نمایش قدرت فرزند جهنم؟
« دومینش، انفجار خفته است »


شاید برای بسیاری از خوانندگان باهوش این سوال پیش بیاید که اگر هدف از برگزاری مسابقات جام آتش نمایش قدرت فرزند جهنم است، پس چرا گابریلا پرنتیس از ابتدا در میان نمایندگان گروه ریونکلاو قرار نگرفت؟

همگی می‌دانیم علاقمندان برای شرکت در مسابقات جام آتش، تنها کافی بود ثبت نام کنند تا قادر به ورود به این رویداد باشند و با توجه به خطراتی که این مسابقات به همراه دارد و تنها قوی‌ترین جادوگران و ساحرگان از پس آن برمی‌آیند، افراد زیادی حاضر به داوطلب شدن برای شرکت در این مسابقات نبودند که خود به این معناست که راه برای ورود بی چون و چرای فرزند جهنم و رقابت در کنار سایر نمایندگان و به رخ کشیدن قدرتش کار سختی نبود.

کافی بود بخواهد تا جایگاهی بین نمایندگان از آن خود کند...

اما او حتی داوطلب هم نشد!


براستی چرا؟

در حالت عادی قاعدتا آن‌چه گفته شد راهکار بسیار مناسبی است. اما بگذارید از خودتان بپرسم. چه چیز دیگری در مورد سالازار اسلیترین عادی است، که این را به دومین مورد عادی او اضافه کنیم؟

با این حال بیایید این حالت را حتی با وجود فرض محال بودنش مرور کنیم. گابریلا پرنتیس دختر نوجوانی که پیش‌تر با نام گابریل دلاکور شناخته می‌شد، آخرین باری که در زمین دیده شد کودکی یازده ساله و بی‌آزار بود که همواره مثبت‌اندیشی غیر قابل باوری داشت و به همه چیز و همه کس عشق می‌ورزید...

خب، احتمالا از ابتدا حریف قَدَری محسوب نمی‌شد!
او دست کم گرفته می‌شد...

گابریلا پرنتیس کیست؟


همگی می‌دانیم دیگر خبری از آن دخترک یازده ساله‌ی گابریل نام نیست و جای آن را دختری نوجوان به نام گابریلا گرفته است. دختری که لقب فرزند جهنم را توسط خود شیاطین کسب کرده است و هفت سال تمام بعنوان تنها انسان فانی در میان شیاطین در جهنم زندگی کرده است.

شواهد حاکی از آن است که او نه‌تنها توسط شخص پادشاه جهنم و شیطان رادویی آموزش دیده است، بلکه هر یک از شیاطین جهنم نیز سهم خود را در آموزش توانایی‌ها و دانسته‌هایشان به گابریلا ادا کرده‌اند.

شیاطینی که از هر نژاد و گونه‌ای در جهان که بگویید هستند و قدرت‌ها و توانایی‌های متفاوت زیادی دارند، همه در آموزش گابریلا نقش داشته‌اند...

به فرض محالمان برگردیم که گابریلا پرنتیس بعنوان نماینده ریونکلاو در مسابقات جام آتش حضور می‌داشت. به محض نمایش قدرت‌های جدیدش و شخصیت تازه‌ای که در آن متولد شده است، ورق برمی‌گشت و چنان همگان را شوکه می‌کرد که به اندازه‌ی لازم برای نمایش قدرت فرزند جهنم کافی می‌بود.

آیا واقعا کافی بود؟


خیر.

آیا برای سالازار اسلیترین مدیریت هاگوارتز کافی بود؟

خیر.

آیا برای سالازار اسلیترین نمایش قدرتش برای زمینیان کافی بود؟

خیر.

آیا برای سالازار اسلیترین پادشاه جهنم شدن کافی بود؟

الگو، استقرا و هر آن‌چه در نظر بگیرید به شما می‌گوید که با احتمال بسیار بالایی پاسخ سوال مجددا خیر است. سالازار اسلیترین هیچ‌گاه دست از پیشرفت و شوکه کردن همگان برنداشته است.

پس چطور انتظار دارید حاصل تلاش هفت‌ساله‌ی سالازار اسلیترین در جهنم برای تربیت گابریلا پرنتیس تنها با شرکت در یک مسابقه بعنوان نماینده‌ای هم‌چون سایرین، کافی باشد؟

پس چگونه؟


هنوز نمی‌دانیم که اگر می‌دانستیم، احتمالا لوسیفر مورنینگ‌استار نیز با شناختی هزار ساله که از دوست دیرینه‌اش سالازار اسلیترین داشت، دست کم شک به دلش راه می‌داد که او چه خیال‌هایی ممکن بود در سر داشته باشد. ولی هیچ‌کس هرگز نتوانست افکار سالازار اسلیترین را بخواند و پیش‌بینی لازم را انجام دهد، حتی فرشته‌ی سقوط‌کرده.
(البته پرسش دیگری نیز اینجا مطرح می‌شود که حتی در صورت پیش‌بینی، کسی قادر به متوقف کردن او بود؟)

هیچ‌کس نمی‌داند قرار است چه اتفاقاتی در میدان مبارزه رخ دهد. اما حدس من؟ نقشه این است:

بگذارید زمینیان خیال کنند قوی‌ترین جادوگران و ساحرگان گرد هم آمده‌اند تا در خطرناک‌ترین مسابقات جامعه‌ی جادوگری شرکت کنند، با یکدیگر متحد شوند یا علیه یکدیگر قیام کنند و همه هم‌چون عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی در رویدادی که پادشاه جهنم تدارک دیده است به امید کسب جام تا پای جان مبارزه کنند... در حالی که هدف حقیقی پشت پرده در انتظار ظهور است تا تمامی این نمایندگان در مقابل او هیچ شمرده شوند.

ورود طوفانی فرزند جهنم باعث خواهد شد تا همه انگشت به دهان بمانند و بر ساخته‌ی پادشاه جهنم چیزی نگویند جز...

مرحبا!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: شنبه 20 اردیبهشت 1404 20:14
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: چهارشنبه 28 آبان 1404 14:25
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 305
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران، استاد هاگوارتز
آفلاین
مسابقات جام آتش


لرد نیوز
عضو جدید خانه ریدل‌ها کیست؟


حمید معصومی‌نژاد بعد از مشاهده و نشست خبری با لرد، عاشق و شیفته ایشان شده و از این شماره به بعد مسئولیت خبرهای ستون لرد نیوز را بر عهده دارد. ایشان که خانه و زندگی خود را رها کرده و در چادری جلوی خانه لرد زندگی می‌کند، در چند شب گذشته متوجه رفت و آمدهای عجیبی به خانه لرد شده و با پیگیری‌های زیاد به راز اسپایسی خانه ریدل‌ها پی برده است.

معصومی‌نژاد از شبی که متوجه ماجرا شده، اینگونه یاد می‌کند:

"شب خیلی سردی بود. البته من آشغال‌های خانه لرد را گشته بودم و توانستم چند کاغذ برای سوزاندن و گرم کردن خودم پیدا کنم. ولی چیز قابل گزارشی از آشغال‌ها پیدا نشد و... خب باعث شد من از غصه خوابم نبرد... چون هیچ خبری از لرد نداشتم و نگرانش بودم. یک دفعه دیدم کسی با ردای سیاه دارد خیلی آرام وارد خانه ریدل‌ها می‌شود. خیلی ترسیدم! آخر نیمه شب بود! با خودم گفتم نکنه کسی به لرد عزیزم آسیب برساند یا حتی زبانم لال... پناه به مرلین... پناه به هورکراکس‌ها... نکنه لرد یک "دوست خیلی نزدیک" پیدا کرده! خلاصه از چادر زدم بیرون و تعقیبش کردم و درست وقتی پشت سرش بودم، موهای بافته و لباس زردش را دیدم!"

(محتوای این گزارش به درخواست خود لرد سانسور شده است. ایشان گفتند فقط دوست خیلی نزدیک دارند و کلا بگیر نیستند. به ایشان دل نبندید.)

بعد از گزارش معصومی‌نژاد، تیم لرد نیوز با بررسی‌های فراوان شخص مورد نظر را شناسایی نمود و او کسی نبود جز بانو هلگا از هافلپاف!

بعد از این کشف، تیم لرد نیوز با تمام امکانات راهی خانه ریدل‌ها شدند تا علت این ملاقات‌های شبانه را جویا شوند. (این بار از بردن دستیار خانم امتناع شد.)

بعد از اصرارهای فراوان، مروپ گانت که هنوز از "حادثه تام ریدل" ترمیم نیافته بود، بر سر تیم خبری فریاد زد:

- پسر مامان رفته مامی پیدا کرده!

بعد دوباره گریه‌کنان خانه ریدل‌ها را ترک کرد.

در مصاحبه‌ها (التماس و خودزنی مقابل لرد برای جواب دادن به سوالات) بالاخره لرد بر سر تیم خبری منت نهاد و گفت:

• ما "مامی" را در یک شب که به هاگواتز سر زدیم دیدیم و مامی یک دل نه صد دل عاشق ما شد و گفت می‌خواهد مامی ما باشد. ما گفتیم ما خودمان مادر داریم ولی در طی یک جلسه عملی؛ فهمیدیم خیلی هم به مامی احتیاج داریم! حقیقت این است که ما از میوه خوردن خسته شده‌ایم، دلمان کیک می‌خواهد با خامه فراوان! پاستا پنه می‌خواهیم! پیتزا ناپولیتن حتی! مامی برایمان درست می‌کند!

در حالی که گروه خبری ما در بهت و حیرت و حسرت فرو رفته بود، هلگا هافلپاف از پشت لرد بیرون آمده و در حالی که پیشبند تنگی بسته بود، از "پسرخوانده‌اش" به صورت عملی دفاع کرد.
(حرف‌ها و حرکات مامی به دستور لرد حذف گردید. ایشان فرمودند روی مامی غیرت دارند و پسرخوانده‌ای بسیار نزدیک می‌باشند.)

از آنجا لرد به تنهایی کمر به حذف والدین خود بست؛ یکی از دستیاران مذکر گروه پرسید:

• حالا که مامی دارید؛ می‌خواهید ددی هم بیاورید؟

لرد با ذکر "بیا بریم اون پشت جوابتو بدم" دستیار مورد نظر را توقیف نموده و تا کنون نیز خبری از وی به دست ما نرسیده است.

(تا کنون یک دستیار زن و یک دستیار مرد از گروه خبری لرد نیوز به سرقت رفته است، از یابنده تقاضا می‌کنیم جان مامی اش این دو تن را به ما بازگردانده و مژدگانی دریافت نماید.)

.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: شنبه 20 اردیبهشت 1404 00:27
تاریخ عضویت: 1402/11/28
تولد نقش: 1402/12/01
آخرین ورود: امروز ساعت 00:03
از: هاگزمید
پست‌ها: 349
کیمیاگر
آفلاین
- ستون طنز
- ادامه ماجراهای بچه آقای همسایه

هفته هفتم

پیژامه پارتی هوریس اسلاگهورن

هوریس اسلاگهورن مدتی بود که ناظم مدرسه شده بود و حالا طبیعتا دستش بازتر بود تا مهمانی های بیشتری بگیره. از قضا، چند روز پیش برا ما یه جغد فرستاد و ما رو به مهمونی آخر هفته دعوت کرد. مهمونی ای که تِمِش پیژامه و لباس خواب بود.

آقا ما هم هر چی گشتیم دیدیم یه پیژامه گُل مَنگولی با راه راه آبی بیشتر نداریم. پیژامه هه رنگ و رو رفته بود و بیخودی هی پُف میکرد ولی ما با خودمون گفتیم خیالی نی! اونجا همه همین چیزارو پوشیدن دیگه.

خلاصه آخر هفته شد و ما هم اون پیژامه هه و یه زیرپوش سفید و رنگ و رو رفته که یه سوراخ کوچیک هم روش داشت پوشیدیم و یه دمپایی لا انگشتی هم کردیم پامون و پاقی غیب و ظاهر شدیم جلوی سر در ورودی هاگوارتز. دیگه شب شده بود و شمع ها و مشعل های شناور، محوطه هاگوارتز را روشن کرده بودند.

مهمونی در بلندترین برج قلعه برگزار میشد و ما هم هِلِک و هِلِک رفتیم تا رسیدیم به در ورودی و تَق تَق در زدیم. سریع در وا شد و هوریس با همون خنده همیشگی و گَل و گشادش اومد دم در... در حالی که یه لباس ورزشی خیلی شیک و تر و تمیز تنش بود!

آقا ما رو میگی!

_ ئه ئه سلام بردلی جان! بی بریم تو!

آقا ما یه نگاه انداختیم دیدیم تو سالن مهمونی هم همه لباسای ورزشی خفن و شیک پوشیدن!

_ چه سلامی چه علیکی هوریس! مرتیکه مگه تو جغد ندادی که پیژامه پارتیه؟! چرا همه اسپرت پوشیدن پس؟
_ هی وای من! حواسم نبوده بردلی جان! شرمنده! منظورم اِسپُرت پارتی بوده! حالا عیب نداره بی بریم تو!
_ چی چی رو عیب نداره؟ من با این لباسا انگشت نمای خاص و عام میشم که! فقط من زیرشلواری گل گلی پوشیدم اینجا! برو بابا من میرم خونه!

در همین لحظه یهو بچه آقای همسایه و دوستانش در هاگوارتز اومدن جلو در و بچه هه در حالی که جلو خنده شو گرفته بود گفت:
_ ئه سلام عمو! خوش اومدی! پرفسور اسلاگهورن گفته بود که شما رو دعوت کرده!
_ هیـــــــس بچه! صداشو در نیار! من دارم برمیگردم خونه!

هوریس:
_ مگه ما میذاریم؟! پارتی بدون بردلی یعنی هیچ!

آقا خلاصه هوریس و بچه هه و دوستانش به زور دست و پای ما رو گرفتن و ما رو قَلَم دوش کردن گذاشتن رو شونه شون و بردن تو پارتی! حالا کجا؟! دقیقا وسط سالن اصلی و جایی که همه دختر پسرای شیک پوش داشتن با آهنگ "خوشگلا باید برقصن" میرقصیدن. ما رو هم با اون وضع انداختن وسط سالن! اونم جلو کی؟ جلو سوزان!

حالا سوزان کیه؟ همبازی ما توی تیم کوییدیچ دوران دانش آموزی. اصلا ما هر وقت میدیدیمش انگار قند تو دلمون آب شده!
یه بار تو یه بازی، هر چی کردیم دنبال اسنیچ دیدیم نمیتونیم بیگیریمش! آخرش اعصابمون خرد شد، چارچنگولی پریدیم رو جارو و بعد شیرجه زدیم رو هوا تا اسنیچ رو بقاپیم ولی ناقلا جا خالی داد و ما ناغافل افتادیم تو بغل سوزان!

حالا ما از ترس جونمون که سقوط نکنیم، سوزان رو سفت چسبیدیم، اونم هی میگه:
_ ئه وا آقا بردلی ... ئه وا آقا بردلی!

هنوزم یاد اون خاطره و بوی خوش سوزان میفتم مدهوش میشم.

خلاصه سوزان تا نگاهش به ما افتاد گفت:
_ ئه ئه! سلام بِرَد چطووووووری؟

سوزان یه دست لباس ورزشی بِرَند و خیلی خفن پوشیده بود که توش خیلی خوشتیپ شده بود از اونور ما با اون زیرشلواری پفکی و زیرپیرهنی آبرو بر نمیدونستیم باید چیکار کنیم! به هر زوری بود زیرشلواریمونو کشیدیم بالا و جسارتمونو جمع کردیم و گفت:
_ ئه ئه! سلام سلام سوزان جان! قربانت خوبم تو چطوری؟
_ مرسی منم خوبم! راستی...

سوزان پوزخندی زد، به سر تا پای ما نگاهی انداخت و گفت:
_ چه خوشتیپ شدی!

آقا ما رو میگی!
میخواستیم زمین دهن وا کنه ببلعتمون! از اونور بچه آقای همسایه و دوستانش از دور داشتن هِرهِر به ما میخندیدن و ما با ایما و اشاره داشتیم بهش میگفتیم که اگه دستمون بهش برسه اون جاروی نیمبوس دو هزار درازمونو میکنیم تو حلقش!

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تصویر تغییر اندازه داده شده



پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: شنبه 20 اردیبهشت 1404 00:10
تاریخ عضویت: 1403/05/22
تولد نقش: 1403/05/22
آخرین ورود: چهارشنبه 28 آبان 1404 14:25
از: گور برخاسته.
پست‌ها: 305
رهبر مرگخواران، مشاور دیوان جادوگران، استاد هاگوارتز
آفلاین

مسابقات جام آتش


لرد نیوز:

لرد ولدمورت بزرگ به شایعه‌های طلاق والدینش پاسخ داد!
تبدیل بروس جنر به کیتلین جنر تکرار می‌شود!


لرد ولدمورت، جادوگر بزرگ قرن، صفحه جدیدی را در تاریخ جادوگری رقم زد. او با مسئول ستون خبری لرد نیوز، که به اخبار حیرت‌انگیز دنیای لرد ولدمورت اختصاص یافته، مکاتبه کرد و تقاضای یک نشست خبری نمود. خبرنگاران و ستون‌نویسان لرد نیوز پس از هیجان و جیغ و اکلیلی شدن برای لرد، به خانه ریدل‌ها شتافتند تا نشست خبری را برگزار کنند.

برای این نشست خبری مهم، خبرنگار خبره ما، حمید معصومی‌نژاد از رم فراخوانده شد و به محل اعزام گردید. همزمان با حضور معصومی‌نژاد و چند دستیار خانم در منزل ریدل‌ها، مروپ گانت مشاهده گردید که با گریه از خانه خارج می‌شود. متأسفانه وضعیت وی مناسب گفت‌وگو نبوده و در مصاحبه شرکت نکرده است.

لرد ولدمورت گرانقدر گروه خبری را در اتاق اختصاصی خود پذیرفته و نشست خبری آغاز شد. گزارش این نشست در ادامه این ستون خبری به استحضار شما خواهد رسید.

لرد ولدمورت در حالی که نگاهی گیرا و سردی به بیرون از پنجره اتاق داشت، این نشست را این‌گونه آغاز کرد:

- ما اصلاً نمی‌فهمیم در این هاگوارتز چه خبر است؟... جام آتش ما اینقدر بی‌اهمیت شده که دیگر ماگل‌ها را نیز راه می‌دهند!... به هر حال... ما تصمیم گرفتیم که برخلاف میل مادرمان، خودمان را از این ماگل جدا کنیم و آنچه حقیقت است را به جامعه جادوگری نشان دهیم!

- لرد عزیز... ماگل منظورتون پدرتون تام ریدل است؟

در اینجا لرد با اخمی شدید و چهره‌ای عصبانی به معصومی‌نژاد زل زده و موجب خیس کردن شلوارش می‌شود. (او بعداً شلوار رابستن لسترنج را قرض می‌گیرد. خود رابستن لسترنج در ساعتی بعد از اتمام نشست خبری به اتهام هتک حرمت دستگیر می‌شود. وی فراموش کرده بود که مجدداً شلوار بپوشد.)

لرد اینگونه مسئله را روشن می‌کند:

- اولاً که ایشان اصلاً و ابداً پدر ما نیست! خانواده ما از ایشان کاملاً جدا است! بله... پدر و مادر ما طلاق گرفته‌اند و البته ما از این موضوع کاملاً خوشحالیم! ابداً دوست نداشتیم با چنین فردی در یک خانواده باشیم!

در پی سوال خبرنگار ما در مورد علت طلاق، لرد عکسی را ارائه می‌دهد. ایشان عنوان می‌کنند که این عکس بین تام ریدل و یک بابا (ددی) از کشور دیگر رد و بدل شده است.

تصویر تغییر اندازه داده شده

البته خبرنگار ما از علاقه تام ریدل به هندوانه سوال نمودند، ولی لرد ذکر کردند که ایشان توپ تنیس را دوست دارند و ای کاش هندوانه دوست داشتند، چرا که همسر سابقشان، مروپ گانت، هندوانه‌های ارگانیک خوبی هم داشته‌اند.

در ادامه لرد عنوان کردند:

- ما دیگر صحبتی با آقای ریدل نداریم! خانواده ما والاتر و اصیل‌تر از آن است که بخواهد یک ماگل را به عنوان عضوی از خودش بپذیرد! حالا ما کاری نداریم که این ماگل تام ریدل است یا شهلا ریدل! و توصیه هم می‌کنیم که ماگل‌ها را در جام آتشی که مختص به جادوگران است، اصلاً راه ندهند!

خبرنگار اعزامی ما به عنوان سوال آخر مطرح کرد:

- آیا اینکه اسم شما هم تام ریدل است به معنای اینکه مشکلات بابایی دارید؟

لرد در حالی که گروه خبری را از پنجره به بیرون پرت می‌کرد، جواب داد:

- ما مشکلاتی نداریم که بابایی یا مامانی باشند! بروید از خود تام ریدل بپرسید که چرا برای باباهای دیگر عکس می‌فرستد! ایشان بابا در بابا هستند نه ما!

این بود آخرین اخبار لرد نیوز!
امیدواریم لذت برده باشید.
(یک دستیار خانم در خانه ریدل‌ها جا مانده، از یابنده تقاضا می‌شود دستیار خانم را برگردانده و مژدگانی دریافت نماید.)

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در 1404/2/20 7:07:47
THERE IS NO GOOD OR EVIL.THERE IS ONLY POWER, AND THOSE TOO WEAK TO SEEK IT
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 19 اردیبهشت 1404 23:50
تاریخ عضویت: 1403/11/10
تولد نقش: 1403/11/12
آخرین ورود: دیروز ساعت 22:55
از: گوی پیشگویی!
پست‌ها: 218
فرماندار جامعه جادوگری، استاد هاگوارتز
آفلاین
مسابقات جام آتش




🟢مأموریت قدرت‌طلبی | پیام امروز



پیام امروز
شماره ۱۳۲۴ | ویژه‌نامه جام آتش | گزارش دوم

«در سایه‌ی مه: رقابت یا طراحی؟»

نویسنده: ریتا اسکیتر (با بازنویسی و تحقیقات ویژه توسط هیئت تحریریه پیام امروز)

«برخی جادوها در سکوت عمل می‌کنند؛ آن‌قدر نرم و بی‌صدا که متوجه نمی‌شوی ذهن خودت کی دیگر از آن تو نبوده است.»
— برگرفته از دفترچه شخصی یک کارآموز اخراج‌شده از وزارت سحر و جادو.

░مقدمه: صدایی در مه
جام آتش، این بار به جای آتش، مه آورده. مهی غلیظ، فریبنده، و بی‌صدا. شاید دلیلش نه طلسمی باشد و نه تغییرات آب‌وهوایی در اطراف هاگوارتز و دورمشترانگ. شاید ریشه در کسی یا چیزی دارد که از مدت‌ها قبل، از سایه‌ها به درون رقابت نفوذ کرده است.
وقتی اولین‌بار نام "سیبل تریلانی" در فهرست شرکت‌کنندگان جام آتش ثبت شد، عده‌ای خندیدند، عده‌ای نگران شدند و برخی... سکوت کردند. اما حالا که وارد هفته‌ی پایانی این تورنمنت شده‌ایم، همه به نوعی درگیر یک سؤال خاموش شده‌اند:

چه بر سر سایر شرکت‌کنندگان آمده، و چرا رد پای تریلانی در تمام این رازها دیده می‌شود؟

نه به‌عنوان تنها نماینده‌ی ریونکلاو که هنوز تمام مراحل را بی‌وقفه پیش می‌برد. نه حتی به‌عنوان بانویی که می‌گویند بیش از آن‌چه دیده می‌شود، هست. بلکه به‌عنوان دستانی ناپیدا که آرام‌آرام دارد شکل جام را عوض می‌کند.

░ بخش اول: آن‌ها که باید باشند، کجا هستند؟

از چهارده شرکت‌کننده‌ی اصلی، سه نفر در روزهای اخیر دچار ناپدیدی‌های کوتاه‌مدت و غیرقابل توضیح شده‌اند. آستریکس از گریفندور، مورگانا لی فای از ریونکلاو، و تام ریدل از هافلپاف.

منابعی که نخواستند نامشان فاش شود، گفته‌اند:

- مورگانا رو دو بار پشت تالار تاریک دورمشترانگ دیدم، اما هر بار انگار به‌جای اون، فقط رد لبخندی سرد و کوتاه بود.
— شاهد عینی، دانش‌آموز سال ششم دورمشترانگ

- تام یه روز کامل غیبش زد. وقتی برگشت، انگار از خواب پریده بود. همه‌چی یادش رفته بود. حتی این‌که توی جام آتشه.
— فلیسیتی ایستچرچ، هم‌گروهی هافلپاف

در هر سه مورد، یک نکته مشترک بود: آخرین کسی که با آن‌ها دیده شد، تریلانی بود.

░ بخش دوم: هلگا، خدمه یا شرکت‌کننده؟

اما داستان واقعی، آن‌جاست که حقیقت و طنز در هم می‌پیچند. اگر به نقل برخی اساتید باور کنیم، هلگا هافلپاف دیگر نه فقط یک شرکت‌کننده، بلکه یکی از کارکنان خدماتی مدرسه شده است!

در مشاهداتی پراکنده، از او چنین گزارش شده:

پوشیدن ملحفه‌هایی که ادعا می‌کند "لباس رسمی جن‌های خانگی" است؛ پاک کردن کف راهروها با دست، چون "هیچ برس جادویی مثل دست جن وفادار کار نمی‌کنه"؛ خوابیدن در زیرزمین، در کنار انبار سیب‌زمینی‌ها؛ خطاب کردن سالازار اسلیترین با عنوان "ارباب بزرگ تاریکی" در حین دوئل.

آیا این صرفاً تأثیر پیری‌ست؟ یا همان‌طور که لوسیوس مالفوی در مصاحبه‌اش اشاره کرده، "نوعی طلسم ناپیدا که حافظه را نشانه گرفته، اما با ظرافت و هوشمندی خاص؟"

او ادامه می‌دهد:

«می‌دانم که تریلانی همیشه مشکوک بوده، اما حالا دارم به این فکر می‌کنم که نکند مشکوک بودن، بخشی از طرحش برای غیرقابل‌باور به نظر رسیدن است.»

░ بخش سوم: یک شرکت‌کننده، چهار مسیر

در حالی که بسیاری هنوز مشغول دوئل یا نوشتن فیلمنامه‌شان هستند، تریلانی ظاهراً در همه‌جا حاضر است. شب گذشته، دوربین‌های هالی‌ویزارد، تصویری از او ثبت کردند که روی پشت‌بام مهمان‌خانه‌ی جادویی لندن، در حال گفتگو با موجودی غبارآلود بود. همان شب، در سرسرای هاگوارتز، صداهایی ثبت شد که به وضوح صدای سیبل در حال زمزمه‌ی وردهایی ناشناخته بودند.

از آن‌سو، در دورمشترانگ، دانش‌آموزان با صحنه‌ای مواجه شدند که در آن، شبحی بلند و نقره‌ای‌رنگ، درست در همان لحظه‌ای که هلگا هافلپاف مشغول پوست‌کندن سیب‌زمینی بود، در کنار او ظاهر شد. گفته می‌شود این شبح همان الگوی همیشگی سیبل در پیش‌بینی‌هایش است.

░ بخش چهارم: پرونده‌های مشکوک دیگر
░ مورد اول: لوسیوس مالفوی و کابوس شبانه

در شب پنجم رقابت‌ها، لوسیوس به بهانه‌ی سردرد از مسابقات فاصله گرفت. اما چند ساعت بعد، در حالت خلسه و با چشمانی سفید و بی‌حرکت، در راهروهای دورمشترانگ دیده شد. او مدام زمزمه می‌کرد:
- شمعی که خودش را نمی‌سوزاند... چشم ندارد، اما می‌بیند...

او پس از بازگشت، گفت:
- احساس می‌کنم کسی درونم را نگاه کرده، اما نه با چشم. با چیزی تاریک‌تر.

░ مورد دوم: آستریکس و چمدان‌های گمشده

ظاهراً همه‌ی وسایل آستریکس، از جمله چوبدستی‌اش، به طور موقت ناپدید شد. وقتی دوباره پیدا شدند، وسایل پر از پرهای کلاغ، شمع‌های سیاه، و خرده‌کاغذهایی با نوشته‌هایی به زبان باستان بودند.

پرسش این‌جاست؛ چه کسی می‌تواند در چشم‌برهم‌زدنی این‌ها را به وسایل آستریکس اضافه کند؟ پاسخ برخی منابع آگاه: کسی که "در زمان، سُر می‌خورد".

░ بخش پنجم: پیشگویی آخر

شب گذشته، روی دیوار غربی برج شمالی دورمشترانگ، نوشته‌ای با جوهر ناپیدا ظاهر شد که فقط زیر نور نقره‌ای ماه، قابل خواندن است:

«آن‌که نه از این‌جاست، نه از آن‌جا، جام را خواهد بلعید. او که سایه‌اش قبل از خودش حرکت می‌کند. او که آتش را می‌خواباند.»

دانش‌آموزان، به‌خصوص سال‌پایینی‌ها، از شنیدن این جملات دچار ترس شده‌اند. برخی می‌گویند این‌ها چیزی جز پرت‌وپلا نیست. برخی دیگر معتقدند این نوشته، به سیبل تریلانی اشاره دارد.

░ گفت‌وگوی اختصاصی: ریتا اسکیتر با پروفسور اسنیپ

اسکیتر:
- پروفسور، نظر شما درباره این همه اتفاقات عجیب و حضور پررنگ خانم تریلانی چیست؟
اسنیپ:
- (مکث طولانی) شما دارید از من می‌خواهید روی شعله‌ای بنزین بریزم؟
اسکیتر:
- ما فقط به‌دنبال حقیقت هستیم.
اسنیپ:
- حقیقت این است که بعضی چیزها باید در تاریکی بمانند. اگر سیبل تریلانی دارد از رقابت‌ها به‌درستی عبور می‌کند، شاید تنها به این دلیل است که از مسیرهایی استفاده می‌کند که ما نمی‌دانیم چگونه باز می‌شوند. یا شاید، خودش آن مسیرها را می‌سازد.

░ نتیجه‌گیری: آتش یا آینه؟

رقابت هنوز تمام نشده. اما اگر از بیرون به آن نگاه کنیم، دیگر شبیه رقابت به‌نظر نمی‌رسد. شبیه نمایشی‌ست که فقط یک کارگردان دارد، و باقی بازیگران، گاه می‌دانند و گاه نمی‌دانند دارند به کجا کشیده می‌شوند.

او که مه را با خودش می‌آورد، در هر سکانس هست، اما هرگز دیده نمی‌شود. نام او تکراری‌ست، اما معنایش هر روز تغییر می‌کند.

سیبل تریلانی!
پیشگو؟
جادوگر سیاه؟
یا صرفاً...
آن‌که آینه را برمی‌دارد تا دیگران چهره‌ی خودشان را ببینند؟

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
تویی که داری این پیام رو میخونی... برات مرگی دردناک پیشگویی میکنم! مرگی با سوراخ شدن انگشتت با دوک... نه چیزه... با اولین چیزی که بهش دست میزنی!
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: جمعه 19 اردیبهشت 1404 18:30
تاریخ عضویت: 1403/11/27
تولد نقش: 1403/11/30
آخرین ورود: امروز ساعت 01:35
از: هر جا که بخوام!
پست‌ها: 526
مدیر کل جادوگران، بانکدار گرینگوتز، استاد هاگوارتز
آفلاین
مسابقات جام آتش، یا نمایش قدرت فرزند جهنم؟
« اولین جرقه »


اگر تا به این لحظه در این خیال بوده‌اید که سالازار اسلیترین، پادشاه جهنم، بعد از گذراندن هفت سال در جهنم و حکمرانی بر تاریک‌ترین شیاطینی که حتی در بدترین کابوس‌هایتان نیز نمی‌توانید متصور شوید، بالاخره به زمین قدم گذاشته است تا در اولین حضورش مسابقاتی با عنوان جام آتش برگزار کند و سه تن از نمایندگان هر گروه را به چالش بکشد، ساده است...

شما اشتباه کرده‌اید!


درست است. همه چیز در ابتدا عادی به نظر می‌رسد. مسابقات جام آتشی که پذیرای نمایندگانی از قدرتمندترین جادوگران حال حاضر گروه‌های چهارگانه هاگوارتز است. چرا باید شک به دلتان راه دهید که در پشت پرده، نمایشی عظیم و خارج از تصور در حال برنامه‌ریزی و برگزاری است؟

اما اگر عمیق‌تر نگاه کنید، در واقع اگر حتی ذره‌ای شناخت از سالازار اسلیترین کبیر داشته باشید، آن‌گاه پی خواهید برد که هدف حقیقی از این رویداد، در واقع نمایشی برای معرفی فرزند جهنم، گابریلا پرنتیس به ساکنان زمین است.

نیمه پریزاد-ساحره‌ای که یازده تا هجده سالگی‌اش را در جهنم گذرانده است. هفت سالی که هر روز آن آموخته‌ای جدید برای او به همراه داشته است. از آموخته‌های ذهنی و جسمی گرفته تا تاریخی و جادویی. آن هم از جانب شخص شخیص سالازار اسلیترین، پادشاه جهنم به همراه یکی از بزرگ‌ترین اورلردهای جهنم ملقب به شیطان رادیویی، یعنی الستور مون.

گابریلا پرنتیس همان فرزندی است که شما با خواندن تاریخ موسسان هاگوارتز، آرزوی به دنیا آمدنش را در رویاهایتان می‌پروراندید. فرزندی که قدرت و قاطعیت سالازار اسلیترین و هوش و ذکاوت روونا ریونکلاو را به ارث برده باشد.

او همین‌جاست!


او فرزندی نیست که خون سالازار و روونا در رگ‌هایش جاری باشد (یا شاید هم که باشد؟ چه کسی می‌خواهد خلافش را در برحه‌ای از زمان ثابت کند که یک انسان _سالازار اسلیترین_ به قدرت‌هایی فرا انسانی دست پیدا می‌کند که فرشته‌ی سقوط کرده _لوسیفر مورنینگ‌استار_ را شکست می‌دهد و تاج پادشاهی‌اش را بر سر می‌گذارد؟ دیگر چه چیزی در این دنیا ناممکن است؟) اما دقیقا همان فرزندی است که تمام باورها و ویژگی‌هایشان را با خود حمل می‌کند.

به راستی خیال کردید واقعا مسابقات جام آتشی در کار است؟

البته که در کار است، اما هدف آن نه مبارزه‌ی دوازده تن از برترین جادوگران، بلکه نمایش قدرت فرزند جهنم است. درست در مکان و زمانی که تصورش را نیز نخواهید کرد، او ظهور خواهد کرد، تمام معادلات را برهم خواهد زد و حاصل تلاش هفت‌ساله‌ی پادشاه جهنم را بر زمینیان آشکار خواهد ساخت.

اگر به دنبال نشانه‌ای برای اثبات این گفته‌ها می‌گردید، کافی است به اولین لحظات حضور نمایندگان هاگوارتز در دورمشترانگ توجه کنید. زمانی که سیبل تریلانی، یک صدای دور، آهسته و جیغ‌مانند از جایی در عمق قلعه شنیده بود. صدایی که خبر از یک نفوذ غیر قابل انتظار به قلعه‌ی دورمشترانگ می‌داد.

بله، گابریلا پرنتیس راه خود را به قلعه باز کرده است...

چرا فرزند جهنم؟


در جهنم قوانین متفاوت است. امروز می‌توانید در اوج باشید و فردا در فرش. تنها زبان و قانونی که در جهنم همه می‌شناسند تنها یک چیز است: قدرت!

در جهنم باید خود را ثابت کنید. نه‌تنها خودتان باید احترامی که شایسته‌تان است را کسب کنید، بلکه باید هر روزتان را برای ماندگاری‌اش وقف کنید. بگذارید به شما بگویم تمام آن ارزشی که شیاطین بزرگ و کوچک جهنم به گابریلا پرنتیس نسبت داده‌اند، در این دو کلمه خلاصه شده است: فرزند جهنم.

حال شما را با این حقیقت تنها می‌گذارم که گابریلا لقب فرزند جهنم را به این خاطر که پادشاه جهنم او را زیر پر و بالش گرفته بود، کسب نکرده است، بلکه لقبی است که خود شیاطین به او اختصاص داده‌اند.

فرزند... آیا قادر به درک عمق این کلمه هستید؟ فرزند از گوشت و خون والدینش است و فرزند جهنم بودن یعنی...؟

راهنمایی: گابریل دلاکور چشم‌‌های آبی داشت و گابریلا پرنتیس، بنفش.

هضم کنید آن‌چه را که خواندید.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
🦅 Only Raven 🦅
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1404 00:30
تاریخ عضویت: 1403/04/30
تولد نقش: 1404/01/08
آخرین ورود: دوشنبه 19 آبان 1404 10:39
پست‌ها: 47
آفلاین
پیام امروز
برنده جام اتش که خواهد بود؟
لوسیوس مالفوی، افسانه ایی که به واقعیت پیوست!

پارت سوم

در شب‌هایی که قلعه خاموش می‌شود، و تنها صدای باران از شیشه‌های برج‌ها شنیده می‌شود، برخی می‌گویند که هاگوارتز، نفس می‌کشد. انگار گاهی، با کسی حرف می‌زند.

قدرت و تاریکی این شبها در تالار اسلیترین که خود مهد خاموشی های نهان جادوگری است به اوج خود
می رسد.
شاهدان اندک‌ که تعدادی از این شبها را زنده دوام آورده اند، نقل می‌کنند: بارون خون‌آلود—روح بدخلق، گمشده، و تا ابد ساکت گروه—برای نخستین‌بار در یک قرن، نه‌فقط ظاهر شد، بلکه متوقف شد و دقیقاً مقابل لوسیوس مالفوی ایستاد.

زمزمه‌هایی در فضا پیچید.نور سبز کمرنگی در دور چهره‌ی بارون چرخیده، و سپس، سکوتی سنگین حکم فرما شد. اما گفته می‌شود صدایی شنیده شده نه با گوش، بلکه در ذهن تماشاگران وحشت زده طنین انداز شده بود.
«تو نه‌فقط صدای مار را می‌شنوی... تو صدای خاکسترها را نیز درک می‌کنی.»

گزارش شده که لوسیوس، پس از آن دیدار، برای ساعاتی ناپدید شد. حتی نقشه‌ی غارتگران، که هیچ جنبنده‌ای از نگاهش در امان نیست، نقطه‌ای به نام او را نشان نداد. انگار از مرز واقعیت فراتر رفته بود.

وقتی بازگشت، چشم‌هایش مانند آینه‌هایی بودند که چیزی از سوی دیگر دیده‌اند. وقتی از او پرسیده شد که کجا بود، تنها گفت:
«من رفتم تا با آنان حرف بزنم که هنوز در سکوت، ما را نگاه می‌کنند. نه برای گرفتن قدرتشان... بلکه برای آن‌که بدانند، ما دیگر تنها وارثان آن‌ها نیستیم.ما بازنویسندگانیم.»

از آن شب، بارون دیگر در تالار دیده نشده است. گویی مأموریتش به پایان رسیده و یا شاید، بالاخره کسی را دیده که ارزش زمزمه‌ای از دل تاریخ را دارد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
«قدرت نه در فریاد، که در سکوتی‌ست که دیگران را وادار به اطاعت می‌کند...»
لوسیوس مالفوی | استاد نفوذ و جادوی سیاه | وارث خاندان اصیل‌زاده مالفوی
[پیوسته در سایه، اما همیشه در بازی]
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: سه‌شنبه 16 اردیبهشت 1404 00:27
تاریخ عضویت: 1403/04/30
تولد نقش: 1404/01/08
آخرین ورود: دوشنبه 19 آبان 1404 10:39
پست‌ها: 47
آفلاین
پیام امروز برنده جام اتش که خواهد بود؟ لوسیوس مالفوی، افسانه ایی که به واقعیت پیوست! پارت دوم در بازی که پر از فریاد و هیاهوست است، آن‌که سکوت می کند، یا بی‌خبر است... یا بازی گردان خود اوست. در شب‌های پیش از آغاز مأموریت اول جام آتش، چند نشانه‌ی نگران‌کننده مانند پیچکهای سمی از گوشه‌وکنار دیوارهای قلعه بالا رفتند. یکی از نمایندگان ریونکلا، نیمه‌شب در کنار راه‌پله‌ی متحرک شرقی دیده شد که با استاد مطالعات ذهنی صحبت میکرد. او استادی درون گرا و گوشه گیر بود که به‌ندرت پس از غروب در محوطه حضور داشت و با کمتر کسی گرم می گرفت. این مکالمه بسیار عجیب تمام شده بود.گفته می‌شود مکالمه‌ای کوتاه و پچ‌پچه‌وار رد و بدل شده، و در پایان، رد نوری کمرنگ از نوک چوب‌دستی آن دانش‌آموز به سمت ذهن استاد تابیده است. علامت خطر بعدی چند روز بعد خودش را نشان داد. یکی از نسخه‌های قدیمی کتاب «جادوی ذهن: نفوذ، حذف و بازنویسی» که در بخش ممنوعه نگهداری می‌شد، به‌طرزی مشکوک، از قفسه‌ها ناپدید شد و ساعاتی بعد با علامتی جدید بازگشت. گویی شخصی سعی در بازنویسی بخشی از طلسم‌ها داشته است. در این میان، در تالار اسلیترین، سکوتی یکدست حکم‌فرما بود. نه هیاهوی تبلیغاتی دیده می شد و نه سخنرانی در راهروها به گوش می رسید. فقط تمرین، مطالعه، و سکوت حکم فرما بود. در قلب این سکوت، لوسیوس مالفوی قرار داشت. وقتی از او درباره‌ی این اتفاقات پرسیده شد، جمله‌ای گفت که اکنون به‌عنوان ضرب‌المثل در میان دانش‌آموزان زمزمه می‌شود: «جادوی واقعی، از آن‌جاست که نیازی به فریاد ندارد. اما نیرنگ؟ همیشه فریاد می‌زند، تا دروغش شنیده شود.» او نه‌فقط به سوالات پاسخ نداد، بلکه از آن‌ها گذشت و این همان چیزی‌ست که قدرت را از سیاست جدا می‌کند. در بازی‌ای که دیگران سرگرم ایجاد وهم‌اند، لوسیوس، تصویری حقیقی ساخت؛ تصویری که بی‌نیاز از ترفند باشد .

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در 1404/2/16 0:31:43
دلیل: بهم ریخته بودن تیتر
«قدرت نه در فریاد، که در سکوتی‌ست که دیگران را وادار به اطاعت می‌کند...»
لوسیوس مالفوی | استاد نفوذ و جادوی سیاه | وارث خاندان اصیل‌زاده مالفوی
[پیوسته در سایه، اما همیشه در بازی]
پاسخ: پيام امروز
ارسال شده در: دوشنبه 15 اردیبهشت 1404 13:57
تاریخ عضویت: 1403/04/30
تولد نقش: 1404/01/08
آخرین ورود: دوشنبه 19 آبان 1404 10:39
پست‌ها: 47
آفلاین
پیام امروز
برنده جام اتش که خواهد بود؟
لوسیوس مالفوی، افسانه ایی که به واقعیت پیوست!

پارت اول

شاید تنها یک‌بار در هر نسل، لحظه‌ای پیش بیاید که گذشته و آینده، بدون میانجیِ حال، با یکدیگر روبه‌رو شوند. لحظه‌ای که در آن، تاریخ زنده می‌شود، و افسانه، ناگهان از شکل روایت بیرون آمده، به واقعیتی لرزان و شگرف بدل می‌گردد. برای گروهی اندک از تماشاگران بی‌صدا، آن لحظه در غباری بنفش و وهم‌آلود شکل
می گرفت؛ در دوئلی که شاید هیچ‌گاه در هیچ تاریخی ثبت نشود، اما برای همیشه در حافظه‌ی هاگوارتز باقی خواهد ماند.

در یک‌سو، سایه‌ای از ریشه های عمیق جادوگری ایستاده بود. سالازار اسلیترین، کسی که زبان مارها را به رسمیت شناخت، جادوی تاریک را تقدیس کرد، و نخستین سنگ‌بنای افتخار را برای گروهی که بعدها نامش را گرفت، نهاد. چشمانش شعله‌هایی بی‌زمان بود؛ نه برای دیدن، که برای بلعیدن.

و در سوی دیگر، چهره‌ای از نسل نو، لوسیوس مالفوی قد علم کرده بود. اما نه آن‌گونه که تاریخ به یادش دارد— دیگر نه آن مرگ‌خوار پرغرور بود و نه آن پدر خسته سال‌های جنگ. این‌بار، چهره‌ای جوان‌ و پر اشتیاق داشت اما با نگاهی که به‌ مراتب پیرتر و کارآزموده از گذشته بود. او آمده بود، ولی خالی از حرص و آز برای میراث اسلیترین بود. چیزی به مراتب ژرف تر و تاریکتر را می جویید.

فضا از لحظه‌ی نخست، چنان سنگین بود که حتی سکوت نیز پژواک داشت. جادو هنوز آغاز نشده بود، اما چیزی عمیق‌تر از طلسم در هوا جریان داشت: برخورد اراده‌ها.

سالازار گفت:
«تو که هستی؟ بازتابی از غرور من، یا شکلی از خیانت؟»

و لوسیوس، با صدایی که لرزش نداشت، پاسخ داد:
«من آنم که در نبودت، همچنان ادامه خواهد داد. نه چون شبیهم، بلکه چون جرئت کرده‌ام خلاف انچه اجبار میداری، بیندیشم.»

طلسم‌ها فوران کردند و هیچ کدام از تبار طلسم های ساده یا رایج نبودند. طلسم‌هایی کهن بودند با واژگانی فراموش‌شده، که از عمق وجود برمی‌خواستند. خاک زیر پایشان چون آینه ترک برداشت، و حافظه‌هایی کهنه در هوا شناور شدند: چهره‌هایی ناپیدا، فریادهایی بی‌صدا، خاطراتی که حتی اسلیترین هم به یاد نمی‌آورد.

اما حتی با رعدِ طلسم، با شعله‌های سبز و نقره‌ای، چیزی که بیشتر از همه می‌درخشید، نه قدرت، که نگاه بود. نگاهی که لوسیوس به سالازار انداخت؛ نگاهی بدون ترس، بدون نیاز به تأیید، نگاهی که می‌گفت: «من آمده‌ام که پایان نباشی، بلکه آغاز شوی.»

وقتی خاک نشست، هیچ‌کس زمین‌گیر نبود. اما تفاوتی به وجود آمده بود. در سالازار، سایه‌ای از پذیرش پدیدار شد و در لوسیوس، شعله‌ای از تولد سوختن گرفت.

این دوئل، برنده نداشت. اما هاگوارتز حالا می‌دانست: افسانه فقط آغاز است. ادامه، به دست لوسیوس نوشته خواهد شد.

افرادی که لایک کردند

اولین لایک را ثبت کن!
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در 1404/2/16 0:27:47
«قدرت نه در فریاد، که در سکوتی‌ست که دیگران را وادار به اطاعت می‌کند...»
لوسیوس مالفوی | استاد نفوذ و جادوی سیاه | وارث خاندان اصیل‌زاده مالفوی
[پیوسته در سایه، اما همیشه در بازی]
Do You Think You Are A Wizard?
جادوگری؟