-ارنی, هی ارنی ! مگه من با تو نیستم ...
ارنی در حالی که اب از لب و لوچه اش میریخت سرشو بلند میکنه و با دیدن استن که اونجا ایستاده میگه :
- نه استن ! الان اصلا حوصله ندارم ! مگه قرار نیست بشیم ماشین مشنگ کشی (
)؟
-میدونم . ولی فعلا که میتونیم جادو کنیم ...ارنی .. من دستشویی دارم !
در همان لحظه چندین مشنگ بی کار الاف با کت و شلوار مشکی و کیف های سامسونت در ایستگاه ایستادند . ظاهر عجیب و ابی رنگ اتوبوس ارنی باعث شد که انها نگاه هایی به هم بیندازند و سپس , سوار اتوبوس شوند . مدتی بعد درحالی که استن غر غر میکرد,اتوبوس پر از مسافر شد .
- ارنی ! اینجا چه خبره !؟
شکمی از سمت راست ارنی بیرون امد و ده ثانیه ی بعد هوریس اسلاگهورن دیده شد . او دستش را برای ارنی دراز کرد و گفت :
- اینا کین تو اتوبوست جم کردی ؟!
- اینا یا سهمیه اشون تموم شده , یا ماشینشو گازسوز نیست , یا ماشین ندارن
!
- چرا با جارو نمیرن !؟
ارنی با بدخلقی گفت :چونکه مشنگن ! تو هم حواست باشه سوتی موتی ندیده که باید حافظه پاک کنیم , نمیدونم چرا قبول کردم که این ماموریتو انجام بدم !
مشنگ ها همگی در هم لولیده بودند . بالاخره مشنگی که جلو بود و موی گاو لیسیده ای داشت (!) با لحن متعجبی گفت :
- پس چرا را ه نمی افتید اقا ؟!
ارنی به استن نگاه کرد که قرمز شده بود و پایش را به شدت تکان میداد و کم کم این حالی میشد :
- اهم . راه می افتیم ! ساکت باشید لطفا ! خب اقا این همه صندلی هس یکی اشو بردار بشین روش دیگه !
یکی از زن ها گفت :
- کو صندلی ؟!چشات البالو صندلی (!) میچینه .
ارنی با عصبانیت داد زد :
- خب بلد نیسیتی یه دونه از غیب ظا...
و بعد متوجه شد که چه سوتی در حال دادن بوده و بعد گفت :
- باشه ! شرمنده بشینید رو زمین, خاکی باش ابجی
!
ارنی خنده ی این طوری کرد :
بعد دنده را عقب کشید و راه افتاد . در خیابان های ماگلی خلوت کمی سرعتش را زیاد میکرد و بلافاصله با صداهای فریاد مواجه میشد . استن در این میان فریاد زد :
- ارنی ! داره میاد !
ارنی : چی !؟ نمیتونی یه کاریش کنی ؟!
استن : نه نه ! من باید برم دستشویی ... امرجنسیه
!
ارنی که تحمل نمیکرد سرش را با بیخیالی تکان داد . استن نیز دوید و به سمت دستشویی اتوبوس در طبقه ی بالا رفت .
استن : اخیش ! اینجا میشه یه کاریش کرد ... خب, حوس چی کرده بودم ؟! نوشیدنی کره ای !
استن به سمت دستشویی رفت و تا در دستشویی را باز کرد گفت : اکسیو نوشیدنی کره ای !
نوشیدنی کره ای از روی میز کوچک در طبقه ی بالا به سمت در دستشویی امد . استن مشغول شد البته مشغول خوردن ! در های دستشویی را میزد و گاهی صدای " هن " , "هون " , " کیه ؟" , " جونم عزیزم " و " غیره " میشنید ! استن که تعجب کرده بود دستشویی ها همه پرن در دستشویی اخری را با ناامیدی زد . در قفل شده بود .
استن یواشکی : الوهومورا !
جیـــــــــــــــغ !
مردی در دستشویی خودش را باز کرده بود و استن را در هنگام جادو کردن در دستشویی دیده بود . استن اب دهانش را قورت داد و گفت :
- الو ؟هومیرا (
)!؟ الو هنوز پشت خطی ؟!
و گوششو به دستشویی چسبوند تا مرد فک کند او با زنش صحبت میکند ...استن به حالت دو نقطه دی به مرد نگاه کرد مرد با ترس و لرز به چوبدستی استن نگاه کرد .
- ها ! زنم دوست داره من واسه اش چوب بندازم , بدوعه دنبالش بگیرتش !(چکش)
مرد :
استن:
مرد : جیـــــــــــــــــغ !
استن روشو برگردوند و مرد گفت :
- فهمیدم ! تو جادوگری !
استن که حال و حوصله نداشت و از طرفی با خوردن نوشیدنی ده برابر پر شده بود (!) گفت :
- نه باب جادو چیه ؟! بیا جلو ! بیا بهت نشون بدم جادوگر نیستم !
مرد جلو امد . استن به سمت او حمله ور شد : حافظه اوم بپرا ! مرد با این حالت
مدتی به استن نگاه کرد . استن که خیالش راحت شده بود گفت : حالت الان خوبه ؟!
مرد : اره . اره .. استن ... میگم که یه نگا به سپر مدافعم بنداز ببین طوریشه ؟! داولیش میگف ضایه شده !
استن : بله ؟! شما جادوگری !
مرد : عجب ! یعنی نمی دونستی
!
-
در پایین
هوریس : ارنی اینا دارن روی اعصاب من میرنا ! این میگه چقدر هوا گرم شده اون یکی میگه نمیدونم بوی جوراب میاد , اون یکی میگه گشنشه ! میزنم دک و پوز ..
- خودتو کنترل کن ! یعنی چی ... به نظرم بهتره ایستگاه بعدی همه اشونو بندازیم بیرون , چطوره ؟!
هوریس با شدت سرشو بالا پایین کرد . یه هو یه دست از پشت سرش اومد بیرون و یه دونه از سیبیلاشو کند .
- عجب سیبیل مشتی داری
!
هوریس در حالی که اشک میریخت : اره , اینا از پدرم بهم رسیده ... ارنی, اگه همین الان نریزیشون بیرون از پنجره پرتشون میکنم بیرونا !
یه دست دیگه برای کندن سبیل هوریس جلو امد . هوریس زد روی دست و دست مشت زد تو صورتش . هوریس ناخوداگاه چوبدستی کشید . مردم جیغ زدند و به سمت در رفتند .
-نه ! هوریس اونو بذار کنار ! مارو به دردسر انداختی !
-نمیتونم ! سبیلام ! ماماااان
! ارنی , من یه فکری دارم !
او چوبدستی اشوبه سمت در اتوبوس گرفت . بعد به سمت مردم گرفت و گفت : گوش کنید ! بازی تموم شده , ما شما رو گروگان میگیریم
!
یه دفه یکی بلند میشه و اسلحه از جیبش میکشه بیرون : چی گفتی !؟ من خودم عند گروگانم ! بذار کنار اون چوب مسخره رو.
- حافظه اوم بپرا !
افسون های ارنی و هوریس پشت سر هم به این و اون میخورد و همه به این حالت :
شده بودند . هوریس : بیاید بریزیمشون و دربریم ! هیچ از مشنگا خوشم نمیاد .
دستی به ریشش کشید . استن : اره ! فکر خوبیه ...
و همه با هم شروع به جمع اوری مشنگا کردند و وقتی از اون منطقه با سرعت دور میشدند, صدایی از پشت گفت : وای ! شما ها جادوگرید !؟
همه به سوی صدا برگشتند . استن : وای نه ! یکی دیگه