تدی گفت:
ولی من که داوطلب نشده بودم....کی اسم منو انداخت توی قرعه کشی؟.....
استرجس:
خب بابا......بیل یه اسمه دیگه در بیار ....مثله اینکه این پسر کوچولوی ترسو دلش نمی خواد یه ذره حال کنه....
تدی که دید فرصت خوبیه و شانسش گفته،مانع این کار شد و گفت:
خب باشه...خودم امتحانش می کنم.....فقط اگه دیگه ما رو ندید حلالمون کنید......
بیل:
اگه این جوری بشه که خیلی خوب می شه.....فقط اگه بشه.......من که شک دارم......
تدی:
زبونتو گاز بگیر....حالا ما یه چیزی گفتیم.....تو که نباید بل بگیری.......
لوییس:
انقدر دیگه حرف نزن.....بیا بیا اینو بگیر ببینیم چی میشه......
تدی به استوانه ایی که در دستان لوییس بود نگریست و آب دهنش را قورت داده و گفت:
حالا کی از اون فضا برمی گردم؟.......
دارن:
شاید دیگه هیچ وقت.....
و شروع کرد با صدای بلند خندیدن که استرجس گفت:
صبر کنید بابا.....مگه تدی نگفت نمی خواسته اسمش باشه...دقل بازی نکنید که حرف مرد یکیه....
تدی همان طور که به طرف لوییس می رفت تا خیال ساز را از او بگیرد گفت:
حالا کی گفته من مرد شدم.........
تدی می رفت که چشمانش را ببندد و به دنیای دیگری سفر کند که کسی فریاد زد:
نه اونو بزارش کنار.....اون تقلبیه.....اون یه بطریه دیوانه کنندست.....
بچه ها به طرف صدا برگشتند....جسیکا گفت:
سارا......تو اینا رو از کجا می دونی؟.....کی این چیزا رو بهت گفته.....
سارا:
اگر دقت کنید اون شیشه قهوه اییه با این حال که بطری های خیال ساز صورتین....فکر می کردم دارن اینو می دونه......
و نگاهی به دارن انداخت.دارن جلو آمد و گفت:
ولی وقتی که من دیدمش صورتی بود....شیشه را از تدی گرفت و در دستش فشرد و گفت:
حتما یکی اونو عوضش کرده.....یکی که با ما دشمنه......
و چرخی در سال زد و ناگهان دید که یک نفر به سرعت از تالار خارج شد همان طور که شیشه ایی صورتی رنگ در دستانش بود........
________________________________________________
تدی جان فکر نمی کنی خیلی زیاد نوشتی؟
دستت درد که نگرفت؟!!!!!
فکر کنم فقط می خواستی ابراز وجود کنی؟آره!!!