آرتیکوس ، امیدوارم من درست متوجه منظورت شده باشم . اگر اشتباه نکنم منظورت این بود که زنت گل دختره دیگه نه ؟ اگر اشتباه میکنم خیلی ببخشید .
--------------------
بعد از کلی بزن بزن !!!
مینروا : خب حالا بریم تکلیف آرتی رو روشن کنیم !
آرتیکوس که همه جاش کبود شده بود در حالی که گیلی ویلی میرفت گفت :
- پس تا به حال داشتین چی کار میکردین ؟
مینروا : ساکت شو ، بچه ها موافقین ؟
آلبوس و گل دختر و بچه گل دختر
گل دختر روبه بچه اش کرد و گفت :
- عزیزم همینجا بمون الان بابات رو میکشیم میایم !
بچه آرتیکوس : باشه مامان
آرتیکوس : چی چی رو باشه . من هنوز آرزو دارم .
بقیه
دو دقیقه بعد .
مکان : بالای پشت بوم هتل .
در باز شد و مینروا و آلبوس و گل دختر در حالی که آرتیکوس رو با خودشون میکشیدند وارد شدند .
مینروا : فکر میکنم از این بالا بندازیمش پایین سر عقل بیاد .
آلبوس : آره حسابی زجر میکشه !
آرتیکوس فریاد زد : بابایی ، مامانی ، همسر عزیزم بهم رحم کنید .
اما کسی به او توجهی نداشت هر سه نفر آرتیکوس رو بردن لبه پشت بوم .
مینروا : آلبوس طبقه چندمیم ؟
آلبوس : 101
آرتیکوس
گل دختر : ارتفاع .
آلبوس در حالی که داشت به تندی محاسبه میکرد گفت :
- حدودا 300 متر
آرتیکوس
: رو هوا مردم.
هر سه نفر آماده شدن تا آرتیکوس رو بندازن پایین .... دوربین روی خیابون های اطراف زوم کرده .... شهر زیر پای آنها قرار داشت و ماشینا با چراغهای روشن به سرعت حرکت میکردند .
آرتیکوس که سرش گیج رفته بود گفت :
- خب اینجوری که خوب نیست . من سریع میمیرم تموم میشه .
برخلاف تصور آرتیکوس ، گل دختر و آلبوس و مینروا به فکر فرو رفتند .
مینروا : راست میگه ها ! باید یه کاری کنیم که زجر بکشه .
گل دختر و آلبوس
مینروا : بدویین تصمیم بگیرین الان جشن عروسی تموم میشه .
گل دختر : فهمیدم ، اول از طبقه دوم میندازیمش بیرون که فقط زجر بکشه بعد سرخش میکنیم به عنوان شام عروسی میدیم بقیه نوش جان کنن
آرتیکوس :
: نه منو همین الان بکشین نه منو دارین کجا میبرین . این آفریقاییا کین دیگه !
نیم دقیقه بعد . مکان طبقه دوم .
همگی آماده پرتاب آرتیکوس هستند .
آرتیکوس در حالی که گریه میکنه :
- ولم کنین . خوب منم آرزو داشتم رفتم یواشکی زن گرفتم . حالا مگه چی شده .
مینروا بدون توجه به داد و بیداد های آرتیکوس گفت :
- آلبوس ارتفاع .
آلبوس حدودا شش متر .
گل دختر : همه آماده این .
آلبوس و مینروا
آرتیکوس : خدایا تووووووبهههههههه
همگی آرتیکوس رو از طبقه دوم انداختند پایین .
صدای سقوط آرتیکوس : صووووووووووووووووووووووووووووت
مینروا و آلبوس و گل دختر گوشهاشونو تیز کردند تا صدای آه و ناله آرتیکوس رو بشنون اما جای آن صدای آرتیکوس رو همراه با صدای ظریف دخترانه ای شنیدند
-آخ!
- آخ !
آرتیکوس در حالی که داشت از روی ساحره ای که روی زمین ولو شده بود بلند میشد گفت :
- ببخشید ساحره محترم چیزیتون که نشد ؟ راستش از اون بالا نمیتونستم جای خوبی رو برای سقوط کردن انتخاب کنم
خانم ناشناس : نه خواهش میکنم ، فقط پام پیچ خورده . بزاریین خودم بلند میشم . آخخ نه نمیتونم !
صدای آرتیکوس شنیده شد :
- بزاریین کمکتون کنم !
خانم : ممنون میشم :bigkiss:
آرتیکوس :bigkiss:
آلبوس و مینروا و گل دختر
آلبوس : مینروا ، یادم نمیاد صدای سقوط آزاد اینجوری باشه ها ؟ همیشه صدای آه و ناله بلند میشد !
مینروا
:
همگی با تعجب از پشت بوم به پایین نگاه کردند و آرتیکوس رو دیدند که در حال کمک به ساحره ایه که ظاهرا روی اون فرود اومده بود .
آلبوس : یه لحظه وایسین ... من این....خانم رو ... میش...
میشناسم ... این.. هل... هلگاست!!!
مینروا و آلبوس و گل دختر
بدین ترتیب آرتیکوس هم علی رقم داشتن یه زن باز عاشق میشه
.........................