هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۰:۴۸ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۰ دوشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۱۲ شنبه ۹ تیر ۱۳۸۶
از اون بالا جغد میایَ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 286
آفلاین
ترور ناموفق سوسک و وکیل جدید سرژ تانکیان

سرژ پس از اینکه دید سوسک از کما درنخواهد آمد به دنبال شخص دیگر رفت تا او بتواند سرژ را از این مخمصه رها یی دهد
در بین همین صحبتها سرژ با پرداخت مبلغ گذافی وکیل پایه یک (این پایه یک گواهینامه ماشین نیست ها) کشور را به خدمت گرفت .
در همین حال به گفته شاهدان کسانی قصد داشتند تا در درهنگام خواب ریش سرژ تانکیان را ببرند که پس جنگی تما عیار آخر موفق به این کار نشدند که فرار کردند.پس از این اتفاق سرژ از رئیس زندان شکایت کرده و باعث جریمه شدن او شده .رئیس زندان محکوم به پرداخت دومیلیون گالیون به سرژ شده است.
البته همین جریمه هم باعث کوشش وکیل جدید سرژ میباشد که توسط او به خدمت گرفته شده است.
به گفته معاون رئیس زندان ما به دنبال خاطیان هستیم تا آنها را تنبیح کنیم.البته بصورت وحشیانه(دیوانه ساز)
پس از پایان گرفتن این اتفاقات سرژ درخواست تجدید نظر دادگاه شده است .به همین خاطر قرار است جلسه ای برای همین منظور تشکیل شود
اما متوجه شدیم که کسی قصد جان سوسک را کرده و تصمیم داشته است که به صورت سوسک حشره کش بزند که یکی از پرستاران متوجه این کار شده و با جان فشانی جلوی این کار را گرفته است .اما چون شخص صورتش را پوشانده بود نتوانسته است او را بشناسد . و او هم با سرعت از محل متواری شده است.
به گفته دکتر مخصوص سوسک اگر از حشره کش به بدن سوسک برخورد میکرد باعث مرگ او میشد.به همین خاطر سرژ به کمک وکیل خود دو نفر را برای محافظت ازسوسک به خدمت گماشده اند. تا شاید بتواند سوسک را به جلسه دادگاه بیاورد و سخن های نگفته خود را بزند.
------------------------------------------------
منتظر خبرهای از داخل و خارج دادگاه باشید و اتفاقاتی که خواهد افتاد باشید؟


فعلا با این حال میکنیم...


شخصیت جدید


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۰:۳۸ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۵

کارآگاه ققنوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۲۶ سه شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۳:۱۴ شنبه ۱۲ اسفند ۱۴۰۲
از در کنار دمبول
گروه:
کاربران عضو
پیام: 911
آفلاین
گوشه هایی از اعلامیه برادر حمید در تبعید گاه...

هووووو... ...با توام...
جی اف بازی؟!!
با جی اف بازی می کنی؟!!یا جی اف را باز می کنی؟!!(این جمله اصلا بی ناموسی نبود برای طرح قافیه بود)
چـــــــــی...فکر کردی من نمی بینم...رفتی آن لباس والده مورت پوشیدی هی از این ور به اون ور سایت با قر و ناز و ادا و عشوه راه می روی تا پسران نیک سایت را منحرف کنی...تف به رویت...ضد آسلام...
آسلام کی در خطر افتاد؟!!...همان موقع که کریمی نامی وبی گردید...اُف بر شما مدیران...
که از روزی پا روی زمین گذاشتید آسلام را به خطر انداخته و جوانان غیور قزوین را از راه به در کردید...
چی فکر کردی تو...من که یادم نمیره زمانی که من با هلکوفتر(helecoofter)رفتم به قزوین و تو با آن کریچر یک دهم وجبی سرمایه ملی و معنوی شهر ما را کودکان معصوم مارا کش رفتی...گفتی این ها کادوی ما...البته چشم ملت کریچر را نمی دید چون وقتی به من گفت تو هلکوفتر گوشم چرک کرده من او را زیر میکروسکوپ قرار دادم تا دیدم بهههله...کریچری که می گفتن این زشت بد قوارست...
هااا آسلام کی در خطر افتاد؟!!!...همان موقع که کاربری با شعار کوییرل آسلامی در غیاب ما آمد و با آن عمامه یه وری کج و کوله اش دست گذاشت روی آسلام...
البت ما شانس آوردیم که وی وزیر نگشت تا آسلام خز شود...
اما ای مردم بیدار...ای جوانان...بدانید تا بوده و بوده گرداننده آسلام منو آن بزرگهر بزرگ حاج آقا دارک لرد و آن کالین که در لحاظاتی که آسلام به خطر می افتاده حاظر می شده بودیم...و هرکه آمد همان بهتر که نیاید...
چند توصیه هم برای کشور های آسلامی که گروهی شدن...
ای آجاس شما گروهی با فکر با اندیشه و متشکل از پسران خوب و سیفید میفید هستید...پس اگر هم جلوی شما را به هر نحوی گرفتن شما به فعالیت خودتان در هر مقطع تحصیلی انجام داده و نه به یک انسان عمامه دار و نه به یک کله زخمی و نه به هیچ موجود مدیر دیگری اعتماد نکنید...

و اما آداسی ها که من از دیدن آنها لذتی نبرده ام اما زمان هایی که آنتی ساحریال هایی تحت لیسانس دکتر کفی و کارخانه تانکیان و بدست سدریک به من تزریق می شد از کتک زدن شما لذت بیشتری می بردم...
یاد آن زمان ها بخیر...
هم اکنون من برای ادای راز ونیاز شبانه آماده می شوم و باید شما را ترک بگویم...
حاج برادر حمید الدوله قزوینی...آنجایتان همیشه نورانی باد


[size=large][color=FF0099]كتاب خاطرات من از ققنوس:[/colo


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۹:۰۹ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
7 سال حبس خواننده اي معروف در آزكابان

سرژ تانكيان ، خوانده معروف ، به اتهام داشتن ريشي بلند و يكي از بنيانگذاران حذب بودن و مهمترين آن:منحرف كردن افكار عموم به هفت سال حبس در زندانهاي ازكابان محكوم شد
هيچ خبرنگاري حق ورود به دادگاه رو نداشت و تمام حاظرين از اول جلسه تا اخر آن مثل مجسمه و دقيقا مثل مجسمه نشسته بودند!!در اين بين وكيل سرژ تانكيان ، سوسك ، به دليل له شدن بيمارستان سنت مانگو منتقل شد
قاطيان اين پرونده كرام و هري پاتر و كوييرل ، حاظر به مصاحبه نشدند . سرژ تانكيان هيچ چيزي از اتفاقات در دادگاه به ياد نمي اورد و بدين ترتيب هيچ كس غير از سوسك كه در كما هست از واقعيت خبر ندارد!!



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۸:۱۹ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
پیام خیلی فوری2
باز هم روزی دیگر و در پی آن پیام هایی بسیار فوری تر از پیام های فوری در روز قبل.
گل و بلبل را عشق است.
بانوی سفید نمیدانست که چقدر گل است.
اما فرشته ی آب ها به او یادآور شد.از این به بعد به جای آنکه پست های بانو را بخوانید مانیتور را بو کنید.باشد که قدم در راه بی برگشت رستگاری بنهید.
آن وقت که یک انسان خشن قاط میزند پیام فوری را تا مایل ها خالی کنید.مخصوصا اگر گریفیندوری هم باشد.
و یادتان باشد:«آنجا که طناف نیست قرار نه.فرار باید کرد.»
در کوچه باغ های پیام فوری قدم میزدم .نور خورشید بر چشمانم همانند نور پیام های بسیار فوری اثر خفنی میگذاشت.
نیکی پلنگ و بلی سر زن در طی باغچه ای از پیام فوری در حال سلام و احوالپرسی بود.
راه مرا به هرکجا که میخواست هدایت میکرد. در کوچه دوم سه نفر مشغول آواز خواندن بودند.نفر دوم آشنا به نظر میرسید.سایه ام به من میگفت که سایه اش را میشناسد.به جلو رفتم اما سایه ای ندیدم که سایه ام او را بشناسد.و پی بردم که سایه ام دروغ میگوید.باید او را بکشم.باید امروز او را به داخل پرتگاهی پرتاب کنم.
به محض اینکه بازگشتم سوسکی را دیدم که بسیار بزرگ مینمود.گویی دنبال نقض قوانین در تاپیک ها میگشت.شاید هم میخواست امپراتوری فراموش شده ی حلقه را به قدرت برساند.
به راهم ادامه دادم.شاید هم راه به بردن من ادامه داد.
داش ماری و داش آنی مونی را دیدم.بینظم و ترتیب جایی نشسته بودند.زنجیر در دست و دستمال یزدی بر گردن.
خودم:داش ماری با دس بردار از تیکه انداختن.داش آنی از مرام یه جوات بعیده که با آبجی جماعت بد صحبت کنه.
از ترس گالیون زور گرفتن آنی مونی سریع صحنه را ترک کردم.
ناگهان آن دو جوات در حال احوال پرسی با سلامی که برای بار n ام داده شد وارد شدند.و جغدی از بالای درخت به زیر پاهایشان افتاد.شاید جغد عاقبت کل کل با آنیتا را نمیدانست.نمیدونم هرچه که بود هیچی چیزی نبود.
جغد مدتی را بر روی زمین راه رفت و سپس به انسانی با کت و شلوار مشکی تغییر هویت داد.صحبت هایی را با آنیتا که از ناکجا آباد آمده بود آغاز کرد و سپس رسما خود را مشاور او نامید.
این بود نتیجه یک روز گذر از شهر توریستی تاریخی مذهبی پیام فوری.شما هم بیایید. منتظرتان هستیم.
--------------------------------------------------
به خودم برای اینکه پیام امروز را به سطح روزنامه ی زرد رساندم تبریک میگم.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


پيام امروز
پیام زده شده در: ۰:۰۱ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
*سفید های مشکوک!*


خبرنگار افتخاری پیام امروز-ایوانا اسمیت(!!):

ظهر دیروز ملت جادوگر دید تازه ای رو نسبت به سفید های سایت داشتند!
دیروز ظهر سفیدهای سایت به طرز مشکوکی، مشکوک میزدند(!) و همین باعث شد تا با تنی چند از این سفیدها مصاحبه هایی رو انجام بدهیم:
-----------------------------------------------------------------------------

مصاحبه با آلبوس دامبلدور-مشکوک شده در چترباکش سایت!

ایوانا: سلام جناب دامبلدور!...دیروز ظهر شما چترباکش رو به هم زده بودید!...جریان چیه؟!
دامبلدور: من همه چیز رو تکذیب میکنم!

ایوانا: تکذیب؟!...چرا؟!
دامبلدور: واالله ما فقط گفتیم که ملت چیزی در چترباکش ننویسن دو دقیقه!

ایوانا: خب این به نظرتون مشکوک نیست؟!
دامبلدور: نه اصلا!

ایوانا: مشکوکه ها!
دامبلدور: نه اصلا مشکوک نیست!....چیش مشکوکه؟

ایوانا: خب امروز شایعه شده بود(در همون چترباکش) که شما سر کرام یا کوئیرل رو زیر آب کردین و الخ!
دامبلدور: اولا اینکه تیکه ی سرژ رو تقلید نکن!!(!)...دوما کرام و کوئیرل رو در چند روز آینده خواهید دید!!

ایوانا: یعنی این شایعات رو درست میدونید؟
دامبلدور: درست که چه عرض کنم!...حالا خواهید دید!

ایوانا: میشه بیشتر توضیح بدین؟
دامبلدور: زیادی پررو نشو....بمب خبری به زودی میترکه...به همین هم مربوطه!

ایوانا: اوووووووه!...ممنون!
----------------------------------------------------------------------------

مصاحبه با آنیتا دامبلدور- مشکوک شده در پیام شخصی سایت!!

ایوانا: سلام چطوری؟
آنیتا:سلام!...دیگه پررو نشو دیگه!...با دامبلدورها که اینطوری مصاحبه نمیکنن!

ایوانا: پس چطوری مصاحبه میکنن؟
آنیتا: خب باید سوالا و حرفها سنگین باشه...چون نباشه بعدا مشکلاتی به وجود میاره....اینو بابام گفته برحسب تجربه!!...از همون تجربه هایی که همیشه میگه!

ایوانا: ولمون کن بابا...هیچ میدونی بابات قبل از اینکه تو به دنیا بیای خاله بازی میکرده؟
آنیتا: از گذشته ی بابای من حرف نزنا!....بابام ممنوع کرده این حرفارو!!...اون گذشتش رو فراموش کرده!!

ایوانا: خب حالا خانم مالفوی میخواستیم بدونیم که شما این وقت روز تویه قسمت پیام شخصی سایت چی کار میکنید؟
آنیتا: با بابام پیام شخصی بازی میکنیم!

ایوانا: میشه بیشتر توضیح بدید؟
آنیتا: بله بله!...خب من یه سری مسائلی بود که باید با بابام در میون میگذاشتم...معمولا با پیام شخصی با هم ارتباط برقرار میکنیم!

ایوانا: خب نمیتونید تو خونه که هستید با هم صحبت کنید؟
آنیتا: دیگه اونش به شما ربطی نداره!...حتما من باید کارهایی رو انجام بدم که شما نمیدونید!

ایوانا: آها همینو میخواستیم بدونیم!...چه کارهایی؟...آیا این کارها به اینکه شما پدر و دختر رو به دوتا گروه جدا از هم انداختند تا با هم مشکلی درست نکنید ربط داره؟!
آنیتا: خب کارش که به شما مربوط نیست...ولی میتونم بگم که خیلی به اون مربوطه!!...مخصوصا به اون کریچر بگین که مواظب خودش باشه!!

----------------------------------------------------------------------------

مصاحبه با برادر حمید-مشکوک شده در میخانه ی مسنجر!!

ایوانا اسمیت: سلام جناب برادر!....چند دقیقه ای هستش که ملت جادوگر به طرز مشکوکی شما رو در جاهایی مشاهده کردند که نباید میکردند!
برادر حمید: علیکم سلام خواهر ارزشی خودم!...مثلا کجاها خواهرم؟

ایوانا اسمیت: مثلا...مثلا...مثلا تویه همین میخونه ی مسنجر!
برادر حمید: خواهرم مگه ما دل نداریم به میخونه بیایم؟

ایوانا اسمیت: چرا چرا!...ولی خیلی وقت بود که شما مشاهده نشده بودید.
برادر حمید: خب این که دلیل نمیشه...چند وقتی بود ما شب کار بودیم به خاطر همین ملت جادوگری که میفرمایید ما رو نمیدیدند!

ایوانا اسمیت: خب آخه هیچ اثری هم از خودتون به چا نمیگذاشتید!
برادر حمید: خب نباید هم میگذاشتم!...میگذاشتم که بعدا بدبخبت میشدم!!...شب کاری همین دردسرها رو هم داره دیگه!...ولی خودمونیما...خواهرم خیلی عوض شدی از وقتی که زاخی رفت!...امشب بیا شاید تونستم یه کاری برات جور کنم!

(مصاحبه ای سانسور شده به دلیل مسائل امنیتی ای!!!)(مسائل امنیتی=پروفسور کوئیرل )


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
اختلاس در انجمن مديران

ديشب سخنگوي كاخ بنفش(كه البته با نقابي چهره خود را پوشانده بود ) با اظهار تاسف اعلام كرد« من واقعا متاسفم!! از همان اول به هري پاتر گفتم كه كاسه اي زير نيم كاسه اين كوييرل هست ولي كو گوش شنوا؟ اين خوشبيني ها همه تاثيرات مرحوم دامبلدور روي اين بچست...بله واقعا متاسفم كه بايد خبر اخلاس كوييرل در انجمن مديران را به اطلاع همگان برسانم»

سخنگوي كاخ پنفش كه از هويت واقعي او بي خبريم در جواب به اين سوال خبرنگاران«چگونه پرفسور كوييرل پانصد گاليون به جيب زده است؟» با شگفتي جواب داد:«بيخود نبود به او پروفسور ميگويند خيلي زيرك است...او گاليون هاي كه از هري پاتر براي خريد عكس و اسمايل كه بايد به در ديوار جامعه ميزد را خرج نميكرد و بجاي آن از عكس هاي قديمي و كهنه استفاده ميكرد . بله با وايتكس آنها را سفيد ميكرد و باطن فرسوده آن را با ظاهري زيبا ميپوشاند..من از وقتي او دستار نو براي خودش خريد به او مشكوك شدم»

در اين ميان خبرنگاران ما به مسئله اي مشوك برخوردند و با توجه به كودن بودن هرگز نميتوانند آن را حل كنند و آن اين است:خبر نگاران ما از سخنگو پرسيدند كه «با توجه به چنين دزدي بي شرمانه اي با او چي ميكنيد؟» او اول با عصبانيت بيان كرد«او را در سياهچال هاي آزكابان....» دقيقا در همين لحظه چشمان او پشت نقاب به حالت مات و مسخ شده در آمد و با صداي بيحالت و سردي ادامه داد:« اينجور مسائل پيش ميايد...شايد سوءتفاهمي شده است و به او فرصت دوباره ميدهيم»

هري پاتر در ميان جميعت خبرنگاران براي فرار از سوالهاي آنها درد زخم پيشاني خود را بهانه كرد و خود را به مريضي زد و البته خبرنگاران او را تا تخت هاي سنت مانگو همراهي كردند و هري پاتر با ديدن اين صحنه رفت تو كما!!لبته لازم به ذكر است كه بعد از رفتن خبرنگاران او از كما بيرون آمد و با تعجب گفت:«خيلي خسته بودم و خوابم برد...خبرنگارها كجان؟»



Re: جهان کویدیچ(هفته نامه ی ورزشی ارزشی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
تمرین تیم پوپیتر

امروز خبر نگار مجله ی ما به باشگاه جواتی ارزشی مشکی پوپیتر سر زد تا از نزدیک با عملکرد این افراد ورزشی ارزشی آشنا گردد.

گزارش خبر نگار

از دور فقط یه چیز سبز گندس ولی وقتی نزدیک میشم میبینیم که یه استادیوم کوچیکه مخصوص تیم پوپیتر
وقتی وارد استادیوم شدم تمام بچه های تیم مشغول تمرین بودن هر هفت نفر
ماشین های بازیکنان هم کنر زمین پارک بود
یه رنو زرد رنگ ( مال مونتاگ) - یه فولکس قورباقه ای سفید( مال ماروولو) یه لگن سبز شبیه به لاکپشت (مال میکی) - یه فراری قرمز رنگ (مال زوپیس قهرمان) و ... و از همه مهمتر یه پیکان جوانان گوجه ای ( مال بلوریچ)

تعدادی تماشاچی هم توی استادیموم بودن تماشاچی ها دو گروه بودن یه سری با لباس سبز رنگ ( ملت قهرمان اسلی) یه سری هم افراد کاملا جوات که لرد بلوریچ مسئول کویدیچ هم در بین اینا بود

تمرین تیم تموم شد و بازیکنان به رختکن رفتن ولی ما تونستیم با کاپیتان یه مصاحبه کنیم

خبر نگار: تمیرن چطور بود

کاپیتان: خیلی عالی بود همه از دم سوسکند

خبر نگار: شما همه مرگخوارید

کاپیتان: تقریبا آره

خبر نگار: شما چرا طرفدار لرد سیاه هستید

کاپیتان: چون مشکی رنگ عشقه

خبر نگار: امسال قهرمان میشید

کاپیتان: 100%

خبر نگار: کاری نداری من برم
بای
کاپیتان
بای
_______________

برو حال کن آرشام جیگر



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
پیام فوری.ارزشی.فرندشیپ.هرروز بیشتر از دیروز
ما موفق شدیم خبرنگار خود را به شکل کاملا مخفیانه به میان جمعی از افراد که در کافه ی پیام فوری در حال فک زدن بودند بفرستیم.
و اینک شرح این سفر مخفیانه.
اوایل صیح بود که توانستم به شکل کاملا مخفیانه و به صورت جغدی با نام هدویگ وارد کافه شوم.
گرد و خاک معلق در هوا انوار طلایی افتاب را بر صندلی ها و چهره ی تک تک ارزشی بازان به وضوح مشخص میکرد.
عده ای از اساتید در پست یک میز بزرگ دایره شکل نشسته بودند و در حال فک زدن بودند.
فردی با ریش های سفید ارزشی از پشت میز فریاد زد چه جلب.
ملت هم که منتظر همین سوژه بودند شروع کردند به بحث اختصاصی پیرامون موضوعات جلب و ناگهان در اثر خشانت ان فرد جلب طلب ,فرد جلب طلب دیگری, از خجالت اب گشت و اندر احوال ملکوتی هسته ی زمین سیر و سلوکی عارفانه انجام داد.و این جملات گهربار را در حین رستگاری بیان نمود:((چه گرم و جلب))
ناگهان فردی که با دیوار اطراف مشکل داشت و در اخرین دعوایش با دیوار توانسته بود او را مغلوب کند به مبارزه با ان فرد خشانت پرور برخاست.و اعلام نمود که این البوس باید نجابت خود را بالا ببرد و این باعث خشم مجدد ان فرد با خشانت گشت.ناگهان فردی که هیچ انتظار ارزشی بازی از او نمیرفت از خودش پارازیتی به میان صحبت ها فرستاد و جرج پاچه خوار لرد را ,با نام بی ناموس جرجی صدا نمود.و این باعث عصبانیت ان جرج پاچه خوار گردید .
این هم خشانتی در پیش داشت بسی بیش از خشانت ان مخشون ریش سفید.
و ارباب لرد ولدمورت هم که دید از کاروان عقب افتاده است به میان کاروان زد و ساربانان را در یک اقدام فوق انتحاری به سرابی ملکوتی فرستاد و این خشم خواهرش را که انسان دوست است به خشانت تبدیل کرد.
خشانت در برابر دیدگان انسان های فانی اوج گرفت و به خلا راه یافت و دیگر خلا نبود.ان گاه حاجی با کرامت بالا ,وارد کافه شد . دست راست خود را بالا برد و بنگر!بر سرای ان خشانت به وجود امده فریاد زد :((این لرد انسان کریمیست.))
در همین جا بود که مجددا همان مخشون اولی پای به میان صحبت های حاجی نهاد و اعلام کرد که همه ی لرد ها رفتند. ولی من هنوز هستم.
ملت هم تکبیری به هوا فرستادند و این تکبیر هم به همان خلا راه یافت که خشانت در ان وارد شده بود.
ناگهان عده ای سفید پوش در حالیکه تابوت های سیاه را حمل میکردند وارد شدند.
مخشون و کریم به سمت هم رفتند و یکدیگر را در اغوش گرفتند.و من هم که هدویگ ققنوس نما بودم اوازی سر دادم باشد که تابوت به دستان رستگار شوند.
که ناگهان ققنوس اصیل وارد شد و به مبارزه با من پرداخت و اعلام نمود که این کریم بودن, لرد را خز خواهد نمود.
و اینک ان بازی کننده با جان های اعضا.آن مورفین که نصف سایت را به انحراف کشیده و باعث افتادن مونتاگ به کنار خیابان گشته است خود را پرتاب کرد به داخل کافه.و در یک اقدام سمبلیک سعی در بد نام کردن هدویگ و نیک بی سر نمود که چون جوانان بیدار بودند این توطئه آستکبار گونه شکست خورد.
در اخر این مجلس هم دقیقه ای سکوت به یاد ان شهید راه ارزشی.ان والا مقام.ان هزاران چهره ی مخفی.ان رکورد دار کار های عجیب.ان هزاران پستی در سایت.مایک کبیر نواده ی ویلی ادوارد صغیر و برادر مارکوس بر قرار شد.
--------------------
اگر فکر میکنید که این خبر ارزشیست شدیدا در اشتباه هستید.


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۴ ۲۳:۳۴:۴۸

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

لرد بلرویچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۳ یکشنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۴۴ پنجشنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۲
از bestwizards.com
گروه:
کاربران عضو
پیام: 403
آفلاین
مبارزه(جنگ)بين 2 تيم پر قدرت در مسابقات كوئيديچ
------------------------------------------------------------------
صفحه اول پيام امروز

گزارشگر : ماجرا از اونجايي شروع ميشه كه 2 تا تيم به نام هاي "بلغارستا" و "اسلايترين يونايتد"با هم مسابقه مي گزارند. البته داور مسابقات باعث و باني اين مسابقه بوده .ما با بازي كنان تيم ها مساحبه اي داشتيم كه در زير به آن اشاره خواهد شد

گزارشگر :اين درسته كه شما با تيم بلغارستان دعوا داريد ؟

ماروولو گانت : نه باهاشون كاري نداريم خودشون به ما گير دادن به نظر شما سوسك فحشه

گزارشگر :نه اين حرف ها چيه سوسك يه لقبه . ايا شما قصد ادامه دعوارا داريد

مونتاگ : هه آخه اونا ... هستن تا ما بخوايم كاري باهاشون داشته بهشيم سوسكن

گزارشگر : شما در چند مسابقه مقابل تيم بلغارستان بازي كرديد؟

الکتو : در هيچ بازي ولي اونا سوسكن

در همين لحظه يك شخصي وارد اتاق مي شود و مي گويد: مبارزه مبارزه تا روزه پيروزي.او كسي به غير جرج ويزلي نبود.و در همانجا بازي كنان تيم بلغارستان وارد مي شوند و جنگ بزرگي در مي دهد
-------------------------------------------------------------------------
خبر زياد خوبي نبود ولي ديگه چي كار كنيم


هریپاتر را هنوز هم دوست میداریم


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
بازگشت اسمشو نبر

با توجه به گزارش «عله تانكيان» گزارشگر جوان و تازه به دوران رسيده ما!! كه دست بر قضا همراه يكي از دوستان مرگخوارش كه دستش را دور گردن او و در حال نزديك شدن به لحظات مقدس تنفس مصنوعي بودند ، به ناگه دوستش و خودش غيب شدند و در مكاني مخوف كه از ابر هاي سياه آن خون ميباريد ورودخانه هاي آن پر از ماگما بود و كركسي هم به نام باك بيك در آن محل عين بز جولان ميداد ، ظاهر شدند.«عله تانكيان» خود را در جمع مخوف مرگخواران ديد.تقريبا 40 نفر جادوگر ساحره دايره وار دور جسمي وحشتناك به نام اسمشو نبر جمع بودند ، با اين تفاوت كه مشخص بود اسمشو نبر بدنسازي كرده است.
اسمشو نبر با نداي «ولدي اكبر ، لردي رهبر» و همچنين« بگو بخند» بازگشت. او در اولين ديدار خود آنقدر به موضوع طنز پرداخت كه در آخر ، جو ، ردا پوشي ريش تابلو را گرفت و او بلند شد چند تا جوك گفت كه با غضب اسمشو نبر روبرو شد !!
لازم به ذكر است كه اسمشو نبر دليل اين اسم طولاني خود«ارباب لرد ولدمورت كبير» ، عقده قدرت ندانست و با اصرار ميگفت چيز ديگري است!!

ميگويند كه اسمشو نبر با شركت در كنكور آزاد ، ميخواهد از داخل دانشگاه هاي آسلامي مشرق زمين براي خود مرگخواراني جمع كند چون شنيده بود كه ايراني ها بسيار خشن هستند و حتي براي ندادن صد هزار تومن آدم هم ميبرند در جنگ هاي «زارع» و ميكشند!!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.