" هفتــــــــــــــــــــــــه ی بــــیـــــــــــــــــــــــل مبـــــــــــــــــــــــــــــارکـــــــــــــــــــــــ "
مکان : تالار فرهنگی اهورا حذبا
زمان: شب تولد بیل، ساعت 8 شب!
آنیتا، در حالی که یک طی به دوشش هست و معلومه که تازه از تمیز کردن ظرف و ظروف و سالن غذاخوری برای شام راحت شده، پشت تریبون واستاده و میخواد برنامه رو شروع کنه!
نگاهی به خیل جمعیت میزنه و یک صحنه ژن دامبلدوریش فعال میشه و بندری میزنه! و سبب میشه که آنیتا باور کنه که واقعا بچه ی دامبل خرفته!
روی صندلیهای جلو، مدیران و حذبیا بودن، و آنیتا میترسید که سوتی بده!
میخواست با همون قیافه ی ژولیده شروع کنه که سرژ چون آنیتا رو سمبل اخلاق میدونه، احساس میکنه نباید بیش از این مزحکه ی ملت بشه و با ورد" شیکیوس!" آنیتا رو یه چیزی در حد آنجلینا جولی میکنه و متعاقبا، آنیتا ذوق مرگ میشه!
_ اهم اهم!... اهم!... بادراد تو نوفهمی که وقتی سرفه میکنم، یعنی دیگه با هدی حرف نزن؟!!!
بادراد به شدت سرخ میشه و میره زیر صندلی قایم میشه! و آنیتا اینجوری ادامه میده:
_ جنتلمنز اند لیدیز!
آوی بلند داد میزنه:
_ لیدیز فرست!
آنیتا توی گوش سالم آوی زمزمه میکنه:
_ آخه چرا به منی که انگلیسیم در حد تیم ملیه، اینقدر گیزر میدی؟!! میخوای عقده ای بشم، برم خودکشی؟!!
و توی میکروفون ادامه میده:
_ بله! اصلا این کلمات اجنبی چیه!! ساحره ها و جادوگران محترم! ما امشب به خاطر جشن گرفتن تولد نوگول باغ مدیران، یعنی بیل ویزلی اینجا جمع شدیم! ازتون میخوام که حسابی تشویقش کنین، بچه اعتماد به نفس بگیره!
یهو سالن پر از صدای کف زدن میشه و نور افکن میره روی بیل که پشت میزی در سن نشسته، کلاه بوقی گذاشته سرش و جلوش یک کیک فسقلی و قرمز و نارنجیه!! و داره شادمانه دست میزنه، به طوریکه میشه ذوق زدگی کودکانه رو در چشماش دید!
آنیتا دستاشو میبره بالا و میگه:
_ قربام شما، قربان شما! من متعلق...
برود، ققی، سرژ، فنگولی:
آنیتا:
_ بله دوستان! ما از جناب اقای ققی کیفسون تمنا میکنیم که به سن بیان و اگر حرفی دارند، یا زهر چشمی میخوان بگیرن...
ققی:
_ نگیرن! تشریف بیارن و ما رو از افاضات فدوی خودشون مستفیض کنن!
عله از اون اولین صندلی داد میکشه:
_ متن باید مثل هلو بره توی گلو! نمیخواد حالا کلاس بیاری!
ققی خرامان خرامان چون طاووس مست وارد میشه و میپره پشت تریبون و وقتی نوکشو باز میکنه، مشخص میشه واقعا ودکا ای، چیزی در کار بوده!
_ خواهش میکنم، تشویق نفرمایید!... نفرمایید میگم!... سلام عرض میکنم!
ملت: سلام!
ققی: حالتون خوبه؟!
ملت: بــــــــــــــــــــله!
ققی: حال همسراتون چی؟!!
ملت: چیزی گفتی؟!!
ققی: نه!.... خب! بیل جون تفلدت مبارک! ایشالا موهات همرنگ دندونات بشه! ما برات هدیه تولدی داریم که حتما با دیدنش خیلی کیف میکنی!
ققی به فنگ اشاره ای میکنه و اون به برود نگاهی میکنه و میزنن روی دکمه ی پلی (play) پروژکتور و منتظر شروع فیلمی میشن که حالت چهره ی ققی رو خثمانه کرده بود!
روی پرده نقش میبنده:
" الف مثل، ای مادر.... !"
تصویر سیاهه و کم کم واضح میشه و یه بچه ی مو قرمز رو نشون میده که رو پای مامانش داره میخوابه و مامانش هم داره با صدای نازکی براش لالایی میخونه! از قضا مادره یکی از این خانومای چادر به کمر بود و معلوم بود تازه تعمیر ماشین ژیانشون رو تموم کرده! البته نباید از ناخونای 6 سانتی و لاک صورتی زدش چشم پوشی کرد! کما اینکه موهای سبز و قرمزش، اصلا بهش نمی یومدن. این مادر دلسوز، داشت برای پسرش لالایی میخوند و پسرش هم بدون اینکه به مادرش توجه بکنه، داره یه کارای دیگه ای میکنه.
مامانه موهای قرمز پسرشو ناز میکنه و میخونه:
لالا لالا بیل خونه ققی اومد در خونه
نونش دادیم، بدش اومد خودش رفت و سگش اومد
لالا لالا بیلم کلنگ بهش گفتیم، توله سگ!
بهش برخورد و هاپ هاپ کرد بعدش رفت و ریشین اومد
بهش ژیلت نشون دادیم ناراحت شد، خودکشی کرد!
لالا لالا بیلم باشی بخوابی از سرم واشی!
بعدش برودریک اومدش اینجا تو رو دید، ترسید، رفت اونجا!
لالا لالا بیل شیطون خفم کردی، بخواب وینگول!
لالا لالا بیل نازم فقط من توی این فکرم
چرا این چارتا دلاور همینجور، کشکی در رفتن!
لالا لالا بیلم، عشقم چیه دستت، بده بینم
لالا لالا گل پسته چرا خوابت نمیگیره؟؟
و با ظن و شک، پتو رو از روی پسرش میزنه کنار و میبینه که بیل بیلک قصه ی ما، داره با یک وسیله بازی میکنه! مامانه عصبانی میشه، اون رو از دستش میکشه بیرون و نگاهی بهش میندازه و چیزایی رو که روش نوشته شده رو میخونه:
" دست زدن افراد زیر 2 سال، به این وسیله بسیار خطرناک است، یه چیزی در حد مرگ!"
"منوی مدیریت"
حذف شده ها: ققی، فنگ، سرژ، برودریک!
اضافه شده ها: _________
دارنده ی منو: بیل !
مامانه یه نگاه" ورپریده" ای، به بیل بیلک میندازه و داد میکشه:
_ تو بچه هایی به این معصومی رو حذف میکنی؟! هان؟! الان حسابتو میرسم!... صب کن... صب کن...!
و در حالی که به دنبال بیل میدوید، هر چی وسیله، اعم از دمپایی، در بازکن، قاب عکس، پدر خانواده و ... رو به سمتش پرت میکنه!
تصویر عوض میشه و بیل رو نشون میده که بزرگ شده و توی هوایی سرد و یخبندون، بین اون چهار نفر اسیر شده و داره از ترس میلرزه! اما میدونه، چیزی که عوض داره، گله نداره!!!
اون چهارتا به این حالت:
بهش خیره شدن و دارن براش نقشه میکشن!
و تنها صدایی که از اعماق ته بیل بلند میشه، نعره ی جانگداز:" ای مــــــــــــــــــــــادر!" هست!
تصویر سیاه میشه و ملت همه کف میزنن و بروبچز حذب رو غرق در بوسه میکنن!
نور افکن میره روی بیل! صورت بیل به رنگ موهاش در اومده، کلاهو میکشه و میندازه اون طرف، با مشت میزنه توی کیک و بلاخره میز رو چپه میکنه و داد میزنه:
_ حالا منو مسخره میکنین؟!!!!.... سزای این کار شما....
و منوی مدیریتی رو از توی جیبش در می یاره و دستش رو میذاره روی دکمه ی حذف!
بروبچز حذب از آنیتا آموزش بندری میبینن و با شوری وصف ناشدنی، به بندری زدن مشغول میشن و مرلین کبیر هم میپره روی سن و با نی انبون، موسیقی رو جور میکنه!
اما بیل حالیش نیست و دستش رو میبره طرف دکمه که یهو...
گوپــــــــــــــــس!!!
در سالن از جا کنده میشه و زنی چادر به کمر، با ناخونای 21 سانتی، با لاک بنفش و موهای نارنجی، وارد سالن میشه. همه خیره خیره بهش نگاه میکنن و فکر میکنن که این رو کجا دیدن!
ناگهان زن فریاد میکشه:
_ بیــــــــــــــــــــــــــــــل !!! باز هم داری جلوی چشم مادرت، به این کوچولوهای شیطون، آسیب میرسونی؟!!!
بیل ناباورانه به مادرش نگاه میکنه و نظاره گر جلو اومدن مادرش میشه!
و در این موقع، فنگ توی گوش اون سه تای دیگه میگه:
_ فکر میکنم بتونیم از مادرش، برای رسیدن به اهدافمون استفاده کنیم!!!
همه:
صحیح است، صحیح است!
----------
ادامه بدید!!