هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
#83

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
مرحله ی اول

-فاطی ...فاطی ...فاطی جون...

ولدمورت در داخل اتومبیل آخرین سیستم ماگلیش به طرف شمال برای گذارندن سیزده به در روانه هست و در اثر آهنگی که گوش می دهد سرش را به طرز بی ناموسانه ای تکان می دهد و تنها صدایی که از او به گوش می رسد تنها " فاطی پاتر "است که به طرز آهنگینی آن را باخود تکرار می کند.ولد مورت در خیابان ها به یاد ایام جوانی در حال تیک آف کشیدن است و هر از گاهی بوقی می زند:

-بوق .. بوق .. بو بو بو بوق....

هاگرید: چه خبرته ... ارزشی بی اتیکت... می دم بلاکت کنند!؟ حالا یه رول بهت دادیما بی جنبه؟! مثل آدم رانندگیتو کن!

ولدمورت به این سیزده به در خیلی امید داشت. شاید می شد با تریپ فرندشیپ؟! ....شاید با یه بازی کوییدیچ ساده؟! اما روحیه ی خشن فاطی این جرات را از او می گرفت؟! اگر با یک بیل یا چکش حسابش را می رسید چه می شد؟! تاریکی وجودش چون ویروسی بود که او را از بیان احساساتش باز می داشت اما ...

-اقا بزن کنار... یک ساعته داریم چراغ می دیم... آقا بزن کنار...چند مورد خلاف داشتی ...سرعت غیرمجاز..تیک آف تو بزرگراه...آلودگی صوتی... آقا می گم بزن کنار دیگه؟!...

مرحله ی دوم

نور نقره فام ماه روی دریاچه کوچک پارک افتاد بود . هاگرید که مضطرب به اطرافش می نگریست به سمت یکی از نیمکت های طرف درخت های سرو و بلوط پارک می رفت. نسیم خنکی موهای بلند هاگرید را نوازش می داد. پارک در سکوت ارامش به سر می برد و گاه تنها صدای هوهویی ان را به هم میزد.

صدایی همراه توام با هیجان از نیمکت چوبی به گوش می رسید:
-وه..هاگرید اومدی بالاخره..داشتم نگرانت می شدم...کجا بودی؟

هاگرید در حالی که عرق سرد روی پیشونیش را با یک دستمال سفید و گلدوزی شد پاک می کرد ، لبخندی زد و کنار دست زن نشست.
هاگرید: راستش یه کم کار داشتم توی جنگل ممنوعه؟خودت که می دونی اون حیوانات خوشگل و کوچولو وقتی برای من نمی ذارن!
زن همراه با عشوه و ناز : حتی برای من، هگر ِِ عزیزم!؟
هگر: اوه نه ماکسیم عزیز ! تمام وقت من ارزونیه تو !
زن که حالا معلوم شده بود مادام ماکسیم هست ، لبخندی زد و گفت:
-ممنون!نگاه کن چه شب قشنگیه! ستاره ها دارن چشمک می زنن!
و سرش را به طرف ستاره ها بالا برد.هاگرید که هم چاره ای نداشت سرش به اجبار به طرف آسمان چرخاند!

ستاره ها که از همیشه بیشتر به نظر می رسیدند ، به این شب سرد جلو ه ای دیگر بخشیده بودند.هاگرید در حالی که مستاصل به نظر می رسید بی نتیجه سعی می کرد تا جمله ای را برای گفتن پیدا کند.ماکسیم همچنان در حال تماشای آسمان بود که هاگرید ناگهان دستهای گرمش را روی شانه های خود احساس کرد .

وچند لحظه بعد...

واق واق واق...
هارگید احساس کرد صورتش خیس شده است.چشمانش را باز کرد و فنگ را دید که صورتش را لیس می زند.

هاگرید غرغری کرد و به طرف پنجره رفت وبا حسرت به آسمان بالای سرش نگاه کرد ،جایی که تا چند لحظه ی پیش درکنار ماکسیم به آن چشم دوخته بود ...


مرحله ی سوم

كوييرل :‌ببين هري به خاطر اين مختلط بودن
كه هگريد داد ميزنه .....
هگريد : هوـــــــآهاي ــ هوـــ آهاي منكرات اومد !

تالار عمومی گریفیندور از رقص نور رنگ گرفته است.هدویگ و اش ویندر در بالای سن در حالی که پشت پیانو نشسته اند در حال خوانندگی هستند!آلبوس در حال بندری زدن است و مینروا برایش دست می زند .اوریل و ادی با هم دنس می روندو ...( به دلیل پایین بودن سن بعضی از خوانندگان از توصیف ادامه ی این قسمت معذوریم!)
صدای هیلکوپترها و تانک ها یی که به سمت هاگوارتز لشکر می کشیدند به گوش می رسید.
کماندو ها با چند ملق و چرخ و فلک در حالی که چشمهایشان بسته است خود را به میان جمع حاضر می رسانند.
ارتشبد: اینجا محاصره شده خانووم ها اقایون حجاب آسلامیشون را رعایت نمایند تا ما چشمامونو وا کنیم!
هدی و اش : حالا بیا اینجا.. بیا اینجا ..اونجا نه.. حالا بیا اینجا ...اونجا نه...

کماندو ها چشمانشان را باز می کنند:

و چند لحظه ی بعد...

ارتشبُد : به من فقط یه ماچ ..فقط یه ماچ.. فقط یه ماچ بده... آها حالا بیا...دستها بالا...شله...

ملت منکراتی ها :


---------------------------
خسته نباشی


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
#82

آوریل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
از کارتن!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
مرحله اول

(در این متن از دو کلمه «ویروس» و «کوییدیچ» استفاده نشده است)

سیزده به در سال هزار و سیصد و هشتاد و شش، روز فرندشیپ نامیده شد و زین پس تمامی فرندشیپ بازان جهان در این روز، ارزشی بودن خود را جشن گرفته و در کوی و برزن شهر خود دادار دودور و بوق بوق بازی راه میندازند و گاهی نیز برای تخلیه هرگونه هیجان و شادی مفرط، با چکش بر سر و مغز یکدیگر میکوبند و بدون هیچ گونه توجهی به عوارض ثانویه آن، نظیر سکته مغزی، ضربه مغزی، خونریزی مغزی، خروج مغز از دو گوش و بی مغزی، به این عمل زشت و ناجوانمردانه خود ادامه میدهند و اذعان دارند که باید شاد بود و شادی کرد و کلا شادی چیزی است شاد که باید به آن توجه ویژه داشت و نباید اجازه داد در تاریکیهای این زندگی کثیف و فلاکت بار گم شود و مهم نیست در این راه چقدر مجروح، مصدوم، کشته، بلاک شده، حذف کاربر و ... داده شود.
علت نامگذاری این روز، دوستی و پیوند دو غنچه کمی تا اندکی شکفته، ولده مورت و فاطی پاتر میباشد. این اتفاق در حالی رخ داد که ولده مورت در حال بیل زدن باغچه منزل خود بود و شر شر عرق از سر و رویش میریخت. فاطی پاتر که با یک کوزه آب از سمت چشمه باز میگشت، با دیدن این جوان متمایل به میانسال که در این هوای گرم، باغچه منزل خود را بیل میزند و عضلاتش را تقویت میکند، دلش «یک جوری» شد و «ویری ویری» رفت. بدنبال این «ویری ویری» رفتن ها، وی به سمت ولده مورت رفته و با دو گونه سرخ و چشمانی باحیا و سری به زیر، کوزه آبش را تقدیم کرد تا ولده مورت از آب آن بنوشد و عطش تشنگیش رفع شود و بدین وسیله باز هم بتواند به عمل مفید بیل زدن ادامه دهد. ولده مورت نیز با مشاهده دخترک و نیت خیر او و کوزه آب، دلش همانند دل دخترک «یک جوری» شد و بدین ترتیب دوستی آنان با یک کوزه آب پایه گذاری شد. باشد که دوستی آنان تا آب در دنیاست پایدار بماند!


مرحله دوم
صبح روز سیزده بدر بود و هاگرید تازه از خواب بیدار شده بود.
- : مــــــــــــــــــا! مـــــــــــــــا! (صدای عرعر گاو )
هاگرید به سمت موبایلش شیرجه میره و جواب میده.
- : سلام هاگر...
هاگرید : مادام ماکسیم خودتی؟!
مادام ماکسیم با صدایی که انگار از تهه چاه داره میاد : آره خودمم...خوبی هاگر؟
هاگرید : اره خوبم، تو خوبی؟ چرا صدات اینجوریه؟ دیشب مست کرده بودی تا صبح داشتی آواز میخوندی شیطون؟
مادام ماکسیم : هووم نه...ببین هگر، ممکنه امشب همدیگرو ببینیم؟ راستش یه کار مهم باهات داشتم...
هاگرید : حتما حتما!
مادام ماکسیم : پس ساعت هشت میام جلوی در خونت....فعلا بای
هاگرید : لاو بوس بغل بای!
هاگرید موبایلشو پرت میکنه تو دیوار و با مغز میره تو حموم تا بتونه خودشو تا ساعت هشت شب حاضر کنه!

***ساعت هشت***
هاگرید با تیریپ کت شلوار قهوه ای دنباله دار (!) و کراوات نارنجی و موهای گیریس زده که همینجوری روغن و چربی داره ازش میچیکه، آخرین «پیست» های بیستمین ادکلنی که اون روز رو خودش خالی کرده رو میزنه و به محض شنیدن «تق تق»، اون شیشه رو هم پرت میکنه قاتی بقیه شیشه ها! بعدشم دوباره کراواتش رو مرتب میکنه و درو باز میکنه که چشمش به یک عدد مادام ماکسیم بنفش و رنگ پریده میفته!
هاگرید : سلام اولمپ! چقد رنگت پریده!
مادام : سلام هاگرید! مهم نیس...بیا بریم....
هاگرید دست مادام ماکسیم رو میگیره و در نهایت ترکوندن و این صحبتا به سمت اون پلی که تو فیلم هری پاتر و زندانی آزکابان، یا شایدم جام آتش، هری و هرمیون روش وایستاده بودن و حرف میزدن، راه میفتن!
مادام : راستشو بخوای میدونی هاگرید...این شاید اخرین باری باشه که من تورو میبینم....
هاگرید : منظورت چیه؟! نکنه میخوای با یکی دیگه ازدواج کنی؟!
مادام : نه....نه....! اصن منظورم این نبود....یعنی خب میدونی....من اصلا حالم خوب نیس....راستش چند روز پیش هم یه آزمایش دادم که امروز نتیجه اش اومد....و خب.....
در همین لحظه اونا به بالای پل میرسن و در یک حرکت غیرمترقبه، مادام ماکسیم سرش گیج میزنه و با مغز میاد پایین! البته از خوش شانسی مفرط از پل نمیفته پایین، همون بالای پل که بوده میفته رو خود پل!
هاگرید : اولمپ حالت خوبه؟!
مادام ماکسیم در حالیکه سرشو گرفته و وامونده چقدم خوب فیلم بازی میکنه () سرشو به علامت «نچ» تکون میده : سرگیجه دارم....
هاگرید در نهایت لطافت و مهربونی و اینایی که اصن به هیکلش نمیاد (!)، مادام ماکسیمو بلند میکنه و رو لبه پل میشونه و دستشو میگیره (دقیقا خود عکسه این الان! )
هاگرید : چقد دستات سردن! چه ات شده؟ نتیجه آزمایشت چی بوده؟
مادام ماکسیم : اونا گفتن که...من...من تا اخر امشب...میمیرم!
هاگرید : نـــــــــــــــــــه!
(واییییی عجب فیلم هندی! این اگه تو بالیوود پخش بشه بهترین فیلم سال شناخته میشه!)
مادام ماکسیم : چرا...برای همین من میخواستم تورو ببینم....میخواستم برای اخرین بار تورو ببینم....
هاگرید مثه کرگدنی که توان از کف میده، شروع میکنه به عربده زدن و عر عر کردن : عـــــــــــــر!
مادام ماکسیم : گریه نکن روبیوس....این شتریه که در خونه هر غولی میخوابه.....
هاگرید : نمیخواااام!
مادام ماکسیم در نهایت مهارت دستشو از دست هاگرید میکشه بیرون و قلبشو میچسبه و چشاشو گرد میکنه، یعنی اینکه «آی قلبم گرفت، الان میمیرم!»
مادام : واااای قلبم....الان میمیرم!
هاگرید :
مادام : بذار اخرین جمله ایم که میخوام بهت بگم.....
هاگرید :
مادام : این......این.....(یه هفت هشت ده تایی نفس عمیق، فقط برای جوسازی!) دروغ سیزده بود!
و هاگرید با واکنش مفید بعد از ده ثانیه که فهمید چی شده، مادام ماکسیمو از همون بالا پرت کرد پایین! حیف که این عمل هاگرید از قبل پیش بینی شده بود و اون زیر کلی تشک پهن کرده بودن!


مرحله سوم
كوييرل :‌ببين هري به خاطر اين مختلط بودن....
كه هگريد داد ميزنه .....
هگريد : هوـــــــآهاي ــ هوـــ آهاي منكرات اومد !
از چهار طرف مکان، صدای آژیر دسته های جارو و قالیچه های پرنده به گوش رسید و هاگرید در نیم نگاهی که از پنجره به بیرون انداخت حتی یک نمونه دسته جارو ورژن مینی بوس ارتشی (!) هم دید که برای جمع کردن افراد بیش از ده نفر استفاده میشد!
هری داد زد : زود باشین! تغییر شکل بدین!
همه ملت مختلط دست به لباس شده و به نظر میرسه که برای یه لحظه موقعیت مکانی خودشون رو فراموش کردن و زرررتی لباسا رو در میارن.....ولی.....بله! زیر این لباسا لباس مدرسه تنشونه! خاک بر سر منحرفت کنن! آخه آدم انقد میره دنبال این چیزای غیراخلاقی و در یک صدم ثانیه صد تا صحنه مستهجن تو ذهنش مجسم میکنه؟ دیدی ضایع شدی؟ دیدی گول خوردی؟!
هری هم به سمت یه میخی که بدون هیچ منظور خاصی وسط دیوار کوبیده شده، میره و اونو فشارش میره تا یه کمی بره تو و هم سطح دیوار بشه! در نتیجه این فرو رفتگی قسمت «بار» به داخل دیوار برگشته و هیچ اثری از نوشیدنیهای صد در صد مجاز 98% دیده نمیشه! از دیوارهای مکان قفسه های کتابخونه میزنه بیرون و همه با عجله یه کتاب میگیرن و خودشونو صخت مشغول خوندن نشون میدن! و متاسفانه هم کسی نیس به یه عده ای بگه که «کتابو برعکس گرفتی انسان تابلو!»
صدایی از بیرون : منکرات صحبت میکنه! در رو باز کنین وگرنه با زور و فشار همه جانبه وارد میشیم!
هری کت و شلوارش رو مرتب میکنه و آخرین نگاه رو به مکان میندازه، مکانی که تا چند دقیقه پیش کَل ِ هرچی نایت کلاب بود رو خوابونده بود، به کتابخونه شیک و تمیزی تبدیل شده بود که یه سری علاقه مند به علم داشتن توش مطالعه میکردن!
هری درو باز میکنه : بفرمائین؟ مشکلی پیش اومده؟!
- : شنیدم بیجامه پارتی گرفتی ما رو خبر نکردی؟ اینه رسم رفاقت نامرد؟
هری : من چاکرتم حاجی! نه بابا پارتی چیه! اینجا کتابخونه اس حاجی! مکان فرهنگیه! این صحبتا چیه میکنی؟!
حاجی یه خورده کله اشو میاره جلو و آروم میگه : اخه اوسکل جون، تو کدوم کتابخونه ای دهن آدم بوی الکل میگیره و موهاش بوی دود؟! تو چرا انقد تابلویی آخه؟! تو کی میخوای آدم شی هری؟!
هری یه قدم میره عقب : نه...این چیزه حاجی.....میدونی.....یعنی میخوام بگم که....
حاجی هم یه قدم میاد جلو : نمیخواد چیزی بگی! منم چیزی نگفتم که! میگم چرا ما رو دعوت نکردی! سالی یه بار میخوای پا بدی همچین بیجامه پارتیی بگیری، اونم ما رو دعوت نمیکنی؟! گیلدیم هس؟
گیلدی از پشت یکی از کتابای مزخرف نوشته خودش میپره بیرون : چاکرتم حاجی! آره اینجام!
حاجی : هی......تو هم دیگه رفتی قاتی بی مراما....ای زندگی....
گیلدی : به اون ریش بزیت قسم من به هری گفتم حاجیو دعوت کن، گفت نه! حال نمیکنم حاجی اینجا باشه! همه درو دافو بلند میکنه واس خودش سر ما بیکلاه میمونه!
حاجی :
هری : خالی میبنده جون تو!
حاجی : ساکت! برادرا! بریزین تو! بگردین! خوب خوب بگردین! هرکی مورد مشکوکی پیدا کنه پاداش داره!
یه جمعیت کلونی انسان لجنی رنگ (!) میریزن تو و سانت به سانت مکان رو مورد بررسی قرار میدن ولی بعد از پونزده دقیقه نافرجام و دست از پا درازتر برمیگردن.
سرباز شماره یک : قربان چیزی یافت نشد!
حاجی زیرلب : بی شرف معلوم نیس چه جوری انقد سریع مدارک جرم رو جمع کرده! موذی آب زیرکاه!
هری : پس حله حاجی جان؟! موردی نبود؟!
حاجی : خفه شو! پسره پررو! با اون داغ مسخره ات! همین میخو الان میکنم تو چشت!
و میره به سمت یه میخی که بدون هیچ هدف خاصی که رفته بود تو دیوار و میکشتش بیرون! زرررتی همه قفسه های کتابخونه میره تو و بار از تو دیوار میاد بیرون و عمود میشه رو زمین و بطریهای نوشیدنی صد در صد مجاز 98% از روی میز به بچه ها چشمک میزنن! همه چراغا روشن میشه و دریچه های نور به سوی حاجی گشوده میشه!
حاجی : پس که اینطور....
هری : غلط کردم حاجی! :توبه:
حاجی : برگزاری بیجامه پارتی بدون مجوز از اداره ارشاد، خرید و فروش و حمل و داشتن انواع نوشیدنیهای غیرمجاز الکلی، هرچند که الان نمیبینم ولی اینجا مواد مخدرم هس، منم دعوت نکرده بودی، کلی هم ساحره پنج از پنج دعوت کردی که این عین حرامه! اینا مواردیه که نمیشه ازش گذشت! برادرا این برادرو با سایر اونایی که خودش لو میده، ببرین بازداشتگاه! منم خودم اینجا میمونم بقیه چیزا رو سروسامون میدم!
هری که کلا انسان بیخودیه و خوشش میاد وقتی خودش افتاده تو چاه، همه رو بکشه توش، تند تند شروع میکنه بچه ها رو لو دادن : اون کوییرلم هس! زدن میخ به دیوار ایده اون بود....و هاگرید! اون همه نوشیدنیها رو تهیه کرده....و همینطور ققی چون اونم...

***پنج دقیقه بعد***
برادران آسلام به همراه هری و کوییرل و هاگرید و عده دیگه ای از جوونای شاد این مملکت به سمت اداره منکرات رهسپار میشن.حاجی هم بعد از حصول اطمینان از امن بودن مکان، راه نصفه نیمه هری رو ادامه میده و به قدری در اون شب به لطف ملت خوش میگذره که حاجی در آخر شب که حول و حوش اذان صبح (!) شده بوده تقریبا احساس میکنه بیست سال جوونتر شده!

_________________________________________
آخیش! این مسابقه ام تموم شد! داور خسته نباشی!


[size=small]جادوگران برای همÙ


Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
#81

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
مرحله اول
کلمات استفاده نشده: ويروس - تاريكي
تمامی دانش آموزان هاگوارتز در محل مسابقه کوییدیچ جمع شده بودن. کوییرل به عنوان داور مسابقات چکش به دست در حال خواندن اسامی بازیکنان 2 تیم بود. پس از اینکار چکش را بالا برد و محکم بر زمین فرود آورد. با این ضربه تمامی بازیکنان به هوا رفتند به دلیل فرا رسیدن سیزده به در کوییدیچ تغییراتی داشت. برای مثال بیل هایی به عنوان مانع در آنجا کار گذاشته بودند که مدافعان میتوانستند برای دفاع به آنها ضربه بزنند همینطور به جای اسنیچ گلوله کروی شکلی از سبزه را جادو کرده بودند. تمامی تماشاگران در حال فرند شیپ بازی با دوستانشان بودند و هراز گاهی تعدادی بوق در گوش تیم حریف دوستشان مینواختند. یکی دیگر از تغییرات مسابقه گزارشگری توسط فاطی پاتر بود که صدای گوش خراشش در فضا پخش میشد. ناگهان کوییرل که از آن صدای گوش خراش، قاطی کرده بود فاطی پاتر را بلاک و کاربر ارزشی دیگری را به جای آن گذاشت در همین حین تیم سبزه توانست تیم سمبل را شکست داده و جام کوییدیچ مخصوص را دریافت کند.
-------------------------------------------------------------------------------
مرحله دوم
در حیاط هاگوارتز
هاگرید و مادام ماکسیم مشغول صحبت با یکدیگرند
- خب چه خبر از بوباتون
- هوی جاسوسی نکن
- بابا من دوستتم
- بابا کیه؟؟؟ من زنم
- خیلی خب مامان من دوستتم
- هوی تو خودت جای بابای منی من چطوری مامان تو باشم؟؟؟
- خب مامان من نباش
- پس کیت باشم؟؟
- هیچکی نذر نکردی که
- چرا؟؟؟
- چون زنم که نمیشی!!!
-چــــــــــی؟؟؟
مرحله سوم

10 دقیقه بعد در درون سرسرای بزرگ

کوییرل کنار هری ایستاده و در حال بررسی منوی مدیریت هست.
كوييرل :‌ببين هري به خاطر اين مختلتط بودن
كه هگريد داد ميزنه .....
هگريد :‌ هوـــــــآهاي ــ هوـــ آهاي منكرات اومد !
- چته انقدر عربده میکشی
که ناگهان ......
ترترترترترترترتر....
کوییرل که این صدا را میشناخت به سمت پنجره رفت و فریاد زد: بابا! مگه بهت نگفتم این موتورش رو درست کن. بزنم از همون هوا سرنگونت کنم؟؟ هوی منکراتی
اون منکراتی جواب داد: تو کی هستی که به من دستور میدی؟؟؟ تو که نمیتونی منو بلاک کنی!!!
عله که این صدا رو شنید در جا یه دکمه رو فشار داد و....
بونگ(صدای برخورد هلیکوپتر به زمین)
سپس رو به هاگرید برگشت و گفت: خب چه خبره اینجا؟؟؟
- هاگرید، هاگرید کجایی؟؟؟
در اداره منکراتی ها
هاگرید روی یک صندلی نشسته و دستانش با زنجیر فولادی بسته شده است. چند منکراتی نیز جلویش نگهبانی میروند.
هاگرید فریاد زد: آخه مگه من چیکار کردم ؟؟
یکی از نگهبانها چسب چهارم را بر روی دهان هاگرید چسباند سپس برگشت و او را به دنبال خودش به دادگاه برد.
به دادگاه که رسید وارد شد. قاضی در حال خوردن غذا بود و همینجوری از هر طرف میز پاکسازی را انجام میداد.
پس از 10 دقیقه
- تمام شد بفرما
نگهبان گفت: خب! اگه میشه همین الان اینو محاکمه کنید منو کشت
قاضی میان پرونده ها جستجو کرد و سپس خواند: روبیوس هاگرید! متهم به بازی کردن با ناموس مردم! حکم صادره توسط قاضی" دادن حقوق کار در هاگوارتز به مدت 1 سال به خود بنده"
و هاگرید با صورتی سیاه(اثر ترکیدن هلیکوپتر) وارد سرسرای بزرگ شد.
- هوووووی! چرا اینجارو کثیف کردی؟ تازه تمیزش کرده بودم حالا که اینطوره حقوقتو تا 1 سال قطع میکنم
هاگرید که خوشحال بود چیزی به قاضی نمیرسه

یاد آوری: مرحله دوم و سوم در ادامه هم نوشته شده است


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۷:۱۱:۴۲


فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
#80

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
*مرحله اول*

جاتون خالی سیزده به در با خونواده ی ویزلیا آماده شدیم که بریم بیرون تفرج کنیم!! اما چشمتون روز بد نبینه؛ از بزرگراه" دامبل فقید" تا طرفای میدون " ولدی کچل" تراکیف بود! آه! آقا شدید! جای چکش انداختن هم نبود!
خلاصه مونده بودیم کجا بریم کجا نریم که یهو یه فکری به ذهن یک کیلو بایتی رون رسید...
- میگما، بریم تو چمن زمین کوییدیچ هاگوارتز اطراق کنیم!

دیدیم بد فکری نیست! بالاخره چهارتا سبزه داره، میشه گرشون زد!
راه افتادیم رفتیم اونجا و دیدیم، مـــــــــــــــا ! تمام چمنای زمین گره زده شده و همه ی ملت روی زمین نشستن! همه بودن! نارسیسا و لوسیوس، تونکس و لوپین، بیل و فلور! خلاصه همه بودن!
تا ما وارد شدیم، اسنیپ که بعد از مرگ دامبل و ولدی مرید من شده بود و در کل، هیچ مشکلی بین محفلیا و مرگخوارا نبود، بدو بدو اومد طرفم و بعد از چاق سلامتی، ما رو یه گوشه نشوند!
دیدم اسنیپ دیگه خیلی داره برای من رو عزت و احترام میزاره و در یک حرکت ذهن خوانی، فهمیدم که آقا به خواهر ما، یعنی فاطی پاتر، نظر دارن!! البته مثل اینکه خواهر بوق بوقی ما هم از آقا بدش نمی یومد!!

اعصابم خورد شد و رفتم پیش جینی و اون دو تا رو تنها گذاشتم و زیر لب گفتم:
- نیگاشون کن! دیگه ارزشی بودن و فرند شیپ رو از حد گذروندن!
و بهشون به حالت ویروس های جامعه نگاه کردم و با اشتیاق، به جینی که بعد از مرگ دامبلدور قول داده ود پیش من بمونه، نگاه کردم!!




*مرحله دوم*


شب بود! ستاره ها داشتن نقش چراغ رو ایفا میکردن و دو نفر به حساب خودشون خلوت کرده بودن! البته غافل از اینکه ملت دارن از هاگوارتز دیدشون میزنن و به خاطر هیکل بزرگشون تابلو بود که این دو نفر کی هستن!!!

- اوه ماکسیم! من چند وقته می خوام یه چیزی بهت بگم!

ماکسیم نگاهی سرشار از عشقولی، با خلوص 99% ! به روبیوس میکنه و میگه:
- چه چیزی عزیزم؟!

روبیوس سرشو میندازه پایین و و یه کم با ریشوانش! بازی میکنه و دوباره با خجالت به ماکسیم نگاه میکنه! مادام ماکسیم، دستای هاگرید رو میگیره و در حالی که 3653 بار در ثانیه پلک میزنه! بهش میگه:
- بگو روبی! من مثل همیشه به حرفات گوش میدم!

هگرید می یاد دهنشو باز بکنه، اما انگار نمی تونست! برای همین بلند میشه و میگه:
- صبر کن!

و سریعا میره پشت بوته ها! صداهایی که حاکی از بر هم زدن بوته ها بودن، توی سکوت شب موج میزد! مادام، نگاهی به پهنه ی بیکران اسمون میندازه و زیر لب میگه:
- یا ریش مرلین، یعنی میشه؟!

چند لحظه ی بعد، هگرید دوباره برمیگرده و این بار با اعتماد به نفس بیشتر! رو میکنه به مادام و از پشت سرش یه دسته خار و خاشاک که یه دونه موش مرده وسطش گیر کرده رو تقدیم مادام میکنه و میگه:
- میشه این رو از من قبول بکنی ماکسی؟!

مادام که در دلش حالش از هر چی دسته گل بود به هم میخورد، با مهربونی دسته ی مثلا گل رو از هگرید میگیره و با شوق ذوق میگه:
- این زیباترین دسته گلیه که تا حالا کسی بهم داده!!

و البته ماکسیم توی ذهنش، یاد دسته گلی افتاد که دخترای مدرسه بوباتون به خاطر زحماتش بهش داده بودند، افتاد!
ماکسیم مشتاقانه به هگرید چشم دوخته و گفت:
- خواهش میکنم بگو روبی!

هگرید سرشو انداخت پایین و بلاخره قفل سکوت رو شکست:
- ببین ماکسی، تو خیلی خوبی! من همیشه بهت احترام میگذاشتم و دوستت داشتم! تو یه دختر(!!!) فوق العاده هستی! من این دسته گل رو بهت دادم تا بدونی من این حرفم رو با صداقت میگم...ببین ماکسی...
و سرشو می یاره بالا و ادامه میده:
- من خیلی دوست دارم با تو ازدواج بکنم!

در جا درجه ی ذوق مرگیت ماکسیم میزنه بالای 1200 لاو! و میگه:
- منم همینطور، روبی عزیز!

روبیوس با خوشحالی ادامه میده:
- پس اگه میخوای با من ازدواج بکنی یه فکری به حال این دماغ زشت و لب و لوچه آویزون و صورت چوروک پوروکت و این چربیای اضافیت بکن! من خوش ندارم با یه پیززن خپلو راه برم! فهمیدی؟!

مادام که ییهو دچار شکست روحی- عشقولی- روانی شده بود! گفت:
- روبی عزیزم، تو واقعا این حرف رو از اعماق دلت گفتی؟!

هگرید که کلا قیافش عبوس و وحشتناک شده بود، داد زد:
- آآآآآررررههه! مگه من با تو شوخی دارم پیززن غرغرو ی چاق؟!

هگرید متوجه نشد که چه اتفاقی افتاد، فقط احساس کرد یکی از روی نفرت، فریاد زد:
- آواداکداروا!

نور سبزی دید و دیگه هیچی ندید!

ماکسیم که به سرعت و عصبانیت از محل وقوع حادثه دور میشد، نفهمید که یک پسر بچه، با موهای سیاه، عینکی با قاب گرد و نشانه ی آذرخشی که روی پیشونیش بود، داشت با اضطراب از اونجا دور میشد و ماکسیم هیچوقت نتونست بفهمه که پسرک داشت با ترس و لرز پیش خودش می گفت:
- آخه این چه کاری بود که من کردم! آخه چرا هگرید رو طلسم کردم! یاریش مرلین!!



*مرحله سوم*

كوييرل:‌ ببين هري به خاطر اين مختلتط بودن...

كه هگريد داد ميزنه...

هگريد:‌ هوئــــــآهاي ــ هوـــ آهاي منكرات اومد!

هری سرشو به نشانه ی ندامت تکون میده و میگه:
- ناچ ناچ ناچ! هگرید خیلی بد عمل میکنی! نعرت واقعا خزه!

هگرید: اِ! اتفاقا ماکسی میگه خیلی جنم دارم!
ملت: هر هر هر!!
-بهتره خندیدن رو بذاری برای یک وقت دیگه!

ملت سرشونو بر میگردونن و کالین و برادر حمید رو میبینن که که به این حالت => () بهشون خیره شدن!
ملت:

کالین اخم میکنه و میگه:
- آقایون و خانومای محترم ِ آشغالانس نشان! این حرکات ارزشمند چیه از خودتون در میکنین؟!

هری با شک و تردید میپرسه:

- کودوم حرکت؟
کالین: ایناها...همین حرکت => !

هگرید میزنه به شونه ی کالین و میگه:
- ایول! بابا تو هم که واردی!

کالین عینک دودیشو میزنه به چشمش و میگه:
- اوووه! حالا کجاشو دیدی! ببین این حرکت رو...حمیــــــــــــد؟!...بیا اون آهنگ مخصوص رو بزن، من حرکت موزونشو برم!

حمید از غیب یک ویولن(!) در می یاره و این آهنگ رو باهاش میزنه:
" دیش دارارام، رام داری دام! تالاپ تولوپ، دیمبولیوس! داریرادیرام، شالاپ شولوپ..."!

این آهنگ همینجور نواختیده میشه و کالین حرکات منگولیوسی از قبلیه ی بالاگاما!! رو اجرا میکنه، بدین شرح!:
از لوستر میره بالا خودشو ول میده پایین! یه دور روی زمین می چرخه، بعد دستاشو تا آرنج میکنه توی حلقومش! اونوقت یه پشتک واروو میزنه و بعد میره سرشو میکوفونه توی دیفال!!! و بعد بدو بدو خودشو از پنجره پرت میکنه پایین!

آهنگ همچنان ادامه داره و ملت در کف زدگی به سر می برن! جاسم ها و نورممدهای موجود هم در حال کف زدن و تکون دادن سرهاشون به حالت تکنو هستن!!
جمعیتی که داشتن برای باله! تمرین میکردن هم به وجد میان و ادامه حرکات ناموزون و موزون خودشون رو انجام میدن و در همین حال، کالین با دست و پایی باندپیچی شده! برمیگرده و دوباره جو گیزر میشه و اینبار طی یک اقدام انتحاری-نمادین! یه طلسم بیناموسی هم ول میده توی جمعیت!

ملت: :bigkiss:

این عملیت همچنان داشت ادامه پیدا میکرد و کوییرل، هگرید و هری از موقعیت سوء استفاده میکنن و خودشونو از پنجره پرت میکنن پایین و سوار بر ماشین اداره منکرات در حالی که صدای گروه سیستم! از ماشینشون به هوا بود، از محل دور میشن!

در همین لحظه آنیتا که قرار بود، یکی از هورکراکس های ولدی رو به هری تحویل بده، وارد سالن میشه و با دیدن این صحنه ها، فقط همین یه کلمه رو میگه:
- هیـــــع!

تیتر روزنامه های فردا:
" فرزند پروفسور دامبلدور، دیروز به خاطر دیدن صحنه های فرا بیناموسی، دچار سکته قلبی- مغزی- کلیوی- کبدی شد!"


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۶
#79

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
کلمات استفاده نشده : فاطي پاتر _ ولدمورت- بيل

* مرحله ی اول *

- الان عصر سیزده بدر هست . من ، به همراه بروبچز هافلی ، امروز اومدیم یه پارک خیلی مامانی تا این سیزده رو بدر کنیم بره پی کارش .
دِرِک در حالی که ماندی یه میکروفن رو به چه گندگی جلوی دهنش گرفته بود ، داشت این اطلاعات فوق مفید (!) رو عرضه می کرد . تازه نطقش باز شده بود که یه دفعه لودو پرید میکروفن رو از دست ماندی کشید و هر دوشونو شوت کرد به سمت بقیه ی بروبچز هافلی که یه جا دور هم کپه شده بودن .

لودو به این حالت : بسه دیگه این همه فرندشیپ بازی. پاشین برین یه کاری بکنین خودتونو سرگرم کنین .
تو این وسط یه دفعه صدای خش خش ، حرفای لودو رو قطعید ! همه به سمت خش خش برگشتن و :

لودو : پیوز الهی ناز بشی بجسبی به کف زمین . آخه این چه کاریه با چوب جاروهای کوئیدیچ می کنی ؟ مگه اینا برای جارو کشیدنه ؟!
هنوز آمپر لودو پایین نیومده بود که اِما به نقطه ای اشاره کرد و مثل بچه ها شروع کرد به بالا پایین پریدن و قان و قون کردن!

اریکا : لودو بیا این اِما جونتو جمع کن از این وسط . خوبه حالا یه تاپ و سرسره ی عادی دیده . اگه برده بودیمش شهربازی ماگل ها دیگه سکته هه رو زده بود .
لودو : خودم میبرمش تاپ بازی . بیا بریم دختر بابا !
همه ی ملت هافلی با این حرف، زودتر از اِما و لودو، بدو بدو رفتن سمت تاپ و سرسره ها !
لودو اول این جوری شد بعد این مدلی : حالا اگه اریکا این کار رو بکنه یه چیزی ! من گفتم دختر بابا . شما ها دیگه چی میگین ؟ مثل ویروس دارین زاد و ولد می کنین! همه ی تالار رو پسرها استاد کردن !

دنیس : هی بچه ها ... اون جا رو نیگا کنین ! مثل اینکه تاپ و سرسره ها مسئول داره . نمیشه همینطوری سوار شد . بیاین بریم ببینیم کیه .

* ده متر جلوتر *

ملت هافلی که احساس کرده بودن دارن سرود می خونن صاف و مرتب و به صف واستادن و یک صدا گفتن : پروفسور کوئیرل ؟!!!

یه لشکر بچه از نوع کاربر داشتن از سرو کول پروفسور بالا میرفتن . پروفسور هم چکش خودش رو زده بود زیر بغلش و سعی داشت با ملاطفت با اونها برخورد بکنه . اصلا هم بهش این حرکت نمیومد !

بورگین با حالتی بس سیریشانه جلو رفت و شروع کرد به کشیدن دستار کوئیرل : پروفسور ... پروفسور من میخوام تاپ بازی کنم !
یه دفعه کوئیرل مثل بمب منفجر شد : اَه ... از صبح دارم با این بوق بوق شده ها سرو کله می زنم . تو ارزشی بازی لنگه ندارین .انگار نه انگار دیگه داره تاریکی شب میرسه . ( نکته : اون موقع تازه ساعت 5 بعد از ظهر بود ) همه تون اصرار دارین 12 شب برین خونتون ؟ حقتونه بزنم همه تونه بلاک کنم بفرستمتون هاوایی ؟ اصلا فردا سایت بسته ست . هیچکی نمی تونه بیاد تو سایت !

بچه های مظلوم هافلی :
ماندی: چرا این کوئیرل همش باید عصبانیت خودشو سر ما خالی کنه ؟!


* مرحله ی دوم *

شب بود . ستاره ها تو آسمون چشمک می زدن . نور ماه از پنجره ی کوچیک کلبه ی هاگرید به درون کلبه سرک می کشید .
-بیا عزیزم ... بیا بریم روی این نیمکت بشینیم . آسمون آفتابیه ... نه ، اکسکیوز می ... مهتابیه . بیا اینجا بشینیم از زندگی لذت ببریم ...
ماکسیم : هاگرید ... من دوستت دارم . میخوام برات مثل همین آسمون باشم که همیشه بالای سرت باشم ...
هاگرید : بگو عزیزم ... بگو دارم لذت می برم ...


- مگه بهت نمی گم پاشو ؟! هویییییییییییییی ... کجا سِیر میکنی ؟

هاگرید به این حالت : چی ؟! چی میگی عزیزم . چی میگی ماکسیم جونم ؟
- ماکسیم دیگه کدوم بوقیه ؟ منم بابا ... کوئیرل .
- ها ؟ چی ؟! پس الیمپه کو ؟ یالا بگو ببینم با زنم چیکار کردی؟
کوئیرل : پاشو ببینم . مگه سق تو رو با ماکسیم برداشتن که یه سره الیمپه الیمپه ... ماکسیم ماکسیم میکنی ؟ پاشو بریم ببینیم دوباره چه سوتی ای دادی . چه گندی زدی . یه لشگر کاربر از دستت شاکی هستن ! پاشو بریم مرحله ی بعد .


* مرحله ی سوم *


* روبروی اداره ی منکراتی ها *

همه ی اعضای رول پلییینگ تحصن کرده بودن روبروی اداره.
هاگرید با دیدن جمعیت حاضر :
کوئیرل : هه هه ... حالا ببینم بازم ماکسیم ماکسیم می کنی یا نه !

جمعیت متحصن با دیدن هاگرید یه دفعه موج مکزیکی میان .
کوئیرل : دوستان خودتونو کنترل کنین . این استوانه ی 220 تُنی از اینجا تکون نمی خوره .
و برای شفاف سازی به هاگرید اشاره کرد .

بعد کوئیرل خودشو تو هوا به پرواز در میاره و میره روی پشت بوم اداره ( تیریپ پیتر پن ! )
بعد هم چند تا کاغذ پوستی رو لوله می کنه و میگیره جلوی دهنش : لطفا شاکیان اصلی بیان جلوتر .

توی سه سوت ، 16 نفر اومدن جلوی بقیه ی متحصنین ( کلمه رو داری ؟! ) .
کوئیرل : میشه لطفا یه نفر بگه که چرا از دست هگر شاکی هستین ؟
اش ویندر : چون که ما رو وادار کرده که بی ناموسی بنویسیم .
کوئیرل : WHY ?
اشی : Because sky is high ... خب مرد تقریبا حسابی ... یه نیگا بنداز به مرحله ی قبل . چند تا پاراگراف بالاتر . می تونی بفهمی چرا . تازه شم تو اون مرحله هگر داشته خواب مادام ماکسیم رو می دیده !
هگر : تو از کجا می دونی؟
کوئیرل : پس بیخود نبود که یه سره ماکسیم ماکسیم می کردی ! از پشت هری داره به من اشاره میکنه که به مدت 16 ماه از رول پلییینگ شوتینگی بیرون ، مردک بیناموس بی تربیت !


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۶
#78

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
مرحله ی اول
کلمات استفاده نشده : بوق ، فرند شیپ ، تاریکی
داخل دفتر مدیران .

تق تق تق !
عله در حالی که سرش روی کتاب قطوری خم شده میگه : بیا تو .
در با صدای قیژ قیژی باز شد وفرگوس اومد تو .
فرگوس در حالی که دسته گلی رو روی میز عله میذاره میگه : سلام .
عله : فرمایش ؟
فرگوس : صحبت زیاد دارم ...چرا هیچکی به تاپیک هام مجوز نمی ده ؟
عله : برای اینکه ارزشی هستن دیگه لابد .
فرگوس : چرا ایگور وسالازار می خوان شناسه مو هک کنن ؟
عله در حالی که داره کتاب می خونه میگه : نمی تونن پسر خوب مگه هک الکیه ؟
فرگوس با ناراحتی : اما اونا ازم پرسیدن که سیزده به در کجا می خوای بری و من هم جواب دادم ، اونا هم گفتن که میان همون جا و با بیل و کلنگ وچکش میفتن به جونم و سیزده به درمو خراب میکنن !
عله : نه بابا اونا باهات شوخی کردن ...
فرگوس : نه خیر ! تازه گفتن کوئیدیچ بازی می کنن ومنو بازی نمی دن ! گفتن که تو ویروس سایت هستی ! گفتم می خوامشناسه ی ولدمورتو وردارم و مرگخوارا رو رهبری کنم اونا بهم گفتن : گفتن تو.... تازه بعدش بهم گفتن که تو خیلی...آخرش گفتن خداحافظ ....
فرگوس لحظه ای فکر کرد وگفت : گفتن که منو بلاک می کنن
عله سرش رو از روی کتاب بلند می کنه تا جوابشو بده که صدای خواهرش فاطی پاتر رو از دور میشنوه : اگه خواستگار اومده بگو که من می خوام درسمو ادامه بدم .
عله بلند می شه و پشتشو به فرگوس میکنه و به خواهرش میگه : چطوری این فکر به ذهنت رسید که خواستگار اومده ؟ آخه کی تو میاد تورو بگیره ؟
فاطی : مگه نمی بینی دسته گل هم آورده ؟
فرگوس : چه پیژامه ی قشنگی داری عله...از کجا خریدیش ؟
عله بر میگرده و به فرگوس میگه : من هیچ وقت لباسامو از اون مغازه های درپیت که شما کج وکوله ها ازش خرید می کنین نمی خرم ، خیاط دارم اون برام می دوزه .
فرگوس : پس فکر کنم پارچه کم آورده ...تا به حال پشتشو نگاه کردی ؟
عله میاد جواب بده که باز صدای فاطی میاد : من می خوام درسمو ادامه بدم خب ؟
فرگوس که از خط پیزرامه ی عله بیرون اومده بود شروع کرد به حرف زدن : چرا عکسام تو گالری تایید نمی شه ؟ چرا مقاله هام توی سایت نمیاد ؟ چراایگور وسالازار می خوان منو هک کنن ؟ چرا بقیه بهم فحش میدن ؟ چرا هیچکی منو راهنمایی نمی کنه ؟ چرا ..
عله در حرکت انتحاریوسی به سمت فرگوس برگشت وفریاد زد : بلاکیوس !
در هوا دودی پخش میشه و در همین لحظه کتابی که عله در حال خوندنش بوده بسته میشه و دوربین زوم می کنه روی جلدش : چگونه اعصاب خود را در مقابله با مشکلات کنترل کنیم؟


مرحله ی دوم

هاگرید توی حیاط هاگوارتز علاف می گشت و با خودش می گفت : دیگه از تنهایی خسته شدم ، باید یه کسی رو برای ازدواج پیدا کنم...مرلینا اگه یه زن خوب برام پیدا کنی امتیاز همه ی شرکت کننده ها رو کامل میدم ...
در همین لحظه چشمش به بانوی خوش قامتی که به نظر می رسید نقاط مشترک زیادی با خودش دارد افتاد .
هاگرید : مرلین وللش ، خودم پیدا کردمش ، حالا می خوام برم پیشش ، اگه شد من بشم شوهرش .
بدین ترتیب هگر کنار آن بانو می شینه .
هاگر : ببخشید اسم شما چیه ؟
بانو : ماکسیم .
هگر : چه اسم قشنگی !
ماکسیم با خوش رویی در حالی که به صورت هاگرید نگاه می کنه و آروم آروم عقب می ره تا خودشو از دسترس هگر دور کنه میگه : شما ؟
هاگر در حالی که ذره ذره به ماکسیم نزدیک می شه میگه : من هاگرید 21 سال دارم .
ماکسیم : خیلی خوب موندینا .
هگرید: آره دیگه ...فقط تو زیندگیم یه عشق کم داشتم ...آره عشق..شما می دونین عشق چیه ؟ علاقهی شدید قلبی ...تا به حال عاشق شدی ؟
و در همین حال میاد جلوتر .
ماکسیم تو فکرش : نگاه کن ببین چقدر پرروئه ! هنوز نه به باره نه به داره دست راستش رفته...استغفر الله..یکی به داد من برسه حالا چی کار کنم ؟
در همین لحظه برادر حمید می رسه و شروع می کنه به جدا کردن هاگرید از ماکسیم و صاف می برتش توی منکرات .
داخل منکرات :
ملت نشسته و دارن فیلمی که از هاگرید گرفته شده رو به صورت اسلوموشن می بینن . عادل : آقای برادر حمید این صحنه به نظر شما بی ناموسی بود ؟
برادر حمید : صد در صد ...ببیند آقای فردوسی پور...در این صحنه کاملا مشخصه این کار ...من نمی دونم برای چی جلوی چار تا شرکت کننده ی مظلوم وچشم ودل پاک این صحنه هارو نمایش میدن .
عادل : من هم موافقم .
برادر حمید : خب..اما حکم ! بنده قاضی این دادگاه حمکو اعلام می کنم ...گیوتین ! قزونیگاه ایشون باید قطع بشه وهمین طور دست راستشون...شب خوش خدا نگهدار!
هگر:


مرحله ی سوم
هگريد :‌ هوـــــــآهاي ــ هوآی !
کوئیرل : چه غلطی می کنی هاگرید ؟ خوابیده بودما !
هگريد :‌ هوـــــــآهاي ــ هوآی هو... !
کوئیرل : دیشب غذا چی خوردی ؟ چند ساعت خوابیدی ؟ حالت خوبه ؟
هگريد :‌ هوـــــــآهاي ــ هوآهایی هوهی.... !
کوئیرل که شکش به یقین تبدیل شده که هگر قزوینه از جیبش چماقی بیرون می کشه و میزنه تو سر هاگرید وبدین سان مخ هاگریدو پخش می کنه روی دیوار .
کوئیرل :
ـــ شما تحت محاصره هستید! زود خودتان را تحویل پلیس داده و از انجام هرگونه حرکات اضافی بپرهیزید ...ارادتمند شما فرگوس فینیگان !
کوئیرل بلافاصله ساعت مخوفی رو از توی جیبش درمیاره ودکمه ی فلش بکشو فشار میده و زمان بر می گرده به جایی که هاگرید شاد وخندان در حال هو آ هو آ گفتن بود .
کوئریل میره جلو و توی گوش هاگر داد میزنه : چی کار می کنی ؟
هاگرید تازه بهخودش میاد ومیگه : چیزه..دارم سوژه میدم دیگه...
کوئیرل : آخه مرد مومن ! این جفنگیات که نشد سوژه ! کلی از خزانه ی جادوگران ورداشتی برای مسابقه که این بشه؟ الآن برای من توضیح بده که چی داری صدای تارزان رو درمیاری ؟
هاگرید بلافاصله سر و وضعشو درست می کنه و رو به دوربین لبخند میزنه ومیگه : دو سوژه رو شما ميتونيد ادامه بديد يك اينكه شما همراه منكراتي ها به اداره ي منكرات مي رويد . دو :‌فرار از دست منكراتي ها ! سه سوژه از خودتون .
هاگرید نگاهشو از وری دوربین بر می گردونه و داد میزنه : آهاي منكرات اومد !
دینگ دینگ ! دینگ دینگ ! دینگ دینگ ! دینگ دینگ ! دینگ دینگ ! ( صدای آیفون مشنگی )
ملت شرکت کننده : یعنی کیست او که همچون خر زنگ در را به فشار مینماید ؟ ؟
. هاگرید داد میزنه : مرتیکه ول کن زنگ لامصبو سوخت ! همین دیروز صد گالیون از حقوقم ورداشتم تعمیرش کردم .
وجدان هاگرید : غلط کردی ! رفتی از بیت المل کاربران پول ورداشتی میگی خودم دادم پولو ؟
هاگرید میره سراغ آیفون وملت شرکت کننده هم پشت سرش مونده بودن چی کار بکنن که هاگرید آیفون رو برمیداره ومیگه : بله ؟
ــ از منکرات مزاحمتون می شم قربان .
هاگر : بفرمایید .
ــ اگه می شه یه عیدی قابلی بدین به ما بروبچه های منکراتی ها...والا اینا هستن که شهرو می سازن وگرنه الآن می دونین جامعه چه شکلی بود ؟ اگه منکگرات نبود الآن..
هگر حرف برادر منکراتی رو قطع میکنه ومیگه : متوجهم ...یه لحظه صبر کنین.
سپس بر میگرده ورو به بچه ها می گه : بچه ها این مرحله ی آخر خیلی رو دستمون خرج گذاشته ...باید برای ورود بالای 10 گالیون بسلفین هرکی هم بیشتر داد بیشتر آش می خوره . فهمیدین ؟
بدین ترتیب هگر مبلغ هنگفتی را با شیره مالیدن بر سر کودکان مظلوم این شهر بدست آورد وهمه را در جیب خود قرار داده وتنها یک گالیون را به عنوان عیدی برای منکراتی ها از پنجره بیرون انداخت .

پایان


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۱۹:۴۲:۰۲
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۷ ۱۶:۴۹:۲۲
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۷ ۱۶:۵۳:۱۰



Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
#77

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
مرحله ی اول
بوق....بوق.....بوق....بوق....(صدای آژیر پلیس)
ماشین های سبز رنگ پلیس، در همه جا دیده میشوند .رقص نور چراغ هایشان در تاریکی،بر روی بیلی فرود می آید و سپس مسیر چند متری تا جلوی آمبولانس را طی میکند.در آنجا جسدی افتاده و پارچه ی مشکی رنگی آن را از نظر ها پنهان کرده است.
در گوشه ای دیگر چند مامور پلیس در کنار زنی قرار گرفته اند و از او سوال هایی میپرسند

مامور اول:برای چی ایشان را کشتید؟
فاطی پاتر:همه چیز بر میگرده به حدود شش ساعت پیش.اومده بودم سیزده به در .یک دفعه این فرد ارزشی اومد جلو و با چرب زبونی از من خواست باهاش کوییدیچ بازی کنم.من ساده هم قبول کردم.

فاطی پاتر چادرش رو میکشه روی سرش و های های گریه میکنه.
مامور دوم:سریع بگو...
و با چوب میزنه به پشته فاطی پاتر.

فاطی پاتر:بعد از اینکه گفتم جارو ندارم،گفتش که :«دوتایی سوار یه جارو میشیم.».من ساده هم قبول کردم و دوتایی سوار شدیم.گفتش:«برای اینکه نیوفتی،منو محکم نگه دار»بعدش.....توسط یه بوقی ویرایش شد.....فهمیدم که قصد فرندشیپ داره.بیل رو برداشتم که بزنمش،یه دفعه چکشی از توی جیبش در آورد و گفت که چکشه ویروس ایدز داره و آلوده هستش و تهدید کرد که به حرفش گوش کنم و...توسط یه بوقی دیگه ویرایش شد....همش همینا بود....کل ماجرا رو تعریف کردم.
مامور اول:اعترافات رو نوشتی؟
مامور سوم:همه رو...فقط باید یه امضا بکنند.
فاطی پاتر کاغذی را از دست مامور میگیره و امضا میکنه.در خط آخرش نوشته شده:با توجه به این بیانات،شما با بیل، ولدمورت را به قتل رسانده اید.
امضا:فاطی پاتر....



مرحله ی دوم
چرخی بر روی زمین میچرخد و خطی مستقیم را از خود،ن باقی میگذارد.بر روی این چرخ،فرقونی سوار است که در پشت آن انواع وسایل باغبانی و کشاورزی دیده میشود.یک بیل.....یک کلنگ.....یک گونی کود حیوانی و ......
هاگرید-دارنده ی دکترای جهانی در رشته ی باغچه بیلی- راننده ی این الگانسه(فرقون) و در کنار رانندگی،با صدای زیبا و گوش خراش خودش،فضای هاگوارتز را به یاد بدبختی هایش میندازد.

فلش بک
آلبوس دامبلدور در کافه ی سه دسته جارو نشسته و از پنجره،فضای دهکده را زیر نظر گرفته.
پینوکیو آدم شد اما این پیر خرفت با قرن ها تجربه،هنوز هم جلف باقیمانده و مثل جوون،ا نوشیدنی کره ای میخوره.صدای خرت کشیدنش هم تا فرسنگ ها اون طرف تر میره و پرندگان جنگل ممنوعه رو از خواب ناز بیدار میکنه.

-باغچه بیلیه.....باغچه بیل میزنیم......هوووووووویییییییییییییییی
و پیکر نتراشیده ی فردی عجیب غریب جلوی پنجره ظاهر میشه.
آلبوس سه سوت از کافه به بیرون دویده و به سمت هگرید میره.
آلبوس:چند میگیری هاگوارتز رو بیل بزنی؟
هاگرید:یک گالیون......
پایان فلش بک

هاگرید الگانس را در کنار درختی پارک کرده و بیل را برای فرود اوردن در زمین ،به هوا میبرد.....ناگهان ذرات خاک موجود بر روی آن به پایین ریخته و در درون چشمش لنگر میاندازند......
هاگر:آی......چشمم.....من مامانم رو میخوام.....آییییییییییییییییی

-چی شده عزیزم؟بیا اینجا یه نگاهی بندازم.....
هاگرید با شنیدن صدای فرد مونث،چشم سالمش رو باز میکنه.زنی خوش هیکل تر از خودش،برروی صندلی در سه متری او نشسته و با لبخندی نگاهش میکند.به جلو میره و کنارش میشینه.
هاگرید:خاک رفته توی چشمم....
زن:بیا جلو ببینم.....بیا جلو....یه کم جلوتر......باز هم سانسور شد......
هاگرید:خوبه؟
زن:الان یه سوالی برای من پیش اومد......دست راست شما کجاست دقیقا؟
هاگرید:مهم نیست عزیزم......این کاربر به دلیل بیناموس نویسی برای مدت نامحدودی توسط مدیر انجمن بلاک شد........


مرحله ی سوم
هگريد :‌ هوـــــــآهاي ــ هوـــ آهاي منكرات اومد !
کوییرل:الان اینی که میگی چیه؟......سوژه دادی مثلا؟
هاگرید:هوـــــــآهاي ــ هوـــ آهاي گیر نده پرفی...بذار کارمون رو بکنیم.
کوییرل:چیکارش کنند این سوژه رو......
هاگرید:خودشون یه ایده ای براش میریزند دیگه.....هوـــــــآهاي ــ هوـــ آهاي منكرات اومد.

هنوز بازدم هگر بیرون نیامده که یک چکش به شکلی کاملا خفنز ار کنار گوشش عبور میکنه و بر دیوار پشت سرش ثابت میشه.
همه ی افراد حاضر در محل، برای فرار آماده میشوند که ناگهان صدایی آن ها را میخکوب میکنه:
-ما میدونیم که شما اونجایید....هرچه سریعتر بیاین بیرون.....ما فقط هاگرید رو کار داریم.....شاکی خصوصی داره.
هاگرید:دروغ میگن....میخوان همه ی ما رو بگیرن و بندازند توی هلفدونی.تسلیم نشید.....نه

حرف های هاگرید تاثیر گذار نیست و او را با ضربه ی چکش کذایی،بیهوش و سپس به سوی ماموران منکرات میبرند...

شش ساعت بعد:مقر منکراتیون
هاگرید با سردردی شدید و چشمانی خمار،به هوش میاد.
مامور:شما شاکی خصوصی دارید.
هاگرید:نه....همه طرفدار من هستند....این منم که طرح های بترکون میدم....منم که الان ناظرم....این منم.
مامور:جناب اشویندر!...بفرمایید داخل....
اش ویندر با آرامشی عجیب و گام هایی استوار وارد میشه سپس موی هاگرید را در دستانش میگیره
اش:تو خجالت نمیکشی؟.....سوژه نداری مجبور نیستی برادر من.....همه رو بیناموس نویس کردی در طی این مسابقات.....بدم با ریش هات گلیم ببافند؟
.....باقی این مکالمه محرمانه میباشد.....


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۴ ۲۰:۲۹:۰۲

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
#76

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
من اعتراض دارم امتياز من اعلام نشد من چه جوري شرکت کنم؟؟؟؟


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: فينال ! داوري مرحله ي دوم !
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۶
#75

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
و اما مرحله ي آخر فينال !‌كه از سه مرحله تشكيل شده !

مرحله ي اول :
بازي با كلمات :
اين مرحله ي مانند تاپيك بازي با كلمات بايد با چند كلمه ي داده شده يه متن باحال بنويسيد !‌
بوق - ارزشي - ويروس - فاطي پاتر _فرند شيپ- كوييديچ - ولدمورت - بلاك - تاريكي - چكش - سيزده به در - بيل

هووم شركت كننده ي عزيز ميتواند به دلخواه از حد اكثر سه
كلمه ي مذكوره استفاده نكند البته كلمات استفاده نشده را بايد مشخص كند !
(حد اقل چها خط ) (بدون حد اكثر )

مرحله ي دوم :

نوشتن رول از رول عكس !‌
هووم حد اقل مقدار رول هفت خط ! بدون حد اكثر !‌

تصویر کوچک شده


نوشتتون كاملآ بستگي به خلاقيتتون داره ميتونيد از روش سوژه در اريد !

مرحله ي سوم :
ادامه دادن اين پست به حداقل 6 خط و حد اكثر ندارد !‌

كوييرل :‌ببين هري به خاطر اين مختلتط بودن
كه هگريد داد ميزنه .....
هگريد :‌ هوـــــــآهاي ــ هوـــ آهاي منكرات اومد !

شفاف سازي :‌( دو سوژه رو شما ميتونيد ادامه بديد يك اينكه شما همراه منكراتي ها به اداره ي منكرات مي رويد . دو :‌فرار از دست منكراتي ها ! سه سوژه از خودتون )

* * *
و اما فرصت پست زدن :
به دليل باز شدن مدارس و درگيري همه از امروز دو شنبه به مدت يك شش روز تا روز يك شنبه ي هفته ي آينده ساعت 8 شب !

موفق باشيد !


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۳ ۱۷:۴۱:۱۵

شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: جام آتش
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۶
#74

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
استرس جون يه اشتب از من بود هزار تا از شما اشتب من اين بود كه تو ورد زدم بعد كپي پيست كردم براي پست زدن و اين 25.27 نبوده و 27.25 بوده !

و اما اشتب شما اينكه هيچ اطلاعاتي از مسابقه سه نداشتي و منو توبيخ كردي پسرك عزيز !
مرحله ي سوم اجباري بود نه خلاقيت بايد خود بچه ها طراحي ميكردن و در ضمن من منظورم اين بود كه اگه فقط دو مرحله ي اول بود امتياز خيلي بالاتري ميگرفت !

و اما در مورد غلط املايي بگم كه من پست خودم رو ديدم غلطي نديدم و اينجا هم منظورم از ويرايشي غلط املايي نبود بلكه يه سري ديالوگ ها بود و اينكه حتي من اگه غلط املايي داشته باشم شركت كننده نبايد داشته باشه چون اون فرد كه داره شركت ميكنه در كل سينستراي عزيز اصلآ غلط املايي نداشت !

بازم به خاطر اشتباه از پرفسور سينسسترا معذرت خواهي ميكنم !

هگر كوچولو !


شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.