هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
خانه هری پاتر
هری داره با تلفن صحبت می کنه و خبر نداره مکالمه بین اون و یه شخص دیگه توسط دفتر فرماندهی کاراگاهان داره ضبط میشه.
- الوو!عزیزم!چطوری؟جینی رفته بیرون!چیه؟چرا حرف نمی زنی؟اگه دوسم داری یه فوت کن اگه دوسم داری دو تا فوت کن!
- فوت فوت فوت!
- هانی تو چه قدر بانمکی!قربون ریش و سیبیله سیفیدت!فردا از ساعت 9 بیا خونه ما.جینی میره پیش برادراش.
- فوت!
- فعلا!
دفتر فرماندهی کاراگاهان
جینی که به صورتش چنگ می اندازه و می گه:دیدین؟دیدین چه جوری به من خیانت کرد؟فکر بچه ها هم نمی کنه!دیدین...
لارتن آدامس نارنجی ای رو باد می کنه و میگه:اولا ما شنیدیم،ندیدیم!دوما معلوم نیست طرف کیه که ریش و سیبیل داره!
لیلی چشم غره ای به لارتن میره و لیلی رو دلداری میده:عزیزم!همه چی حل میشه!تو به کسی مشکوک نیستی؟
جینی با یک حرکت ناگهانی که باعث میشه آدامس لارتن تو صورتش بترکه ،جابه جا میشه و جواب میده:چرا!همکلاسی سابقش!چو چانگ!یه دختر زشت و سیبیلو با موهای سیاه! حتما میخواسته مسخره اش کنه گفتته ریش سفیدت! هری از اولم بهش نظر داشت!
لیلی عینک آفتابیشو به چشمش میزنه و کلاه لگنی رو روی سرش میزاره و جلوی پنجره می ایسته!(-لارتن!اون پنکه رو روشن کن!)
.موهای خرمایی پشت سرش با حالت باشکوهی بالا و پایین میرن!اون از بالای عینکش به جینی نگاه می کنه میگه:آسایش و امنیت شما وظیفه ماست!هر مشکلی پیدا کردین به من و لارتن مراجعه کنید!(اوج ارزشی بازی)
لارتن کنارش میاد و چشمک تهوع آوری میزنه و میگه:جینی خانوم!نگران نباش!فردا ساعت 9 میریم جاسوسی خونه ی شما!
جینی:لیلی از کمکات ممنونم!
لارتن:
خانه هری پاتر
- لارتن!قلاب بگیر!
-سنگینی باب!فکر کرده بچه است!
جینی سقلمه ای به هر دو آن ها زد و گفت:هیس یکی اومد!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۰ ۱۹:۳۶:۴۹

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
لیلی یه آبنبات چوبی آتیش می‌کنه و با دقت به عکس خیره می‌شه!
- هممم ... خانم...
- ویزلی هستم ... جینی ویزلی.
- همون ... حقیقتش این عکسی که شما به من دادید منو یا پسرم می‌اندازه ... من یه پسر داشتم که تنهایی بزرگش کردم ... شوهرم وقتی پسرم سه ساله بود رفت با یه زن دیگه و منو تنها گذاشت ... من با یخ حوض شکستن تنهایی این بچه رو بزرگ کردم و سوپرمنش کردم ... ولی از بیست سالگی وقتی که عاشق یه دختر موقرمز شد گذاشت رفت و دیگه هیچ‌وقت به من سر نزد ... اوهو اوهو ... فینننننننننن!
- چی کار می‌کنید؟
- اِ این شال شما بود؟ نارنجی بود فک کردم پیرهن لارتنه توش فین کردم! خیلی عذر می‌خوام ... اوهو اوهو!
- خب حالا که اینطوریه ما می‌تونیم با هم این قضیه رو دنبال کنیم ... هم دنبال پسر شما بگردیم هم ته و توی کارای مشکوک شوهر منو در بیاریم ...
لیلی اشکاشو پاک می‌کنه و برمیگرده به لارتن اخم() می‌کنه.
- چشم !
لارتن یه کاغذ و قلم میاره و می‌ده به لیلی!
لیلی کاغذ و قلم رو می‌ذاره روی میز. جینی قلم پر رو برمیداره و ...
- این کروکی خونه شوهرمه ... این شماره تلفن محل کارشه اینم شماره‌های مشکوکیه که این چند وقته به خونمون زنگ زدن و ...
لیلی دست توی جیبش می‌کنه و یه عکس سه در چهار سیاه سفید از جیبش در می‌آرهو. پسر توی عکس در حال لبخند زدنه و گاهی هم چشمک میزنه. چشمان سبزش پشت عینکی که مدام در حال صاف کردنشه مخفی شدن و موهای جلوی سرش هم به هم ریخته و سیخ سیخن.


باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۴ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۱۴ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
ساحره ی مو قرمز با بی اعتمادی روی مبلی که لیلی با دستپاچگی در حال رو به راه کردنش بود نشست و و اتاق را از نگاهش گذراند.سپس بارونیش را در آورد و سه تا بچه ی تپل مپل و سیفید میفید پدیدار شدند و با دیدن رنگ شاد موهای لارتن از سر و کولش آویزان شدند.

-آآآآآآآآخ نکشید.وایییییییی نه .... این که اسباب بازی نیست بچه جون!؟
-بچه ها ، یه کم آروم تر بازی کنید. آقا دردشون میاد.
-یووووووووهوووو
-جیغغغغغغغ
-....

لیلی چشم غره ای به لارتن رفت و گفت: جناب کرپسلی تا شما با بچه ها یه کم بازی کنید ما هم فرصت می کنیم یه کم صحبت کنیم و فنجان چایی را به ساحره ی مو قرمز تعارف کرد
و لارتن در حالی که هر تیکه ی لباسش دست یکی از بچه ها بود از دید آنها دور شدند.


- امرتون رو بفرمایید. ببخشید که اینجا یه کم ریخت و پاشه. ما کاراگاه های خیلی خیلی خیلی مجربی داریم که می تونیم شما در هر امری کمک کنیم.

ساحره ی مو قرمز با نگرانی دستش را به طرف فنجان برد و گفت:
-خب میدونید موضوع یه کم خانوادگی و خیلی هم سّری و نباید جایی درز کنه. موضوع مربوط به شوهرمه...چند وقتیه خیلی مشکوکه. شبا دیر میاد .صبحا زود میره. هر روز یه نوع کت و شلوار می پوشه و ادکلنو خالی میکنه رو خودش.شب هم میاد اغلب سیره و لب به غذا نمی زنه.خیلی مهربون شده. همش حال منو می پرسه.همش میگه چیزی کم نداری.شبا ما رو شام می بره بیرون. خیلی به بچه ها می رسه. خب اینا خیلی عجیبه نه؟!

لیلی سرش را به علامت تاکید تکان داد و گفت: هیچ نشونه ی مشکوکی از یک زن توی زندگیتون پیدا نکردید.


جینی آب دهانش را قورت داد و گفت: بعله. یک کارت تبریک لای یکی از کتاباش پیدا کردم که پشتش دو حرف Q و H نوشته شده بود و دورش یه قلب کشیده شده بود. و هفته ی پیشش که پیش یه طالع بین رفتم تو فنجون قهوه ام یه جغد دید که در حال هوهو کردن بود.گفت باس برم ببینم اگه فرق سر شوهرم دو تا باشه ینی شلوارش دو تا شده!

لیلی با هیجان در حال گوش دادن بود و هر از گاهی سرش را به نشانه ی " بعله بعله " تکان میداد.

-من شبش رفتم خونه. به من گفت بیا بریم شام رستوران!ینی دیگه چقدر مشکوک. بدش رفتیم رستوران و یه سرویس طلا بهم هدیه داد.و من از همون جا فهمیدم که نه واقعاً پای یه زن دیگه وسطه. واگرنه چه لزومی داره آدم برای تولد زنش واسش کادوبگیره. وقتی سرشو جلو آورد دیدم فرق سرش سه تاست!

لیلی جیغ خفیفی کشید و گفت: هیچ نگران نباشید. ما ته و توی قضیه رو در میاریم. شما فقط عکس شوهرتون و آدرس جاهایی که میره مثل محل کارش و خونتون را واسمون توی این برگه بنویسین.

جینی یه عکس سه در چهار سیاه سفید از جیب بارونی کتش در آورد . مرد توی عکس در حال لبخند زدن بودن و گاهی هم چشمک میزد. موهاش جلویش شاخ شده بود و چشمان سبزش از پشت قاب عینک مشکیش پدیدار بود.


ویرایش شده توسط جینی ويزلي در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۹ ۱۴:۳۵:۰۸

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
سوژه ی جدید

- یه کم این ور تر! نه نه راست! احمق داری دیوارو خط می ندازی!
- هن هن.... الان چطوره؟
- صبر کن ببینم.... نه فکر کنم جای قبلی بهتر بود! برش دار!
- تمام این دفتر با سرویس بهداشتیو بالکن 12 متره! چطوری انتظار داری میز به این گندگی رو توش جا بدم؟
- حرف نزن برش دار!
....

سر وصداهایی که از دفتر کوچک کاراگاهان به گوش می رسید کل ساختمان وزارتخانه را به لرزه در آورده بود. بر اثر تعدیل نیرو و تغییرات بنیادی که وزیر جدید بعد از به قدرت رسیدنش در وزارتخانه ایجاد کرده بود بیشتر کارکنان وزارت خانه جایگزین شده بودند و در این بین مسئولیت دفتر کارآگاهان به لیلی اوانز و لارتن کرپسلی رسیده بود.


- حتی فکرشو هم نکن! من دیگه به اون میز دست نمی زنم!
لارتن این جمله را با لحنی مصمم به زبان آورد و در حالیکه عرق از سر و صورتش می چکید خودش را روی کاناپه ی کهنه و قدیمی گوشه ی دفتر انداخت.
لیلی نگاهی خریدارانه به در و دیوار اتاق کرد و گفت: خب زیادم بد نیست. بعداً اگه خواستیم می تونیم تغییرش بدیم!
بعد بارانی بلندش را از چوب لباسی برداشت، خودش را در آینه بر انداز کرد و درحالیکه سعی می کرد بیشترین بخش صورتش را با کلاه شاپو و عینک تیره اش بپوشاند پشت میز ریاست نشست.

کارکنان وزارت به بهانه ی انجام امور روزانه شان مرتب از راهروی مشرف به دفتر کارآگاهان می گذشتند تا نگاهی کنجکاوانه به کاغذ دیواری های صورتی و نارنجی و لباس های عجیب کارکنان دفتر بیاندازند. از زمان ریاست الستور مودی تا به حال هیچ تغییری در دکور آن اتاق سوت و کور اتفاق نیافتاده بود و انتخاب دو کارآگاه جوان به عنوان مسئولین دفتر، مخالفت بسیاری از اعضای محافظه کار وزارتخانه را نسبت به وزیر جدید تحریک کرده بود.

لیلی پکی به آبنبات چوبی اش زد و بی توجه به نگاه خیره ی کارمندان در حال عبور، پاهایش را روی میز گذاشت. لارتن که بعد از اسباب کشی طولانی و تغییر دکور از آرامش و سکوت دفتر احساس رضایت می کرد چشمهایش را بست تا روی کاناپه ی قدیمی چرتی بزند ناگهان در باصدای وحشتناکی به دیوار کوبیده شد و ضربه های محکم پاشنه ی کفش زنانه دیوارهای اتاق را لرزاند.

-مسئول اینجا کیه؟!

لارتن از زیر کاناپه ی وارونه شده نگاهی به ساحره ی موقرمز انداخت و آب دهانش را به سختی فرو داد.
لیلی هم سرفه کنان سعی کرد بقایای آب نبات چوبی را که در گلویش پریده بود خارج کند.

ساحره نگاهی به کاغذ دیواری های اتاق انداخت و گفت ببخشید مثل اینکه اشتباه اومدم من با دفتر کارآگاها کار داشتم نمی دونم چرا آدرس مهدکودک وزارت رو بهم دادن
لیلی که به هیچ وجه نمی خواست اولین ارباب رجوع را به این شکل از دست دهد ساحره را به سمت کاناپه ی واژگون هدایت کرد ...


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۹ ۱۴:۲۷:۳۷



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
مأموریت جدید دفتر فرماندهی کاراگاهان
با پوزش از تأخیر به وجود آمده بی درنگ به سراغ مأموریت میرویم.
این مأموریت ها در تاپیک های خاک گرفته بوده و به هیچ وجه سوژه ی داده شده به اتمام نخواهد رسید. نوشتن پست توسط دیگران آزاد بوده و هیچ مانعی برای بقیه وجود نخواهد داشت
نویسنده پست اول،مشخص نخواهد شد اما توجه کنید که خودتان را نباید وارد کنید و تنها باید از نام نیوت اسکمندر،بورگین،زاخاریاس اسمیت و بارتی کرواچ و همچنین ریاست کاراگاهان ریموس لوپین استفاده کنید.


لرد ولدمورت یکی از منابع قدرتش رو به نام کلپوریوس در شركت حمل و نقل هوایی جادوگران پنهان کرده است. کلپوریوس، یک منبع عظیم قدرت است. ولدمورت از طریقی اطلاع پیدا کرده است که قرار است محل اختفای کلپوریوس تبدیل به یک محل تفریحی شود. به همین سبب مرگخوارانش را روانه شرکت حمل و نقل هوایی جادوگران میکند تا مانع اینکار شوند. در این میان، کاراگاهان از این اتفاق با خبر میشوند و برای جلوگیری از مرگخواران وارد عمل میشوند.
از قضا بر اثر یک ضربه کورپلیوس به کار میفتد و لرد ولدمورت به قدرتی فوق العاده میرسد. در این میان یکی از جادوگران راهی را برای خنثی کردن کورپلیوس اختراع میکند. کاراگاهان برای نابود کورپلیوس به سمت شرکت حمل و نقل هوایی جادوگران میرن و ادامه ماجرا
تاپیک مورد نظر
اخطار:
سوژه نباید توسط کاراگاهان به اتمام برسد تا تاپیک دوباره شروع به خاک خوردن نکند.
اخطار 2:
تنها پست هایی که تا ساعت 12 ظهر 86/4/7 نوشته شود امتیاز دهی شده و پست های ارسال شده از آن پس امتیازی نخواهند گرفت و جزء پست های عادی به حساب خواهد آمد.
امتیاز دهی:
به تمام نویسنده ها امتیازی داده میشود. اعضای غیر عضو با آوردن 20 امتیاز میتوانند یکی از کاراگاهان شوند و همچنین اعضای کاراگاهان میتوانند با آوردن هر 30 امتیاز ارتقا درجه بگیرند.
امتیاز هر پست از 5 حساب میشود
درجه بندی:
کاراگاه تازه وارد -----> 20 امتیاز
کاراگاه درجه سه -----> 50 امتیاز
کاراگاه درجه دو -----> 80 امتیاز
کاراگاه درجه یک -----> 110 امتیاز
تمامی کاراگاهان اکنون به عنوان کاراگاه تازه وارد به حساب می آیند و برای ارتقا باید در مأموریت ها شرکت کنند.

با تشکر
ریموس لوپین


تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
به نام خدا
زاخاریس به طرف اتاقش رقت. دستگیره کهنه ی آن را چرخاند و وارد شد. اتاق به رنگ آبی تزیین شده بود و عکس کارآگاهان معروف به دستور ریموس لوپین در انجا قرار گرفته بود. البته سایر کارآگاهان نیز از این قاعده مثتثنی نبودند.
زاخاریاس روی صندلی چرخان خود نشت. رنگ صندلی هم آبی بود و لی نو ! او خیلی مشتاق بود تا هر چه زودتر کارش را آغاز کند. پرونده ها را باز و کار خود را شروع کرد. بعضی جاهای پرونده را سریع و گذرا می خواند و بعضی جاها را با دقت، بعضی اوقات هم از بعضی جاهای متن، نسخه برداری می کرد...
بورگین نیز وارد اتاق خود شد. اتاق او بسته و دم کرده بود. هوای خیلی نا مطبوعی داشت و یک ماده بر روی میز او می سوخت. این ماده فراجادویی بود ! او در اتاق را بست. اتاق او به رنگ نقره ای و طلایی تزیین شده بود و عکس وزیر سحر و جادو در بالاترین نقطه دیوار روبروی در آویزان شده بود و در دو طرف او عکس های لوپین و مودی مدآی قرار داشت. او رفت و روی صندلیش نشست. کمی بی حوصله بود، اما کارش را شروع کرد،سرعتش به تندی زاخاری نبود اما بد هم نبود ...
آلیشیا، بسیار خوشحال بود که چنین پرونده ای را آغاز کرده بودند. او به شدت روی پرونده کار می کرد. نکات را برای خود تجزیه و تحلیل می کرد و خلاصه ای از نقد خود را می نوشت. اتاق او با رنگ سفید ساده و جذابی تزیین شده بود. لوستری خوشگل و جادویی در هوا معلق بود. میز کارش گرد بود و صندلیشريا، یک صندلی خارجی که از فرانسه خریده بود. 2 سه ساعت طول کشید تا نصف پرونده اول را مطالعه کرد ...
اینیگو، اصلاً دلش نمی خواست به این زودی یک پرونده دیگر را شروع کند. او سعی کرده بود به پیش لوپین بازگردد و این را به او بگوید اما در نیمه راه منصرف شده بود. بالاخره وارد اتاق شد. اتاق او پنجره ای نداشت. رنگ اتاقش سبز ملایم بود. پشت میز کارش نشست. اما سرش را روی میز گذاشت و به خواب رفت ...
----------------------------
خودتون بقیش رو بنویسید، ببخشید اگه بد شد ...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
سوژه جدید


کارگاهان در دفتر فرمانده نشسته بودند. آن روز قرار بود یکی دیگر از مأموریت های آنان شروع شود.
ناگهان صدای گام های ریموس لوپین همه را ساکت کرد. لوپین دستگیره را فشار داد و وارد شد. 3 پرونده قطور در دستانش داشت. به سوی میز فرمانده رفت و پشت آن نشست آنگاه سخن گفت: اخیراً از مغازه های کوچه دیاگون و دهکده هاگزمید دزدی های بسیار میشود. بنابراین ما به عنوان کاراگاه وزارت خانه جادوگری موظفیم آن دزد را شناسایی و دستگیر کنیم اما طبق اطلاعات به دست آمده از مغازه ها آن دزد با استفاده از دست های جعلی کار میکند زیرا چند جا اثر انگشت متفاوت دیده شده است اما همه به یک اندازه بودند بنابراین این فرضیه به احتمال 90% درست است. اما ثابت کردن این فرضیه به عهده ی شما خواهد بود. البته نه همه ی شما. این دزد بسیار ماهر است و بنابراین من چیره دست ترین شما را گلچین کردم این کاراگاهان عبارتند از:
بورگین،زاخاریاس اسمیت، آلیشیا اسپینت و اینیگو ایماگو.
سپس از 3 پرونده ی روی میز توسط جادو 4 کپی تهیه کرد و هر کدام از آنها را به یکی از کاراگاهان داد. آنگاه ادامه داد: این کاراگاهان موظفند این پرونده ها را بررسی کنند زیرا در این پرونده ها اطلاعاتی را به دست می آورند که نباید در اینجا گفته شود. آنها 3 روز دیگر به محل اعزام خواهند شد تا بتوانند برای این دزدی ها کاری بکنند.
سپس رو به چهار کاراگاه کرد و گفت: شماها نیز باید با من در ارتباط باشید.
سپس بر جایش نشست و گفت: جلسه به پایان رسید
تمامی کاراگاهان با شنیدن این جمله از در خارج شدند. 4 کاراگاه با عجله به سمت اتاق هایشان رفتند تا این پرونده های قطور را مطالعه کنند.
------------------------------------------------------------------------
خب همونطور که در پست معلومه این چهار کاراگاه به دنبال دزد میرن. در ضمن هیچکس نمیتونه کمکشون کنه و خواهشا خودتون رو وارد نکنید. در ضمن تا 3 پست دیگر خواهشا آنها را به بیرون از مقر کاراگاهان نفرستید.
با تشکر ریموس لوپین
فرمانده کاراگاهان


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۰ ۱۶:۴۳:۴۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱ ۱۴:۲۳:۵۸

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱:۰۴ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
بسیار سریع قدم بر میداشتند و سعی میکردند زودتر وارد شوند. همه در فکر این بودند که چه دزدان ماهری! توانستند از سیستم امنیتی بانک گرینگورتز عبور کنند
- آیییییییییی!! چرا میزنی؟؟؟؟
این صدای توبیاس بود که با برخورد کف دست اینیگو به پس گردنش به زمین افتاده بود
اینیگو در جواب او گفت: چون که الان وقت این فکر ها نیست!!!!
بورگین گفت: نکه خودت به همین فکر نمیکردی!!!
اینیگو:
و سپس به سوی در بانک رفت. در را با لگدی محکم شکست.
- چه میکنی؟؟؟؟ مگه مرض داری؟؟؟
این صدای ویکتور بود زیرا او به تازگی مدرک پرفسوری اموال عمومی جادوگری را گرفته بود سعی کرده بود جلوی اینیگو را بگیرد که همین کارش باعث شد مجبور شود در کل مأموریت بخزد.
ویکتور:
ملت دور و بر:
اینیگو:
در همین گیر و دار ناگهان صدای پرتاب چند آواداکدوارا اومد که داشت وسایل گران قیمت بانک رو میشکست.
ناگهان کاراگاهان وارد شدند. اما دزد را ولو بر روی زمین دیدند که داشت با صدای آخ و اوخی کبودی چند متری روی پایش را نگاه میکرد
در طرفی دیگر دختر متصدی با یک کفش میخی ایستاده بود و داشت وسایل بانک رو نزاره میکرد
اینیگو جلو رفت و گفت: بیا اینجا دختر
دختر هم که از جذبه اینیگو خوشش اومده بود جلو رفت و گفت: کاری داشتین؟؟؟
- نه! فقط....
و مودی بلافاصله با استفاده از یک دستبند ماگلی که طلسم شده بود دست مجرم رو بست.
ناگهان اینیگو فریاد زد: مودی خجالت نمیکشی؟؟؟ خب چرا از وسایل ماگلی استفاده میکنی مگه قرار نبود یه ویزبند بسازی؟؟؟
مودی که داشت خودشو میزد به اون راه گفت: ویزبند چیه؟؟؟
....
در همین گیر و دار بودند که ناگهان جغدی با سرعت بر روی شانه اینیگو فرود آمد و بلافاصله پس از دادن نامه رفت. اینیگو نامه را باز کرد و خوند. یک پرونده دیگر در راه بود چه بهتر که هر 2 نفر در یک جا محاکمه بشوند و سپس دزد را به اتاق زندانیان کاراگاهان فرستاده و همراه دیگر کاراگاهان برای یافتن سوروس اسنیپ که اخیرا در غرب دیده شده بود رفت.....
------------------------------------------------------------------------------------
خب من تصمیم گرفتم این دفعه 2 مجرم رو همزمان محاکمه کنیم. شما میتونید با استفاده از این سوژه جدید یه مجرم دیگه رو بسازید. وقتی اون مأموریت هم تموم شد بنده پست اول محاکمه رو در دادگاه میزنم. هر دادگاه باید 4 پست مربوط به خود داشته باشد نه بیشتر نه کمتر(درضمن حتی اگه مثل این دفعه باشه و 2 مجرم داشته باشیم باز هم باید 4 پست بخوره)
من تصمیم گرفتم برای هر مأموریت 4 قاضی انتخاب کنم که مجرمان را در دادگاه محاکمه کنند
این قاضی ها بر حسب فعالیت انتخاب میشوند
قاضی های مأموریت دوم با قاضی های مأموریت سوم یکی هستند.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۱:۲۱:۱۴

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
ادامه پست ماندانگاس
-0-0-0-0-0-0-0-0-0-
توبیاس در حالی که پرونده ها رو زیر و زبر می کرد گفت : قربان در حدود هفت تا بانک هستن.یکشون تو کوچه ناکترنه می گن ملت قزوینی کارفرماهاشن پس نتیجه می گیریم دزدها جونشون رو دوست داشتن و از این راه نرفتن چند تا بانک و کنسول دیگه هم تو حواشی لندن داریم که با توجه به دیده شدن اتوبوس فقط در دیاگون و حواشی آن جا نتیجه میگریم یک بانک مونده...
گرینگوتز ... نگرخی
الستور که چشمش آب افتاده بود گفت : چیچی؟ اونا میخوان به گرینگوتز دستبرد بزنن؟! امکان نداره...
اینیگو که در تموم این مدت ساکت بود گفت : خوب رفقا ، با تموم شدن قضیه مالدبر بهتره یک پرونده دیگه رو باز کنیم.توبیاس،الستور و تو ویکتور همین الان آپارات کنین منم الان میام...
با گفتن این حرف،سه کارآگاه غیب شدند.
اینیگو نگاهی به دو بیچاره ای که جلوشون بود انداخت و گفت : خوب،به قضیه شما رسیدیم... بهتره همین الان از اینجا برین و من و کارآگاهام دنبال اتوبوس قراضتون میگردیم.
کمی بعد/بانک گرینگوتز
سه کارآگاه خیره به بانک که هم اکنون زنان و مردان آشفته از آن بیرون می آمدند نگاه می کردند
اینیگو به سه کارآگاه نگاهی کرد و گفت : چه خبره اینجا؟
و تازه متوجه شد که صدای آزیر خطر بانک رو میشنوه.
_ واقعا حمله کردن!
چهار کارآگاه به سرعت به طرف بانک حرکت کردن...
کمی بعد/نزدیک بانک
یکی از جن ها به سرعت و فریاد کشان از بانک خارج شد.
ناگهان توبیاس اونو با دستش نگه داشت و گفت : واقعاً حمله کردن؟
جن عصبی و آفته بود.
_ آره...آره... یک دختر متصدی هم نزدشون گروگانه.... برین... برین ... کمک ...کمک....بوق .... بوق...
سه کارآگاه حیران و متعجب به طرف بانک حرکت کردند.
-0-0-0-0-0-0-0-0-0
دوستان هافلی دیگه نمی خواد اینجا ادامه بدین!تموم شد ادامه تو بانک گرینگوتز!
فقط اعضایباشگاه هافلپافی های اصیل


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۵:۵۱:۵۷


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
سلام
خب میبینم ماندانگاس عزیز یه مأموریت رو شروع کردن. خب من هم لازم دیدم مأموریت قبلی رو به پایان برسونم پس این رول رو نوشتم
پست پایانی مأموریت 1 ادامه از پست آخر بورگین
- پــــــــــــــــــــــــــــــــاق
3 کاراگاه در کوچه ناکترن ظاهر شدند.آرام و بی صدا به سوی مغازه ای خاک گرفته و تاریک رفتند. مغازه ای که به نام 2 فروشنده ی آن بورگین و بارکز نامیده شده بود و اکنون یکی از اعضای ارزشی و همچنین متهم کاراگاهان را در خود پنهان نگه داشته بود
به نزدیکی مغازه که رسیدند مالدبر را دیدند.
او داشت از زیر پیراهنش مقداری پول به بارکز میداد
بورگین هم داشت اونجا رو تمیز میکرد.مالدبر بلافاصله با نواخته شدن در به درون کمدی رفت و در آن مخفی شد
3 کاراگاه غیور وارد شدند و یک راست به سوی بارکز رفتند. اینیگو گفت: این کمد چیه؟؟؟
بورگین که وحشت در صدایش به وضوح احساس میشد گفت: هیچی! اون فروشی نیست
اینیگو که چوبدستیش را به سوی صندوق گرفته بود گفت: چرا هست و سپس فریاد بر آورد:تاراتانگرا
ناگهان توبیاس کوبوند بر پس کله ی اینیگو .و گفت: چی میگی؟؟
سپس زمزمه کرد: بومبارا
و ناگهان تمام صندوقچه به هوا رفت
ناگهان همه ریختند سر توبیاس که چرا مالدبر رو کشتی. بورگین وبارکز از اینکه دیگه پول گیرشون نمیومد میزدن توبیاسو 2 کاراگاه دیگه هم چون متهم رو کشته بود
اینیگو در همان لحظه همراه با زدن توبیاس:
پس از چند لحظه توبیاس در حالی که تنها استخوان رانش نشکسته بود به سنت مانگو منتقل شده و این مأموریت را به پایان رساند!!
توبیاس: تصویر کوچک شده
-------------------------------------------------------------------------------


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۴:۵۴:۳۴
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۹ ۱۶:۱۲:۰۱

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.