من میدونم باید چیکار کرد !
استرجس بعد از کمی فکر کردن این را فریاد زد !
: من میدونم باید چیکار کرد ! از گریفیندور هیچکس نباید تو مسابقه شرکت کنه ! چرا ؟ چون که لارتن داره میمیره ! به احترام خاطرات اونم که شده کسی نباید تو اون مسابقه ی کوفتی شرکت کنه !!!
ملت :
استر : :angel:
همون وقت فضایی که لارتن توشه !:
لارتن هنوز هم بیتابی میکرد . اینور میپرید اونور میپرید تا یه راهی برای برگشتن پیدا کنه ولی حیف که خدا هیچ راه فراری براش نذاشته بود .
لارتن : ا ا اما من باید برگردم ! من هنوز جوونم آرزو دارم ! میخوام تو مسابقه شرکت کنم ! میخوام برنده بشم . مشهور بشم ا از دادن یه امتحان معاف بشم . من .. من .
اینجا بود که بغض لارتن ترکید و زار زار گریه کرد انگار که زبونش لال زبونش لال دامبلدور مرده !
لاکهارت که از یک دندگی و لجاجت و سماجت لارتن عاجز شده بود و هم اینکه لارتن هنوز جوون بود آرزو داشت و از همه مهمتر میخواست مشهور بشه گفت : خیلی خوب بابا یه راه داری میتونی از خدا بخوای که تو رو برگردونه در عوض به جای من برای طرفدارام نامه بنویس ، بهشون امضا بده و یکی دیگه اینکه جواب نامه هاشون رو هم بده ! البته با خط پیوسته !
با این حرف لاکهارت انگار دنیا رو به لارتن دادن . لارتن بلند شد و فریاد زد : قربونت بشم لاکی جون ! باورم نمیشه که میتونم برگردم ! باور کن دونه به دونه کارایی رو که گفتی انجام میدم باور کن که همه ی جواب همه ی نامه ها رو روی ورق های اعلای نارنجی مینیویسم !
لاکهارت : ممنونم ممنونم حالا زود برو حرفات رو به خدا بزن که من سرسام گرفتم از دست تو .خدایا این کی بود که فرستادی اینجا ؟!
تالار عمومی گریفیندور
سینی : بچه ها مثل اینکه لارتن رفت ! یعنی اگه نرفته باشه هم بازم میره ! اون به یه نوع فوقالعاده شدید رماتیسم اونم از نوع مغزیش مبتلا بود . طبق گفته ی خودش هم که میگفت ( فقط رماتیسم مغزیست که درمان ندارد !) بیماریش راهی برای درمان نداره ! بهتره همه نارنجی هاتون رو بپوشید و برای مجلس عزاداریش آماده شید !
ملت :
لیلی در حالی که با صدای فش فش دماغش را بالا میکشید (اه اه اه چه کاری ! حالم به هم خورد !) گفت : من حاظرم از صورتی بگذرم و برای روح لارتن دیوار ها رو نارنجی کنم .
بعد چوبدستی اش را در آورد و در عرض دو دقیقه همه جا رو نارنجی کرد . (ایول یه همچی کاری از لیلی بعید بودش !)
بعد از تقریبا نیم ساعت همه نارنجی پوشیده دور تخت لارتن جمع شدن . چند نفر از خانم های فوقالعاده با شخصیت وقتی صورت لارتن رو دیدن اونقدر جیغ کشیدن و شیون کردن که تقریبا میشه گفت بیهوش روی زمین افتادن .
اما ای دل غافل که لارتن تو اون عالم با خدا معامله کرده بود و شال کلاه کرده بود که به دنیا بازگردد . همین هم باعث تبدیل شدن عزاداریشون به مجس شادی و خوشحالی شد !
لارتن مثل زیبای خفته از رو تخت بلند شد و نشست . سرش گیج میرفت . چشمانش تار میدید اما این فقط برای چند ثانیه بود . وقتی همه رو دید که نارنجی پوشیدن و دیوار ها نارنجین ترسید فریاد زد : مگه من مردم ؟! نه من که برگشتم ! نه نه نههههههههههههههههههههه!
وبعد دوباره روی تخت افتاد و ابتدا به این حالت
و بعد به این حالت
لا لا کرد و باز هم به کما رفت . در آغوش پرفسور لاکهارت و همانجا جان به جان آفرین تسلیم کرد !
سینی : بچه ها این دفعه لاری واقعا رفت !
و بعد :
زن جماعت : نهههههههههههه نهههههههههههههههه نهههههههههه ! خدای منو بکش چرا اون ؟ نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!!
اما باز هم غافل بودن از اینکه لاکهارت لارتن را نپذیرفته و دوباره پرتش کرده تو دیا !
سینی گل از گلش شکفت و فریاد زد : نههههههههههه!!!
اون زندس ! اون برگشت ! مرده زنده شد هوررررررا !
ملت :
سینی : خوش اومدی لاری ! مسابقه ی نقاشی انتظارت رو میکشه !
لارتن که باز هم گیج بود گفت : نه مسابقه ! من چه جوری هم کارای لاکهارت رو بکنم و هم تو مسابقه شرکت کنم ؟
و باز هم دوباره به حالت اغما فرو رفت !
ملت : ای بابا این چه وضعشه ؟ هی میمیره هی زنده میشه ! ما هم باید به هر ساز این برقصیم و عینک دودی را یا از چشم برداریم یا بزاریم ! مسخره شو در آورده !
(چقدر با حال ملت یکصدا این رو گفتن !)
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
آیا لارتن زنده می ماند ؟ آیا در مسابقه شرکت میکند ؟ آیا او میتواند از عهده ی کارهای لاکهارت بربیاید ؟ دوستای عر=زیز برای گرفتن جواب سوالهاتون قسمت بعدی رو به دقت مطالعه نمایید .