هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
در سالن فروشگاه جديد لوازم شوخي:
رون با برادرش در فروشگاه لوازم شوخي شروع به كار كرده بود .
حالا ديگر جادوهاي فراواني را فرا گرفته بود . روز اول كه به فروشگاه رفت يك موش پلاستيكي را خراب كرد و سرش را شكست . برادرش با عصبانيت به رون گفت : اي دست و پا چلفتي . برو و تا درستش نكردي بر نگرد ...
رون هم موش را برداشت و با خواندن چند ورد و در عرض چند ثانيه آن را به شكل اولش دراورد و به همراه يك تعظيم گفت :
اينم از موش . خسيس

تایید شد!


ویرایش شده توسط نوستر آداموس در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۲۲:۱۳:۰۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۱۲:۲۳:۳۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ یکشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۶

نیکلاس   فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۳۸ جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
ثانیه های بیشماری داشت پشت سر هم رد میشد .ولی اون هنوز از توی انبار بالای فروشگاه بیرون نیامده بود . طبق یه عادت همیشگی وقتی تو نقشه هاش شکست میخورد به انجا میرفت و ساعتهای طولانی راجع به اشتباهاتی که کرده بود فکر میکرد.
یا شایدم راجع به کارهایی که نکرده بود ولی کسی بی دلیل از اون عصبانی شده بود.
یه بار دیگه چشماشو بست ،تحقق دادن به ایده های بدی که از عواقب کارش توی ذهنش بود باعث میشد نتونه روی اتفاقی که صبح توسالن عمومی اونم درست جلوی چشمای اقای ویزلی صاحب فروشگاه افتاده بود فکر کند.
دقیقا داشت روی این مسائل ذهنشو متمرکز میکرد که یکدفعه دید یه موش به طرفش اومد . از زمان بچگی از حیوونا بیزار بود .الان زمانش بود که داد بزنه و سریعا از اونجا فرار کنه . ولی اگه میرفت پایین و با اقای ویزلی بر خورد میکرد...........
اوه نه این کار درست مثل یه شوخی بود . پس باید اون موشو کنار خودش تحمل میکرد. ولی برای یه لحظه یکدفعه اتفاق جالبی افتاد.
همین طورکه داشت این موشو با چشماش تعقیب میکرد . موش جلو اومد و دقیقا وقتی وبروی اون قرار گرفت به اون تعظیم کرد.
اون با خودش فکر کرد : خندهداره یه حیوون کثیف اونم درست جلوی من که از اونا بیزارم .ولی همان موقع موش به لب پاچه شلوار اون نزدیک شد انگار میخواست با کشیدن پاچه اونو به جایی ببره.
یعنی قضیه چی بود؟؟ این موجود واقعا موش بودیا یک............................


پ.ن : اگه میخواین بقیشو بشنوین یه مجوز بدین تا بقیشو توی کارگاه نمایش نامه نویسی بنویسم(البته اگه باحاله)

تایید نشد!
برای بازی با کلمات بهتره یه داستان کوتاه و تکمیل شده که کمتر از ده خط باشه ارسال کنی... بعد از تایید میتونی این داستانت رو کامل کنی و در قسمت کارگاه نمایشنامه نویسی ارسال کنی تا تایید بشه. موفق باشی


ویرایش شده توسط nicholas_green در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۳ ۱۹:۱۷:۰۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۱۰:۰۶:۵۷

شناسه ، شناسه ، شناسه.

هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
روزی هری و رون و هرمیون در کوچه ی دیاگون مشغول خرید بودند که رون گفت : بیاین بریم مغازه ی فرد و جرج.
وقتی به آنجا رسیدند در سردر آن نوشته بود :
فروشگاه شوخی های ویزلی
اما توجه آن ها بیشتر به اعلامیه ای جلب شد که روی آن نوشته بود:
محصول جدید- موش های تحقق- جهت کسب اطلاعات بیشتر به داخل مغازه مراجعه شود.
آن سه چند ثانیه به آن اعلامیه خیره شدند سپس در زدند و وارد شدند. وقتی چشمشان به اطراف افتاد از تعجب شاخ در آوردند. مغازه ی آن ها دیگر مثل قدیم کوچک نبود بلکه سالن بزرگی بود که دور تا دور آن پر قفسه بود. آن سه به پشت پیشخوان رفتند و کسی که پشت پیشخوان بود تعظیم کوتاهی کرد بعد به دستور رون دنبال فرد و جرج رفت. آن ها ابتدا با هم احوال پرسی کردند سپس قضیه ی موش های تحقق را پرسیدند.
فرد گفت : این موش ها می تونن همه جا جاسوسی کنند.
جرج گفت : هیچ طلسمی هم روشون اثر نداره.
رون گفت : مامان حتما با دیدن اینا عصبانی می شه.
فرد گفت : عصبانی هم شد و هر چی از این موشا توی خونه داشتیم شکست.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۶:۵۸ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

مالی ویزلی old45


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۵۹ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱
از بارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 86
آفلاین
هری برای چند ثانیه داشت فکر می کرد که آیا این واقعیت دارد دراکو موش مانند، دامبلدور را شکست داده و او در مقابل دراکو تعظیم کرده و فقط داشت آنها را عصبانی نگاه می کرد. او دوست داشت همه اینها تحقق نداشته باشد و او در سالن فروشگاه ویزلی در کنار دوستانش باشد.


تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۹:۱۷:۵۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۵:۴۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶

آلاستر مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۴ شنبه ۲۲ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۲ پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۶
از هاگوارت تالار راونکلاو (تو هر تالاری میتونم برم)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
موش عظیم الجثه هر ثانیه به رون ویزلی نزدیک میشد وبا هیبتی عصبانی سالن فروشگاه را به سمت او طی می کرد.در بین راه تقریبا همه چیز رامی شکست انگار خواسته ی دوقلوها داشت تحقق می یافت و از نظر آنها این یک شوخی جالب بود.اما وقتی برادرشان به زور یک نیروی عجیب و نامرئی توسط موش تعظیم کرد اوضاع عوض شد. دوقلوها فورا دست به کار شدند و با باطل کردن طلسم شان موش رون را به حالت اول برگرداندند.
از آن روز به بعد آنها هرگز سعی نکردند به حیوانات از این راه جادو یاد بدهند.


تایید شد!


ویرایش شده توسط مودی (اورور نه قلابی) در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۶:۱۲:۲۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۹:۱۵:۰۴

عضو اوباش هاگزمید


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶

فرمانده ماركوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۱۳ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۵ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲
از اسکاتلند در محل قلعه خانوادگی جدیدا هم با کنت همخونه شد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
موش - ثانیه - فروشگاه - تحقق - ویزلی - تعظیم - شکست - عصبانی - سالن - شوخی
__________
با عظمت یک مرد شکست خورده وارد شد نه نه نه کابوس هایش تحقق پیدا کرده بود مردی که در فروشگاه کار میکرد با خستگی دوباره تکرار کرد آقا میتونم کمکتون کنم؟
مرد به خودش آمد و به سمت فروشنده برگشت
فروشنده با تعظیم بلند و بالایی خوشحالی خودش را از توجه مرد ابراز کرد
چند ثانیه گذشت او رون ویزلی بود آمده بود تا برای پسرش یک موش بخرد او این موش را برای عذر خواهی از پسرش میخرید زیرا از روی عصبانیت او را ناراحت کرده بود او از آنجا به طرف سالن نمایش حرکت کرد زیرا پسرش در آنجا منتظرش بود ولی همه اینها یک شوخی بیش نبود :bat:

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۲ ۹:۱۲:۵۷

خدایا مرا آن ده که آن به :oop


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶

دابیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۲ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۷
از اين دنيا چه ميدوني؟!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
موش - ثانیه - فروشگاه - تحقق - ویزلی - تعظیم - شکست - عصبانی - سالن - شوخی

__________

_ويزلي ، موش كثيف تو هم اينجايي؟!!
هري و رون با عصبانيت به سمت منبع صدا برگشتند.مالفوي كه نزديك در ورودي فروشگاه ايستاده بود تعظيم تحقير اميزي به سمت انها كرد و چوبدستي اماده خود را روي هري تنظيم كرد.
خانم ويزلي با عصبانيت به دراكو نزديك شد و گوشش را در دستانش چلاند به طوري كه هري و رون گمان كردند گوش دراكو شكست.
و چند ثانيه بعد خانم ويزلي دراكو را از مغازه به بيرون پرت كرد.
سپس همه شاد و خوشحال خنديدند.

تایید شد!


ویرایش شده توسط دابي رفيق هري در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۴:۲۲:۵۳
ویرایش شده توسط دابي رفيق هري در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۴:۳۷:۰۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۷:۲۶:۳۶


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ پنجشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۶

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
موش - ثانیه - فروشگاه - تحقق - ویزلی - تعظیم - شکست - عصبانی - سالن - شوخی
... .هری دید که رون با موش خود مشغول است و رو به برادران ویزلی کرد و گفت :می تونم چند ثانیه وقتتون رو بگیرم و آنها رو به گوشه ای برد :پولی که سیریوس برام گذاشته خیالی زیاد و همش به درد من نمی خوره گفتم شاید مقداری از اون رو به شما بدوم بهتر باشه و 1000 گالیون در کیسه به آن ها داد. بله آرزوی دیرینه ی آنها تحقق یافته بود و آن ها می توانستند فروشگاه وسایل شوخی خود را تاسیس کنند. به هری تعظیم کوتاهی کردند و رفتند.
فردای آن روز آن ها شروع کردند به خرابکاری و همه چیز را شکستند و از مدرسه فرار کردند.فردای آن روز فیلچ تمام روز را عصبانی در سالن ها راه می رفت و منتظر اتفاقی بود .

تایید شد!


ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۳:۱۹:۰۰
ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۳:۲۳:۰۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۱۷:۲۵:۴۸

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۵ جمعه ۳۰ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۷ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷
از al
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
دوباره خانواده ویزلی برای خریدن نیازهای روزانشون به فروشگاه رفتند.خریدهای زیادی که انجام می دادند انها را معرف همه فروشندگان کرده بود.همهگی باهم پا به سالن اصلی فروشگاه گذاشتند و در همان حال جن خانگی تعظیم کنان برای راهنمایی انها به سویشآن می رفت.دو پسر در ان طرف سالن داشتند با موشی شوخی می کردند.که در این حال موش به ظرفی برخورد و ان شکست.جادوگر مسنی که مسئول فروشگاه بود با چهر ای عصبانی به سوی انها می رفت و چند ثانیه بعد توانست ان دو پسر را بگیرد و مجازات انها را تحقق بخشد.
موش - ثانیه - فروشگاه - تحقق - ویزلی - تعظیم - شکست - عصبانی - سالن - شوخی

تایید شد!


ویرایش شده توسط ادریان پیات در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۲۱:۱۲:۰۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۰ ۸:۰۷:۵۵

آفتاب است و بیابان چه فراغ
نیست در آن نه گیاه و نه درخت
غیر آوای غرابان دیگر
بسته هر بانگی از این وادی درخت
در پس پرنده ای ا


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۸۶

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
شب مسابقه بود.
صدای همهمه ی بچه ها سرسرا را فرا گرفته بود.
همه ی بچه ها گرم صحبت در مورد بازی فردا بودند.
پروفسور دمبلدور به پشت تریبون آمد .جمعیت را به سکوت دعوت کرد و اینگونه شروع یه صحبت کرد: فردا برای مدرسه ی ما روز مهمیه .تیم کویدیچ مدرسه ی ما با مدرسه ی جادوگری دورمشترانگ مسابقه داره.همونطور که می دونید بهترین بازیکن کوویدیچ دنیا بنام ویکتور کرام در این تیم بازی می کنه.البته ناگفته نماند که ما هم بهترین هارو در تیممون داریم .کسانی مثل هری پاتر،رون ویزلی و ...
بازی در ورزشگاه مندن صورت می گیره که بوسیله ی مامورین وزارت خونه روی متر به متر جادوهای دور کننده ی ماگل انجام شده.مهمانان ما از مدرسه ی دورمشترانگ امشب مهمان ما هستند.(همانطور که صحبت می کرد به هرمیون نگاه می کرد)امیدوارم به خوبی از انها استبال کنید.هرمیون سرخ شده بود و رون چپ چپ به او نگاه می کرد.
دامبلدور :جشن آغاز شد و همه شروع به صرف شام کردند.رون هنوز به هرمیون نگاه میکرد و هر چقدر هری او را صد میکرد نمی شنید.بلاخره رون هم شروع به خوردن شام کرد.
همه بعد شام به سوی سالن های خود رفتند تا برای فردا استراحت کنند.
هری کنار شومینه نشسته بود و از نگرانی خوابش نمی برد.یکدفعه صدایی شنید و به شومینه خیره شد و متحیر به صورت اصلاح نشده ی سیریوس در آتش شومینه نمایان بود.
هری :سلام . اینجا چیگار می کنی؟
سیریوس :سلام . خوبی هری؟ ناراحت شدی من اومدم؟
هری: نه فط نگرانم.
سیریوس:من اومدم برای بازی فردا بهت روحیه بدم گفتم شاید منو ببینی خوشحال می شی !؟
هری :خوب معلومه که خوشحال می شم.فقط یه کم نگران شدم .
سیریوس:خوب من زیاد وت ندارم .چند تا راهنمایی می کنم که شاید به دردت بخوره.اول اینکه تا گوی زرین رو دیدی به سمتش حرکت نکن چون ممکنه جستجو گر تیم حریف متوجه بشه.دوم اینکه طوری به سمتش برو که انگار توی مسیر نا مشخصی در حال پروازی و سوم این که اگر دیدی جستجو گر حریف داره دنبال گوی زرین میره سعی کن منحرفش کنی و این کارو طوری انجام بده که خودت از روی جاروی پرندت نیفتی.حواست کاملا جمع ... .یه صدای داره می یاد.فکر کنم این جن دیوونس.خوب هری من دیگه بهتره برم. کاری نداری؟
هری:نه سیریوس فط مواظب خودت باش.
سیریوس: تو هم همینطور.خدا حافظ.
هری:حدا حافظ.
هری بسمت خوابگاه رفت و خوابید.
* * *
هری و رون وهرمیون به تالار مدال ها رفتند.همه در آنجا جمع بودند.و نزدیک یک جام ایستاده بودند.
این سه نفر هم به آنها پیوستند و با شماره ی سه جام ا لمس کردن و پس از مدتی چرخش روی زمینی نزدیک ورزشگاه فرود آمدند.
بازیکنان به سمت رختکن رفتند و تماشا گران هم به سمت نیمکت ها رفتند.الستور مودی که وزیر سحر و جادو بود شروع به سجنرانی کرد ولی سیموس همچنان داشت با نویل صحبت میکرد.
هرمیون تنه ای زد به او و گفت :هیس .اه . چقدر حرف می زنی.نمی تونی دو دقیقه ساکت بشینی؟
سیموس ک ناراحت شده بود یگر هیچ چیز نگفت.
مودی:امیدوارم از دیدن بازی لذت ببرید .و با صدای داور بازی شروع شد ... .

شما باید با این کلمات داستان بنویسید و نباید بیش از ده خط بشه... موفق باشی
موش - ثانیه - فروشگاه - تحقق - ویزلی - تعظیم - شکست - عصبانی - سالن - شوخی


ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۵:۳۵:۴۲
ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۵:۳۷:۱۳
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۱۹ ۱۸:۲۴:۵۶

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.