لرد و مرگخواران وفادارش بطرف محلي كه سرو صدا از آنجا به گوش ميرسيد حركت كردند.
-آني موني بدو...بگير..گفت بز..بزخوشمزه...ارباب گرسنه..بگيرش.
طولي نكشيد كه لرد و همراهانش به سارا و هري كه در حال كشمكش با بز بودند رسيدند.هري شاخهاي بز را گرفته بود و سارا تا كمر در دهان بز فرو رفته بود.
مرگخواران به دستور لرد سارا را بيرون كشيدند و باب آگدن مشغول بازجويي شد.
-تو...سارا اوانز..ملقب به خفنز...اعتراف كن ببينم نقشه ارباب كجاست؟
سارا با لبخند جذابي سعي كرد دوباره توجه لرد را به خود جلب كند ولي بي فايده بود.سارا ناچارا به شكم بز اشاره كرد.
لرد سياه با عصبانيت به بز نگاه كرد ولي بز كه طبعا لرد سياه را نميشناخت با" معععععععع "بلندي جواب نگاه خوفناك لرد را داد.بازجويي باب ادامه داشت.
-خب..پس نقشه رو از دست دادين.حالا خودتون بايد درش بيارين.پيشنهاد من اينه كه شما دو تا رو به زور به خورد بز بديم تا بتركه و ما بتونيم نقشه رو برداريم .
آني موني كنار بز نشسته بود و سرگرم نوازش بز بود.
-آخي..چه بز قشنگي.بيا كمي علف بخور.علم علف شناسي ميگه اين علفها براي بزي مثل تو خيلي مقوي و خوبه.اگه اينا رو...ار...ارباب..ارباب...اين بزه يه چيزيش شد.
توجه همه مرگخواران به بز جلب شد كه روي زمين افتاده بود و دست و پا ميزد.
-يا ريش سالازار...تو چي به خورد اين دادي؟
بز بعد از مدتي دست و پا زدن بي حركت شد.
-ارباب جون با اجازه شما انگار اين مرد.
لرد سياه با نفرت به بز خيره شد.
-خب منتظر چي هستين.زنده يا مرده.اهميتي نداره.شكمشو پاره كنين و نقشه منو در بيارين.
باب با لبخندي موذيانه چاقويي از جيب ردايش در آورد و به سارا داد.سارا با اكراه چاقو را گرفت و به آرامي مشغول تكه تكه كردن بز شد.
نيم ساعت بعدسارا تكه هاي نقشه را در مقابل لرد گذاشت.لرد تكه ها را كنار هم چيد.نقشه در اثر اسيد معده بز كاملا محو شده بود و جز چند خط چيزي روي آن به چشم نميخورد.لرد در نهايت خشم چوب دستيش را بطرف سارا گرفت.
-صبر كنين.اينجا يه چيزي هست
صداي هري باعث شد دست لرد در هوا بي حركت بماند.همه به محلي كه هري اشاره ميكرد نگاه كردند.روي زمين قسمتي از علفها در اثر تقلاي بز كنده شده بود و زير آنها شيء درخشاني به چشم ميخورد..چيزي مانند...يك سنگ قبر.
چشمان لرد سياه برقي زد.
-پيداش كرديم..قبرجدمو پيدا كرديم.حالا ميتونم به آخرين وظيفه اي كه در قبالش دارم عمل كنم.حالا بايد اينجا آرامگاه با شكوهي ساخته بشه...آرامگاه سالازار اسليترين.دست به كار بشين.
سارا باكنجكاوي به هري نگاه كرد.
-پس گنج چي ميشه؟مگه اين نقشه گنج نبود؟
صداي قهقهه لرد و همراهانش درحاليكه سعي ميكردند بقيه علفها را از روي سنگ قبر بكنند به گوش ميرسيد.