ساعت تقریباً از نیمه شب گذشته بود . نور نقره ای رنگ ماه زمین تاریک را کمی برای مردم روشن کرده بود .
از بالا ترین طبقه ی اداره ی ویزنگاموت صدای ضعیفی مشغول صحبت بود .
لیلی در حالی که پاهایش را رو هم انداخته و مشغول لیسیدن آب نبات چوبی اش است از پشت وسیله ای مانند بی سیم مشنگها مشغول هدایت کسانی است .
- تیم جادو یک حرکت کنید . مواظب موانع باشید .
- اطاعت امر رییس .
تیمی را که لیلی مشغول هدایت بود ، گارد ویژه ای از برترین نیروهای تربیت شده ی نیروی ویژه ی ویزنگاموت بود .
تیم ویژه با حالت ژانگولر بازی و آرایش ویزی نگی خاصی وارد پارک می شد .
در حالی که چوب دستیشان در دست بود روی زمین سینه خیز حرکت می کردند تا به چادر فلیت ویک رسیدند .
بومب کاماندویی که ضربه ی بدی خورده بود برگشت و به عقبی اش گفت :
- تو آدم نمی شی؟ توی این موقعیت حساس هم شوخی می کنی .
در آن طرف تاریکی کسی نزدیک آنها شد و گفت :
- داداش تقصیر این بیچاره نبود . توپ من بود ، داشتیم با بروبکس تیم ملی ایران گل کوچیک می دیم که وحید زد و اینجوری شد .
کاماندو ها :
- گفتم ببخشید دیگه .
و سپس هوگو توپ رو برداشت و به سمت گوشه ای از پارک دوید .
- از جادو به مرکز ما الآن در موقعیت هستیم . اجازه ی ورود می خوایم .
صدای بم مردانه ای در جواب گفت : اجازه داده شد .
نیوری گارد ویژه در چادر را باز کردند و داخل شدند . به سمت فلیت ویک رفتند و بالای سر او ایستادند و مشغول گشتن شدند .
- هی ممد ، این یارو رو ببین ریشاش سفیده ولی موهای سرش مشکی .
- معلومه که از فکش بیشتر از مغزش استفاده می کنه .
نیروی جادو ی شماره ی دو که پس از جادوی یک وارد پارک و داخل چادر ریموس شده بودند ، مشغول گشتن در این اتاق بودند .
در چادرفلیت ویک نیروی یک همچنان در حال گشتن بودند که یکی از آنها گفت :
- ممد ، ممد ، بچه ها بیاید اینجاس .
- کوش ، کجا ؟
- ایناهاش زیر سرشه
ممد سر فلیت ویک را بلند کرد . یکی از کاماندوها با یه حرکت سریع کاغذ را برداشت و پس از اطمینان درست بودن نامه ، بامرکز تماس گرفت .
- مرکز مرکز ما تونستیم شی مورد نظر رو پیدا کنیم ، منتظر دستور هستیم .
اینبار لیلی گفت :
- به تمام نیرو ، از پارک خارج بشید .
با دستور لیلی ابتدا جادوی شماره ی دو از چادر ریموس بیرون آمدند . سپس نوبت جادوی شماره ی یک بود .
- تقی با سر این یارو چکار کنم ؟
- زود باش باید بریم بیرون ، کله رو بزار رو بالشش
شق (افکت ناگهانی ول کردن سر فلیت ویک و برخورد او با بالش ژاپنی اش ) فلیت ویک بیدار شد و از درد سرش به خود می پیچید در همین حال مشغول بررسی کردن اتاق بود .
فلیت ویک :
- شماها دیگه کی هستید ؟ اینجا چکار می کنید؟ ریموس ، جیمز ، تدی
و سپس با صدای بلند تر این نام ها را صدا می زد .
نیروی ویژه شماره دو در حال رد شدن از استخر آبی بود که عکس کامل ماه بر روی آن افتاده بود که صداها را شنید و به سرعت هرچه تمام تر از پارک خارج شد .
- قلی ، شماره ی یک الآن به کمک نیاز داره
- ول کن بابا ، الآن ریموس گرگینه می شه . بذار شاید یه بلایی سر اوا اومد ما شدیم شماره ی یک . موهاهاها