دامبلدور چوبدستیش رو درمیاره و با سمت چشاش می گیره:
- گلاسیوم دابلکسیوم!
عینک آفتابی خفنزی روی چشانش ظاهر میشه. محفلی ها همونطور که به حالت
به دامبلدور زل زده بودن یکی یکی همون ورد رو تکرار می کنن که یهو:
- جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ
- چی شده جیمزی بابا؟ چرا جیغ می زنی؟
- آخه بابا عله! نجینی تا قبل از اینم باسیلیسک بود! الان داره پنج برابر میشه! یعنی میشه اژدها
یا لااقل هم جثۀ اژدها!
کل ملت تو فکر میرن که اگه نجینی باسیلیسک بود، پس چرا تا حالا نمرده بودن که صدای فیس و فیس بلندی از نجینی درمیاد. دامبل که خیال می کنه نجینی صدای بی تربیتی داده، با عصبانیت می خواد یه کروشیو حوالۀ نجینی کنه که هری جلوشو میگیره:
- نه دامبل! نجینی داره می خنده و میگه ولدمورت برای چشای نجینی لنز مخصوص ساخته که نجینی می تونه با خیال راحت همه رو دید بزنه! هروقت لازم باشه ولدمورت لنزا رو از چشای نجینی درمیاره!
دامبل با تردید می پرسه:
- یعنی نیگا کردن به چشاش کشنده نیس؟
- نه!!!
کل محفلی جماعت:
-
و دامبلدور ادامه میده:
- پس همه مشکل ما الان همین جثه شه که داره بزرگ و بزرگ تر میشه تا به یه اژدها برسه!!!
هری تصدیق می کنه و همه، همونطور که دارن به بزرگ شدن لحظه به لحظۀ نجینی زل می زنن، فکر می کنن که چطور می تونن نجینی رو از اتاق خارج کنن. چون معلوم بود تا ایکی ثانیۀ بعد، اتاق کاملا منفجر میشد و جایی برای هیشکی نمی موند.
اینجا بود که مالی ویزلی به کمک بقیه میاد، چون مشخص بود که جادوگرای محفل جز زل زدن به همدیگه، کار دیگه ای ازشون بر نمیومد:
- میگم ها! چطوره بازش کنیم خودش بره بیرون، همینکه رسید تو حیاط دوباره اسیرش کنیم؟
مخالفی وجود نداشت، پس دوباره نجینی رو باز کردن، که البته کار بی فایده ای بود چون همین چند ثانیۀ قبل، صندلی ای که نجینتی بهش بسته شده بود با صدای بلندی شکسته بود و نجینی به هرحال آزاد شده بود. دمشو تابی داد و با هیکل گنده ش از در به زور بیرون رفت.
ملت محفلم دنبالش راه افتادن بلکه حاجت بگیرن!
کمی بعد، حیاط محفل
آیا اصولا خانۀ گریمالد، حیاطی دارد؟فقدان حیاط، حیاط خلوت، ایوان و هرحای خوش آب و هوای دیگری در خانۀ گریمالد، باعث افسردگی روز افزون محفلی ها و ازدیاد جنگ اعصاب در بین آنها گردید بود! و زمانیکه نجینی تصمیم به حضور در حیاط گرفت، حیاطی وجود نداشت تا به آنجا برود! پس قل قل خوران، از پله های سالن بالا رفت تا خود را به پشت بام برساند.دامبلدور رو به نگارندۀ این سطور:
- اوکی... اوکی... گرفتم! دیگه نمی خواد افاضۀ فضل کنی
نجینی همونطور با افاده از پله ها بالا میره و سر راه، زیر لبی فش فش می کنه.
- این داره چی میگه بابا عله؟
- داره درمورد چشمای سبز یه مار بوآ آواز میخونه
مالی ویزلی:
- اوه چه رمانتیک! نمی دونستم مرگخوارام می تونن رمانتیک بشن
نجینی به پشت بوم میرسه و درهمون موقع، دامبلدور یه نگاه دیگه به شیشه معجونی که دستشه میندازه:
- نیم ساعت پس از افزایش جثه، فرد به سرعت به یک میلیونیم جثه خود تبدیل خواهد شد و یکریع در همان وضعیت باقی مانده، سرانجام به اندازۀ طبیعی خود باز خواهد گشت.
دامبلدور به جیمزی رو کرد:
- الان چن دیقه س که این ماره گنده شده؟
جیمزی ساعت شنی که به مچش بسته شده رو با دقت نگاه می کنه:
- بیست و نه دیقه و بیست و نه ثانیه! چطور مگه؟
دامبلدور:
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
در همون لحظه، نجینی به سرعت کوچیک و کوچیک تر میشه و از ناودون گوشۀ بوم لیز می خوره پایین!