صداي خش خشي از پشت درختان توت شنيده ميشد، جنس مونث و پليدي كه موهاي مشكيش به كمرش ميرسيد در پشتش پنهان شده بود...ايمپريو...
-گلگو كشتن دوست داشت. گلگو دوپس دوپس دوست داشت. گلگو پرنده دوست داشت. گلگو شلوار تنگ نپوشيد. گلگو قاط زد. گلگو رواني شد. گلگو تيمارستان نرفت. گلگو همه كس رو كشت. گلگو ارباب رو هم كشت.
-مونتي اين يه دفعه چش شد؟
-
-گلگو جادو دوست داشت. گلگو همه رو كشت. گلگو خيلي حال كرد.
گلگو چوبدستيش را به سمت مورگان گرفت و بعد از نگاه مظلومانه اي به او ورد دلخواهش را زمزمه كرد:
-اشي ماشي تاشي.....
مونتي كه صحنه رو به طور آهسته دنبال ميكرد، سريعا به عمق فاجعه پي برد و با يك حركت كاملا به جا خودش رو جلوي مورگان انداخت و گوپس....
روده و معده ي مونتي، صورت مورگان رو در بر گرفت و سر بي چشمش بعد از هفت دور چرخش در آسمانِ زيبا و لاجوردي بر دامنش افتاد.
-آه...مونتي...تو نبايد بميري.....مونتي نه......نه.....
چون كه سوژه طنزه و داره به سمت خشانت پيش ميره و رگه هايي از فيلم هندي ميخواد توش پيدا بشه => لباي مونتي كه خون لخته شده ازش اويزون شده شروع به شكفتن ميكنه :
-اوه مرگان....من به تو مديون بودم.....تو منو مثل برادر خودت بزرگ كردي ولي من يه چيزي رو قبل از مرگم....آه (افكت جون دادن)....بايد بهت بگم.....من......من.......پد.....اه.......
-نه مونتي زنده بمون.....نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.
-من هنوز نمردم.....ميخواستم بگم كه من پد...پد....آه......
-نه مونتي زنده بموت.....نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.
-بوقي خفه شو، هنوز نمردم.....ميخواستم بگم كه من..كه من.....پد....پد....پدرتم....و اين بيل هم تمام داراييمه.....آه...... منو ببخش پسرم كه اين راز رو تو اين مدت ازت مخفي نگه داشتم.
-نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه....پـــــــــــــــــــدر...تو بايد زنده بموني....ما باهم مادرو پيدا ميكنيم......پدر......نـــــه....خواهش ميكنم پدر....
مورگان سر تا سر چشمانش رو رگه هاي خون در بر مي گيره، سر از بدن جداشده ي مونتي رو با احترام روي زمين ميذاره و از سرجاش بلند ميشه و باد سراسيمه رداشو به بازي ميگيره، خورشيد از خشمش در زير ابر پنهان ميشه و اسمان از ديدن چشمان او رنگ از رخسارش ميپره و كلا صحنه ي خفني ايجاد ميشه.
با چشمان سردش به گلگو نيگاه ميكنه و چوپ دستيشو به سمت اون ميگيره
-تو....پد منو كشتي.....تو بايد سزاي عملتو ببيني. اوادا.....
-اشي ماشي تاشي
شررررررررر..........(افكت ريختن خون مورگان به صورت باران خون بر روي زمين)
اون دنيامورگان ميره اون دنيا و تو اون دنيا يه ذره مخش شروع به كار كردن ميكنه و به خودش ميگه:
-بوقي من چطور اونو مثل بچه ي خودم بزرگ كردم!
بعدش يكي مياد ميزنه پس كلش و ميگه : خوب سر كارت گذاشتما. مورگان برميگرده و با لبخندي سردي يه دستش رو دور گردن مونتي ميندازه و بعد با اون يكي دستش ميزنه در گوش مونتي و كلي فحش بي ناموسي بهش ميده و خدا ميندازتش جهنم.....
اين دنيا -گلگو جادو دوست داشت. گلگو رواني نبود. گلگو خوب شد. گلگو عمو مورفين و مورگان رو دوست داشت. گلگو انها را چال كرد. گلگو طلسم فرمان خورد. گلگو شلوار تنگ نپوشيد....
باري ديگر صداي خش خشي شنيده شد....و صداي قدمهاي كسي كه از محوطه ي حياط دور ميشد....
-من جايزه رو ميبرم