- اولا روح ارباب هرگز به درک نمیره بلکه با روح عظیم سالازاری محشور میشه. دوما این که عله کله پوک در 1 سالگی عینک روی چشمای کورش بوده و نور پرفروغ مغز سرشار از دانش ارباب وارد چشماش نشده شانس نبوده؟ البته حیف این نور که بره تو چشم علّه!
توی گوشی مجری صدایی میاد که میگه: بهش بگو ادبو رعایت کنه! چشمای کور چیه؟ کله پوک چیه؟
مجری میگه: 5 دقیقه مونده جناب لرد و در ضمن ادب رو رعایت کنید.
لرد با خیال راحت این مجری رو هم میکشه تا باز هم برنامه بدون مجری بمونه.
مادر مجری بر سر و کله زنان جسد بچش رو میبره و صدایی از پشت صحنه میگه: نفر بعد!
مجری جدید در حالی که به شدت میلرزید روی صندلی نشست و گفت: ادامه بدید جناب لرد.
- بله! آقای ریش دراز من به شما علاقه مندم ولی حرفای من همه اسنادش در خانه ریدل موجوده. شما حرف بدون مدرک میزنی! تازه روی سایت خانه ریدل به آدرس
www.riddle-arbab.com هم میتونید ببینید. این که چوبدستی عله به چوبدستی من وصل میشه شانس نبوده؟ این کو عمامه نمیتونست به علّه دست بزنه شانس نبوده؟ نزنید این حرفا رو ریش دراز.
مرگخوار ها از پشت صحنه به شدت ذوق زده میشن که لرد داره مناظره رو به نفع خودش تموم میکنه و با خوشحالی همدیگر رو کروشیو میززن!
- با کسب اجازه از جناب لرد نوبت آقای دامبلدوره.
دامبل نگاهی مشکوک به محفلی ها میکنه و میگه: بله! تمام حرف های ایشون درسته! من پول گرفته بودم از رسانه های بیگانه! من میخواستم خانه ریدل رو سرنگون کنم! تامی عزیز راست میگه عله فقط شانس آورده!
- خوب همکاران به من اشاره میکنن که چون مناظره دیر شروع شده باید همین جا مناظره رو به پایان برسونیم. البته اگر جناب لرد اجازه بدن!
لرد با رضایت سر رو تکون میده و رو به مرگخوار ها که به حالت
به لرد و دامبل نگاه میکنن خنده ای شیطانی میکنه.
- بله! فردا هم منتظر ما باشید با مناره بعدی. به سالازار میسپرمتون!
مجری که بشدت از زنده موندن خودش خوشحال بود با خوشحالی به سوی خانواده اش در پشت صحنه دوید!
دامبل خیلی عادی از جاش بلند میشه و به سمت محفلی ها که همچنان قطر چشمانشان برابر با 40 کیلومتر بودحرکت میکنه و میگه: بریم!
از طرفی مرگخوار ها هم با شادمانی دور لرد جمع میشن و یک حلقه گل دور گردنش میندازن و به خانه ریدل آپارات میکنن.
خانه ریدل- ارباب، چرا ریش دراز اونجوری صحبت کرد؟
- چه جوری صحبت کرد ایوان؟ حقیقت رو گفت دیگه!
- درسته ارباب اما اون همیشه حقیقت رو نمیگفت و سعی میکرد با دروغ مناظره رو به نفع خودش تموم کنه.
لرد بدون کلمه ای چوبدستیش را به طرف مگسی که آن اطراف پرواز میکرد گرفت و تکانی داد. مگسیکراست داخل دهان تره ور رفت.
- البته از این آسون تر بود برای ارباب
میدان گریمولدمحفلی ها یکی یکی از شومینه کوچک و قدیمی و درب و داغون خارج شدند و دور میز نشستند تا ناهار بخورند. همه قیافه شان گرفته بود و نمیدانستند هدف دامبلدور چه بوده. اما اطمینان داشتند که او نقشه ای داشته.
دامبلدور از شومین خارج شد و رو به همه گفت: من میرم توی اتاقم، کار واجب و ضروری دارم. هیچ کس مزاحم نشه و هیچ سروصدایی هم نیاد!
- چشم!
محفلی ها به خیال این که دامبلدور حتما نقشه ای داشته و الان هم میخواهد روی همان کار کند آرام و بی صدا مشغول خوردن غذا های معدود و فقیرانه خود شدند. دامبلدور داخل اتاقش رفت و در اتاق را قفل کرد و روی تخت دراز کشید. بلافاصله خرپفش به هوا رفت
.
.
.