هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸

جینی ویزلی old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۲۷ دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 82
آفلاین
در سرسرا با غژ غژ کوتاهی باز شد و در آنسو ، پسر بلند قد سرخ مویی وحشت زده به ماری که به سمتش میامد خیره شده بود .کم کم داشت برای مرگ آماده میشد که صدای سرد و بیروح ولدمورت به گوشش رسید که میگفت:هنوز نه نجینی.هنوز با مهمونمون کار داریم.

قلب رون در سینه فرو ریخت.چه کاری با او داشتند؟فقط می دانست که نمی تواند چیز خوبی باشد.آرزو داشت که هر چه زود تر هر اتفاقی که قرار است بیفتد بیفتد و او را از این انتظار غیر قابل تحمل و این که نمی داند چه بلایی سرش خواهد آمد نجات دهد.تعادلش را از دست داد و کمی جلوتر رفت.به طرف عقب برگشت و به کسی که او را هل داده بود خیره شد.تمسخر را در نگاه بلاتریکس خواند.می دانست که اگر در حال حاضر مثل او چوبدستی داشت اوضاع همین طور نمی ماند و بلاتریکس اینگونه با خونسردی لبخندی حاکی از نفرت تحویل او نمی داد.

سرش را بلند کرد و تمام افراد حاضر را از نظر گذراند اما وقتی متوجه نگاه سرد ولدمورت بر خودش شد دوباره سرش را پایین برد.
ولدمورت همچنان به او نگاه میکرد و در فکر بود.
ایوان پرسید:ارباب میخواین کارشو تموم کنیم؟
ولدمورت جواب داد:نه ایوان.فعلا نه...ممکنه به دردمون بخوره.
بلاتریکس پرسید:پس میخواین از زیر زبونش حرف بکشیم.
ولدمورت گفت:می دونی که اون چیزی نمیگه بلاتریکس.
آنتونین محتاطانه پرسید:پس اون به چه دردمون میخوره ارباب؟
ولدمورت پاسخ داد:به زودی میفهمی آنتونین.

ولدمورت چوبدستیش را به سمت رون گرفت و او را به سمت خود فراخواند.
رون سنگینی نگاه های مرگخواران را روی خود احساس میکرد.صدای ولدمورت را شنید که می گفت:قصد نداری باهامون همکاری کنی نه؟
رون که ترجیح میداد به او نگاه نکند جوابی نداد.اما پس از چند لحظه دوباره ولدمورت گفت:با این حال خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنی برامون مفید هستی.میخوام با دوستات یه معمله ای بکنم.
دفتر فرماندهی کاراگاهان
سیریوس که کلافه شده بود رو به دابی کرد و گفت:دابی برو ببین چرا این ترورس نیومد پس؟قرار بود فقط بره مرلینگاه ها!
مورگانا به پنجره اشاره کرد و گفت:نامه داریم سیریوس.
سپس رفت و کاغذ را از پای جغد باز کرد،پنجره را بست و آرام شروع به خواندن نامه کرد.هر چه بیشتر می خواند صورتش بیشتر در هم میرفت و رنگش بیشتر میپرید.
سیریوس پرسید:چیز مهمی نوشته مورگانا؟اگه خیلی بی اهمیته ما مسائل مهم تری داریم که...
مورگانا آرام گفت:مهمه سیریوس.خیلی مهمه.
در همین لحظه در باز شد و ترورس و دابی هم داخل اتاق شدند.
مورگانا آرام گفت:بچه ها...نامه مربوط به رونه.
جینی با نگرانی پرسید:اتفاقی براش افتاده؟
مورگانا جواب داد:نه اما...
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:اما ولدمورت گفته حاضره رون رو به ما تحویل بده در صورتی که سیریوس هم خودشو به اونا تسلیم کنه!


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱۹ ۱۸:۵۰:۲۹

[b][color=FF0000]قدم قدم تا روشنايي


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
خانه ریدل

سرسرای بزرگ خانه پر از افراد خاموشی بود که با آشفتگی دور میز پایه بلند پر زرق و برق سبز رنگی نشسته بودند .
صدای زیر و رسایی از آنسوی میز به گوش می رسید :
-عجیبه ، خیلی عجیبه ...

صاحب این صدا درست در صدر میز در آنسوی اتاق نشسته بود از این رو برای دیگران بسیار دشوار بود که چیزی جز نمای تاریکی از او را تشخیص دهند ، اما همین که سرش را به جلو خم کرد صورت بی موی مار مانندش با سوراخ های بینی شکاف مانند و چشم های سرخ براقی با مردمک های عمودی نمایان شد ، چنان سفید و رنگ پریده بود که انگار هاله ی سفیدی از او به بیرون تراوش می کرد .
ولدمورت متفکرانه سر انگشت های باریک و بلندش را زیر چانه اش به هم چسبانیده بود و فکر می کرد .

آنتونین با ترس و لرز صدایش را صاف کرد و گفت :
- سرورم ... من فکر نمی کنم دزدیده شدن لینی اتفاقی بوده باشه ، یعنی چیزی غیر از یک ماموریت از پیش تعیین شده نمی تونه ...

با چنان نفوذی چشم های سرخ رنگش را به دالاهوف دوخت که نگاهش را از او بر گرفت و ساکت شد ، آشکارا از این می ترسید که درنده خویی این نگاه گریبانش را بگیرد.

- می دونستم که لینی جاسوسی می کنه ، آوردن اون توی این شرایط به خانه ی ریدل اصلا کار درستی نبود . بدیهیه که غیر از اون کسی نمی دونست که ما قراره امروز ویزلی رو دستگیر کنیم ...

در حالی که غرق در افکارش به نظر می رسید نگاه خیره اش به نجینی جلب شد .

مالفوی از گوشه ای در انتهای سالن شروع به صحبت کرد :
- سرورم جای هیچ نگرانی نیست ، به من اطلاع داده شده که ...

ولدمورت دست باریک و سفیدش را بالا برد و مالفوی بلافاصله ساکت شد .

- مجازات در انتظاره تک تکتونه ، درست جلوی چشم های شما این اتفاقات افتاد و من شما رو مسبب تمام این شکست ها می دونم ، خودم باید شخصا اقدام می کردم ، در تمام موارد بی کفایتی و حماقت شما باعث به هم خورن نقشه های هوشمندانم شد ...

افراد دور میز با نگرانی به ولدمورت نگاه می کردند تا مبادا مورد خشم او قرار گیرند اما گویا ولدمورت بیشتر با خودش حرف می زد تا آن ها و همچنان نگاهش به روی نجینی خیره بود .

ناگهان صدای فریاد وحشتناک و بلندی بسیاری از مرگ خواران را مبهوت ساخت ، سرها به سمت سقف چرخید ، گویی دیوارهای سقف اتاق صدای فریاد طبقه بالا را برای چندمین بار انعکاس می دادند .
ولدمورت بدون هیچ تغییری در صدایش و بدون آنکه دست از نوازش مارش بردارد به آرامی گفت :
- ایوان ! مگه بهت نگفته بودم مهمونمونو ساکت نگه داری ؟!

ایوان که از اینکه مستقیم مخاطب ولدمورت قرار گرفته بود دستپاچه شده بود ، به سرعت از جایش برخاست .
- بله سر...سرورم ، الان میرم رسیدگی کنم .

آن گاه دوان دوان از اتاق خارج شد .
ولدمورت بار دیگر به چهره های نگران پیروانش نگاه کرد ، لبخند شومی بر لب هایش نقش بست ، چشم های سرخش از رضایت می درخشید .
- اون کاراگاهای احمق باید بدونن که با کی طرفن ، بزرگترین جادوگر تمام اعصار ، لرد ولدمورت بخشنده اس ولی می خوام طعم خشمم رو بهشون بچشونم ... بلاتریکس به ایوان بگو مهمون کله قرمزمونو پایین بیاره ، امشب اینجا ضیافته .

با اینکه صدایش آرام بود در هیاهوی هو کشیدن ها و هلهله های شادی به وضوح به گوش میرسید . با این حرف قهقه های جنون آمیز مرگخواران شدت گرفت ، چند نفر با خوشحالی جام های نوشیدنی اشان را بهم زدند .
مار عظیم که از این شلوغی خوشش نیامده بود دهانش را کاملا باز و فش فش خشم آمیزی کرد که در فریاد های شادی اطرافیان گم شد .

ولدمورت که مار خشمگین را با ملایمت نوازش می کرد ، به نرمی گفت :
- شام در انتظارته ، نجینی .

در سرسرا با غژ غژ کوتاهی باز شد و در آنسو ، پسر بلند قد سرخ مویی وحشت زده به ماری که به سمتش میامد خیره شده بود ...


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱۹ ۱۷:۲۴:۰۲

[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
سیریوس و کاراگاهان در میان راه بودند که برایان به انها پیوست

در حال رفتن به خانه رایدل بودند که ناگهان یکی از جاسوسان به سیریوس حمله کرد و برایان با دفاع سیریوس را نجات داد . سیریوس تشکر کرد و برایان گفت:این حرفو نزنید قربان باعث افتخار منه

سیریوس دو نفر را برای جاسوسی به خانه رایدل ها فرستاد

رون و دابی

انها اطلاعات را درست و دقیق را دادند بعد منو مورگا

اول حمله را اغاز کردیم ولی مورگا شکست خورد و من زخمی شدم به همین دلیل سیریوس ارشد گروه حمله اصلی را اغاز کرد منم دوباره اومدم ولی مورگا سخت زخمی شده بود .

خانه رایدل ها نابود شد و ولد مورت و عده ای از دوستانش
فرار کردند و ما الان در حال جستجو انها هستیم



(( تماس فرت)) به رییس ارشد سیریوس بلک



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
برايان دامبلدور، تاييد نشد

متاسفانه شما تاييد نشديد. درسته كه فرم رو كاملا" پر كرديد، ولي من براي تاييد اعضا، سعي ميكنم از ديگر اعضا نيز نظر خواهي كنم. اگر خواستيد ميتوانيد بعد از اينكه سطح و كيفيت رول نويسي شما افزايش يافت دوباره درخواست بديد و به احتمال زياد تاييد بشيد. حالا شايد تا اون موقع من مسئول بودم و شايد هم نبودم.
به اميد موفقيت هاي شما در انجمن ها و گروه هاي ديگر
با تشكر، سيريوس بلك، كاراگاه ارشد



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
فرم عضويت‎ :
‏1 - ‏‎ ‎نام و نام خانوادگي‎ :

‎ برایان دامبلدر

‏2 - ‏‎ ‎انگيزه ي شما براي عضو شدن در اين گروه‎ :

همکاری در وزارت خونه و شما و انجام ماموریت بزرگ



‏3 - به طور خيلي خلاصه ، يك كاراگاه رو توصيف كنيد‎ :

سریع.باهوش.همیشه حضور داشته باشه

‏4 – جز دام يك از گروه ها يا گروهك ها يا سازمان ها بوده ايد يا هستيد؟ (محفل ققنوس، الف دال، مرگحواران، ‏سازمان اطلاعات و امنيت، حزب ارزشي و ...)‏
الف.دال


‏5 - ساحره اي با پدر مشنگش زندگي مي کردند روزي يک جادوگر سياه قوي دختر را‎ ‎با تهديد به کشتن ‏پدرش مجبور مي کند که با خودش ازدواج کند ... ساحره اين‎ ‎شرط را قبول مي کند اما خودش هم شرطي مي ‏گذارد : اين که در برابر مردم‎ ‎کيسه اي به او بدهند در آن کيسه دو سنگ همسان با رنگ هاي سفيد و سياه ‏باشد‎ ‎و دختر دستش را به درون کيسه برده و اگر سنگ سياه را برداشت با جادوگر‎ ‎ازدواج مي کند و اگر ‏سنگ سفيد را برداشت بايد از ازدواج سر بزند و ازدواج‎ ‎انجام نگيرد ... جادوگر سياه اين شرط را پذيرفت ‏ولي بعد انديشيد که هر دو‎ ‎سنگ داخل کيسه را به رنگ سياه در بياورد ... دختر به وسيله ي يکي از‎ ‎ملازمان جادوگر سياه از اين موضوع با خبر شد و در پي چاره اي بر آمد‎ ...
به‎ ‎نظر شما چاره اي که دختر انديشيده بود چه بود؟!(پاسخش كاملا منطقيه...سوال‎ ‎سوال هوشه و با دقت و ‏كامل شرح بدين چون هدف هوش و منطق شماست‏‎...)

دوتا کیسه داره

‏6 - کدوم يکي از اين جرم ها ارزش پي گيري بيشتري داره؟‎
الف ) قتل و کشتار زنجيره اي‎
ب ) شوراندن ديوانه سازها‎
ج ) دزدي از گرينگوتز‎
د ) شورش بر عليه وزير‎!
‎(نكته: نظر شما مهمه...پس لطفا اين رو هم با دقت جواب بدين‎(...

الف.چون خیلی وحشتناکه

‏7 - شب‎ ‎تاريكيه و ترس و توهم در وجود شما رخنه كرده ! هوا مه گرفته است و شما را‎ ‎به دنبال يك ‏ماموريت پيچيده فرستادند ، دقت كنيد كه ارزش معنوي اين‎ ‎ماموريت بسيار بالاست ، پس شما فرار نمي كنيد ‏‏! بلكه به راه خود ادامه مي‎ ‎دهيد و به برج صد طبقه اي كه مقصد شماست مي رسيد ، پيرزن همسايه دم در‏‎ ‎منتظر شماست و هدف هم در باند هلي كوپتر ايستاده است !چگونگي نجات گربه‎ ‎پيرزن همسايه از دست ‏عروس وي را روي باند هلي كوپتر شرح دهيد !(هدف، سطح‎ ‎رول و كيفيت طنزنويسي در عين جدي ‏نويسي، پس يا طنز بنويسيد يا جدي يا مخلوط .... پاسخ به اندازه ي يك رول كامل باشه‎ ‎لطفا...در ضمن، ‏سوژه‌يابي هم اهميت زيادي داره‎)

من ماموریتم را ادامه میدم و هواسم خوب جمع

‏8 – نظر، ‏‎ ‎انتقاد و پيشنهاد در رابطه با همه چيز، حتي فرم عضويت‏‎ :‎
عالیه از بقیه فرم ها بهتره



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۸

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
پست برايان دامبلدور رو حساب نكنيد. ايشون بدون اينكه فرم عضويت رو پر كنن و تاييد بشن. اومدن و پست زدن!!!!
پس مالفوي الان آزاده و هيچ اتفاق خاصي نيفتاده.
در ضمن، سعي كنيد در راستاي داستان رول بزنيد و از داستان اصلي منحرف نشيد.
اختلافات هم ديگه رو كنار بذاريد. چون بد ترين و ضعيف ترين گروه، اونيه كه اعضاش با هم اختلاف دارن و باهم هماهنگ نيستن.

---------------------------------------------

مایل ها آن طرف تر سیریوس به همراه کاراگاهانش در جنگل ظاهر شدن و به سمت خانه ریدل به راه افتادند...........
پاق
شش كاراگاه، در جنگلي با درخت هاي سر به فلك كشيده كه نزديك خانه ريدل ها بود ظاهر شدند. تاريكي همه جا را فرا گرفته بود. نسيم خنكي در حال وزش بود. در دور دست، جغدي هو هو ميكرد. سيريوس چوبدستيش را بلند كرد و گفت:
- لوموس!
ساير كاراگاهان كه عبارت بودند از : ترورس، مورگانا، بارتيموس، چارلي و جيني نيز همين كار را كردند.
مدتي در جنگل پيش رفتند تا اينكه خانه اي متروك در حاشيه آن پديدار شد.
سيريوس با صدايي كه تا حدودي نگران به نظر ميرسيد گفت:
- خب، همه آماده هستن؟
جميع كاراگاهان: بله.
- يه بار ديگه نقشه رو توضيح ميدم. ترورس و بارتيموس، شما ميريد و ...
پاق!
همگي:
سيريوس: ساكت باشيد، الان صدامونو ميشنون، اين جار و جنجال واسه چي بود؟... دابي! هيچ معلومه داري چيكار ميكني؟ تا حالا كجا بود؟
دابي: سيريوس، قربان، ببخشيد، دابي رفته بود تا به وينكي سر بزنه. اگه يادتون بود من اين موضوع را به شما گفت و شما قبول كرد.
- اوه ... راس ميگي. اصلا" حواسم نبود.
- قربان، دابي يه فكري داره.
- چه فكري، بگو ببينم.
- دابي تونست يواشكي در خانه ظاهر شد و به كينگزلي هشدار داد.
- عاليه! ولي دابي، تو از كجا ميدوني كينگزلي كجاي خونه ست؟
- نميدونم قربان، ولي ميشه فهميد.
- خيله خب، چارلي و بارتيموس، بريد و تحقيق كنيد كه ...
اما صحبتش تمام نشده بود كه نوري خيره كننده از ديوار هاي خانه بيرون آمد و به سوي كاراگاهان حركت كرد. سمور آبي با صداي كينگزلي گفت:
- همه چي روبه راه ... اونا منو بيخيال شدن ... ميخوان آرتور رو وقتي داره از وزارتخونه برميگرده ... غافل گير كنن ... لازم نيست دنبال من بياين ... مراقب آرتور باشين ... تمام ...
پاق
سپر مدافع ناپديد شد. كاراگاهان هنوز به همان نقطه نگاه ميكردند.
سيريوس: واسه چي دارن بيخيال كينگزلي ميشن؟
بارتيموس: آره ... عجيبه.
جيني با خوشحالي گفت:
- نميشه برگرديم و بقيه صحبتارو بذاريم واسه بعد... من داره سردم ميشه.
بنا بر اين قضيه كينگزلي منتفي شد. و كاراگاهان به دفتر برگشتند.

ساعت 2 بامداد، خانه ريدل ها

كينگزلي همچنان فال گوش.
لرد سياه: نقشه رو دوباره توضيح ميدم.
مرگخواران:
- ولي ارباب.
- ساعت 2
- همه خسته ايم
- واسه بعدن
-
لرد: سكووووووووووووووووووووووووووووووووووووووت. در تمام عمر با عزتم، تا حالا به كسي اجازه ندادم در كارم دخالت كنه.
مرگخواران: ما اشتباه كرديم، ما رو عفو كنيد.
- چون بايد نقشه رو توضيح بدم فعلا" از تنبيهتون ميگذرم. اهم اهم ... يه تغييري هم در نقشه دادم، ما فردا ساعت 5 و 30 دقيقه كه موقع تعطيل شدن وزارتخونه ست، ميريم و با يك عمليات دقيق و حساب شده، آرتور ويزلي رو دستگير ميكنيم. وقتي ويزلي از وزارتخونه بيرون اومد اول ليني رو ميفرستيم جلو تا اونو به يك رستوران مشنگي به نام كاكتوس براي خوردن شام دعوت كنه. بعد ليني بايد توي غذاي اون مقداري داروي مشنگيه خواب آور بريزه. بعد كه كارش تموم شد نوبت ماست كه وارد عمل بشيم.
صداي به به و چه چه مرگخواران فضاي خانه را پر ميكند.
بلاتريكس: ولي ارباب، بهتره شما همين جا بمونين . وارد عمل نشين. ما از پسش بر ميايم.
- شايد نيومدم.
دالاهوف: ارباب، ميشه بپرسم چرا بايد به روش مشنگي عمل كنيم؟
- از قديم گفتن با جادوگر مشنگ بايد مثل خودش رفتار كني. خبيثي با خبيثي، مشنگ با مشنگ ا... حالا يه چيز گفتن تو چيكار داري.

ساعت 12 ظهر روز بعد، در دفتر فرماندهي

هر كس به كاري مشغول بود. سيريوس گفت:
- اطلاعات ما ناقصه. اي كاش كينگزلي چيزاي بيشتري فهميده بود.
ترورس: بيخيال سيريش، آرتور مگه كي هست؟... واي ... نه ... چيز ... ببخشيد... اردتمند شما بيژن مرتضوي ... چيز ... ترورس هستم ... يه چيزي گفتم حالا. واسه خنده بود.
باز هم نوري خيره كننده پديدار شد و در جلوي سيريوس توقف كرد. سمور آبي با صداي كينگزلي شروع به صحبت كرد:
اونا ميخوان با استفاده از ليني ... يعني من ... سر آرتور رو گول بمالن ... و اونو به يه رستوران بكشونن ... بعد از پايان ساعت كاري ... ساعت 5:30 ... من اون موقع تحت كنترل خودم نيستم ... ميخوان كه من توي غذاش داروي خواب آور مشنگي بريزم ... خودتون رو به راهش كنين... اسم رستوران كاكتوسه...
پاق!
سپر مدافع محو شد.
سيريوس: مورگانا.
- بله.
- 5 ساعت وقت داري تا مدال هايي مخصوص اعضاي دفتر طراحي كني و بسازي. بي چون و چرا. هر وقت كار تموم شد نقشه رو ميگم.
- باشه. پس من رفتم.

5 ساعت بعد، ساعت 5 بعد از ظهر


مورگانا: مدال هارو طراحي كردم. اينه ها. بيگير.
سيريوس: خيلي خوبه. نقشه اينه: وقتي ليني و آرتور وارد اون رستوران بشن، طلسم مخصوصي به كار ميفته. وقتي طلسم به كار افتاد فقط كسايي ميتونن وارد اونجا بشن كه از اين مدال ها داشته باشن. بعد ما اين مدال هارو به گردن ميكنيم و داخل رستوران ظاهر ميشيم و اون دو تا رو ور ميداريم و دوباره داخل دفتر ظاهر ميشيم. خب چطور بود؟
كاراگاهان:

ساعت 5:30 دقيقه جلوي در وزارتخانه


آرتور در حال خارج شدن. ليني از خيابان مقابل وارد ميشود.
ليني: سلام آرتور.
آرتور: اوه ليني. سلام. حالت چطوره؟
- خوبم. خيلي وقته نديدمت آرتور. سرت شلوغه؟
- اوه آره. امروز خيلي خسته شدم. دوس دارم زود تر برم و دست پخت خوش مزه ي همسرم رو بخورم.
- پس مجبوري يه امروزو از اين كار صرف نظر كني.
- چرا؟
- يه موضوع مهمي رو بايد بهت بگم. بايد بريم يه رستوران، بعد از خوردن غذا بهت ميگم.
- اما آخه ... مالي ...
- يه روز كه عيبي نداره.

داخل رستوران

- خب، چي ميخوري؟
- من چيزي نميخورم.
- خب، پس دو ليوان نوشيدني.
- گفتم كه...
- ساكت. چرا اين قد دير كرد. بايد برم ببينم كه مشكلشون چيه.
او به اين بهانه وارد آشپزخانه ميشود و توي نوشيدني آرتور مواد خواب آور ميريزد و سيني نوشيدني ها را برميدارد و به سمت ميز ميرود.
- بفرمايين.
- ليني؟
- چيه؟
- اخلاقت عوض شده.
- نه نشده. نوشيدني رو بخور.
- چرا. شده.
پاق
در همين حين كاراگاهان ظاهر ميشن و ليني و آرتور رو با خودشون ميبرن به دفتر و مرگخوارن و لرد رو بي نصيب ميذارن. و دقدقه كاراگاهان دوباره برگردوندن رون ميشه.

در دفتر فرماندهي، جشن براي پيروزي

-----------------------------
ميدونم كه آخراش خيلي مزخرف شد ولي بايد سوژه رو دوباره به درخواست دوستان سر موضوع گم شدن رون بر ميگردوندم.


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱۴ ۱۵:۲۲:۵۲


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۸

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
ساعت 11 شب "دفتر فرماندهی کارا گا هان

سیریوس نگران در دفترش قدم میزد و چند دقیقه ایی یک بار به ساعت مچی رنگ ورو رفته اش زل میزد.......

همه در حال تکاپو بودند که نا گهان ترورس وارد اتاق سیریوس شد

ترورس:قربان همه چی واسه حمله آماده اس.....

سیریوس:خیلی خوبه به بچه ها بگو بیان دفتر من میخوام اخرین حرفامو بهشون بزنم......

ترورس به سرعت از اتاق خارج شدو لحظه ای بعد با کاراگا هان

وارد اتاق شد......

سیریوس : خوب بچه ها امشب مبارزه سختی در پیش داریم

همتون باید هوشیار باشید ما از پس همشون بر می یایم .....من مطمئنم ......

سپس رو به جینی کرد وگفت :جینی تو خیلی باید مراقب باشی ما سعی می کنیم حواسشونو پرت کنیم تو باید سریع از موقعیت استفاده کنی و بری داخل خونه........

جینی که آثار ترس در چهر ه اش هویدا بود رو به سیریوس کرد و گفت :خیالت راحت باشه سیریوس از عهد اش بر میام.....

سیریوس :خیلی خوب بچه ها یکی دو دقیقه دیگه ساعت 12 شب می شه همه آماده باشن ......مجبوریم خیلی دور تر از خونه ظا هر بشیم چون ممکنه طلسم های محا فظ زیادی در اطراف خونه کار گذاشته باشن واسه همین ترجیح میدم توی جنگلی که نزدیک اونجاست ظاهر بشیم............


همان لحظه خانه متروک ریدل

در همین لحظه اتفا قهای زیادی در خانه ریدل در حال رخ دادن بود ....

همه مر گخواران در کنار شومینه قدیمی جمع شده بودند و به ترس و لرز به اربابشان خیره شده بودند .....ولدمورت در بین آنها نشسته بود و مشغول نوازش مار محبوبش نجینی بود.......

بلاتریکس با شیفتگی خاصی رو به ولدمورت کرد و گفت :سرورم فردا روز مهمیه ....نقشه دقیقتون واسه دستگیری اون کارگاه کینگزلی و اون آرتور ویزلی احمق چیه ؟.......

کینگزلی که پشت در فال گوش ایستاده بود گوش هایش را تیز کرد و محکم به در چسباند تا صدای افراد داخل اتاق را بهتر بشنود......

در همین لحظه ولدمورت با صدای بی روح و سردی که مو به تن آدم سیخ می کرد شروع به صحبت کرد :بلا تریکس من فکر نمی کنم گرفتن آرتور ویزلی کار سختی باشه چون اون احمق تر از اونی که بتونه در برابر ما کاری کنه .... و اما کینگزلی اون ممکنه واسه ما دردسر درست کنه بعد از دستگیری ما لفوی من نمی خوام هیچ کار احمقانه ایی از سمت ما انجام بگیره چون هم کاراگاهه و هم باهوش واسه همین من می خوام گرفتن کینگزلی رو کنسل کنیم و آرتور ویزلی رو موقع خروج از وزارت خونه غافلگیر کنیم......

در همین لحظه دالاهوف شروع به صحبت کرد :ولی سرورم ما برای اجرای نقشه مون به کینگزلی نیاز داریم اینجوری نمیشه به جمع کارگاهان که مهره ی اصلی هستند نفوذ کرد ......

ولدومورت از نوازش مارش دست کشید و با نگاهی ترسناک با چشم های قرمزش که مردمک عمودی داشتند به دالا هوف خیره شدو شروع به صحبت کرد: ببینم دالا هوف نکنه تو فکر می کنی تو هوشو استعداد از من بیشتر می فهمی من همه ی نقشه هام حساب شده است.......
می خوای مثل مالفوی احمق گند به بار بیاری ؟
دالاهوف که به تته پته افتاده بود گفت:ن ن نه س س س....ررررورم

من همچچچچچین ج ج ج جسارتی نکردم معلومه که شما باهوش ترید من فق......

ولدمورت انگشتان بلندش را به نشانه ساکت شدن به سمت دهانش برد و به دالا هوف اشاره کرد که ساکت باشد.......

دقایقی بعد ولدمورت در افکارش فرو رفته بود و با انگشتان سفید و کشیده اش در حال نوازش چوب دستیش بود و صدای کسی شنیده نمیشد... تنها صدایی که شنیده می شد صدای ترق تروق آتش بود که از شومینه میومد.....

مایل ها آن طرف تر سیریوس به همراه کار گاهانش در جنگل ظاهر شدن و به سمت خانه ریدل به راه افتادند...........


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱۳ ۱۹:۵۳:۰۶
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱۳ ۱۹:۵۹:۰۱

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۸

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ولدمورت:باید ارتور ویزلی را بگیریم

لوسیوس مالفوی:من رفتم بگیرم

ولدمورت:مگه باقلوا که می خوای بگیریش

لوسیوس:نه حلواست من 5 دقیقه بعد میارمش

یک روز بعد...

اخبار جادوگری:
لوسیوس مالفوی به دلیل مشگی و ادم روبایی و مرده خوری دستگیر شد

ولدمورت:نه حلوا بود نه باقلوا ((پیییش))



Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ سه شنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۸

بارتيموس كراوچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۵:۲۷ چهارشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۸
از وزارتخانه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 46
آفلاین
سیریوس در حال کشیدن نقشه برای با خبر کردن کینگزلی

خوب اگه کسی نظری برای نحوه باخبر کردن کینگزلی داره ارائه بده!!

بعد از چند دقیقه

کسی نبود
خوب باشه من نقشه ام رو توضیح می دم:

-ما باید طی یک عملیات انتحاری به مقر مرگخواران نزدیک شده و وانمود به جنگ با آنها می کنیم سپس آن ها که فکر می کنند ما واقعا داریم با آنها مبارزه می کنیم همگی از مخفی گاه خارج شده و به مبارزه می پردازند در این بین ((سیریوس رو به جینی کرده می گوید:))تو باید این نامه رو به دست کینگزلی برسونی.آیا تو حاضری که این ماموریت رو انجام بدی؟؟
جینی:ب..ب..بله
آرتور متاسفم که باید به تو بگم که:در برابر مرگخوارا مقاومتی نکنی تا شک نکنن
آرتور:باشه


ویرایش شده توسط بارتيموس كراوچ در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱۲ ۱۹:۰۲:۱۱

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸

رون ویزلیold4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۱۶ دوشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۰
از پناهگاه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
سکوت سنگین اتاق با صدای تق تق پیاپی خودکار وزیر که بدون توجه روی میز ضرب گرفته بود شکسته می شد .همه سخت در فکر فرو رفته بودند .

سیریوس با نگرانی به وزیر نگاه کرد .
- می دونم که سخته ... ولی مگه جز ما کس دیگه ای هست که بخواد جلوی مرگ خوارها رو بگیره ؟! فکر میکنید تو این مدت کم به من فشار اومد ؟ اون از ماجرای لینی ، بعدشم که گم شدن رون ... الانم که جریان پیغام کینگزلی رو بهتون گفتم ... منتی نیست ولی تو این جریان من دوتا از بهترین کاراگاهام رو از دست دادم ...الان معلوم نیست به سر اونا حتی چی میاد چه برسه به بقیه ... ما زیادی مسئله مرگ خوارهارو پشت گوش انداختیم جناب وزیر !

چند لحظه ای ساکت ماند ، گویی بخواهد بر ترس خود غلبه کند چشمانش را بست و گفت :
- باشه سیریوس، باشه ! قبول ، من و تمام وزارت خونه مال تو ! فقط هرکاری که می تونی بکن ! حاضرم تمام امکانات رو براتون فراهم کنم ولی این ماجرا خاتمه پیدا کنه ... این روزها بدجوری تو فشارم ... پیام امروز از هر فرصتی برای بدنام کردن وزارت خونه استفاده می کنه ، مقاله های طولانی راجع به بی کفایتی مسئولین ... اوه خدای من وحشتناکه ! ولی .. بگذریم ! من خیلی خسته ام ، باید برم . به محض اینکه خبری شد منو در جریان بگذار .

مورگانا لبخند گرمی زد و گفت :
- ناراحت نباشین جناب وزیر ، اگه کسی باشه که بتونه به این جریان خاتمه بده اون ماییم . ما اومدیم که بجنگیم نه جا بزنیم ! همه چیز رو به عهده ما بگذارین .

با بی توجهی سری تکان داد و به سمت در رفت .
- پس منو لطفا بی خبر نذار سیریوس

سپس نگاهی به بقیه کرد و لبخند بی رمقی زد و در را بست .

- خب بچه ها همه بیاید اینجا ، الان یک ما امتیاز بزرگ داریم و اون کینگزلیه ! من امشب بهش خبر میدم که نگران چیزی نباشه و حواسش رو جمع ماموریتش کنه ! اگه زرنگ باشه جای هیچ ترسی از حمله مرگ خوارها نیست !
اون ها فکر می کنن با وجود لینی می تونن جاسوسیه مارو بکنن ولی کور خوندن! حتی فکر نمی کنم با وجود لینی نیاز به جاسوس دیگه ای رو حس کنن .. ولی من باز با این حال با آرتور صحبت میکنم که حواسش باشه ... نباید مقاومتی کنه تا مشکوک نشن ... آره ، اینجوری می تونیم توی خانه ی ریدل نفوذ کنیم ...

چارلی که با دقت به حرف های سیریوس گوش می کرد با نگرانی گفت :
-پس رون چی میشه سیریوس ؟ الان چند روزه که گم شده و تو حتی به خودت زحمت نمیدی راجع بهش فکر کنی ! به نظرت اگه تو گم شده بودی اون انقدر بی تفا...

- بسه چارلی ! ما همه برای رون نگرانیم ! می دونم که برادرته ولی باید حساب شده عمل کرد ، سیریوس نمیشه کینگزلی کاری برای رون بکنه ؟

سیریوس که متفکرانه با ریشش بازی می کرد ، گفت :
- شاید بشه .. نمیدونم مورگانا .. درصد ریسکش خیلی زیاده ممکنه همه چی لو بره !

چارلی با عصبانیت دستش را بر روی میز کوبید و فریاد زد :
- یعنی برات مهم نیست چه بلایی سرش آوردن ؟؟؟؟؟

جینی چشم غره ای به چارلی رفت و محتاطانه گفت :
- اما سیریوس من مطمئنم که میشه ، کسی به کینگزلی شک نمیکنه ، همه فکر میکنن اون تحت طلسم فرمانه !

سیریوس که با ناراحتی به زمین خیره شده بود سرش را به سمت چارلی برگردوند .
- چارلی من درکت میکنم . اگه تا الان هم اقدامی نکردم از روی بی توجهی نبوده ... فقط ... فقط می خواستم حساب شده عمل کنیم تا مشکلی برای خود رون هم پیش نیاد ! ولی حالا که اینطوریه ... ترورس لطفا اون برگه هارو بیار اینجا ، یه نقشه درست و حسابی می کشیم ! همه از این وضع خسته شدن ...

مورگانا سرش را تکان داد .
- همه چیز درست میشه من مطمئنم !


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۸/۱۰ ۲۰:۱۸:۴۶

[b][color=000066]نان و ستاره
نان در کنارم و ستاره ها دور،
آن دورها...
به ستاره ها نگاه می کنم و نان می خورم!
چنان غرق







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.