پست برايان دامبلدور رو حساب نكنيد. ايشون بدون اينكه فرم عضويت رو پر كنن و تاييد بشن. اومدن و پست زدن!!!!
پس مالفوي الان آزاده و هيچ اتفاق خاصي نيفتاده.
در ضمن، سعي كنيد در راستاي داستان رول بزنيد و از داستان اصلي منحرف نشيد.
اختلافات هم ديگه رو كنار بذاريد. چون بد ترين و ضعيف ترين گروه، اونيه كه اعضاش با هم اختلاف دارن و باهم هماهنگ نيستن.---------------------------------------------
مایل ها آن طرف تر سیریوس به همراه کاراگاهانش در جنگل ظاهر شدن و به سمت خانه ریدل به راه افتادند...........
پاقشش كاراگاه، در جنگلي با درخت هاي سر به فلك كشيده كه نزديك خانه ريدل ها بود ظاهر شدند. تاريكي همه جا را فرا گرفته بود. نسيم خنكي در حال وزش بود. در دور دست، جغدي هو هو ميكرد. سيريوس چوبدستيش را بلند كرد و گفت:
-
لوموس!ساير كاراگاهان كه عبارت بودند از : ترورس، مورگانا، بارتيموس، چارلي و جيني نيز همين كار را كردند.
مدتي در جنگل پيش رفتند تا اينكه خانه اي متروك در حاشيه آن پديدار شد.
سيريوس با صدايي كه تا حدودي نگران به نظر ميرسيد گفت:
- خب، همه آماده هستن؟
جميع كاراگاهان: بله.
- يه بار ديگه نقشه رو توضيح ميدم. ترورس و بارتيموس، شما ميريد و ...
پاق!همگي:
سيريوس: ساكت باشيد، الان صدامونو ميشنون، اين جار و جنجال واسه چي بود؟... دابي!
هيچ معلومه داري چيكار ميكني؟ تا حالا كجا بود؟
دابي: سيريوس، قربان، ببخشيد، دابي رفته بود تا به وينكي سر بزنه. اگه يادتون بود من اين موضوع را به شما گفت و شما قبول كرد.
- اوه ... راس ميگي. اصلا" حواسم نبود.
- قربان، دابي يه فكري داره.
- چه فكري، بگو ببينم.
- دابي تونست يواشكي در خانه ظاهر شد و به كينگزلي هشدار داد.
- عاليه! ولي دابي، تو از كجا ميدوني كينگزلي كجاي خونه ست؟
- نميدونم قربان، ولي ميشه فهميد.
- خيله خب، چارلي و بارتيموس، بريد و تحقيق كنيد كه ...
اما صحبتش تمام نشده بود كه نوري خيره كننده از ديوار هاي خانه بيرون آمد و به سوي كاراگاهان حركت كرد. سمور آبي با صداي كينگزلي گفت:
- همه چي روبه راه ... اونا منو بيخيال شدن ... ميخوان آرتور رو وقتي داره از وزارتخونه برميگرده ... غافل گير كنن ... لازم نيست دنبال من بياين ... مراقب آرتور باشين ... تمام ...
پاقسپر مدافع ناپديد شد. كاراگاهان هنوز به همان نقطه نگاه ميكردند.
سيريوس: واسه چي دارن بيخيال كينگزلي ميشن؟
بارتيموس: آره ... عجيبه.
جيني با خوشحالي گفت:
- نميشه برگرديم و بقيه صحبتارو بذاريم واسه بعد... من داره سردم ميشه.
بنا بر اين قضيه كينگزلي منتفي شد. و كاراگاهان به دفتر برگشتند.
ساعت 2 بامداد، خانه ريدل هاكينگزلي همچنان فال گوش.
لرد سياه: نقشه رو دوباره توضيح ميدم.
مرگخواران:
- ولي ارباب.
- ساعت
2
- همه خسته ايم
- واسه بعدن
-
لرد: سكووووووووووووووووووووووووووووووووووووووت. در تمام عمر با عزتم، تا حالا به كسي اجازه ندادم در كارم دخالت كنه.
مرگخواران:
ما اشتباه كرديم، ما رو عفو كنيد.
- چون بايد نقشه رو توضيح بدم فعلا" از تنبيهتون ميگذرم. اهم اهم ... يه تغييري هم در نقشه دادم، ما فردا ساعت 5 و 30 دقيقه كه موقع تعطيل شدن وزارتخونه ست، ميريم و با يك عمليات دقيق و حساب شده، آرتور ويزلي رو دستگير ميكنيم. وقتي ويزلي از وزارتخونه بيرون اومد اول ليني رو ميفرستيم جلو تا اونو به يك رستوران مشنگي به نام كاكتوس براي خوردن شام دعوت كنه. بعد ليني بايد توي غذاي اون مقداري داروي مشنگيه خواب آور بريزه. بعد كه كارش تموم شد نوبت ماست كه وارد عمل بشيم.
صداي به به و چه چه مرگخواران فضاي خانه را پر ميكند.
بلاتريكس: ولي ارباب، بهتره شما همين جا بمونين . وارد عمل نشين. ما از پسش بر ميايم.
- شايد نيومدم.
دالاهوف: ارباب، ميشه بپرسم چرا بايد به روش مشنگي عمل كنيم؟
- از قديم گفتن با جادوگر مشنگ بايد مثل خودش رفتار كني. خبيثي با خبيثي، مشنگ با مشنگ ا... حالا يه چيز گفتن تو چيكار داري.
ساعت 12 ظهر روز بعد، در دفتر فرماندهيهر كس به كاري مشغول بود. سيريوس گفت:
- اطلاعات ما ناقصه. اي كاش كينگزلي چيزاي بيشتري فهميده بود.
ترورس: بيخيال سيريش، آرتور مگه كي هست؟... واي ... نه ... چيز ... ببخشيد... اردتمند شما بيژن مرتضوي ... چيز ... ترورس هستم ... يه چيزي گفتم حالا. واسه خنده بود.
باز هم نوري خيره كننده پديدار شد و در جلوي سيريوس توقف كرد. سمور آبي با صداي كينگزلي شروع به صحبت كرد:
اونا ميخوان با استفاده از ليني ... يعني من ... سر آرتور رو گول بمالن ... و اونو به يه رستوران بكشونن ... بعد از پايان ساعت كاري ... ساعت 5:30 ... من اون موقع تحت كنترل خودم نيستم ... ميخوان كه من توي غذاش داروي خواب آور مشنگي بريزم ... خودتون رو به راهش كنين... اسم رستوران كاكتوسه...
پاق!سپر مدافع محو شد.
سيريوس: مورگانا.
- بله.
- 5 ساعت وقت داري تا مدال هايي مخصوص اعضاي دفتر طراحي كني و بسازي. بي چون و چرا. هر وقت كار تموم شد نقشه رو ميگم.
- باشه. پس من رفتم.
5 ساعت بعد، ساعت 5 بعد از ظهرمورگانا: مدال هارو طراحي كردم. اينه ها. بيگير.
سيريوس: خيلي خوبه. نقشه اينه: وقتي ليني و آرتور وارد اون رستوران بشن، طلسم مخصوصي به كار ميفته. وقتي طلسم به كار افتاد فقط كسايي ميتونن وارد اونجا بشن كه از اين مدال ها داشته باشن. بعد ما اين مدال هارو به گردن ميكنيم و داخل رستوران ظاهر ميشيم و اون دو تا رو ور ميداريم و دوباره داخل دفتر ظاهر ميشيم. خب چطور بود؟
كاراگاهان:
ساعت 5:30 دقيقه جلوي در وزارتخانهآرتور در حال خارج شدن. ليني از خيابان مقابل وارد ميشود.
ليني: سلام آرتور.
آرتور: اوه ليني. سلام. حالت چطوره؟
- خوبم. خيلي وقته نديدمت آرتور. سرت شلوغه؟
- اوه آره. امروز خيلي خسته شدم. دوس دارم زود تر برم و دست پخت خوش مزه ي همسرم رو بخورم.
- پس مجبوري يه امروزو از اين كار صرف نظر كني.
- چرا؟
- يه موضوع مهمي رو بايد بهت بگم. بايد بريم يه رستوران، بعد از خوردن غذا بهت ميگم.
- اما آخه ... مالي ...
- يه روز كه عيبي نداره.
داخل رستوران- خب، چي ميخوري؟
- من چيزي نميخورم.
- خب، پس دو ليوان نوشيدني.
- گفتم كه...
- ساكت. چرا اين قد دير كرد. بايد برم ببينم كه مشكلشون چيه.
او به اين بهانه وارد آشپزخانه ميشود و توي نوشيدني آرتور مواد خواب آور ميريزد و سيني نوشيدني ها را برميدارد و به سمت ميز ميرود.
- بفرمايين.
- ليني؟
- چيه؟
- اخلاقت عوض شده.
- نه نشده. نوشيدني رو بخور.
- چرا. شده.
پاقدر همين حين كاراگاهان ظاهر ميشن و ليني و آرتور رو با خودشون ميبرن به دفتر و مرگخوارن و لرد رو بي نصيب ميذارن. و دقدقه كاراگاهان دوباره برگردوندن رون ميشه.
در دفتر فرماندهي، جشن براي پيروزي-----------------------------
ميدونم كه آخراش خيلي مزخرف شد ولي بايد سوژه رو دوباره به درخواست دوستان سر موضوع گم شدن رون بر ميگردوندم.