هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹

یه زمان یکی بودم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۶ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۶ سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
از همیشه کنار هری
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
من وفادارترین فرد به هری هستم و عضو گریفیندور.حال خموش باشید و گوش دهید.امشب به یک مکان عجیب و اسرارامیز می رویم.همگی سوار بر جارو بیایید.به قسمتی از دریاچه خواهیم رفت که شباهت زیادی به قبرستان دارد.از این قرار حرفی نزنید حتی در موردش زمزمه هم نکنید.دیوار دراکو داره دراکو هم گوش داره.

تایید شد!


ویرایش شده توسط jooker در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۶ ۲۱:۰۶:۲۶
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱ ۱۵:۵۵:۰۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۱۴ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
توی جنگل خاموش داشتم قدم میزدم...زمزمه هایی در میان درخت های عجیب سخنگو درباره ارباب تاریکی بود...کنار دریاچه اسرار آمیر وایسادم و به ظاهر خودم توی اب نگاه کردم..ناگهان مردی سوار بر اسب رو دیدم...رفتم پشت بوته ها قایم شدم..شباهت عجیبی به عضو هایگروه مرگ خوارانِ وفادار لرد تاریکی داشت..
این روز ها این طرف ها زیاد میان..از وقتی لرد دامبلدور ما رو ترک کرده اونا هم جرات پیدا کردن اینجا بیان...امیدوارم هری قبل از اینکه اتفاق بدتری بیفته موفق بشه نابودشون کنه.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۵ ۱۵:۲۳:۳۵


بدون نام
هوادرحال تاريك شدن بود.هري،رون و هرميون سوار بر اژدها،بالاي درياچه پيچ و تاب مي خوردند.سكوت اسرار اميز درياچه شباهت زيادي به دخمه هاي تاريك و خاموش بانك گريكونتز داشت.
هري با ظاهر پريشان خود رو به رون و هرميون كرد وگفت:
از شما به خاطر وفاداري به من و دامبلدور متشكرم!
رون ادامه داد:
و همين طور نشان داديم كه عضو گروه گريفندوريم.
و هرميون با نگاهي عجيب حرف او را تاييد كرد.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۲ ۱۰:۴۴:۵۳


بدون نام
هري روي جاروي پرنده بالاي زمين كوييديچ پيچ و تاب مي خوردو پرفسور اسنيپ چپ چپ به او نگاه مي كرد.
همينطور كه تماشاچيان با چشم هاي متحير به بازي نگاه مي كردند،رون رو به هرميون كرد و گفت:
فردا توي سرسراي بزرگ جشن است،قرار است،دوباره سيريوس...
اما هرميون حرف او را قطع كرد وگفت:
هيس!خودم مي دونم !توي شومينه.اگر لو بريم بدبختيم!؟
رون گفت:
باشه فقط مي خواستم يادتون باشه.نگاه كن ويكتور كرام مثل ماگلي اونجا نشسته.فكر نمي كردم بياد!
هرميون جواب داد:خودش بازيكن تيم ملي كوييديچه.خودت هم بازييش را ديده اي.تازه امده بازي هري را ببيند.[quote]
پرفسور کويیرل نوشته:
بازي با كلمات نوع ديگري از داستان نويسيست براي كساني كه به نوشتن علاقه دارند

لطفا با این کلمات داستان بنویسید:
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۱ ۱۸:۳۶:۰۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
در جنگلی خاموش نوایی اسرار آمیز حاکم بود.مردی که ظاهر ترسناکی داشت سوار بر اسبی سیاه بود.او به دنبال چیزی به اینجا آمده بود، به دنبال آن دریاچه ی افسانه ای بود که به گفته مردم عمر جاودانه را به کسی می داد که از آن می نوشد.هر چه بیشتر جلو می رفت زمزمه ها قوی تر و ترسناک تر می شد،صدای حیوانات و موجودات شب هراس را بر پیکر همه می افکند.اسب سیاه شیهه می کشید؛ مرد نیز که خود کمی ترسیده بود ، سعی می کرد او را آرام کند.ناگهان از پشت درختان صدایی عجیب به گوش رسید.مردی از پشت درختان بیرون آمد.آنتونیو مرد سوار بر اسب بسیار جا خورد و ترسید؛او تصور نمی کرد که شخص دیگری در جنگل باشد.در زیر پهنه ی روشن مهتاب چهره ی مرد غریبه پیدا شد.او مارتین بود؛ کسی که با بی رحمی مرگ زنش در مقابل چشمانش را دید و خنده ی شیطانی همین مرد نیز می دید.

-از من چه می خواهی؟

-جانت را!

او به سرعت خنجری را به سمت آنتونیو پرتاب کرد.خنجر با سرعت زیاد می چرخید آنقدر زیاد که اجازه هیچ گونه نشان دادن عکس العملی را به آنتونیو نداد و او به قتل رساند.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۱ ۱۸:۳۶:۵۶

بر ترین همه چیز این است که برای پیشرفت تلاش کنیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۲۰ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۰۵ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه

-هیس!

صدای ویکتور کرام بود که در فضای سالن پیچید.او در حالتی که انگشت اشاره اش را در جلوی دماغش گرفته بود به ماگل که داشت بلند صحبت می کرد روی کرده بود.نگاه متحیر ماگل از این که او چرا این گونه عمل می کند بسیار مضحک بود او به آرامی و با صدایی که تنها خودش بشنود گفت:چرا اینقدر گانگستر بازی در میاری؟

ویکتور انگشتش را از جلوی دماغش کشید و با صدایی بسیار آرام گفت:جاروی پرنده! باید بدزدیمش!

اما کس دیگری هم این صدا را شنید.او یکی از دانش آموزان بود ،نویل لانگ باتن؛او به سرعت به سمت دفتر آلبوس دامبلدور گام برداشت.سریعا داخل شد و گفت: پروفسور می خوان جاروی پرنده را بدزند.

آلبوس بسیار متعجب به قیافه او نگاه کرد و گفت:چه کسانی قصد این کار را دارند.

نویل نفس نفس زنان گفت:ویکتور و ماگل

آلبوس به او چپ چپ نگاه کرد و از کنار شومینه ای که شعله های آتش در آن می رقصیدند بلند شد و به سمت محلی رفت که جارو در آن قرار داشت.

پس مدتی کوتاه به آنجا رسید و دید که ماگل و ویکتور جارو را برداشته و دارند خارج می شوند وردی به زبان آورد و آنها را بر زمین انداخت جارو را برداشت و دستور داد که آنها را به آزکبان ببرند و بعد رو به نویل کرد و لبخندی شیرین زد و گفت:ممنونم پسر!


با این کلمات داستان بنویسید و البته خیلی کوتاه تر:
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۰ ۱۶:۳۴:۵۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
خاموشي و سكوت درياچه او را براي مدتي سوار بر امواج خاطراتش كرد.ظاهر درياچه با آنچه كه به خاطر مي آورد شباهت كمي داشت.پرتو هاي نور همچنان وفادار به خورشيد سايه ها را به عقب مي راندند. چقدر عجيب و شگفت انگيز...
گروهي پرنده در حاشيه اسمان ظاهر شدند و با زمزمه اي اسراراميز از فراز سرش گذشتند.سياه پوش ارام از جايش برخاست. سبك بالانه به پرنده ها نگريست و در ذهنش گفت: چقدر زيباست حس رهايي
چه زيباست اين آزادي!

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۹ ۱۶:۵۵:۲۵

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۸ چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۹

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
خاموش - عجيب - وفادار - اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر - گروه

در نزدیکی درباچه هاگوارتز سنگی عجیب و اسرار آمیز با شباهت به ظاهر علامت گروه اسلیترین وجود داشت که با خاموش شدن نورهای قلعه هاگواتز صدای زمزمه کسانی که به مقدس بودن این سنگ وفادار بودن از زیر شنلهای جادویی در اطراف سنگ به گوش می رسید که خبر از حادثه شوم دیگر بود.

تایید شد!


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفویold در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۸ ۱۹:۴۵:۰۵
ویرایش شده توسط لوسیوس مالفویold در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۸ ۱۹:۵۰:۳۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۹ ۱۱:۲۳:۳۹

جادوگران


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۷ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
هرمیون گفت:به نظر شما این دریاچه شباهت عجیبی با دریاچه ی نزدیک حونه ی هاگرید نداره؟
هری زمزمه کنان با خود می گفت:ما زنده می مانیم....
هرمیون:با تو هستم.
رون:هری اگر خواهرم را در تالار اسرار آمیز نجات نمی دادی مطمئن باش من الان پیش مادرم بودم.
هری صدای عجیبی شنید.
-هری پاتر چقدر از این اسم متنفرم.
ظاهر این مرد شبیه جن ها بود.چهری ی خاموشی داشت.
چنان قوزی داشت که انگار مردی روی او سوار بود و خم شده.
جن:من از وفاداران سیریوس بلک بودم ولی او مرا انداخت بیرون.
در همین لحظه جن محو شد و باز چوبدستی ها بیرون آمدند.
ولی تنها لحظه ای که هری آرام شد این لحظه بود چون نشانه ای از سریوس پیدا کرد.

تایید شد! ولی خیلی فوق العاده نبود.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۴ ۱۸:۲۵:۱۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ جمعه ۱۳ فروردین ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۷ جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
پروفسور-ویکتور کرام-هیس-سرسرا-شومینه-متحیر-جاروی پرنده-چپ چپ-جشن-ماگل
هری گفت:من خودم پروفسور را دیدم که داشت با ویکتور کرام حرف می زد.
هرمیون گفت: هیس.
رون گفت:اون دوتا در سرسرا چیکار می کردند؟
هری و رون و هرمیون آهسته رفتند در سرسرا تا ادامه ی بحث آنها را ببینند.پروفسور در کنار شومینه نشسته و ویکتور هم جلوی او با قیافه ی متحیر به او نگاه می کند.
پروفسور:جاروی پرنده تو باعث شکست من شد.
ویکتور که نگاه چپ چپ پروفسور را غیر قابل تحمل می دانست گفت:قربان جاروی پرنده ی من در جشن شکست شما می گویید که من باید چجوری او را دنبال می کردم.
پروفسور چوب دستی خود را تکان داد و عکسی روی هوا ظاهر شد و معلق ماند.او گفت:بیست سال پیش پدرم فقط به خاطر این ماگل کشته شد و بعد هم جسدش را بردند.حالا نوبت من شده تا اون لعنتی را از بین ببرم.

با این کلمات داستان بنویسید:
خاموش - عجيب - وفادار- اسرار آميز - درياچه - سوار - شباهت - زمزمه - ظاهر – گروه


ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۳:۴۳:۱۶
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۳:۴۵:۲۵
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۱۱:۵۰
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۱۷:۱۹
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۲۰:۵۵
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۲۳:۰۶
ویرایش شده توسط HRA در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۴:۲۶:۰۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۳ ۱۶:۲۰:۳۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.