توی جنگل
خاموش داشتم قدم میزدم...
زمزمه هایی در میان درخت های
عجیب سخنگو درباره ارباب تاریکی بود...کنار دریاچه
اسرار آمیر وایسادم و به
ظاهر خودم توی اب نگاه کردم..ناگهان مردی سوار بر
اسب رو دیدم...رفتم پشت بوته ها قایم شدم..
شباهت عجیبی به عضو های
گروه مرگ خوارانِ
وفادار لرد تاریکی داشت..
این روز ها این طرف ها زیاد میان..از وقتی لرد دامبلدور ما رو ترک کرده اونا هم جرات پیدا کردن اینجا بیان...امیدوارم هری قبل از اینکه اتفاق بدتری بیفته موفق بشه نابودشون کنه.
تایید شد!