چند دقیقه ای میشد که هر دو در پشت یکی از ستون های تالار مشغول دید زنی محوطه پارتی بودند.
در حالیکه دزد بخت برگشته دوم، بیهوش توسط چند مومیایی برای عمل قربانی شدن برده میشد، باقی گروه مومیایی ها در دسته های فشرده مشغول دادن انواع حرکت و فیگور های عجیب به بدن بانداژ شده ی خود بودند. گروهی تکنو می رفتند، گروهی بیریک و گروهی هم موزامبی!
ماندانگاس بار دیگر تصادفا چشمش به مومیایی بدون باند افتاد و برای لحظه فراموش کرد برای چه کاری دائم از پشت ستونی به پشت ستون دیگری می روند.
- پدرسوخته چه رقصی میره ها! اُوخ... خب بابا...حالا چرا میزنی!!؟
ارنی به انتهای سالن مقابل اشاره کرد و گفت:
- خاک بر اون سرت که به جای نجات دوستت، چشم چرونی می کنی... اونورو نگاه کن!
چشمان ماندانگاس اول از شدت بهت و بعد حرص گرد شد. دیگر هیچ چیز و هیچ کس، جز آنچه که یک عمر در آرزویش میسوخت نمی دید.
کوهی از جواهرات در آن سوی تالار بر روی هم انباشته شده بود. گنجینه ای که فقط شامل اشیای گمشده موزه نمی شد.
ناخوداگاه برخاست و بدون در نظر گرفتن موقعیتی که در آن بودند به سمت جلو خیز برداشت.
-اوه... طلا... پول... ای جان، ثروت! بابا، عشق و حال!
- دیونه! چیکار میکنی!!! بِتُومَرگ سر جات! احمق جون درست نگاه کن!
- مگه جز طلا چی رو باید ببینم...اوخ! نزن لعنتی!
صدا در گلویش گیر کرد.
- اوه خدای من!
جنازه های متعددی که معلوم نبود از کجا آورده شده بودند در میان انبوه طلاها به چشم می خورد.
ارنی وحشت زده گفت:
- ام... می...میدونی، نظرم کاملا عوض شد! قبل از اینکه خودمون قربانی بعدی بشیم، بایستی برگردیم بالا!
هنوز جمله اش تمام نشده بود که برقی آبی رنگ که احتمالا همان
سوسک کذایی بود از جلویش گذشت و بلافاصله ماندانگاس در حالیکه چهره اش از شدت ترس همچون مرده ها شده بود، به ارنی آویزان شد.
-
-
- مرض! خفه میشید یا خفتون کنم! دِمیگم ساکت شین! ای بابا الانه که لو بریم... منم دزد دوم!
ارنی به هیبت باندپیچ شده نگاه کرد و با لکنت گفت:
- د...د.. د.. دزد دوم... محاله! اگه تو اونی، پس اونی که اونجا بستنش، کیه؟!!
ناسلامتی من جادوگرما! بعد از اینکه اون یارو باندیه منو پرت کرد داخل چاه، وقتی چشممو باز کردم دیدم میون چندتا از جسدای ولرمم! بلافاصله شروع کردم دنبال یه وسیله ای برای دفاع از خودم، که چشمم افتاد به یه چوب جادوی نیمه شکسته! و خب معلومه دیگه، تونستم با جادو یکی از اون مجسمه هایی که اونجا افتاده بود رو موقتا تبدیل کنم به جسد خودم!
ارنی نگاهی موشکافانه به دزد دوم کرد و گفت:
بذار ببینم این جادو که نه تنها جزو جادوهای سیاهه، بلکه... صبر کن ببینم... از این جادو که فقط مرگخوارها با خبرن!
ماندانگاس که تا اون موقع ساکت بود ناگهان خودش را وسط انداخت و رو به دزد دوم گفت:
-لعـ..لعنت بــ...ب...به تو! چقده منو ترسوندی! همیشه تو باید یه جورایی منو زهرترک کنیا. اصلا این باندا چیه دور خودت پیچوندی... ام... چیزه...حالا که همومون سالمیم، بهتره بجای این حرفا زودتر از اینجا جیم شیم! تازه من چوب جادو هم ندارم!
اما ظاهرا ارنی کوتاه بیا نبود. قدمی به جلو برداشت و چهره به چهره ی دزد دوم ایستاد و گفت:
- تو کی هستی؟!
در همان لحظه سوسک آبی رنگ بار دیگر ظاهر شد و درست روی لباس دزد دوم نشست!
-----------------
پ.ن: واقعا دزد دوم چه کسی است؟ چه ارتباطی با سوسک کذایی دارد؟ و چطور از جادویی خبر دارد که تنها مختص مرگخواران است؟!! و در نهایت، ایا این سه می خواهند فرار کنند و یا اینکه راهی برای از نابودی ( و یا شاید به خواب برگرداندن) مومیایی ها پیدا کنند!
جواب همه این سوالات شاید در پست های بدی داده شود!
* بتومرگ: همون کلمه بشینه، منتها با لحن تند وخشن و کمی بی ادبانه!