هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
رز با حرکت اسلوموشن می خواست بگوید جایش را به کی داده که ناگهان صدایی از بین مرگخواران گفت : بفراموش! و یک طلسم آمد و خورد پس کله ی رز!

رز: :hyp:

بلاتریکس از عصبانیت منفجر شد: کی بود؟! کار کدوم پدرسوخته ای بود؟!

همه ی مرگخواران داخل صف، خبردار ایستادند و نفس از قفس کسی درنیامد.

بلاتریکس دوباره داد زد: میگم کار کدوم کله زخمی ریش درازی بود؟ (کله زخمی و ریش دراز از رکیک ترین فوش هایی است که یک مرگخوار به مرگخوار دیگر می دهد. فرهنگ جامع مرگخواری جلد 42 - ص 671 ) به کله ی مبارک ارباب قسم اگه بفهمم کار کی بوده، پوست از کلّش می کنم! کارتون به جایی رسیده جلوی من حافظه پاک می کنین؟ بندازمتون اتاق تسترالا؟

یک مرگخوار ممد با ترس و لرز دستش را بالا برد: خانم اجازه! نمی تونین. همه ی تسترالا مردن.
ملت مرگخوار: هرهرهر کرکرکر!
بلاتریکس: سااااااااااکت!
مرگخواران:
بلاتریکس: برا من خوشمزگی می کنی پدرسوخته؟! بیا بیرون!
مرگخوار ممد: خانوم غلط کردیم:worry:...
- غلط کردی که غلط کردی. بیا بیرون!
- خانوم... خانوم دیگه تکرار نمیشه...
- میای بیرون یا با کروشیو بکشمت بیرون؟

مرگخوار ممد در حالیکه آب دهانش را قورت می داد، به آرامی از ردیفش بیرون آمد و جلوی بلاتریکس ایستاد.
بلاتریکس زل زد توی چشم های ممد: تو به رز طلسم زدی؟
- نه والا! خانوم، ما تازه واردیم. درسمون هنوز به کروشیو هم نرسیده.
- ندیدی کی طلسم زد؟

مرگخوار ممد آب دهانش را قورت داد::worry:
بلاتریکس چوب دستی اش را تا آرنج کرد توی دماغ ممد: میگی کی بود یا مغزتو کروشیو کنم؟

مرگخوار ممد با حرکت اسلوموشن می خواست بگوید کی به رز طلسم فراموشی زده که ناگهان صدایی از بین مرگخواران گفت : بفراموش! و یک طلسم آمد و خورد پس کله ی ممد!

مرگخوار ممد: :hyp:
بلاتریکس: :vay:



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
اتاق لرد:

لرد با خیال آسوده و راحت، رو تخت پادشاهیش لم داده و نجینی برای تفریح، دورتا دور پایه های تخت ول میگرده و واسه خودش تفریح میکنه. بعد از مدتی کیف کردن، خسته میشه و به آغوش لرد پناه میبره. اما چیزی توجه نجینی رو به خودش جلب میکنه.

- چی شده پرنسس ارباب؟

فش فش های عجیب نجینی لردو متعجب میکنه. نجینی یه لحظه ساکت میشه و با چشمای ترسناکش دلرباش به لرد خیره میشه و دوباره شروع به فش فش کردن میکنه.

- چی؟ سرم؟ موهاش؟ منظورت چیه؟

لرد از جاش بلند میشه و از غیب آینه ای رو پدید میاره و جلو صورتش میگیره. دستشو رو سرش تکون میده و چند تار مورو لمس میکنه.

همون موقع هوگو با سینی چایی وارد اتاق میشه و لرد که دستپاچه شده سریع آینه رو ناپدید میکنه و میگه:

- بت یاد ندادن اول در بزنی؟ اون مو فرفری این یه کارم از دستش بر نیومد که یادت بده؟ اون مو قرمز چی؟ یعنی هیچ کدوم؟ تاسف آوره!

اما هوگو سرجاش قفل شده و با تعجب به لرد زل زده.

- یا سالازار، من دقیقا 8 تار مو روی سرتون میبینم. چطور ممکنه؟

لرد و نجینی:

همزمان - نزد مرگخوارا:

بلاتریکس که مدت هاست چشماشو گشاد کرده و به چشمای رز خیره شده، بالاخره نگاهشو برمیداره و با عصبانیت میگه:

- چطور جرات میکنی قسم دروغ بخوری و از ارباب سوء استفاده کنی؟ رز اینقد به من دروغ نگو. چشمات دارن باهام حرف میزنن! حقیقتو بگو تا نرفتم به ارباب بگم خودت شخصا اونارو مسموم کردی و کشتی!

رز رو زمین زانو میزنه و التماس میکنه: غلط کردم بلا! راستش من نگهبان بودم، اما جامو با یکی عوض کردم. این آب نباته خیلی خوشمزه بود و نمیتونستم وقتی نگهبانی میدم از خوردنش لذت ببرم، واسه همین جامو دادم به یکی دیگه.

بلا اول میخواد سر این بی مسئولیتی رز که جاشو به کس دیگه ای داده سرزنشش کنه، اما دوباره یادش میاد که وقت زیادی ندارن پس میپرسه:

- جاتو به کی دادی رز؟

و دوباره لرزه ای بر اندام تمام مرگخوارا میفته.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بلا با عصبانیت چند کروشیوی هوایی زد و در حالی که با چوبدستی بر روی دست دیگرش میزد و در جلوی صف مرگخوارها راه میرفت ، گفت:

_یالا زود باشید ! هرکس که مسئول بوده دیشب، خودش بیاد و اعتراف کنه ! وگرنه کروشیوی خفنی در انتظارش خواهد بود!

همه ی مرگخوارها نیم متری رفتن عقب: :worry:

_که اینطور؟! باشه ! پس من دفتر حضور و غیاب اصطبل تسترالها رو چک میکنم!
و از غیب، دفتر رو ظاهر کرد. ورق زد و ورق زد تا به تاریخ دیشب رسید. در کمال تعجب ، متوجه شد اسم مسئول شب ، با ماده ی رنگی مخدوش شده!

_عجب! که دفتر رسمی حراست خانه ی ریدل رو مخدوش میکنید؟!

مرگخوارها هرکدام از ترس در بغل مرگخوار کناری خودشون پریدند! ایوان به کنار بلا اومد و دفتر رو گرفت و نگاهی بهش انداخت. اسم مسئول شب پیش ، با ماده ی صورتی رنگی از بین رفته بود!

ایوان : این چه ماده ی جادویی ای هست؟!

بلا چوبدستش را به دفتر زد و جدا کرد. ماده به چوبدست چسبید:

_این آبنباته! این آبنبااااااته ! یالا جیباتون رو خالی کنید!

ملت مرگخوار در یک صف قرار گرفتند و جیباشون رو خالی میکردند و بلا با دقت به محتویات نگاه میکرد.

فلور جیب هایش را خالی کرد :

*یه کلیپس موی سر ، یه ظرف شیشه ای با یه پروانه توش ، کرم حلزون 50% ، یه ظرف لنز.

بلا با تعجب گفت: فلور؟! تو لنز میزنی؟

فلور خنده ای کرد و گفت: نه بابا اینا واسه گابریل هست. چه حرفا میزنی بلا !

نفر بعدی ، گلیدروی لاکهارت بود:

_میدونی بلا! من اگه اسمم رو جایی بنویسم، پایینش امضا هم میکنم ! من به اسمم افتخار میکنم! امکان نداره اسمم رو از جایی پاک کنم !

بلا:

و گلیدی جیبهایش را خالی کرد:

* یک ظرف ژل موی سر، کتاب زندگی نامه اش، یه دو جین تخم بلدرچین و یک تکه کاغذ با یک شماره ی تلفن روش

بلاتریکس نگاه مرگخوارانه ای سمت گیلدی فرستاد و گفت : بعدی!

نفر بعدی رز ویزلی بود. رز نگاهی به بلا انداخت و خندید. با اینکارش 6تا دندون نداشته اش نمایان شد.جیبش رو خالی کرد:

*یه نسخه کتاب "دندانپزشکی؛ نیاز امروز " ، یه دونه پف پفی ، مقداری تیله و یه بسته آبنبات صورتی!

بلا فریاد زد: آهااا! پیدات کردم ! کروشیو!

رز که ظاهرا از محتویات جیبش بیخبر بود ، گریه کنان التماس میکرد:

_نه بلا ! من نبودم! یکی اینا رو تو جیبم گذاشته ... من نبودم... به کچلی لرد قسم میخورم من نبودم!


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۵:۵۱:۴۱
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۷ ۱۵:۵۳:۴۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان فک پایینش که از شدت تعجب کنده شده بود رو دوباره سر جاش نصب میکنه و میگه: مورفین؟ از وقتی وزیر شدی جملات اندیشمندانه ای ازت میشنوم! تاثیر وزارته یا جنس هات رو عوض کردی؟
مورفین سرفه ای میکنه و میگه: برو بشه ژان، برو واشه هم قد و قواره خودت لوقوز!! بخون. همین الان اشاره کنم شش تا ون جاروی گشت انتژامی میاد ژمعت میکنه!

ایوان به میز عسلی کنار دیوار تکیه داد و گفت: میبینم که یه چیزایی یادت رفته وزیر عزیز. میخوای جلسه بررسی لایحه بودجه دولتت رو بندازم جلو؟
مورفین: ژون داداش من اشلا حرفی ژدم بهت عژیژم؟شرا شاکی میشی تو؟ واشه کمبود کلشیمت خوب نیشت!

بلا که خوب در جریان بود اصلا فرصت زیادی برای انجام کارهاشون ندارن، با کروشیویی صدای ایوان و مورفین رو خفه میکنه تا بتونه زودتر بحث رو جمع بندی کنه: همون طوری که دیدین مورفین پس از سال ها یه حرف حساب زد...(ایوان:منم که همین رو گفتم)خف بمیر ایوان!...خب کجا بودم؟ اهان! ما باید بفهمیم علت مرگ تسترال های ارباب چی بوده. اگه بریم با بدبختی تسترال های جدید بدزدیم و بعدش اونا هم به همین سرنوشت دچار بشن چی؟

همه مرگخوارها با هم در تایید سر تکون دادن.
...اگه این کار رو بکنیم و بعد از مردن تسترال های جدید، دیگه نتونیم تسترالی پیدا کنیم چی؟
همه مرگخوارها دوباره سر تکون دادن.
...اگه این اتفاق بیفته و لرد ما رو تیکه تیکه کنه چی؟
همه میخواستن سر تکون بدن ولی در عوض خودشون رو از جلوی گلدونی که بلاتریکس با قدرت به طرفشون پرتاب کرده بودن کنار کشیدن!

بلا:خیلی خب دیگه مسخره بازی بسه. تحقیق از همین الان شروع میشه. ولی اولین قدم هم اینه، شب گذشته کی مسئول حفاظت از تسترال ها بود؟!
مرگخوارها به هم نگاه میکنن و با ترس آب دهنشون رو قورت میدن! :worry:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بلا رو به ایوان میپرسه: تو مگه از پنجره پرت نشدی پایین و به هزاران تیکه استخون شکسته تبدیل نشدی؟

رز جیغ و ویغ کنان جواب میده: نه با انگشتاش خودشو نگه داشت و مام نجاتش دادیم.

بلا کروشیوی رو روانه ی رز میکنه و سرش فریاد میزنه: ما وقت نداریم که با حرفای تو تلفش کنیم.

رز با چشمانی گرد شده و از حدقه بیرون زده آروم میگه: خو جواب سوالتو دادم.

و عقب عقب میره و خودشو از صحنه محو میکنه.

فلور از بین جمعیت شلنگ تخته کنان بیرون میاد و در حالیکه کتابی رو بالا گرفته رو به جمعیت مرگخوارا برمیگرده و نام "هری پاتر و محفل ققنوس" کتاب شروع به خودنمایی میکنه.

- این کتاب سند و مدرکی بر این حرفه که هاگرید و البته هاگوارتز تسترال داره! تسترالارو از اونجا میدزدیم!

صدای مرحبا و آفرین مرگخوارا به هوا بلند میشه و بلا با عصبانیت میگه: مخ! خو اینکه کافی نی، باید نقشه برا دزدی بکشیم!

رز که به آرومی به صحنه برگشته بود سریع اضافه میکنه: علت مرگ تسترالارم باید کشف کنیم!

و مرگخوارا دوباره متوجه دوگانه شدن سوژه میشن. از یه گوشه ی اتاق کلاهی شروع به تکون خوردن میکنه و میگه:

- اگه اول تشترالارو بدژدین و بیارین و بژارینش تو طویله، ممکنه اونام به همون دلیلی که قبلیا مردن بمیرن. پش اول علت مرگو پیدا کنین، بعد خود تشترالارو. اینطوری شوژه هم دوتا نمیشه و ارباب خوش حال و خرشند میشن. حله؟

فک همه ی مرگخوارا به زمین میفته و نگاهشون هم به سمت کلاه میره. مورفین کلاه وژارتشو کنار میزنه و هیکل نحیفش نمایان میشه.




پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
سلسیتنا گفت:
- اصن تو چرا رییس بازی در می آری؟ تو چرا دسترو می دی؟ تو کی هستی مگه؟

بلاتریکس اخمی کرد و گفت:
- تو کی تا حالا مرگخوار شدی؟ برو آوازتو بخون و به این چیزا کار نداشته باش!

بعد از این حرف بلا به بقیه اشاره کرد که شر او را کم کنند و گفت:
- خب، حالا دو دسته بشن. زود!

ناگهان صدای لرد در ذهن بلا پدیدار شد و بلاتریکس تا چند ثانیه در حالت خمسه فرو رفت. لرد به او می گفت:
- بلا! هر مرگخواری شدت تاکید ارباب بر دو تکه نشدن سوژه رو می دونه!

(تهیه کننده داد زد: بابا، کات! کات! این چه وضعشه. ایفا ـست این جا یا نقد کده؟

بازیگر نقش بلا در حالی که به بازیگر سلسیتنا تنه می زد؛ نالید: لرد سیاه خیلی تاکید داشت رو این مسئله!

تهیه کننده گفت: اوکی! برو ادامه. یک، دو، سه....)

بلا توهم ـش را به بقیه اعلام کرد و دستور داد که هر دو گروه با هم یکی شوند و هر دو کار را انجام دهند. ایوان رو به بلا گفت:
- مسئله ما زمانه، بلا!


ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۵ ۲۳:۳۱:۴۷

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۲

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- میگم که ارباب... فکر نمیکنین بهتر باشه اول بفهمیم که واسه چی تسترالا مردن؟

لرد از روی صندلیش بلند شد.

- کروشیو! به چه جرئتی اعلام میکنی که ایده ی من ایده ی کاملی نیس؟

ایوان که بعد از کروشیو خوردن داشت به حالت ویبره به سمت چپ راه میرفت و استخون هاش میخوردن روی هم و صدا میدادن رسید به پنجره و افتاد بیرون.
لرد با خونسردی یه نگاه به انگشت های ایوان که لب پنجره آویزون مونده بود انداخت و ادامه داد:

- من یه ایده ی بهتر دارم. باید بفهمیم که واسه چی تسترالا مردن. بلا! همه کارا رو راست و ریس کن یه برنامه بریزین تا این ماجرا حل بشه. تا آخر هفته هم من 5 تا تسترال میخوام حالا دیگه با خودتون. مرخصین.

10 دقیقه بعد - سالن اصلی

همه ی مرگخوارا به صف و مرتب وایساده بودن جلوی بلا که روی مبل وایساده بود. ایوان هنوز ویبره می رفت و رز هم نیم متر بیرون از صف وایساده بود و آنتونین داشت با پی اس پی که از یه مشنگ کش رفته بود بازی میکرد.

- اهم اهم اهم! کسی ایده ای برای حل هر دو مشکل با هم داره؟

- من

- خب؟

رز نیم متر دیگه از صف اومد بیرون.

- من میگم ما دو گروه شیم. یه گروه تحقیق کنیم روی عاملی که تسترالا رو کشته، یه گروه بریم از یه جای جادویی تسترال بدزدیم.

بلا یه کم فکر کرد و بعد مرگخوارا رو به دو دسته تقسیم کرد. خودش هم به گروه "دزد تسترال" پیوست و گفت:

- تا ده میشمارم شروع کرده باشید.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۲

گیلدروی لاکهارت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۵
از شبنم عشق خاک آدم گِل شد...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
سوزه ی جدید


هوا تازه تاریک شده بود. صدایی به جز صدای وزش باد به گوش می رسید. بلاتریکس لسترنج که روز سختی را پشت سر گذاشته بود از خستگی زیاد خوابش نمی برد و تصمیم گرفت کمی قدم بزند.
از خانه خارج شد و بی هدف شروع به قدم زدن کرد. همینطور که داشت حرکت می کرد در مقابل اتاق تسترال ها که درٍ آن کاملاَ باز بود ایستاد و سر جایش خشک شد.

بلا:
به سرعت به سمت خانه رفت تا اما دابز را از آنچه رخ داده مطلع سازد.
-اما...اما پاشو بدبخت شدیم!
اما(که داشت خواب میدید) فریاد زد:
-تو بچه ی منو کشتی!
بلا:
-ولم کن بذار برم!

بلا که دیگر عصبانی شده بود فریاد زد:
-چرا چرند میگی؟ تو بچه ت کجا بود؟
و چوبدستی خود را در فرق سر اما فرود آورد.
-ها...چی شده...من کیم؟ این جا کجاست؟
بلا:
سپس اما را به زور بلند کرد و با سرعت به سمت اتاق تسترال ها حرکت کردند.

-اونجا رو نگاه کن
اما که حالش جا آمده بود این طوری شد:
-حالا چکار کنیم؟
-میگم بذار فردا یه خاکی به سرمون میریزیم.
و هر دو برای خواب به خانه برگشتند.

صبح فردا، در محضر ارباب

-چی گفتی؟ مگه میشه آخه؟ همه شون مردن؟
-بله ارباب
-زود برید از یه جا چند تا بیارید. سریع!
اما، بلا و مابقی مرگخواران:


ویرایش شده توسط گیلدروی لاکهارت در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۵ ۱۳:۲۵:۰۹

ما سزاواران قدرتیم نه شیفتگان خدمت


ملقب به مرگخوار الشعرا ، از جانب جناب لرد




تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۴:۲۹ سه شنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(پست پایانی)

بلاتریکس به همراه دو سه نفر دیگر که هویتشان هرگز فاش نشد به میدان گریمولد رفت.
-خب حالا چیکار کنیم؟

مرگخوار1:به نظر من بکشونیمش همینجا.یه گونی بکشیم رو سرش و ببریم برای ارباب.
مرگخوار 2:من با مرگخوار یک موافقم و اگه تو هم موافقی برم زنگ درشونو بزنم و بگم با هری کار دارم.چطوره؟

بلا از هوش و ذکاوت دو مرگخواری که همراه خودش اورده بود شگفت زده شد.
-آخه عقل کلا!مگه به همین سادگیاس؟اونجا محفله.توش پر از کاراگاهه.ما باید همینجا کمین کنیم تا پاتر خودش بیاد بیرون.بعد میتونیم از روش شرم آور و مشنگانه شماها استفاده کنیم.

ده دقیقه بعد:

-داره نزدیک میشه...یه قدم...دو قدم...بلا!بکش!

با اشاره مرگخوار 1 بلاتریکس گونی را روی سر پاتر کشید و هر چهار نفر با هم غیب شدند.

خانه ریدل:

-ولم کنین!آخه شماها با من چیکار دارین؟من پدر ندارم.مادر ندارم.معلمم عاشق مادرم بوده.پدرخوندم زندانیه.این وضع کله منه.روش صاعقه کشیدن.الانم داره درد میکنه.مطمئنم ولدمورت همین نزدیکیاس.

ضربه چوب دستی بلاتریکس درست روی زخم هری فرود آمد.
-دهنتو ببند و اسم ایشون رو نبر.هر چی باشه ایشون جادوگر بزرگی هستن...نه؟

هری زخمش را کمی مالید.
-نه خب...من یکی دوبار دیدمش.لاغر بود.

بلاتریکس مجددا زخم هری را هدف گرفت.
-ببین پاتر.حتما متوجه شدی که در این سوژه هدف کشتن تو نیست.منظورم بزرگ از نظر قدرت بود.ایشون جادوگر قدرتمندی هستن...نه؟البته هیچ تهدیدی در کار نیست.حرف دلتو بزن.

هری:خب راستش...چی بگم...دو سه بار منو گیر انداخت ولی موفق شدم با هوش و ذکاوت ذاتیم از دستش فرار کنم.دوئلم که بلد نیست.ولی خب...دامبلدور میگفت یه چیزایی سرش میشه.دامبلدورم هرگز دروغ نمیگه...پس...فکر میکنم جادوگر بزرگی باشه.ما که هنوز چیزی ازش ندیدیم!

با شنیدن جمله هری بلا و دو مرگخوار دیگر فریاد شادی سردادند...ولی طولی نکشید که فریاد شادیشان با شنیدن صدای گرومپ گرومپ بلندی که به تدریج نزدیک میشد قطع شد.

-صدای چیه؟
-پتکه؟
-داره نزدیک میشه؟
-رسید پشت در!

در به آرامی باز شد.
-ار...ار...ارباب...شما...چرا...

لرد سیاه در حالیکه خم شده بود و به سختی قدم برمیداشت وارد اتاق شد.
-از من میپرسی؟ما باید از یه جادوگر اعتراف میگرفتیم.ایده کدوم ابلهی بود که از سه نفر بگیریم؟همونطور که میبینین طلسم برعکس عمل کرد و ارباب سه برابر شدن!این خونه لعنتی چرا اینقدر کوچیکه!ارباب کمردرد گرفت.یکی سقفو منفجر کنه حداقل بتونم صاف وایسم!:vay:


پایان










شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.