استخوان کتف ایوان به شدت تکان تکان خورد و طی یک حرکت سرعتی، لای موهای فلور پیچید. فلور با عصبانیت استخوان را از سرش جدا کرد و روی میز انداخت.
- استخوناشونم مثل خودشون بی فرهنگه. نگاه کن موهای قشنگمو بهم ریخت. اسکلت خشک شده
استخوان ایوان درحالی که به نظر میرسید خوشحال است، تکانی به نشانه ی خنده ی مرموزانه به خود داد و بعد به جایشگاهش بازگشت. نوری که از پنجره بیرون میزد ، محوطه ی تالار را روشن کرده بود . دامبلدور کمی جا به جا شد تا چشمانش را در تابش مستقیم دور کند. سپس گفت:
- خب این حرکت نشون میده که کارمون کمی سخته. همیشه بهتره که از کسی شروع کنیم که توانایی دفاع از خودش و حرف زدن نداشته باشه. این سیاست تمام گروه های بزرگ ، با افتخار ، شجاع، موفق. . .
- محفل؟ گروه بزرگ و با افتخار؟ ریش دراز، راستشو بگو، دست به چیز های مورفین زدی؟ نچ نچ نچ فرزندم، این کار ها از تو بعیده ، تو مثالا رییس یک گروه سفید هستی. تو برای بقیه الگویی. کروشیو. . .
یکی از ققنوس های روی دیوار خودش را جلوی دامبلدور انداخت و مورد اصابت طلسم قرار گرفت. دامبلدور با اشق به یار محفلی خود نگاه کرد.
- تو باعث افتخار گروه هستی عزیزم.یادم باشه دفعه ی بعدی که خواستم احیات کنم، برای غذای مقوی بیاریم.
خب داشتم میگفتم، این سیاست تمام گروه های بزرگی مثل ماست. خب بی زبون ترین عضو این گروه الان استخوون ایوانه! بنابرین این روش جواب نداد...فقط میخواستم الان اعلام کنم مشکل از اینه که مرگخوارا کلا اینقدر غیر عادی هستن که هیچ ایده ی نابی روشون تاثیر نمیذاره. ایده ی من هیچ اشکالی نداشت .
رون دستی به موهای سرخش کشید.
- خب حالا چی کار کنیم پرفسور؟ کسی راه حلی داره؟ چطوری میتونیم راضیشون کنیم؟ اوه نگاه کنید، سالازار از اتاق رفت بیرون. اگر به خانه ی ریدل خبر ببره چی؟
همه با نگرانی به در نگاه کردند. هرمیون سریع جواب داد.
- این اتفاق نمیفته رون عزیزم، همین الان از من پرسید که نهار چی میدیم؟ و من گفتم که مالی داره سالاد کلم درست میکنه.اونم گفت مگه من تسترال گیاه خوارم که از این چیزا بخورم. فکر کنم رفته مالی رو قانع کنه. نگران نباشید برمیگرده.
در همین لحظه مورفین که از صدای بلند هرمیون بیدار شده بود، تلو تلو خوران روی زمین افتاد.
- بابا شتونه؟ ما هیچ جا خواب نداریم؟ نه تو اتاق خودمون خواب داریم، نه تو وژارت خونه خواب داریم، نه اینژا..اخه من شه وژیری هشتم؟ باید کودتا کنم..من این شرزمین رو به اتیش میکشم..من تموم قانون ها و شنت هارو تغییر میدم، اشلا شما ها چتونه؟ مشکلتون شیه؟ چرا نمیژارین یکم اشتراحت کنم؟ ما که مخالفتی نداریم. هر تحریمی میخواین بکنین.
ملت محفلی:
فلور سعی کرد لحنش را مهربانانه کند:
- یعنی مورفین جان، شما به لردتون خبر نمیدین نه؟!
مورفین به ارامی خودش را از روی زمین جمع کرد و درحالیکه سعی میکرد دوباره نیفتد، بدنش را روی صندلی بالا کشید. تالار در سکوت فرو رفته بود و محفلیان با اشتیاق منتظر جواب مورفین بودند. مورفین لبخندی زد و گفت :
- خب معلومه که خبر میدیم. مگه شما از لقب من خبر ندارین؟ من خبر الدوله هشتم! تام افتخاری این لقب رو به دایی عژیژش تقدیم کرده. خودش قول داده که اگر هرجا خبری بود بهش بدم، شهم چیزمو زیاد میکنه . . .! مگه میشه من خبر ندم بهش؟
هرمیون کلافه نگاهش کرد.
- ولی الان خودت گفتی که هرکاری خواستیم بکنیم.
- نه بابا. اون مال وقتی بود که من رو ژمین بودم ولی الان رو شندلی نشستم و دوباره غرور وژارتیم رو دارم. . . ا ِ ا ِ ا ِ؟ بلاتریکس تویی؟ شرا موهات قرمژ شده؟
محفلیان کلافه به یکدیگر نگاه کردد.صدای دینگ دنگ روشن شدن چراغ درایت هرمیون را به وجد اورد.
- خب این ظاهرا تعادل نداره. فکر کنم تحریمش کردن و بهش چیز ندادن! هوش و ذکاوت ذاتی من میگه که الان بهترین کسی که میتونیم رو مغزش کار کنیم همین مورفینه. باید با ترفندی راضیش کنیم که سکوت کنه و حرفی نزنه و تازه سالازارم هست. قبل از این که برگرده باید کارو تموم کرده باشیم.
- سالازار چی میشه؟
- یه کاریش میکنیم پرفسور. عجله کنید، یا مرلین، این که دوباره خوابش رفت. یکی بیدارش کنه، باید باهاش صحبت کنیم و قانعش کنیم!