هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

- وینکی اصلا دوست نداشت جن بی خبر باشه. وینکی خبر دوست داشت. وینکی اینطوری دیگه اصلا نتونست، زیر خبر دونی وینکی درحال درد گرفتن بود!

آرسینوس که پاهایش را روی هم انداخته بود، چشمانش را با بیحوصلگی در حدقه چرخاند و سپس روزنامه را برای وینکی پرتاب کرد.
جن خانگی به سرعت روزنامه را در هوا قاپید.

- باور کن هیچ چیز جالبی نداره... اگر داشت که اول از همه میاوردم برای خودت!

وینکی، عینک ریبن اصلش را که تنها برای مطالعه خریده بود، بر چشم گذاشت و با ژست متفکری شروع به خواندن روزنامه کرد.

آرسینوس در گوشه دیگر دفتر، برای خود اندکی چای ریخت، میخواست آن را به سوی دهان ببرد که ناگهان...

- وینکی خبر یافت!

و آرسینوس که تمرکزش را از دست داده بود، چای را در چشم خود خالی کرد.

ده دقیقه بعد:

بالاخره پس از اینکه آرسینوس حسابی دور اتاق دوید، نعره زد، و تمام قطرات چای را از نقابش خارج کرد، غرید:
- چی بود حالا که اونطوری نعره زدی؟
- دوال پاهای ایران دارن منقرض میشن!
- خب که چی؟
- اگر دوال پاهای ایرانی منقرض شن، وینکی دیگه نتونست اصلاح نژادیشون کرد و دوال پاهای برتر رو به وجود آورد خب.
- مگه اصلا قصد داشتی همچین کاری کنی؟
- وینکی قصد داشت نیمه دوال پا و نیمه جن خونگی به وجود آورد حتی. اینطوری دوال پاها و بقیه موجودات به تکامل میرسن و وینکی جن خووب میشه!
- نه... دوال پاهای ایرانی به ما ربطی ندارن وینکی... ما نمیتونیم تو حوزه استحفاظی وزارت بقیه کشورا دخالت کنیم.
- ولی وینکی بلیط هواپیما گرفته بود و قصد داشت به طرز مخفیانه به ایران رفت.
- برو خب... به سلامت.
- وینکی دوتا بلیط گرفت حتی. وینکی جن مهربون و لطیفی بود.

آرسینوس با دیدن مسلسلی که به سوی صورتش نشانه میرود، به سختی تلاش کرد وینکی را به فحش نکشد.

و بدین ترتیب، وزیر و معاون به سوی فرودگاه مشنگی به راه افتادند.

ده ساعت بعد:

بالاخره هواپیما فرود آمد.
به محض فرود آمدن هواپیما، آرسینوس دیگر طاقت نیاورد و کیسه محتوی تگری های بین راهش را روی صندلی جلویی که خالی شده بود پرتاب کرد.
- حالم از پرواز با وسایل مشنگی بهم میخوره...

و سپس پرده سبزی جلوی صورتش را پوشاند.

- اوه... وینکی به جای کیسه، صورت نقابدار رو نشونه گرفته بود... مهماندار الان اومد و نقابدار رو تمیز کرد.
- قسم میخورم که یه روز میکشمت.

دقایقی بعد، آرسینوس به کمک مهمانداران، و البته کمی کمک گرفتن از جادوی خودش، دوباره تمیز شد و همراه با وینکی از هواپیما خارج شد.
خوشبختانه وینکی از قبل پول مشنگی تهیه کرده بود، و البته با وجود پوشیدن کت و شلوار و عینک دودی، که همه شان هم دو برابر خودش بودند، کسی چندان به او مشکوک نشد؛ و آرسینوس و او توانستند بدون هیچ مشکلی یک تاکسی دربست به سوی جنگل های گیلان بگیرند...
در طول مسیر، با وجود آنکه نشیمنگاه هایشان بسیار خشک شد، اما بسیار هم بهشان خوش گذشت. حتی آهنگ "خاطرات شمال محاله یادم بره" گوش کردند!
و بالاخره تاکسی توقف کرد تا وزیر سحر و جادوی بریتانیا و معاون وی را در جنگل های گیلان رها کند...
آرسینوس نگاهی به وینکی کرد.
- مطمئنی همینجاس؟ من اینجا دوال پا نمیبینم ها...
- همینجا بود. وینکی اینجارو مثل کف دستش شناخت. دوال پاها توی جنگل بودن و درختا هم جلوی جنگل رو گرفته بودن. درختای بد.

آرسینوس اینبار تلاش کرد وینکی را خفه نکند. پس شروع کرد به کشیدن نفس های عمیق. و در همین بین، وینکی جلوتر از او به سمت اعماق جنگل حرکت کرد...

رفتند و رفتند، تا اینکه به محوطه ای بدون درخت رسیدند، و در میان محوطه، موجوداتی را دیدند با پاهایی بسیار دراز. پاهایشان سه برابر آرسینوس بود حتی!

آرسینوس و وینکی پشت درخت ها پنهان شدند و دوال پاها را زیر نظر گرفتند.

ثانیه ها تبدیل به دقایق شد و دقایق تبدیل به ساعت ها... در حالی که وینکی خوابش برده بود و آب دهانش از گوشه لب هایش جاری بود، بالاخره آرسینوس دو عدد از آن موجودات خجالتی را دید. دوال پای نر، در حالی که چهره اش سرخ شده بود، تلاش میکرد به ماده نزدیک شود و ماده هم به شدت عشوه تسترالی می آمد برایش.

آرسینوس لبخندی زد. میدانست چه باید بکند. تنها به چند قطره از یک معجون نیاز داشت. معجون تسریع کننده... معجونی که اگر روی زمان هم ریخته میشد میتوانست گذر آن را سریعتر کند.
و آرسینوس همچنان که لبخند میزد، از میان درختان به سوی دو دوال پا رفت. مراقب بود که نگذارد آنها او را ببینند. و البته ردای سیاهش و تاریکی جنگل هم به کمکش آمدند.
آرسینوس معجون را روی زمین، در نزدیکی دو دوال پا خالی کرد... تنها رسیدن بوی معجون به بینی دو دوال پا کافی بود.
و معجون کار خود را با موفقیت انجام داد... بویش به سرعت به دو دوال پا رسید. آنها ابتدا نگاهی به یکدیگر کردند، سپس هردو جیغ کشیدند و دور محوطه شروع کردند به دویدن. و البته جیغشان باعث بیدار شدن وینکی هم شد.

وینکی که موهایش از شدت استرس بیدار شدن ناگهانی ریخته بود، با دقت دو دوال پای منتخب را نگاه کرد.
- دوال پاها درحال انجام گرده افشانی آسلامی بودن... نصف نقابدار بودن حتی. نقابدار باید یاد گرفت که گرد افشان خووب شد!
- بله بله... اینم از نجات دوال پاها... برگردیم حالا؟
- نه دیگه... وینکی از دوال پاها خوشش اومد. وینکی خواست باهاشون ازدواج کرد.

آرسینوس چاره ای جز بیهوش کردن وینکی، انداختن وی روی شانه های خودش و آپارات به وزارت سحر و جادو نداشت!


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

انقراض اصولا چیزی نیست که ناگهانی اتفاق بیفتد. کاملا تدریجی و خسته کننده است. در مورد موجودات خسته و خجالتی ای به نام دوال پا، انقراض کاملا حق دارد که بیاید بزند پس کله شان.
دوال پاها موجودات پایه انقراضی هستند. آنها حتی گاهی برنامه میگذارند که دور همی منقرض شوند که شاد شوند.
اما برای جلوگیری از انقراضشان، ما اصولا باید کلا کاری باهاشان نداشته باشیم. چرا که این موجودات غیر دوست داشتنی، دقیقا زمانی که با ما چشم در چشم میشوند هوس انقراض به سرشان میزند! نتیجتا باید دوری و دوستی پیشه کرده، کلا نزدیکشان نشویم. آنها هم خودشان گاهی برای خودشان منقرض شوند و در نهایت هم به زندگی ملال آورشان ادامه دهند.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

پروتی نگاه چپ چپی نثار چارلی ویزلی کرد و گفت:
_دستمو ول کن چارلی؛ من بر خلاف تو هیچ علاقه ای به جک و جونور ندارم. در هیچ سایز و نژادی!
_انقدر از موجودات ایراد نگیر خود توام یکی از اونایی...
_چییییی؟ داری به من میگی جک و جونور؟ول کن دستمو تا حالیت کنم جونور تویی نه من...
_عه! دختر آروم.

قبل از اینکه پروتی بتونه جواب مناسبی به چارلی بده، به خاطر تماسی که با چارلی داشت همراش به مقصد مورد نظر دومین فرزند آرتور ویزلی آپارات کرد.
پروتی و چارلی وسط جنگل انبوهی که مشخص نبود در کدام قاره است ظاهر شدند. تا غروب خورشید سه یا چهارساعتی مونده بود اما به خاطر درخت های نزدیک بهم و برگ هاشون نور زیادی به محوطه ی جنگل نمیرسید.پروتی نگاهی به دور و اطرافش انداخت و بعد با حرص از چارلی پرسید:
_ اینجا کجاست دیگه؟
_اینجا محل زندگی دوال پاهاست.
_خب که چی؟
_ای بابا بیا بریم پیداشون کنیم. این موجودات به صورت گروهی زندگی میکنن اکثرا.
_حالا اصلا ما چرا باید اینا رو پیدا کنیم؟
_چون دارن منقرض میشن.
_خب به ما چه منقرض شن!
_پروتی! تو اصلا احساس مسیولیت نمیکنی؟
_نه الان وسط این جنگل پر از جک و جونور و حشره اصلا احساس مسیولیت درم به وجود نمیاد.
_پوف.

به هر روشی بود چارلی پروتی رو با خودش همراه کرد.نیم ساعتی در جنگل قدم زدن و در این حین چارلی حیوون های مختلف اعم از مشنگی و جادویی رو به پروتی نشون میداد و توضیحات کاملی دربارشون ارایه میداد؛ پروتی هم گاهی، فقط گاهی به حیوونی علاقه نشون میداد و با دقت به حرف های آرتور گوش میداد. به محل موجودات مد نظر چارلی که رسیدند؛ موجودات جادویی رو دیدند که از برکه آب میخوردند و گروهی هم گوشه ای استراحت می کردند. چارلی بدون اینکه جلو بره از پشت درخت ها و فاصله ای که مطمین بود دوال پاها متوجهشون نمیشن گفت:
_ می بینی؟ اینا یکی از گروه های بزرگین که باقی مونده از این موجودات، ولی هیچ بچه ای بینشون نیست.
_خب چه کاری از دست ما برمیاد؟ باید تولید مثل کنن دیگه!
_درسته ولی ما باید ترغیبشون کنیم.
_منظورت چیه؟چی جوری؟
_به کمکت احتیاج دارم.
_هان؟

چارلی یک قدم به پروتی نزدیک شد و پروتی هم که به نظرش حرف های چارلی عجیب می اومد یک قدم عقب رفت و خیلی جدی گفت:
_چارلی ویزلی! فاصله ی مناسبتو با من رعایت کن. منظورت چیه؟

چارلی که ترس پروتی رو حس کرده بود و شیطنتش نتیجه داده بود زد زیر خنده و گفت:
_منحرف!
_خودتی.
_بیا بابا کاریت ندارم.مشکل این موجودات اینه که خوششون نمیاد در جمع کاری انجام بدن ولی از اینکه از جمع جدا شدن هم خجالت میکشن...
_خب؟
_باید بکشونیمشون جاهای خلوت...
_آی آی آی خوب بلدیا!خب چیکار کنم من؟
_باید صدای یه موجود افسانه ای رو در بیاریم وردش "ساهی سانتانیتا"ست. چوب دستیتو بذار روی گلوت و این ورد رو بگو منم همین کارو میکنیم اینجوری دو نفر از گروه جدا میشن؛ چون اینا عادت دارن برای هر خطر یه مونث و یه مذکر رو می فرستن جلو...
_باشه.
_ برو یکم فاصله بگیر؛ بیارش دم اون غاری که چند دقیقه پیش دیدیم.
_حواسم هست.
_مواظب باش پروتی.
_توام همینطور.

پروتی کمی از چارلی فاصله گرفت و با اشاره ی چارلی چوب دستیشو گذاشت زیر گلوش و زمزمه کرد:
_ ساهی سانتانیتا.

با حرکات لبش صدای عجیبی در فضا می پیچید؛ صدایی که هم آرامش بخش بود هم مرموز!
چند ثانیه ی بعد یکی از دوال پاها که به راحتی میشد متوجه شد مونثه به سمتش اومد اما پروتی خودشو نشون نداد و مخفیانه به سمت غار حرکت کرد.
دوال پا صدا رو تعقیب کرد تا اینکه روبه روی یه غار یکی از نر های قومش رو دید.
پروتی به محض رسیدن دوال پاها بهم چوب دستی رو از گلوش دور کرد و صدا قطع شد.به دوال پاها نگاه کرد؛ دوال پای نر داشت کم کم به جنس مخالفش نزدیک میشد؛ آروم دست هاشو مشت کرد و گفت:
_ایول.
_بیا بریم.
_هعی... ترسیدم چارلی! ببین موفق شدیم.
_میدونم. ولی بهتره بریم ما.
و دوباره بدون اینکه از پروتی اجازه بگیره دستش رو گرفت و به خونه ی ویزلی ها آپارات کرد.


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)


خب اساسا تولید مثل بهترین راهه ولی روشی در علم زیست شناسی وجود داره به اسم کولن کردن؛ اگر نخوان کاری کنن مجبوریم دست به دامن علم بشیم. بدین صورت که یکی از سلول های پیکری رو جدا میکنید و هسته اش که ژنوم اصلی رو داره خارج میکنید؛ سلول تخم یه دوال پای ماده رو هم به دست میارید و هستشو خارج میکنید. بعد هسته ی اون یکی سلولو وارد سیتوپلاسم سلول تخم میکنید و سلولو تحریک به تقسیم سلولی میکنید بعدش وقتی به مرحله ی بلاستوسیتی رسید که وقت جایگزینیش در دیواره ی رحم شد به رحم مادر برش میگردونید و اینجوری یه نی نی گوگولی تحویل میگیرد.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۷:۲۷:۰۰
ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۷ ۱۷:۲۸:۱۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۸ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۴ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 134
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)
2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)



1.

- من هنوز نفهمیدم چرا داریم میریم؟ اصلا کجا داریم میریم؟ هی! گویندالین با توام! این دیگه چیه

گویندالین که از نیمساعت پیش با یک تکه پارچه قرمز به ابعاد یک متر در یک متر، خودش را درگیر کرده بود، بلاخره سرش را از لابلای آن پارچه بیرون آورد.
- بهش می گن سوسری؟ توسری نمیدونم یه همچین چیزایی. ما داریم میریم ایران سیخو. و اونجا زنا مجبورن از اینا بذارن. اها! روسری. آخه این چه اسمیه!
- حالا اصلا خاک تو سری. مشکل من اسمش نیس. مشکل من حتی این نیس که چرا روی کله توئه! مشکل من اون دوتا شیر غولتشنی اند که اون پایین می بینی.

گویندالین سرش را چرخانده و به زیر پایش نگاه کرد. حق با جارو بود. دو موجود شبیه به گریفین، آن پایین مشغول بال بال زدن بودند. یکی از آنها فریاد زد.
- بیا پایین!
- نه خیلی ممنون! علاقه ای به خورده شدن ندارم.
- هان؟ بیا پایین ببینم. نمیتونی بدون مهر خوردن پاسپورتت بری ضعیفه. واسه ما مسئولیت داره.

گویندالین معنای کلمه ضعیفه را نفهمید. ولی آهنگش جوری بود که باعث میشد خونش به جوش بیاید. از دومتری پایین پریده و با غضب گفت:
- ضعیفه خودتی.

وقتی موجود شبه شیردال به او نگاه کرد، گویندالین بی اختیار یک قدم عقب رفت. چند لحظه بعد با مهر خوردن پاسپورتش، اجازه داشت که بگزیرد. اما لحظه آخر به یاد آورد که باید آدرس را از آنها می پرسید.
- اهم.... ببخشید. من میخوام برم تخت جمشید کوچیک!
- مستقیم برو تا خزر. قبل از دریا ستون هاش معلومه. ولی وقت فرود احتیاط کن. روی درخت ها بیای پایین بهتره. فصل عروسی دوال‌پاهاست.

گویندالین با بی توجهی سری تکان داد. او حتی نمی توانست فکر کند که دوال پا دقیقا چه جور جانوری است.
.
.
.
.
.
.
کیلومترها دورتر، بر فراز تخت جمشید کوچک

گویندالین اول دریای کاسپین و سپس ستون های کوچکی را در میان جنگلی سرسبز مشاهده کرد. و به این نتیجه رسید که باید فرود بیاید. او بوته های تمشکی که بین صدها درخت شاتوت سبز شده بودند را برای فرود انتخاب کرد.

- هیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!

سه نفر همزمان جیغ کشیدند. البته گویندالین شک داشت که بتواند به آن دو موجود دراز مانندِ تسمه ای بگوید آدم! موجود تسمه ای صدا کلفت گفت:
- اینجا چه غلطی می کنی آدمیزاد.

گویندالین که به عنوان در آغوش کشیدن جارویش، سرش را در شاخه های سیخو فرو کرده بود تا از دیدن صحنه های روبرویشس اجتناب کند، من من کرد:
- به من گفتن اینجا میشه جادوی تغییر رو پیدا کرد.

موجود تسمه ای دوم که به نظر می رسید زن باشد، غرولند کرد.
- اره میشه ولی نه تو روز زفاف دوال پا جماعت! حالا که عروسیمونو خراب کردی خواسته تو بگو و برو!
- خواسته؟

مرد دوال پا بینی اش را چین داد و خزید روی سنگ!
- مگه از پشت کوه اومدی آدمیزاد؟ اگه یه آدمیزادی مث تو، روز عروسی دوال پای بخت برگشته ای مث من، وقت جفت گیری سر برسه، باهاس دوال پاها راضی ش کنن و. خواسته شو برآورده کنن تا نفرین تو زندگیشون نمونه. ینی تو اینقد خوشبختی که تا حالا فکر نکردی چی میخوای؟

گویندالین خندید.
- نه بابا! زندگی هر کسی داستانی داره. ولی میشه قبل از اینکه خواسته مو بگم لباس بپوشین، اینجوری یه جوریه!

صدای خنده دوال پاها, گویندالین را به یاد غول های قهوه ای پنج متری می انداخت.

- خب حالا بگو.
- ببینین. جاروی من حرف میزنه. و چون می تونه حرف بزنه ینی فکر داره. ولی قیافه نداره. وقتی قیافه نداره من از احساسش هیچی نمی فهمم. ولی می ترسم هر طلسمی کارساز نباشه.
- پس تو میخوای جاروت صورت داشته باشه؟
- اره.
- بذارش و برو. هنر ما در حضور غریبه ها کار نمیکنه. غروب برگرد همینجا

گویندالین به آنها نگاه کرد. سیخو را روی یک تخته سنگ رها کرده و رفت
.
.
.
.
نزدیک غروب آفتاب

در حالی که زیر لب آوازی ایرلندی را زمزمه میکرد، سرش را از لابلای درخت های شاتوت، داخل کرد.
- سلام!
- بیا اینجا آدمیزاد!
- میشه نگی آدمیزاد. اینجوری احساس می کنم غیر طبیعی ام.
- خب مگه نیستی؟

گویندالین دنبال صدا گشت.صدایی که از بین بوته ها به گوش می رسید.
- قبول کن الین. آدمی که یه جاروی پرنده با موهای بلند ابی داره که می تونه حرف هم بزنه، اصلا طبیعی نیست.
- حتی بین جادوگرها؟

گویندالین این را گفته و جارو را برداشت تا به صورتش نگاهی بیاندازد. جارو با چشم های قهوه ای و موهای آبی رنگش, که قبلا شاخه هایش به حساب می آمدند به او نیشخند زد.


2.

از راه های جلوگیرانه استفاده نکنن ( بوقشو به استاد بفرستین نه به من)
می تونن به موسسه رویان هم مراجعه کنن. فک کنم تو رشت هم شعبه داشته باشه.
مراجعه به خاله پیرزن ها؟ جواب نمیده؟ خب می تونن به موسسه حمایت از موجودات در حال انقراض هم مراجعه کنن
اجازه؟
من بیشتر بلد نیستم :((


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

رز یه نگاه به دفترچه ای که توش تکالیفشو نوشته بود انداخت. این مدرسه، واقعا جای عجیبی بود. توی دو راهی آپارات کردن و با جارو رفتن، آپارات کردن رو انتخاب کرد. با گلدون نمیتونست سوال جارو بشه. و تازه راه گیلان رو هم بلد نبود. یه نگاه به هافلی هایی که سخت کوشانه در حال نوشتن بقیه ی تکالیفشون بودن انداخت و به سمت هاگزمید راه افتاد. توی هاگوارتز نمیشه غیب و ظاهر شد آخه. بله.

دقایقی پس از صدای پاق - گیلان

رز توی یه جنگل بود. چرا؟ چون تنها چیزی که از گیلان میدونست جنگل بود خب. تنها چیزی که موقع آپارات تصور کرده بود جنگلی بود که دوال پاها توش بودن. نه. چیز. تصور رز خیلی پاک بود. دوال پا ها صرفا توی جنگل وجود داشتن و به دوربین ذهن رز خیره شده بودن. همین. خلاص.
-

خلاصه که رز شروع به قدم زدن کرد. بسیار خوب بود جنگل. اصلا مدت ها بود این حجم از گل و گیاهو یک جا...

- دوال پا!

دوال پایی که رز دیده بودش، اونقد محو خیره نگاه کردن به یه دوال پای دیگه در دور دست ها بود که حتی با وجود صدای جیغ مانند رز هم هیچ واکنشی نشون نداد.

- دوال پا؟ هی؟ الو؟ دوال پا؟
دوال پا:

رز بیشتر دقت کرد. پودر های "دوال پا رنگی" از سر جونور زبون بسته بلند میشدن و به سمت دوال پای ماده در هوا حرکت میکرد.

- شما گرده افشانی میکنین!

دوال پا که محو تماشای یار بود، با شنیدن این جمله کلا بیخیال جفت گیری شد و به سمت رز برگشت.
- باور میکنی؟ تو میشی اولین انسانی که باور میکنه!
- من انسان نیستم. من رز جادویی ام!
- پس ینی هنوزم هیچ انسانی باور نکرده؟
- حاضرم مجبورشون کنم باور کنن.
- حاضری؟
- به یه شرط!

چند دقیقه بعد، دوال پا و رز، با قراردادی مبنی بر اینکه برای ثبت جهانی شدن گرده افشانی دوال پا ها، این دوال پای نر باید اعلام کنه که گیاهان چنان نسل برتری هستن که همه ی حیوانات در آینده گرده افشانی خواهند کرد، به سمت یه محل خوب برای آپارات راه افتاده بودن.

دوال پای ماده:



2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

راه حلش چیه؟ راه حلش؟
راهش اینه که پیوزا منقرض شن. و دانش آموزاشونو نفرستن برن از صحنه های بی ناموسی رول بیارن. چار روز دیگه میگن این بیناموسی نویسی خاتمه یافته رو باز هاگوارتز رواج داد!
اهم...
جدای از اون که پیوزا منقرض شن... میتونم اشاره کنم که حشراتی مثل پیکسی رو در منطقه ی زندگیشون زیاد کنیم. چون که اینا گرده افشانیشون به ثمر نمیشینه و نمیتونن تولید مثل کنن. این گرده ها میتونن به پیکسی ها بچسبن و با اون ها جا به جا شن و خیلیم عالی و غیر منقرض شونده اصلا!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۲ سه شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۷
از کنار گوشیم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 43
آفلاین
1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)

مینروا بعد از آپارات به راه افتاد تا در جنگل های گیلان دوال پا های کنه را پیدا کند. بعد از چندی راه رفتن، به دلیل فرسودگی عضلات پاهایش در پیری خسته گشت و روی سنگی که در آن نزدیکی بود نشست. کیفش را باز نمود و شیشه آبش را درآورد. تا به لبان چروکیده اش نزدیک کرد صدای عجیبی توجهش را جلب نمود.
با سریع ترین سرعت ممکن به شکل گربه ای ناز که خط های اطراف چشمانش مانند عینک بود درآمد. دنباله ی صدا را گرفت تا رسید به رویایی ترین جایی که دیده بود. آنجا پر از گل و گیاه هایی بود که زیباییشان در برابر گیاه های اسپروات بیش از اندازه بود. حتی درختانی داشت که شاخه هایش آویزان شده بودند و اسپروات به آنها می گفت بید مجنون.
داشت از زیبایی آنجا لذت می برد که ناگهان دو زوج دوال پا را دید که برای مراسم جفت گیری آماده بودند. آن ها پاهایشان را که مثل تسمه دراز و پیچ در پیچ هستند را می کشیدند و به سمت هجله گاه می رفتند.
مینروا به شکل اصلیش درآمد و به طرف دوال پا ها حرکت کرد. دوال ها اصلا حواسشان به او نبود و می خواستند به کار اصلی خود مشغول شوند که مینروا گفت:
- اهم... اهم شما معمولا جلوی دیگران از این کارا می کنید؟

دوال پا ها با ترس رویشان را به سمت پیرزنی که ردای سبز و سیاه پوشیده بود کردند. تا خواستند پا به فرار بگذارند مینروا افسون طناب پیچ شدن را روی دوال ماده اجرا کرد.
- اینکارسروس.

یقینا وقتی ماده در خطر است نر به کمک او می شتابد ولی دوال پای نر با سرعت هر چه تمام تر آنجا را ترک گفت.
مینروا سری تکان داد و به ماده که از انتخاب همسر خویش تاسف می خورد، گفت:
- همینه که در حال انقراضید. تو اگه کاری که می گم رو انجام بدی کاری می کنم که میونتون با هم خوب بشه و شوهرت دیگه ترسو نباشه. خوبه؟

دوال پای ماده که از وضع پیش آمده راضی بود سرش را به معنی تایید تکانی بداد. مینروا گفت:
- همه گیاهای تو خونتون رو از ریشه بکن و بده به من تا بدم به دوستم که گیاه شناسه.


وبعد طناب را پاره کرد. دوال پا همه ی گیاه ها را از ریشه در آورد و به مینروا داد. مینروا هم که طبق قولش دوال نر را برگردانید و او را شیرفهم کرد که اگر نترسد نسلش سال ها و سال ها ادامه خواهد یابید و اینکه زودتر مراسم را آغاز کنند و خودش خوشحال و شاد و خندان به همراه گیاه ها به سمت هاگوارتز برفت.



2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)

اینقدر مثل لیسا قهری نباشند و پدر مادراشون به نراشون یاد بدن که ترسو نباشند. مثل پیوز هم بی ادب نباشند و برن یه جایی پنهون تر جفت گیری کنند.
گیاهاشون هم بدن به اسپروات. همیشه هم به حرفای مینروا گوش بدن. مثل آرسی از کروات استفاده کنند تا خوشتیپ تر بشند. از انسان ها هم نترسند آخه اونا خیلی مهربونند.


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!

تصویر کوچک شده

#اتحاد_گریف


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
ارشد گریف

1.آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره)



جنگل های سرسبز ، آسمان آبی از پس برگان سبز درختان ، بوی خوش هوای مرطوب ، گوردیک عاشق جنگل بود! عاشق بوی خاک خیس! هر وقت به نواحی جنگلی می آمد دوباره شوق زندگی در این دنیای کثیف پیدا می کرد! این زندگی که بوی گند طمع انسان ها همه جایش را فرا گرفته و هر روز او را تا مرز خفگی پیش می برد! شاید بخاطر همین بود که گودریک گریفیندور دوباره شروع به زندگی در مدرسه هاگوارتز کرده بود! لااقل در انجا بیشتر بچه های زیر 15 سال هنوز در عالم بچگی به سر می برند و آینه ی انسانیت خود را سالم و مصون از حس های تاریک انسانی نگه داشته بودند و گودریک می توانست هر روز چند نفر از آنها را ببیند. او در کلاس ها نیز شرکت می کرد و امروز به خاطر تکلیف کلاس مراقبت های موجودات جادویی به جنگ های کشوری به اسم ایران آمده بود.

تا بحال اینجا نیامده بود و دقایق اولیه حضورش در این جنگل های زیبا و دلبر ، افسوس خورده بود که چرا تا بحال اینجا نیامده بود؟! کوه های پر از درختان سر سبز او را مجنون کرده بودند و از نگاه کردن به این مناظر زیبا سیر نمی شد. صدای آرام موج دریا زیبایی این منطقه را دو چندان کرده بود. گودریک که در وصف این زیبایی مانده بود ، کم کم در حال فراموش کردن کاری بود که بخاطرش اینجا آمده بود. او باید یک دوال پا پیدا می کرد. طبق چیز هایی که شنیده و در کتاب های تاریخی این کشور خوانده بود ، دوال پا ها موجوداتی هستند که یکی را فریب داده و سوار بر گردن آن فرد می شدند و بعد از آن تا آخر عمر از آن فرد سواری می گرفتند.

گودریک به یک روستا رسیده بود که حدس می زد بتواند در آنجا یک دوال پا پیدا کند. خانه های ویلایی با حیاط های بزرگ که یک سویشان نیز به سمت دریا بود ، در این فرصت کم تبدیل به خانه ی رویا های گودریک شده بودند. براستی که زندگی در همچین جا هایی می توانست زندگی را لذتبخش تر کند.

البته دیری نگذشت که گودریک کمی هم از بدی های این منطقه فهمید ، به عنوان مثال هر ماشین مشنگی که از کوچه پس کوچه ها می گذشت ، گودریک را غرق در گِل می کرد و یا راهزنی که در قالب یک پیرمرد تمام پول های های مشنگی گودریک را دزدید. گودریک در ابتدا فکر کرد که او یک دوال پاست اما بعدا فهمید که یک راهزن حرفه ای بود و جیبش را زده!

بالاخره گودریک بعد ساعت ها توانست دم در یک کلبه ی چوبی بسیار قدیمی یک دوال پا پیدا کند. دوال پا همانند یک پیرمرد مظلوم بود و باعث دل رحمی هر موجودی می شد. اما گودریک متوجه پاهای درازش شده بود که زیر ردای بلندی که پوشیده بود ، مخفی کرده بود. در حالت عادی دوال پا باید از گودریک تقاضای کمک می کرد اما چون گودریک در فصل جفت گیری آنها آمده بود ، دوال پا توجه ای به گودریک نکرد.

گودریک از کنار دوال پا رد شد و با کمی فاصله پشت تنه ی یک درخت تونمند مخفی شد. گودریک دوال پا را زیر نظر داشت تا بفهمد که چرا دیگر هیچ بچه دوال پایی متولد نمی شود و نسل آنها در حال انقراض است؟! طبق شنیده هایش شاید این دوال پایی که مقابل دیدگان گودریک بود ، جزو یکی از 15 دوال پای باقی مانده ی در جهان بود و خطر انقراض به شدت او را تهدید می کرد.

گودریک حدود نیم ساعتی معطل شد تا بالاخره توانست دوال پای ماده را ببیند که به سمت دوال پای نر می آمد. دوال پای ماده که شبیه یه پیر زن مهربان بود ، به آرامی و از کنار درختان به جلو می امد و نزدیک دوال پای نر می شد. بالاخره دوال پای ماده به دوال پای نر رسید و رو به روی هم قرار گرفتند. با صدا های آرام شروع به صحبت می کردند اما در حین صحبت بسیار اطراف را واررسی می کردند و گویی از چیزی مخفی می شدند.

گودریک دیری نگذشت که متوجه شد که دوال پا ها از چه چیزی مخفی می شدند. گودریک متوجه مردم روستایی شد که همانند او پشت درخت ها مخفی شده بودند و دوال پا ها را مخفیانه نظاره می کردند. همه ی روستایی ها در دست هایشان چوب های بلند و محکم داشتند. یکی از مرد ها نزدیک گودریک آمد و گفت: « داداش شمشیر چرا آوردی؟! » و اشاره به شمشیر جادویی گودریک کرد که به کمرش بسته بود!

مرد روستایی چوبی به دست گودریک داد و گفت: « قرار نیست بکشیمشون! بیا اینو بگیر »

دوال پای نر و ماده با یکدیگر به پشت کلبه ی قدیمی رفتند که در همین یکی از مرد های روستایی که بسیار تنومند تر بود ، از پشت درخت بیرون آمد و با سرعت به سمت دوال پا ها دوید. دیگر مردم روستایی نیز دنبال او دویدند. گودریک نیز که دیگر بسی نگران شده بود به دنبال آنها رفت.

مردم روستایی به سمت دوال پا ها حمله ور شدند و شروع به زدن آنها با چماق های سفت و سخت خود شدند. دوال پا ها با اه و ناله سعی در فرار داشتند اما مردم روستایی تا زور داشتند انها را می زدند. گودریک که دیگر بسیار شکه شده بود و همچنین دلش به حال دوال پاها به رحم آمده بود ، دوام نیاورد و چوبدستیش را بیرون آورد.

- اکسپلیارمس

تمامی مردم روستایی از چماق و جارو دستی و ... خلع سلاح شدند و همینطور از این یک جادوگر در بین انهاست بسیار ترسیده بودند. اول از همه پا به فرار گذاشتند اما گودریک با یک حفاظ جادویی مانع گریز آنها شد. گودریک به سمت همان مرد روستایی تنومند رفت و گفت: « اینکار برای چیست؟ چرا این زبون بسته های را می زنید؟! »

مرد روستایی پوزخندی زد و گفت: « زبون بسته؟ بگذار بر سرت بنشیند تا بفهمی زبون بسته هستند یا نه؟ همین دوال پای بی شرف پدر من را کشت! همچنین پدر کاظم را! و همچنین برادر محمد را! همه ی آنها دلشان به حال این شیطان صفتان سوخته بود اما روزگارشان سیاه شد »

گودریک کمی متعجب و کنجکاو شد. پرسید: « اگر پدرکشتگی با اینها دارید ، چرا انها را به نابود نکرده و تنها کتکشان می زنید؟! »

یکی از زن های روستایی جلو آمد و گفت: « ای جادوگر! برو به دیار خود! ما خودمان در این روستا رمالی داریم که می تواند حساب جادوگرانی مثل تو نیز برسد! » گودریک می خندد و زن ادامه می دهد: « تو چطور جادوگری هستی که نمی دانی کشتن دوال پا هفت سال بدبختی و بدشانسی می آورد! ما این شیطان صفتان را در فصل جفت گیری می زنیم تا انها دیگر بچه ای نداشته باشند و بعد از مرگ این دو دیگر شر هر چه دوال از این روستا کنده شود »

دیگر مردم روستایی نیز با صدا های بلند حرف های زن روستایی را تایید کردند و چوب های خود را از روی زمین برداشتند. گودریک که دیگر چاره ای نداشت ، به کنار دوال پا ها رفت و آنها را لمس کرد و بعد به جنگل های اطراف آپارات کرد.

گودریک توانسته بود دوال پا ها را نجات بدهد و اکنون آنها می توانستند به دور از مردم روستایی که مانع تولید مثل آنها شده بودند ، جفت گیری کنند و نسلشان منقرض نشود اما گودریک بعد از آپارات نتوانست دوال پا ها را کنارش پیدا کند اما به زودی متوجه سنگینی بر دوشش شد.

هر دو دوال پا بر سر گودریک نشسته بودند و پا هایشان را به دور گردن گودریک پیچیده بودند. دوال پای ماده گفت: « برو و برای من پرتقال بچین! » دوال پای نر گفت: « سریع باش! بعد آن نیز باید برای من نارگیل بیاوری! »

گودریک: « »


2.به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره)


این موجودات توانایی حرکت زیادی ندارند و همیشه در یکی روستا و یا یک متروکه زندگی می کنند بنابراین بعد از چند شکاری که انجام می دهند ، رسوا می شوند. بعد از آن هیچ گونه شکاری نمی توانند بکنند و همانند سفرنامه ای که در بالا نوشتم ، با تولید مثل آنها نیز مبارزه می شود. دوال پا ها باید توسط سازمان مراقبت از موجودات جادویی سازماندهی شوند و انها را باید زیر مراقبت های ویژه نگه اشت تا از انقراض آنها جلوگیری شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲:۰۸ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
AW آپارات کنید یا با جارو برید فرقی نداره، فقط برید سمت دوال پا ها به طوری که سر مراسم جفت گیری برسید، اونا خیلی از آدمای عادی میترسن، یه جوری رامشون کنید و کاری کنید کاری که دلتون میخوادو واستون انجام بدن. (25 نمره) AW

آرتور برای اینکه تکلیف کلاس مراقبت رو انجام بده، به سمت جنگل روونه شد. دم و دستگاه رو جمع کرده، چوبدستی رو برداشته و به سوی جنگل حرکت نمود. زیاد طول نکشید تا اینکه به جنگل ممنوعه رسید. توی کتاب جانوران شگفت انگیز درباره دوال پاها مطالبی نوشته شده بود. یک مورد این بود که اونها در منطقه ای از هاگوارتز، در مرکز جنگل ممنوعه زندگی میکنن. اونها موجوداتین که شرم و حیا دارن و از اینکه جلوی چشم یه مشت آدم و ملت جادوگر جفت گیری کنن، به شدت خجالت میکشن. نه مثل بعضی ملت خاله و عمو که فیلم میدن بیرون. همشم تقصیر آمریکا و اسرائیله.

خلاصه آرتور رفت داخل جنگل. کلی گشت تا اینکه مرکز جنگل رو پیدا کرد. جایی که دوال پاها زندگی میکردن. اما اونجا خالی بود. آرتور از یه درخت بالا رفت و منتظر موند. شب شد و صبح شد و دوباره شب شد. شاید باورتون نشه ولی دوباره صبح شد و شب شد. تا شب سوم خبری نشد. اما وقتی شب چهارم رسید دو عدد دوال پا اومدن تو جنگل. یکی نر و یکی ماده. آرتور پشت برگهای درخت پنهان شد تا دوال پاها اونو نبینن و این اِندِ بی ناموسی بود.

دوال پای نر مشغول کار شد. دوال پای ماده حالا کلاس میزاشت بی صاحاب. نزدیک نیم ساعت دوال پای ماده عشوه و قر و قنبیل اومد و آرتور کفری شد:
-ده لامصب فشار رو وارد کن بر زندگی این ماده ما بریم پی کارمون.

جفت دوال پاها نگاهشون چرخید سمت درخت. به نظر میاد متوجه حضور آرتور شده بودن. آرتور برای اینکه ضایع نشه شروع کرد به درآوردن صدای کلاغ:
قار قار قار!

دوال پاها برگشتن سر کار خودشون. دوباره ماده شروع کرد به عشوه اومدن. آرتور که تو ذهنش میگفت"آخه ایکبیری نکبت تو دیگه قر و قنبیلت چیه" همزمان سرش رو به شاخه درخت نیز میکوبید. بالاخره عشوه گری ماده تموم شد و نر دست به کار شد. آرتور تمام صحنه ها رو با دقت نگاه کرد تا بعدا اونها رو توی یه ظرف شیشه ای در اختیار پیوز قرار بده.
دوال پای ماده خاک بر سر جفت پا رو به آسمون تیره گرفت و دوال پای نر پدر سوخته دور خیز نمود و در یک حرکت انتحاری...

تصویر کوچک شده


آرتور از درخت پایین اومد و به سمت کلاس مراقبت رفت. ظرف شیشه ای رو باز کرد و با چوبدستیش، بخشی از خاطراتش که مربوط به دوال پاها بود رو از ذهنش بیرون کشید و داخل شیشه ریخت و اون رو به پیوز داد و به سرعت محل ارتکاب جرم رو ترک کرد.

AW به نظرتون راه حل این که اونا منقرض نشن چیه؟ (5 نمره) AW

تنها راه اینه که برای این بی صاحابا یه جا درست کنیم که کارشون رو راحت انجام بدن. فیلم خاک بر سری براشون پخش کنیم که تحریک و تشویق بشن به سمت انجام امور نسل زایی. برای زاییدن... چیز ببخشید... برای نسل زایی، اونها نیاز به مکان امنی دارن که کسی نیاد سرک بکشه. ملت ما هم که چشم و دل پاک. اصا این چیزا رو نگاه نمیکنن.
خلاصه اینکه تمام شرایط رو برای اونها فراهم کنیم تا نسل زایی کنن و به امر عمل نموده و اون رو به نسل های بعدیشون هم منتقل کنن. باو یه کاری کنیم بچه بزان. والسلام


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱:۰۰ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۶

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۴ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۶
از یو ویش!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
1.آنجلینا کوله پشتی اش را با انواع وسایل دفاعی مانند اسپری فلفل و شوکربرقی پر کرد و درمنطقه‌ی غار خیزی در منطقه محافظت شده‌ی دوال پاها آپارات کرد. احساس کرد دوال پایی را می‌بیند که دارد نزدیک می‌شود. با سرعت پشت تکه سنگی سنگر گرفت. دوال پا، مذکری خوش بدن بود که یک کیف ابزار به همراه خود داشت. آنجلینا دید که دوال پای مذکر به غاری نزدیک شد و به دیواره غار کوبید. دوال پای مونثی که صورتش زیر لایه های غلیظ آرایش مدفون شده بود، در را باز کرد.
دوال پای مذکر به نشانی روی سینه اش و جعبه ابزار آلاتش اشاره کرد و گفت:
- زابیله! زابیله بلا بلو لوله کش بله بلو!
- زااا! زابیله! زابیله بفرما تو!

آنجلینا که حس کنجکاوی همیشگی‌اش بدجوری تحریک شده بود، جلوتر رفت و از درون پنجره‌ی غار به داخل خیره شد. دوال پای مونث سینک ظرفشویی‌ غار را با دست نشان داد.
-زاابیله. بیله بیله بیله بیله.
- بیله فیکس! بیله این کاره! بیله حل بیله!

آنجلینا متوجه نگاه حریص و بی ناموس دوال پای مونث، به هیکل ورزیده‌ی دوال پای مذکر شد. سپس دوال پای مونث، در یک حرکت فوق بی‌ناموسی، شروع به بازی کردن با دکمه‌هایش شد. دوال پای مذکر با تعجب پرسید:
-بیل بیلک؟
- اوهو!

آنجلینا نتوانست جلوی خودش را بگیرد. وقتی متوجه شد کلمه‌ی "اوهو" از دهانش خارج شده که دیگر دیر شده بود. دوال پاها یک متر به هوا جهیدند. آنجلینا بی اختیار اسپری فلفلش را از کیفش بیرون کشید، اما واکنش دوال پاها بسیار با آنچه آنجلینا انتظار داشت فرق می‌کرد. هر دوی آنها با صورت‌های فوق العاده شرمگینی به دیواره‌ی غار چسبیده بودند و سعی داشتند بدن خود را با دست مخفی کنند. آنجلینا که از به یاد آوری اینکه نسل این موجودات رو به انقراض است و با این مزاحمت بی‌جایش، ممکن است جلوی قدم مبارکی را گرفته باشد احساس عذاب وجدان می‌کرد، رو به دوال پاها کرد و گفت:
- تو رو مرلین راحت باشین! خونه‌ی خودتونه! مرلین کبیر فرموده القاحُ صنعتی! مرلین کبیر خودشون دستی در صنعت تولیدات بی‌ناموسی داشتن حتی.

دو دوال پا که فوق‌العاده معذب شده بودند من و من کنان چیزهایی بلغور کردند:
- بیله زااا بیله، بیلهه غلط بکنم دیگه زاا بیله!
- بیل بیلکم زااا بشه، زاا بیله
- خیلی خوب. اصلاً یک راه حلی به ذهنم رسید. لباس هاتون رو درست کنین بیاید اینجا براتون صیغه بخونم زن و شوهر شید که دیگه از این غلط‌های بیل بیلی نکنید!

دو دوال پا با حالتی عاشقانه به چشم‌های یکدیگر خیره شدند. آنجلینا پشتش را به دوال پاها کرد تا حاظر شوند و سپس به داخل غار رفت تا صیغه‌ای من درآوردی برای دوال‌ پاها بخواند.
- اهم اهم! به امر پدر، پسر و روح القدوس، این جانب آنجلینا جانسون، این دوال پای مذکر و مونث را زن و شوهر اعلام می‌کنم! باشد که خوشبخت شوند و بچه‌دار شوند و خیلی خیلی همش پشت سر هم بچه‌دار شوند و نسل دوال پایان را نجات دهند. کلییییی لییییی لیییییی لیییی!

آنجلینا که رسالتش را به پایان رسانده بود، از چشمان خمار دوال پایان خواند که برای کم کردن شرش منتظرند. این بود که خداحافظی گویان به خانه آپارات کرد.

۲. این مهم، نیازمند یک برنامه ریزی هدفمند و منظم با تمرکز بر روی افزایش تمایلات حیوانی و نفس امّاره‌ی دوال پایان است. توزیع فیلم ها و کتاب های حاوی مصادیق خاک بر سری و ارائه وام آسان و تسهیلات برای زوج های دوال پا نمونه ای از آن است.


کتی بل عشق منه، مال منه، سهم منه!
قدم قدم تا روشنایی،
از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!





?You want to know what Zeus said to Narcisuss
"You better watch yourself"



پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
1.
با فرا رسیدن زمان آپارات، لینی در حالی که با خودش فکر می‌کرد از چه راهی می‌تونه پیوز رو شپلخ کنه، با صدای پاقی همراه سایرین ناپدید می‌شه!

گیلان، همونورا که پیوز می‌خواد

لینی قدم‌زنان اندرون جنگل‌های گیلان شروع به پیشروی می‌کنه تا جایی که به محوطه‌ای گود می‌رسه و از قرار معلوم جایی بود، که باید می‌بود. لینی با بدخلقی جلو می‌ره، در راه تعدادی سنگ‌ریزه برمی‌داره و روی تخته سنگی که لبه‌ی گودال قرار داشت می‌شینه؛ و البته که پشت به گودال می‌شینه.
- اهم اهم...

طبق انتظاری که داشت، دوال‌پاها به قدری مشغول بودن که متوجه صدای لینی نمی‌شن، یا اگه هم شدن اهمیتی قائل نبودن! بنابراین مشتشو باز می‌کنه و سنگی رو از پشت به داخل گودال پرتاب می‌کنه.

- آخ... این چی بود دیگه خانوم؟

لینی همونطور که پشت به گودال نشسته، دستشو بالا میاره.
- من بودم! سنگ پرتاب کردم بهتون.

دوال‌پا سرشو بالا میاره تا منبع صدای گستاخ رو پیدا کنه. اما با نور شدید خورشید مواجه می‌شه. دستشو سایه‌بون چشماش می‌کنه و بالاخره لینی رو می‌بینه. لینی در اون لحظه انسان نبود و حشره بود، پس شاید طبیعی بود اگه از ترس پا به فرار نذاره و برعکس، به جر و بحث میشغول می‌شه!
- به چه منظور اونوخ؟
- رفع تکلیف!

دوال‌پا که از این همه گستاخی لینی به سطوح اومده بود، دست خانومو می‌گیره و هردو با جهشی از گودال بیرون میان و رو به روی لینی قرار می‌گیرن. شاید این فرصت مناسبی برای دوال‌پا بود که مردونگی خودشو به رخ همسر جدیدش بکشه!
لینی از این که دوال‌پاها دقیقا طبق نقشه‌ش در حال رفتار کردن بودن، هم خوش‌حال بود و هم ناراحت. چون هیجان رو از قضیه زدوده بودن!

لینی با دیدن خانوم و آقای دوال‌پا که با عصبانیت جلوش ایستاده بودن و منتظر واکنشی از سمتش بودن، کیسه‌ای رو بیرون میاره. دوال‌پاها به قدری خنگ بودن که با دیدن کیسه هیچ حرکت وحشت‌زده‌ی خاصی نشون نمی‌دن و فقط همچنان با عصبانیت به لینی نگاه می‌کنن.

لینی پیش از این که دوال‌پاها دوگالیونیشون بیفته که چه اتفاقی داره میفته، به حالت انسانیش در میاد، کیسه رو باز می‌کنه و آقای دوال‌پارو می‌کنه تو کیسه! خانوم دوال‌پا هم جیغی می‌کشه، لگدی به این مرد ناتوان می‌زنه و ایش‌گویان و با بیشترین سرعتی که در توان داره، از اونجا دور می‌شه.

لینی در حالی که سر کیسه رو گرفته، به دست و پا زدن و ناله و زاری دوال‌پا گوش فرا می‌ده.
- چی داری می‌گی؟ صدات نمیاد... به نظرت چرا؟ شاید چون... در کیسه رو بستم؟

بعد از دقایقی عجز و لابه‌ی دوال‌پا، بالاخره لینی نگاهی به ساعتش می‌ندازه و زمان خروج رو مناسب می‌بینه. بنابراین در کیسه رو باز می‌کنه، یکی از پاهای دراز دوال‌پارو می‌گیره و اونو بیرون میاره و تو هوا معلق می‌گیردش.
- پس کاری که ازت بخوامو برام انجام می‌دی نه؟

حرکات سریع سر دوال‌پا نشون از موافقتش می‌داد.

- تو با این پاهای درازی که داری حتم دارم تو رود غرق نمی‌شی. پس برو به رود این بغل و اون قورباغه‌ها و وزغ‌های حشره‌خواری که جونمو تهدید می‌کننو بکش تا بتونم از طبیعت زیبای اطرف بهره‌ای ببرم.

ناگهان حالت چهره‌ی لینی عوض می‌شه و با حالتی جدی می‌گه:
- و اگه موفق نشی باز می‌کنمت تو این کیسه. این‌بار بیرون اومدنی در کار نیست!

دوال‌پا به محض رها شدن، دوان‌دوان به سمت رود می‌ره و مشغول لگد زدن به قورباغه‌ها و وزغ‌های مزاحم می‌شه...


2.
خیلی خنگن. :|
پیش روانشناسی روان‌پزشکی چیزی ببریمشون، مشکلاتشون رو مطرح کنن، با فوبیای ترس از انسانشون مقابله کنن! مشکل در روان ایناس.
ولی خب جواب نداد حتی شاید لازم باشه دام‌پزشک هم اونارو ببینه و مشکلاتو ریشه‌ای حل کنه.




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
پنج دقیقه قبل از - تالار هافلپاف

رز به عنوان یک ارشد نمونه و بیشتر از آن یک هافلپافی اصیل، وظیفه داشت که چنین کلاس بی ناموسی را شرکت کند، چیزی که مشخصا از آن راضی نبود.

- می‌رم نه من!
- باید بری! هافل به تک تک امتیاز هاش نیاز داره.
- یه ارشد بیشتر نداریم اونم این قدر تنبل؟ ننگ هلگا!
- ننجون رو صدا می زنم از بارگاه شرقی بیاد بعد مجبورت می کنه مانیکورش کنیا!

تهدید آخری به قدری خطرناک بود که رز را وادار کرد تصمیمش را عوض کند.

پنج دقیقه ی بعد سر

- چرا هست همه جا سیاه؟ شدم کور؟

نه! کور نشده بود دستش را جلوی چشمش گرفته بود تا چیزی نبیند ولی یادش رفته بود که جلوی چشمانش را گرفته!

- خب الان تو چه مرحله‌این؟
- پا؟
- هوم خوبه! ادامه بدین.
- پا؟

صدای پاقی که به گوش دوال پاها رسید، صدای آپارات رز به سمت تالار خصوصی بود.

2.

منقرض شن اصلا به ما چه؟
ولی خب از اونجایی که نمره می خوام باید بگم تبلیغات جالب سطح شهری رو نشونشون بدین.



ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۶ ۱۷:۰۱:۴۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.