هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۴۲:۲۵
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 550
آفلاین
لرد هم برای مدتی سر جایش نشست و به تهدیدها و فحش ها و نفرین ها و لعن هایش ادامه داد. البته از آنجایی که لرد خیلی خفن و قدرقدرت و ارباب تاریکی و سائورون بود، تک تک نفرین هایش هم از دستور او تبعیت کرده و در هوا شناور می شدند تا به ریتا اسکیتر برسند و او را بزنند! بله! لرد خیلی خفن بود و چنان در سطح دیگری از خفانت قرار داشت که حتی کلماتش نیز هرکدام در سطح دیگری از خفانت قرار داشتند و دارای هوش مصنوعی خفنی بودند که آن هم در سطح دیگری از خفانت قرار داشت. خلاصه که لرد به حدی از ارباب بودن رسیده بود که دیگر برایش فرقی نداشت که گلدان باشد، شانه باشد، صابون باشد، نی نوشیدنی کره ای باشد، خود نوشیدنی کره ای باشد یا حتی کره ی نوشیدنی کره ای باشد. لرد در هر حالت، مظهر خفانت و سیاهی بود!

همچنان که لرد-شانه در افکار سرشار از قدرت و اقتدار خود غرق شده بود، یک بار دیگر لرزه ای تمام وجودش را در بر گرفت. لرد باز هم تغییر کرده بود!
-باز هم تغییر کردیم ما یعنی؟ باز هم نمیدونیم چی شدیم چون آینه نیست؟ میکشیمت ریتا! میکشیمت! اول میکشیمت، بعد باز هم میکشیمت! بعدش هم بارها و بارها میکشیمت تا از مرگت مطمئن شیم!

در همین لحظه، صدایی از پله ها به گوش رسید و بعد از چندثانیه، پیکر ریتا اسکیتر در چهارچوب در ظاهر شد.

-آره! خودش هم که اومد! میکشیمت! فکر کردی تو هم مثل اون هکتور بی خاصیت و کراب بی خاصیت تر میتونی از ما بعنوان شونه و گلدون و حتی آفتابه مرلینگاه استفاده کنی؟ نخیر! ما قدرقدرت ترین موجود این عالمیم!

ریتا چندلحظه با دقت به جایی نگاه کرد که لرد بود. درحالیکه لرد انتظار داشت ریتا هم مثل بقیه بیاید و جهت مصارف روزانه کم اهمیت و ناچیزش از او استفاده کند، ریتا در یک حرکت غیرمنتظره به لرد نزدیک شد و او را بلند کرد.
-عه... شمایین ارباب؟ خروجی گوارشی سوسک توی سرمون ارباب! ببخشید ارباب! چرا اینطوری شدین ارباب؟

دنیای پیش چشمان لرد برای یک لحظه روشن شد! بالاخره دوای درد جانکاه لرد رسیده بود! بالاخره ناجی سیاهی رسیده بود! ریتای منفوری که در همان وهله اول مسبب سقوط لرد در کالبد اشیای ناچیز شده بود، قرار بود که اشتباه جبران ناپذیرش را جبران کند!

-سوسک بی مصرف، شوخی داشتیم ما مگه باهات؟ ما رو از این کالبد بی ارزش آزاد کن زودتر.
-چشم ارباب! ببخشین ارباب! الان وسایل پزشکیمون رو میار...

لرد ناگهان از دستان ریتا رها شد و محکم به زمین برخورد کرد. خود ریتا هم بلافاصله روی زمین افتاد و بی حرکت ماند.

-چی شد؟ این چرا جونش در اومد؟ عه! قرار نبود که الان بمیری سوسک بی خاصیت! لعنت بهت! لعنت بهت!

بله! نفرین ها و تهدیدات لرد با کسی شوخی ندارند. آنها مامورانی چشم و گوش بسته هستند که بدون چون و چرا از دستور اربابشان اطاعت میکنند. و دستور صریح لرد هم تا لحظاتی پیش، مرگ ریتا اسکیتر بود! چه بسا که با این مرگ نابهنگام، کلید بازگشت لرد برای همیشه به درون چاه مرلینگاه بی انتهایی پرت شده باشد یا نه!



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
كراب از درد روى زمين افتاده و آه و فغان سر داده بود.
-به زمين خونه گريمولد بخورى به حق ريش نداشته ى ارباب! آى پام...آى سرم...بى چوبدستى بشى به حق رداى ارباب...

بلاتريكس اما بى توجه به او، با شانه و موهايش درگير بود.
-يعنى كه چه؟ چرا شونه نميكنه؟ هوم...شايد دونه هاش خيلى ريزن. شايد اگه چندتاشون رو بشكنم، بهتر بشه!
-چى چى و بشكنم؟...دستت به ما بخوره...ريز ريزت ميكنيم. تا ابد كه اينجورى...آاااى انگشت كوچيكمــــــون!

بلاتريكس اولين دانه را شكست و به سراغ دومى رفت.

-پا نه! پامون رو ول كن... پـــــامون!

تكه ى دوم را هم به گوشه اى انداخت. سپس مجدادا شانه را درون موهايش فرو كرد.
-هــــا...بيا ديگه! ببين چه خوب داره شونه ميكنه!
-بخاطر كدوم گناه، گير اين تسترال هاى بى مغز افتاديم ما؟!

بلاتريكس كه كارش با شانه تمام شده بود، آن را گوشه اى پرتاب كرد و به دنبال كار هايش رفت.

-ريتا برو دعا كن كه ما هيچوقت به شكل اصليمون برنگرديم...ميكشيمت...ميكشيـــــــــمت!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
لرد حالا آغشته به رنگ موی کراب بود. خوشحال بود که آینه‌ای جلوش وجود نداره تا به خودش، ترکیب شونه بودنش و رنگ موی کراب نگاه کنه. حس میکرد نفرت و رنگ هردو ازش میچکه و در همین حین به دست بلاتریکس رسید.

- چرا گیر کرد؟

بلاتریکس درتلاش بود لرد رو توی موهاش تکون بده اما نمیتونست. لرد چیزی نمیدید، دور و اطرافش سیاه بود و درهم؛ فقط میتونست فشاری رو حس کنه که سعی در به جلو هدایت کردنش داشت.
- فشار نده.. میگیم فشار نده.

اما بلاتریکس صدای لرد رو نمیشنید. لرد به کل بین موهای بلاتریکس گیر کرده بود. تک تک تارهای مو دور لرد پیچیده بودن. لرد-شانه با خودش فکر کرد که زندگی میون موهای بلاتریکس اصلا نمیتونه خوب باشه.

- شونه لعنتی... چرا شونه نمیکنی پس؟
- به ما میگی لعنتی بلا؟ بذارید از این وضعیت خارج شم حساب تک تک تون رو میرسیم. دو روز نیستیما، لقب لعنتی هم گرفتیم. باید یادمون باشه موهای بلا رو هم بگیریم از ته بزنیم... شاید هم بتونیم ازشون به عنوان وسیله شکنجه استفاده...

لرد نتونست حرفشو ادامه بده، چون دست بلا محکم یکی از دندونه های لرد-شانه رو گرفته بود میخواست اون رو بیرون بکشه.

- نکش بلا! انقدر محکم ما رو نکش بیرون!

بلاتریکس باز هم صدای نشنید. همین طور به تلاش برای بیرون کشیدن لرد از توی موهاش ادامه میداد.
- بیا بیرون! کراب شونه رو چیکارش کردی که دیگه نمیاد بیرون؟
- من کاریش نکردم که. موهای تو شبیه جنگله.
- موهای من شبیه جنگله؟

لرد چیزی نمیدید فقط متوجه شد که دستی سعی نمیکنه اونو از موهای بلاتریکس بیرون بکشه.

- که موهای من شبیه جنگله؟
- معلومه که هست؛ شونه گیر کرده اونجا.

لرد با خودش دعا کرد که بحث کراب و بلاتریکس زودتر تموم شه.
- ما رو ول کردن دارن بحث میکنن. چه مرگخوارایی رو تایید کردیم، هیچ اهمیتی به ما نمیدن ما رو ول کردن اینجا...
- کرشیو!

لرد تا اون لحظه چیزی از توی موهای بلاتریکس نمیدید اما با نور طلسم متوجه شد اونجا تنها نیست.
- بلا... میکشیمت با دستای خودمون زجرکشت میکنیم. توی مو جای نگهداری این موجودات نیست!

لرد با گفتن این حرف نگاه دیگه‌ای به حشرات و شپش ها متمدن اطرافش انداخت. این طور که واضح بود موهای بلاتریکس دنیای دیگه‌ای بود.


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد شروع کرد به دعا کردن. برای اولین بار حس میکرد که راه نجاتی ندارد، تنها امیدش کراب بود.
- کراب، مقاومت کن... به جان مبارک خودمون اگر مارو تسلیم بلاتریکس کنی، تا یک سال برات لوازم آرایش نمیخریم. قیافتو تحمل میکنیم، ولی لوازم آرایش نمیخریم!

کراب که حالت حمله ور شدنش به شانه را به اتمام رسانده بود و حتی به آن دست زده بود، شانه را در دست فشرد و سپس به سوی بلاتریکس برگشت.
- چی بلا؟ چیو دست نزنم؟

لرد همچنان در دل دعا میکرد که کراب به مقاومت ادامه دهد.

- به همون شونه ای که الان توی دستته کراب. بدش به من. نمیخوام با دستای لوازم آرایشی تو آلوده بشه.
- دستای من خیلیم خوبن!
- ولی موهای من بهترن و الان به شدت به شونه احتیاج دارن.
- موهای جذاب و زیبای منم بهش نیاز دارن تازه. همین نیم ساعت پیش رنگشون کردم!
- خجالت بکش از سنت کراب. بدش به من شونه رو تا یه بلایی سرت نیاوردم!

لرد با شنیدن موضوع رنگ شدن موهای کراب، با خودش فکر کرد که گرفتار شدن در موهای بلاتریکس بدتر است یا فرو رفتن در رنگ موی کراب. اما نتوانست به نتیجه ای برسد، یا نخواست، زیرا هر دو حالت نیز برای او بسیار حالت بد و نفرت انگیزی حساب میشد، پس تصمیم گرفت تا پایان بحث بلاتریکس و کراب صبر کند.

- نه. موهای خودمه و همین الان به شونه نیاز داره که رنگ اضافش پاک بشه وگرنه میریزه! الان هم این بحث کردنت خیلی بده بلاتریکس، داری باعث میشی پوستم چروک بشه!

بلاتریکس با نفرت تمام به کراب نگاه کرد؛ اما نفس عمیقی کشید و گفت:
- خیلی خب... سریع کارتو انجام بده و شونه رو تحویل من بده.

- کراب، ما رو ببری توی چهارتا شیوید رنگ شده روی سرت، لهت میکنیم!

اما کراب نتوانست هشدار لرد را بشنود و همین نتوانستن، باعث شد شانه را با تمام وجود بین موهایش حرکت دهد...

- لعنت بهت کراب... با شامپو سیر موهاتو شستی؟!

کراب پس از اینکه شانه زدنش را تمام کرد، شانه را به سوی بلاتریکس گرفت.
- دیدی اصلا کار سختی نیست بلا؟ تو هم باید روزی سه بار مثل من توی کلاسای مدیتیشن شرکت کنی.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
در حالی که نفرت از هر نوع حشره ای در بند بند برگ ها و ریشه های لرد رخنه میکرد، احساس درد خفیفی کرد.
-لعنتی...باز شروع شد!

و یک ثانیه بعد، دیگر گلدان و گیاهی در کار نبود.

مشکل اصلی همین جا بود که آینه و شیشه ای هم در اطراف نبود که بتواند ماهیت جدیدش را ببیند. برای همین صبر کرد!

مدت کوتاهی بعد صدای آوازی از دور به گوش رسید.
-قهرم و قهرم...حتی با تو هم قهرم...قهرم و قهرم...من گلابی میخرم...

صدای آواز مزخرفی که لیسا میخواند نزدیک و نزدیک تر میشد. لیسا قهرمیکرد، ولی نسبت به خیلی از مرگخواران عاقل محسوب میشد. لرد کمی خوشحال شد.
-آفرین...آفرین...بیا...بیا...همین طرف. بیا ما رو بیاب!

ولی لیسا آواز خوانان از جلوی در رد شد.

-لعنتی!

کمی بعد صدایی شبیه صدای زنگوله به گوش رسید. لرد به فکر فرو رفت.
-این دیگه کیه؟ تسترالا دارن میان این طرف؟ دو روز تبدیل شدیم، این جا تبدیل به طویله شده؟

صدای زنگوله نزدیک و نزدیک تر شد. تا این که به اتاق رسید.

و لرد سیاه آرزو کرد که کاش وارد شونده همان تسترال بود!

کراب با گوشواره های جدیدش که موقع راه رفتن آن ها را به شدت تکان میداد که صدایشان بیشتر به گوش برسد، وارد شده بود.
-هی...یه شونه!

پس این بود! تبدیل به شانه شده بود. نفس راحتی کشید.
-خوبه...البته رفتن لای موهای این لکه ننگ زیاد دلچسب نیست...ولی موهاش کوتاهه. نباید کار سختی باشه. گره ها را باز خواهیم کرد. باز کردن گره از کار همه، تخصص ماست.

کراب ذوق زده به طرف شانه حمله ور شده بود که صدایی از پشت سرش به گوش رسید.
-بهش دست زدی نزدیا! از صبحه دارم دنبال شونه میگردم.

لرد با خودش فکر کرد:
-نه...نه...این نمیتونه بلاتریکس باشه. نباید بلاتریکس باشه!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۶/۷/۷ ۱۴:۳۵:۳۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

ریتا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۴ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۹
از سوسک سیاه به عنکبوت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
لرد، چشمانش را بسته بود تا شاید بتواند وضعیتش را فراموش کند...
نه!
امکان داشت هر فرد دیگری بتواند این کار را بکند، اما قطعا لرد نمی توانست.

افکار لرد به ریتا رسید، مسبب تمامی این اتفاقات.
-حشره ی مزاحم! وقتی به حالت عادیمون برگردیم، اول تک تک پاهات رو می کنیم، بعد از شاخک هات آویزونت می کنیم به سقف. بالهاتم میدیم هکتور باهاش معجون بسازه.

لرد به این فکر کرد که دیگر چه بلایی می تواند سر ریتا بیاورد.
-قلم پرتم میندازیم تو شومینه. دفتر پیام امروزم آتیش می زنیم. پوستتم میدیم نجینی باهاش کیف درست...

-یادش به خیر، ارباب چقدر از مهرگیاه بدشون میومد.

لرد چشمانش را باز کرد...
پیکسی! مرگخوار وفادارش!
-ما اینجاییم لینی.

لینی سرش را بلند کرد و نگاهی به اطراف انداخت.
-شما کجایید ارباب؟
-اینجاییم، نشستی رومون.

لینی بال بال زنان از جایش برخاست و همه جا را با دقت نگاه کرد.

-صدامونو شنید یعنی؟

لینی دست از نگاه کردن به اطراف برداشت، چهره اش را در هم کشید و دست راستش را مشت کرد.
-اینجوری نمیشه، باید دنبالتون بگردم.

و رفت.

-یادمون باشه دیگه هیچ حشره ای رو تایید نکنیم.


تصویر کوچک شده

Only Raven


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۰:۱۴ جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۴:۰۷ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور در راه چنان ویبره ای می زد که نیمی از خاک های درون گلدان به بیرون پرتاب می شد.
- ارباب اگه بدونید چه مهر گیاه هایی براتون کاشتم!
- میدونیم!
- ارباب بوشون که به بینی تون بخوره مطمئنا به سرعت میاید پیشمون.
- ما الان هم جایی نرفتیم. همینجاییم تو دستای لرزون تو.
- ارباب قول میدم وقتی برگردید هر کاری گفتید انجام بدم.
- گفتیم که ما جایی نرفتیم. همینجا توی دستاتیم. سرمون گیج رفت انقدر لرزیدی. حداقل وایسا سر جات راه نرو.

هکتور بدون کوچکترین مکثی ایستاد!

لرد از این موفقیت به شدت متعجب شد.
- یعنی صدای ما رو شنیدی؟ موفق شدیم؟ بذار دوباره امتحان کنیم. ما رو بذار زمین هک!

هکتور ویبره زنان گلدان را روی زمین گذاشت.

- اوه. ما میدونستیم هکتور. تو همیشه صدای ما رو به موقع میشنوی. تو یار وفادار مایی. اونا هم میشنیدن ولی به روی خودشون نمی آوردن. همین ریتا، هی بهش گفتیم تو دانشش رو نداری اونو نزن به ما. گوش نکرد. حالا ما تبدیل به گلدون شدیم. میاد به ما پاسخ بده؟ ما همیشه استعداد درو...

- ارباب به نظرم اینجا بهتر از اتاقتونه. پخش بوی اینجا بهتره. باید گلدون رو بذارم اینجا. زود ببوییدش ارباب.

هکتور بعد از گفتن این جمله روی پاشنه ی ویبره چرخید و از پله ها پایین رفت.

- بی فراست، بی استعداد، لرزاننده بی فایده، تو از اول هم هیچ وقت به درد نمیخوردی هک. وقتی درست شدیم میدیم ازت پاتیل بسازن... نمیدونیم چرا قبولت کردیم که مرگخوار بشی...

از قرار معلوم هکتور هم صدای لرد را نشنیده بود و لرد امید بی جهتی به او بسته بود.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
-نيستن...نيستن! همه جا رو گشتم!

لينى با كلافگى بالاى سر مرگخواران پرواز ميكرد و غر ميزد.
-يعنى كجان؟ مگه ميشه بدون اينكه به ما بگن برن؟

آستوريا لنگه كفشى را از جايى نامعلوم درآورد و به سمت لينى پرتاب كرد. اما لينى هدف متحرك به شمار ميامد. در نتيجه كفش مستقيما فرق سر هكتور فرود آمد.
-يك دقيقه ساكت شو پيكسى. يك دقيقه فقط!

و توجهش به هكتور جلب شد.
-اون چيه هك؟ تو اين وضعيت كه ارباب گم شدن، تو دارى باغبونى ميكنى؟

-ما گم نشديم! اينجاييم! ايناهاش...تو دست هاى اين ملعون!

هكتور ويبره اى رفت.
-مهرگياهه. واسه ارباب كاشتم تا برگردن.

بلاتريكس سرى از تاسف تكان داد.
-برو اون گلدون رو بذار سرجاش و بيا اينجا ببينيم بايد چيكار كنيم.
-چى رو چيكار كنيد؟ بابا ما اينجاييم! ايناهاشيم! بشنويد صدامون رو ديگه!

هكتور سرى تكان داد و به سمت دفتر لرد حركت كرد.



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
لرد-گلدان به شکایت و غر زدن ادامه داد.
لرد تحمل گلدان بودن را نداشت.
لرد خسته شده بود، اما کاری از دستش بر نمی آمد.

دقایق به آرامی گذشتند و لرد که خسته شده بود، بالاخره در همان حالت به خواب رفت. خستگی بر او غلبه کرده بود. اما لرد-گلدان خبر نداشت که این تنها آرامش پیش از طوفان است.
لرد همچنان با خستگی از پنجره به بیرون نگاه میکرد. البته به لطف بدنه گرد گلدان، توانایی دید سیصد و شصت درجه داشت. اما فضای اتاق برایش خسته کننده شده بود.
لرد دوباره شروع کرد به شکایت کردن...
- یعنی اینا با اینهمه کنجکاویشون نمیتونن مارو پیدا کنن؟ یعنی به وجود یه گلدان اضافه حتی مشکوک هم نشدن؟ مرگخوارای بی دقت تربیت کردیم. پدرشونو در میا...

لرد به محض اینکه دستی به دور بدنه اش حلقه شد، دیگر نتوانست غر بزند. حتی به خاطر انگشت های بلند و بزرگ، به سختی میتوانست ببیند به کجا حمل میشود. اما بعد، حقیقت همچون پتکی عظیم بر سرش فرود آمد. هرگز این لرزش ها را اشتباه نمیگرفت. این لرزش ها برای او، به معنای نابود شدن یا حتی چیزی بدتر بودند. او داشت توسط هکتور حمل میشد. هکتوری که با تمام وجود ویبره میزد و زیر لب کلمات نامفهومی زمزمه میکرد.

در حالی که لرد در دل به حال خود دعا میکرد تا بلایی سرش نیاید، ناگهان متوقف شد و با باز شدن انگشتان هکتور از دور بدنش، موفق شد اطرافش را ببیند. او در آزمایشگاه هکتور بود و خود هکتور هم در حالی که ویبره میزد، به سوی دیگری رفته بود و داشت چیزهایی را جا به جا میکرد.
لرد با اندکی دقت، توانست صدای هکتور را تشخیص دهد که میگفت:
- مطمئنم که معجون مهرگیاه دوست دارن. حتی بوش هم باعث میشه ارباب دوباره برگردن!
- ما حالمون از مهرگیاه بهم میخوره! چطور مرگخوار معجون سازی هستی که هنوز نمیدونی این رو؟

سپس ناگهان هکتور به سوی وی برگشت... همراه با آغوشی پر از مهرگیاه.
و لرد دیگر نتوانست چیزی بگوید، چرا که ناگهان درونش پر از خاک و مهرگیاه هایی شده بود که با تمام قدرت جیغ میکشیدند.

- آی گوشمون! لعنت بهت هکتور. لعنت به خودت و مهرگیاهات!



پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
(سوژه جدید بعد از پست پایانی داده شده).


(پست پایانی)


زامبی ها حلقه محاصره را تنگ و تنگ تر می کردند و مرگخواران برای اولین بار، احساس بی دفاعی!
حتی لرد سیاه هم درست در وسط حلقه ایستاده بود و تکه کاغذ و قلم پری در دست داشت و وانمود می کرد سرگرم انجام کارهای مهمی است!

-ارباب...دارن میان!
-حرف نزن سینوس...حرف نزن. ما داریم حساب و کتاب می کنیم. حقوق مرگخوارا...پاداش نجینی...رشوه به دیوانه سازا...
-ارباب هنوزم دارن میان.
-فرمودیم خاموش باش. اصلا تو سلامت کجا رفته سینوس؟ همینجوری سرتو انداختی پایین و عین تسترال داری با ما حرف می زنی! اربابی گفتن...مرگخواری گفتن...

با شنیدن کلمه "مرگخوار"، زامبی ها متوقف شدند. با توقف آن ها، کارهای مهم لرد سیاه هم به پایان رسید.
-اینا چشون شد؟
-نگران نباشین ارباب. دیگه دارن نمیان!

لینی که در نقش دیدبان عمل می کرد، مغز فعالش را به کار انداخت.
-با شنیدن کلمه مرگخوار وایسادن...اینا زامبی هستن. یعنی مردن. ما هم مرگخواریم. شاید فکر کردن می خواییم بخوریمشون؟

جمله لینی هنوز به طور کامل به پایان نرسیده بود که زامبی ها مجددا به حرکت در آمدند.

لینی فکری کرد...و با صدای بلند فریاد زد:
-مرگخوار!

زامبی ها متوقف شدند...

-ارباب...نمی دونم چرا...ولی کلمه مرگخوار دکمه pause ایناس. ما می تونیم فرار کنیم!

نقشه شجاعانه و مقتدرانه ای محسوب نمی شد. ولی چاره دیگری نبود. طی یک ساعت بعد، مرگخواران سرگرم دویدن و هر چند صد متر یک بار، متوقف شدن و فریاد زدن کلمه "مرگخوار" بودند!


پایان

........................

سوژه جدید


-نیست...نیست...نیست! همه جا رو گشتم. هیچ جایی نیست.
-هستیم...هستیم...هستیم...بیخودی نگرد! ما همین جا هستیم!

رز برگهایش را جمع کرد. این نشانه واضحی از نگرانی اش بود. در واقع به دلیل همین نگرانی، داشت با خودش صحبت می کرد.
-ارباب...کجا رفتین باز؟

-جایی نرفتیم بوته! ببین ما رو...این جاییم!

یکی از غنچه های رز از شدت دلتنگی به گریه افتاد. رز با یکی از برگ هایش اشک های غنچه را پاک کرد و از اتاق خارج شد.

-ندید...یعنی دید...متوجه نشد. حق هم داره. از کجا باید بدونه ما الان این شکلی شدیم؟


فلش بک


بیمارستان سنت مانگو


-ریتا...مطمئنی؟ این واکسن هیچ عوارضی نداره؟ ما اصلا با دارو میانه ای نداریم. نمی شه نزنیم؟

ریتا با ذوق و شوق واکسن را آماده کرد.
-نه ارباب. هیچ عوارضی نداره. این شما رو از تمامی بیماری ها حفظ می کنه. به من اعتماد ندارین؟

لرد که آستینش را بالا زده بود، کمی خودش را جمع کرد.
-البته که ندارم. تا دیروز خبرنگار بودی. امروز اینجایی و می خوای به ما واکسن بزنی. برای چنین کار حساسی باید جراحی، متخصصی چیزی به ما اختصاص می دادن. این چه وضعیه...آخ...چه کردی؟!

ریتا در کلاس آموزش کمک های اولیه آموخته بود که بهترین زمان برای تزریق به بیمار عصبی، زمانی است که حواسش پرت شده باشد...او هم دقیقا همین کار را کرده بود.


پایان فلش بک


خانه ریدل ها...دفتر لرد سیاه.


-لعنت بهت ریتا. مگه دستمون بهت نرسه. البته الان که نداریم. ولی بالاخره یه روزی خواهیم داشت.

لرد سیاه نگاهی به تصویر منعکس شده اش روی شیشه پنجره انداخت. چیزی که دید، گلدان بسیار زشتی بود که حتی گیاهی هم در آن کاشته نشده بود.
-که عوارض نداره...هان؟...پس ما الان برای چی گلدون شدیم؟ همین دو ساعت پیش هم اسکاچ شدیم. اون لیسای ملعون، تمام ظرف ها رو با همین سر مبارک ما شست...بهش اصرار کردیم که حداقل پاتیل سوخته هه رو نشوره. ولی گوش فرا نداد! این چه وضعیتیه که برای ما ایجاد شده؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.