هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

به برنامه "تور جهانی سالازار اسلیترین" ملحق شوید و به مدت یک هفته، بر اساس علایق و استراتژی‌های تصرف جهانی ایشان، در انجمنی که مورد بازدید سالازار کبیر قرار می‌گیرد، وی را همراهی کنید.


این برنامه به همه‌ی جامعه‌ی جادوگری، از اعضای محفل ققنوس گرفته تا مرگخواران و کارکنان وزارت سحر و جادو، فرصت می‌دهد تا در این مهم، شریک و همراه سالازار شوند.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
- چرا توهین می‌کنی درخت حسابی؟ با چه جراتی اصن؟

کاج با بهت و حیرت به پیکسی‌ای که جلوش بال‌بال می‌زد نگاه می‌کنه. این کاج بود که مورد حمله قرار گرفته بود، پس قاعدتا فرد عصبانی ماجرا باید خودش می‌بود نه اون حشره!
- این مرگخوارا همه‌شون رد دادن... ببخشید که داشتم شته‌هاتو می‌خوردم!
- نمی‌خوردم درخت نمی‌خوردم. من خودم حشره‌م بعد حشره بخورم؟ منو به هم‌نوع‌خواری متهم می‌کنی؟ من حشره بخورم آخه؟ من؟ حشره؟

لینی سعی می‌کنه با کشیدن نفسی عمیق آرامش از دست‌رفته‌شو بازیابه. پیکسی متمایل به قرمز، حالا دوباره به رنگ آبی در میاد.
- گل من بهشون بگو که توهین به حشرات طبق کدوم قانون وزارتخونه جرم محسوب می‌شه.
- قانون نانوشته حشرکم!
- بله دقیقا! همین! همین قانون! قانون نانوشته که به من حق اینو می‌ده کـ... گفتی نانوشته گل من؟

رز که بالاخره تونسته بود نشان علامت شومشو به اون یکی کاج نشون بده، بدون توجه به لینی تلق‌تولوق‌کنان گلدونشو به حرکت در میاره و به داخل خونه قدم می‌ذاره.
لینی که شکست دوستی، همکاری و تصوراتی رو با هم خورده بود آه‌کشان برای آخرین‌بار و با امیدواری شاخکشو برای نشون دادن علامت شومش جلو میاره.

قطرات تفی که از شدت عصبانیت لینی از قضای روزگار بر سر و روی کاج پاشیده بود، بعنوان ذره‌بین عمل می‌کنه و بالاخره نشان شوم لینی رو قابل دیدن می‌کنه.
- می‌تونی بری تو!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ جمعه ۱ دی ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
مـاگـل
پیام: 539
آفلاین
-پیدا کردی؟
-چی رو؟
-دنبال چی میگشتی خب کاکتوس؟ علامت شومشو میگم. پیدا کردی؟

کاج اول عینک ذره بینی شو به یکی از برگاش میزنه.
-من خود اینو پیدا کردم که علامتشو پیدا کنم؟ خودش کو؟

کاج دوم به یکی از شاخه های اولی اشاره میکنه.
-اون زیره. رفت زیر برگت. فک کنم رفته شته هاتو بخوره! بهش اجازه نده!

کاج اول محکم خودشو میتکونه و لینی از لای برگاش میفته رو زمین.

درست تو همین لحظه یه چیزی شاخه ی کاج رو تکون میده.
-هی...من اینجام. الان بار ششمه از اینجا رد میشم و کسی ازم علامت شوم نمیخواد. من شش بار قانون شکنی کردم و کسی اهمیتی نداد...میفهمین؟

کاج اهمیتی به فریادها و فغان های بانز نمیده. برای کاج کسی که دیده نمیشه، وجود نداره. برای همین به طرف لینی برمیگرده.
-چند تا شته خوردی؟ زود اعتراف کن.



چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۱۷ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۶

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۲۵:۰۰ سه شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از باغ خانه ریدل
گروه:
مـاگـل
پیام: 196
آفلاین
دو درخت چشمی بالا انداختن و نگاهشون را به حشره آبی و گلدون دوختن.
_ علامت شوم تو کجاته؟ :oh1"
_ نگاه، پشت این برگه، همین که کوچوله.
_ چرا اونجا؟
_ چون اون ته تقاریه.
_ که اینطور، بیار بالا ببینم... اینجا که چیزی نیست.
_ با دقت نگاه کن، اینجاس.

رز با نوک برگ دیگرش سعی داشت که جایی که علامت شوم خورده بود را نشان دهد که نا گهان با تکان دادن دست های کوچیکش فریاد اعتراصش بلند شد.
_ هی... من اول اومدم، من پیکسی اربابم. اول مال منو نگاه کن.
_ موافقم اول مال حشرکم رو نگاه کن، بیین چه نازه.
_ باشه، بیا جلو.

درخت دوباره روی سر لینی خم شد و سعی کرد که علامت شومش را پیدا کند.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین
بلاتریکس بدون توجه به داد و فریادهای دو درخت، سرشو پایین که چه عرض کنم، بلکه با غرور بالا می‌گیره و همراه پیچ راهرو می‌پیچه و از دید دو درخت خارج می‌شه.
دو درخت با بهت و حیرت وا می‌رن.
- رفت! همینطور گذاشت رفت!
- دقت کردی خودشم یه پا درخت بود؟ با اون موهاش!

- هی! می‌خوام برم تو.

دو درخت دست از حرص خوردن از موجود مو پرپشت برمی‌دارن و برمی‌گردن سر کارشون.
- کی بود؟ کی می‌خواد بره تو؟
- من که کسیو نمی‌بینم. تو می‌بینی؟

- من اینجام!

دو درخت با دقت بیشتری به صدا گوش فرا می‌دن و سعی می‌کنن با دنبال کردنش به منبع صدا برسن.
و می‌رسن! به نقطه‌ای آبی رنگ که تو آسمون بال‌بال می‌زد.
- اوه اینجاس.
- سلام کوچولو. فکر کنم اشتباه اومدی.
- چی چیو اشتباه اومدم؟ کوچولوام ولی پر از توانایی. من مرگخوار وفادار اربابم می‌فهمی؟ اینم علامت شومم.

دو درخت سراشونو برای دیدن علامت شوم جلو میارن، اما چیزی نمی‌بینن. پس با تردید نگاهی به هم می‌ندازن.
- کو؟
- مگه کوری؟ نمی‌بینی؟ ایناهاش دیگه! اینجاس! رو شاخکم!

- حشرکم از بس ریزی دیده نمی‌شه خب.

حشره کم بود، حالا یک گلدون هم اضافه شده بود!




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۷ چهارشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5459
آفلاین


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۹۶

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
جـادوگـر
مرگخوار
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 827
آفلاین
خلاصه:
لرد سیاه جلسه گپ و گفتگویی تو قصر مالفوی ها ترتیب داده. همه مرگخوارا دعوت شدن.
مرگخوارا آزادن که هر سوالی دوست دارن بکنن و لرد باید جواب بده.
دو درخت مسئول چك كردن علامت شوم ميهمانان.
تا حالا هم رودولف، ادوارد و لايتينا وارد شدن.
...................................

درخت يهو به خودش اومد. اون درخت بى مسئوليتى نبود! نبايد مى بود!

-هى! نظرم عوض شد.

شاخه اش را دراز كرد و در يقه ى شروود كه بى توجه به او در حال وارد شدن بود، فرو كرد و او را مقابل خود روى زمين گذاشت.

-چه شده؟!
-علامت شوم!

شروود كه اينبار حوصله توضيح دادن وجود علامت شوم، در اعماق وجودش را نداشت، از خير ورود به آن خانه گذشت و پشت به درخت، مسير جديدى را در پيش گرفت.

-از بيخ گوشمون رد شد.
-برو كنار!

درخت كمى به تنه اش چرخش داد و به تازه وارد متوقع نگاهى انداخت.
-من درختم! درخت. درخت تشكيل شده از برگ، شاخه، تنه و ريشه! ريشه تو زمينه... چفته... ببين!... ببين... تو زمينم. نميتونم تكون بخورم!

بلاتريكس شاخه ى درخت كه با عصبانيت در حال تكان دادنش بود را گرفت و...

تق!

شكست!
سپس از مقابل دو درخت بهت زده گذشت و وارد شد.

-بى اخلاق!... بى اعصاب... بى آداب معاشرت. شكست شاخه ام رو. شاخه ام رو پس بده... بابا شاخه چيه؟ بيا علامت شومت رو نشون بده لااقل!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶

شروود پارتینگتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 8
آفلاین
شروود پسر شری بود. گرچه روایت هایی هم وجود داره که خر هم بود. یعنی منظورم اینه که یک خر درون داشت. خودش درست نمی دونست معنی خر درون چیه، یعنی مثلا اون یه توله خر حامله بود؟ خودش که همیشه اینطوری فکر می کرد و شب ها قبل از خواب با خر درونش درد و دل می کرد. مهم نبود که دیگران می گفتن که اون پسره و یا حتی این که آدمه! وجود خر درون رو پدر بزرگش بیان و حتی این موضوع رو با یک جمله طلایی ثابت کرده بود. "این شروود یه خر درون داره که هر وقت سیر می شه لگد می اندازه!" همیشه این رو می گفت و بعدش با چوبدستی می زد به ماتحت طفل نه چندان معصوم و اون دم در می آورد و خانواده می خندیدن.

کار به هیچ چیزی نداریم، اما این که شروود با سیر شدن میل شدیدی به لگد انداختن پیدا می کرد، حقیقت داشت. در همین راستا، اون بعد از نهار از خونه بیرون زد و به هر چیز و هر کسی که دید لگد زد. لگد اوّل رو به یک ماشین گرون با دزدگیر حساس و لگد دوم رو به یک جای حساس صاحب همون ماشین گرون زد. لگد سوم رو به یه پلیس زد و لگد چهارم رو خودش خورد و لگد پنجم رو هم زد به یه درخت که درخت هم خوشش نیومد ولی، دعوا راه ننداخت.فقط گفت:

- علامت شومت؟

- هان؟

- علامت شومت! نشونش بده.

شروود همیشه می دونست یک چیزی راجع به خرش خیلی خاصّه! اون همیشه بهش باور داشت. می دونست که یک روز و یک جا به دردش می خوره. می دونست که یک روز می تونه بهش تکیه کنه و احساس عزت و وقار کنه... اما نه فعلا.

- نمی تونم! تومه.

- توته؟

- آره.

درخت شاخه اش را بالابرد و شروع به خاروندن برگ هاش کرد. مهم نبود که علامت شوم کجا بود، اون باید از وجودش با خبر می شد. اگر خدایی نکرده یکی بدون علامت می رفت تو چی؟ هیچ چیز خاصی که نمی شد... می شد؟

- ببین بذاریم بره تو؟!

درخت بغلی که از پرنده هایی که روش بودن چندشش می شد و چشم هاش رو بسته بود و دندوناش رو روی هم قفل کرده بود و مدام از یک تا نه می شمرد، هیچ توجهی به رفیقش نکرد و به کارش ادامه داد. رفیقش هم از رفیقش نا امید شد و خواست اصلا بذاره بره که دیگه دیر شده و خیلی وقته که اونجا ریشه دونده و گولّه گولّه واسه خودش اشک ریخت. بعدش هم با دست به شروود اشاره کرد که بره تو.
شروود هم رفت تو.


آن نخل نا خلف که تبر شد ز ما نبود.
ما را زمانه گر شکند ساز می شومیم!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۶

شما ایچیکاوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۷ یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۰:۳۲ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
مـاگـل
پیام: 38
آفلاین
درختان همین طور داشتند از هوای پاک لذت می‌بردند که ناگهان یک نفر با اعتماد به نفس صد درصد داشت میرفت داخل.
_هوووووی. کجا مرتیکه تسترال. عین گاومیش سرتو انداختی زیر داری میری. علامت شوم.

به هر حال خشکسالی بود و درخت ها اعصاب نداشتند.

_با منید؟
_ چنتا مرتیکه تسترال هست که عین گاومیش داره می‌ره تو؟
_لنتی! دقیقا از همون صفحه‌ای که من نخوندم سوال پرسیدید. اینو بلد نیستم برو بعدی!
_علامت شوم!
_کو؟! کجاس؟!
_قاعدتا باید رو دست تو باشه تا رات بدیم.
_نیست که! اسممو چک کن ببین تو لیست نیس. من آدم خیلی معروفیم. من شمام!
_ما؟!
_نه شما!
_کیا؟!
_شما!
_
_لنتی! ایچیکاوا.
_لیست میست نداریم اصلا. اگه علامت شوم نداری برو رد کارت.
_برم؟! من که اینقدر جوجوعم. من که نازم. بزالم بلم؟!

درخت خواست تا جوان جلف را بخورد و از آنجا که هیچ مدرکی بنا بر گیاه خوار بودن درخت نبود توانایی اش هم داشت.

_من که دوجت دالم. منو راه بده. من که بوجت میکنـ....

بقیه نطق ایچیکاوا با وضوح بسیار کم از درون دهن درخت بیرون می‌آمد که خب قاعدتا بعد از چند دقیقه همان هم نیامد.



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۶

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
از سرتم زیادیه!
گروه:
مـاگـل
پیام: 110
آفلاین
_ نشان شوم؟!

پیرمرد ژنده پوش و خمیده ای که به سمت قصر مالفوی ها در حرکت بود با شنیدن این صدا از جا پرید.
_ کی بود؟ کی حرف زد؟

یکی از کاج ها که جلوتر از دیگری ایستاده بود، تکانی به شاخ و برگش داد.
_ من بودم. کاج نگهبان! نشان شوم!

پیرمرد با ناله گفت:
_ به من گفتی نشونه شوم؟! آره... آره... من نشونه ی شومم! نحسم من اصن. من خیلی بدبختم. ذلیلم. علیــلم. بدبختم. به من بدبخت ِ بی نـوا کمک کنید!

کاج ها با آنکه درخت بودند ولی درک بالایی داشتند! و به سرعت فهمیدند که با یک گدا طرف شده اند.
_ پدر جان... اینجا جلسه مهمیه... برو مرلین روزیتو جای دیگه حواله کنه... برو اینجا وانستا!

پیرمرد گدا با تاکید بیشتری شروع به التماس کردن، نمود.
_ خیلی بدبختم. خیلی علیلم. خیلی ذلیلم. اصن خاک بر سرم. کمک کن !

کاج ها چندین مرتبه دیگر با روش های مختلف، سعی کردند گدا را دور کنند ولی موفق نبودند. پس به ناچار یکی از آنها به سراغ صاحب خانه رفت.
لوسیوس در حالیکه ردای بلندی از مخمل سبزرنگی به تن داشت در کمال آراستگی به باغ قدم گذاشت و به سمت دروازه ورودی قصر رفت.
_ واسه چی منو کشیدین اینجا؟

یکی از کاج ها با یکی از شاخه هایش به پیرمرد گدا اشاره کرد.
_ نمیره! هرکار میکنیم نمیره! یکی دوباری هم افتادیم روش! نرفت. حالا تازه واستاده میگه دیه میخوام! یه پولی بذار کف دستش ...
_ حیف اونهمه کودی که خرجتون کردم... یه کار ازتون بر نمیاد!

لوسیوس با اکراه به سمت پیرمرد گدا رفت. حوصله بحث نداشت. بنابراین از فاصله ای دور چند گالیون به سمت او پرتاب نمود.

_

سپس به سمت قصر به راه افتاد، ولی دو کاج را در مقابل خود دید که سفت و سخت سر جای خود ایستاده بودند و راه او را سد کرده بودند.
_ نشان شوم!
_ چی میگی؟ برو کنار ببینم...
_ نمیشه که! نشان شوم!
_ من خودم شمارو گذاشتم اینجا! حالا از من نشان میخواین؟ اینجا قصر منه مثلاً!
_ به هرحال... فرقی نمیکنه قصره کیه که. ما فرق نمیذاریم بین کسی! فکر کردی ما ازوناشیم؟

کاج ها در مسئولیت پذیری بی نظیر بودند! آنها مامور بودند و معذور! لوسیوس بی حوصله تر از آن می نمود که شکایتی کند، غرولند کنان ساعد دست چپش را به کاج ها نشان داد و به سمت قصر حرکت کرد، در حالیکه در دل لحظه شماری میکرد تا این جلسه هرچه زودتر تمام شده و آرامش به قصرش بازگردد.


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۱۱ ۲۱:۱۷:۳۹

?Why so serious







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.