گریفندور vs هافلپاف
سوژه: بمب کود حیوانی.بازی کوییدیچ گریفندور و هافپاف نزدیک بود. اعضای تیم گریفندور سخت در حال تمرین بودن ولی هیچ چیز همونطور که میخواستن پیش نمیرفت. فلور همش به خاطر وقت تلف کردن اعضای تیم پنیک میکرد و نمیتونست تحمل کنه که یه بازی کوییدیچ خیلی طول میکشه. لاوندر همش سعی میکرد با زمین کوییدیچ و اعضای تیم سلفی بگیره تا برای هرماینی بفرسته و اذیتش کنه. هاگرید هر ده دقیقه یک بار به دنبال غذا میرفت و هیچ چیز نمیتونست جلوش رو بگیره. حتی یک بار هم سعی کردن تا جلوش رو بگیرن و داخل زمین نگهش دارن ولی شروع کرد به پختن بلاجرها و کوافل. مرگ در حالی که لیستش رو بالا و پایین میکرد هی به سمت اعضای تیم میرفت و میگفت:
- هنوز وقت داری. نگران نباش.
ولی نمیدونست که این جمله که هر نیم ساعت تکرار میکرد، بیشتر ملت رو نگران میکنه. از اون طرف الکساندرا ویبره زنان به این طرف و اون طرف زمین میرفت تا هیجانش رو تخیله کنه ولی هنوز موفق نشده بود. و اگه همینطوری به ویبره زدنش ادامه میداد هیچ جاروی سالمی برای تیم باقی نمیموند. وضعیت اما نسبتا بهتر از بقیه بود. تنها مشکلی که داشت این بود که حواسش به جای بازی روی کتابش بود و به دنیای بیرون توجه نداشت. تنها خوبیش این بود که خسارتی به تیم وارد نمیکرد. سر کادوگان هم که برای نظارت به زمین اومده بود، رگ غیرت گریفیش بالا زده بود و هرکسی که تمرکز بقیه تیم رو به هم میزد به اسبش میبست و یه دور دور زمین میکشیدش. معتقد بود که اینجوری میتونه ذهن افراد رو متمرکز کنه. ولی از همه بدتر ادوارد بود که زیر بار نمیرفت تا سعی کنه کوافل رو از بقیه بگیره و وقتی کوافل رو به سمتش پاس میدادن، جاخالی میداد و فرار میکرد. فنریر که دید اینجوری نمیشه و نمیتونن بدون مهاجم بازی کنن تصمیم گرفت با ادوارد کلاس توجیحی فشرده بذاره.
- ببین ادوارد، تو باید کوافل رو بگیری و گل بزنی. بعضی موقعها باید به زور از بازیکن حریف بگیریش و بعضی موقعها که بهت پاس میدن نباید فرار کنی.
- نمیشه کوافل رو نگیرم؟

- نه.
- ولی اگه کوافل خورد تو سرم و بیهشو شدم چی؟
- نمیخوره تو سرت. چون میگیریش.
- نمیشه سر به جای من بازی کنه؟
- مگه نمیبینی مشغوله؟ اون وظیفه مهم تری داره.

ادوارد و فنریر به سرکادوگان نگاه کردن که این بار مرگ رو به اسبش بسته بود داشت با خودش میکشید.
- ولی من حس خوبی ندارم نسبت بازی. نمیشه بازی نکنیم؟

- نه. حالا بیا با هم تمرین کنیم که به ترست غلبه کنی.
- میدونی چیه؟ ارباب گفته برم باغ خونه ریدل رو تزئین کنم و بهش برسم من برم.

فنریر ادوارد رو که در حال فرار بود رو از پشت یقهش گرفت و رو هوا نگه داشت.
- ارباب خودش بهم گفت تا موقعی که بازی نکنی نذارم بری خونه ریدل.
ادوارد که دید راهی نداره و باید بازی کنه، سرش رو به آرومی تکون داد و سوار جاروش شد.
روز مسابقه.اعضای دو تیم توی زمین کوییدیچ در حالی که منتظر شروع بازی بودن به منظره درگیری دستهای دو کاپیتان نگاه میکردن که در تلاش بودن دست همدیگه رو بشکنن. همه نفسهاشون رو حبس کرده بودن به دستها نگاه میکردن. تا اینکه...
- بچهها؟ ما که اصلا کاپیتان نداریم. تیم حریف هم کاپیتان نداره.
ملت یکم حرف رو مزه مزه کردن به این نتیجه رسیدن که اون شخص درست میگه. پس همگی به دو دستی که بدن نداشتن و داشتن همدیگه رو فشار میدادن نگاه کردن. دو دست هم که دیدن لو رفتن،
به این صورت دویدن و از زمین خارج شدن. ولی دویدن دستها همون و تشنج کردن اعضای دو تیم همون.
بعد از کلی دایرهای دویدن و جیغ زدن، بازیکنها آروم شدن و با سوت داور به آسمون رفتن. ادوارد ترسون و لرزون گوشهای خودش رو به دور از ماجرا نگه داشته بود. الکساندرا ویبره زنان به سمت بازیکن های حریف میرفت و سعی میکرد کوافل رو ازشون بگیره ولی به خاطر لرزش زیاد دستش نمیتونست. مرگ به سمت تماشاچیها میرفت و با تموم کردن کارشون اسمشون رو از لیستش خط میزد. لاوندر فریاد کنان هرماینی رو صدا میزد. هاگرید بدون توجه به بازی داشت ساندویچی که آورده بود رو میخورد. تنها امید تیم به اما و فلور بود. اما با کتابش بلاجرها رو میزد و فلور هم برای ذخیره زمان بیشتر هرچه سریع تر به دنبال اسنیچ میگشت.
- خوش اومدین به مسابقه کوییدیچ بین گریفندور و هافلپاف. هوا رو ببینید. چه ابرهایی. به. به. ببینید چقدر سفیدن. چقدر ابرن.

یوآن همینطوری از ابرها میگفت ولی نمیدونست که ابرها شخصیت آنتی یوآنی دارن. در نتیجه ابرها به خودشون میپیچیدن و به شکل کلمات نامناسبی در میاومدن. یوآن که دید وضع خرابه سعی کرد درمورد موضوع دیگهای حرف بزنه.
- اونجا رو ببینید. مامان لرد با یه
تیرکمون کنار زمینه و داره به سمت بازیکنها میوه پرتاب میکنه. حتما در مصاحبه قلم پر ازش میپرسم که چرا این کار رو میکنه.
یوآن شروع کرد به تبلیغ کردن درمورد قلم پر و حواسش به مسابقه نبود. مسابقهای که یه ایراد بزرگ داشت. هیچکس سعی نمیکرد گل بزنه و کوافل رو هی به هم پاس میدادن.
کمی قبل، وسط مسابقه.- این کوافل چرا داره بوق میزنه؟
- بوق میزنه؟ بده ببینم...

- چته؟
- بگیرش. مال خودت. یه بمب کود حیوونیه. اگه زیاد نگهش داری منفجر میشه.

- حالا چیکارش کنم؟

- بده بغلی.
- بغلی بگیر.
بقیه بازیکنها هم که این رو شنیدن سعی کردن متفرق بشن ولی انگار همه نمیخواستن که متفرق بشن.
- اگه بگیرمش ناظر میشم؟

- نه. وییی. ویی.
- پس بغلی بگیر.
- این چرا وقتی پرت میشه منفجر نمیشه؟

- نوع جدید بمبه... بغلی بگیر... آمریکاییه. چینی نیست.
- عالیه!
زمان حال.- اونجا رو ببینید دوستان. مودی داره میره سمت بازیکنها. انگار مشکلی پیش اومده... مهم نیست. بیایید درمورد قلم پر بیشتر براتون بگم.
چشم باباقوری که حرکات بازیکنها به نظرش مشکوک بود به سمت بازیکنها پرواز کرد تا باهاشون بازجویی سرپایی انجام بده.
- ببینم اینجا چه خبره؟ همتون مشکوکید. نکنه استخدام شدین تا بازی کوییدیچی که من داورشم رو به هم بریزید؟ این توطئهی کیه؟ زود باشید حرف بزنید.
- پروفسور، همه توپها جاشون با بمب کود حیوانی عوض شده. نمیتونیم زیاد نگهش داریم. باید در گردش باشه.
- بعد این چه نوع بمبیه که بعد از برخورد منفجر نمیشه؟
- از این جدیدایه.
- دروغگو ها. خائن ها. هروقت با روشهای خاص ازتون اعتراف گرفتم آدم میشید.
همینطور که مودی درحال بازجویی سرپایی بود و یوآن هم در حال تبلیغ قلم پر، رعد و برقی به وسط زمین مسابقه خورد کله مو و ریش سفیدی به طور برعکس از ابر ها بیرون اومد.
- بازی بسه. خسته شدیم.
و دنیا توسط صاعقه زئوس به پایان رسید.