- بابا گرمه! به مرلین قسم گرمه!
تام در حالی که تا کمر روی زمین خم شده بود و زبانش سنگریزه ها و آدامس های چسبیده بر آسفالت را جارو میکرد، این را رو به مسئولین انجمن که جلوی در ایستاده بودند و میگفتند: "پنجتا پنجتا راه میدیم تو"؛ گفت.
- صدبار گفتم. نمیشه! پروتکل میگه پنجتا پنجتا!
تام به صف طویل پیش رویش دوباره نگاهی انداخت و در افقِ تعداد آنها گم شد و... از گرما بیهوش شد!
***
- آقا! آقا!
- بله؟
- نوبت ماست.
- ما؟
- بله. نمیدونستید مگه؟ اینجا از شیوه نوین استفاده میکنن. دیگه مامور و مسئول مطرح نیست، خودمون با خودمون حرف میزنیم و به راه حل میرسیم!
تام شوکهزده شده بود. او به قصد صحبت کردن با روانشناس اینجا آمده بود. به واقع اینجا آمده بود تا پیش روانشناس برای اگلانتاین وقت بگیرد تا دیگر اعتیادش را ترک کند و تام بتواند در پیش چشمش پیپهایش را بشکند. به واقع حتی هدف اصلیاش همین آخری بود.
اما اکنون چه؟
اکنون مجبور بود با عدهای معتادِ انگل اجتماع دهان به دهان شود!
در حالی که سری به نشانه تاسف تکان میداد وارد انجمن شد و روی یکی از صندلی هایی که دورِ میزگرد چیده شده بود، نشست.
تک تک اعضای حاضر در اتاق خود را معرفی میکردند و باقی نیز، با انرژیای بسیار بالا جواب میدادند.
بالاخره نوبت به تام رسید. او که فقط منتظر به پایان رسیدن این جلسه مسخره بود، با بیاعتنایی جواب داد:
- تام هستم. معتاد هم نیستم.
اگلانتاین معتاده میخواستم برا اون وقت بگیرم.
- سلام تام!
بعد از سلام و علیک ها و تفمالی هایی که قطعاً خارج از پروتکل بودند، یکی از افراد حاضر در انجمن بلند شد و شروع به صحبت کرد.
- همونطور که میدونین هدف هممون از دور هم جمع شدن اینه که عادت های بدمون رو ترک کنیم.
به همین دلیل سعی میکنیم از کسی که بیشترین مشکل رو داره شروع کنیم و کمکم به سمت فرد کم مشکل تر بریم، همه موافقین؟
همه یکصدا مشتهایشان را به نشانه تایید بالا بردند و زیر لب "یِس"ی گفتند. تام هم که از اینکه آخرین نفر خواهد بود خوشحال بود، با آرامش به صندلی تکیه زد.
تمام نگاه ها به سمت تام برگشت.
- چرا این شکلی نگاه میکنید؟
نکنه فکر میکنید من مشکلی دارم؟ گفتم که مشکلی ندارم من. اگلا معتاد پیپه. ایوا معتاد خوردنه. بعد به من میگید مشکل دار؟!
فردی که به عنوان نماینده انجمن بود و جلسه را آغاز کرده بود، به تام نزدیکتر شد.
- ببین تام! همین که سعی داری توجه رو از خودت دور کنی یعنی یه مشکلی داری. با ما صادق باش تام.
- کوفت بابا! این همه گفتم نمیفهمی؟! اونان که مشکل دارن در عین حال نزدیک ارباب هم هستن همش!
یکی از افراد حاضر که پیراهن صورتیای به تن داشت و ریشی بر صورت و خود را عمو فردوس معرفی کرده بود؛ از جای خود بلند شد و همانطور که دستهایش را تکان میداد و اینور و آنور میپرید، گفت:
- یه برنامه! به نظر من مشکل تام... یه برنامه!... حسادته. یه برنامه! حسادت
بده تام عمو... یه برنامه!و یک برنامه گویان از دید حضار حاضر در جلسه خارج شد.
- عمو فردوس درست میگه تام.
تو به حسادت اعتیاد پیدا کردی!
تام نگاهی به خودش انداخت و به فکر فرو رفت.
شاید راست میگفتند. شاید تام به اگلا به دلیل علاقه لرد حسادت میکرد. شاید دلیل اینکه تلاش داشت از ورود سو جلوگیری کند این بود که پیش اربابش محبوب نشود.
اما یک حسود نمیتواند حسادتش را به این راحتیها بپذیرد. پس شروع به تکذیب کرد.
- باز این یاوه گوییهاشونو شروع کردن!
من کجام به حسود میخوره آخه؟ اصلاً اون کج و کوله هارو چی به مورد حسادت واقع شدن؟!
- هیچ اشکالی نداره تام. حقیقتو بگو. بگو و خالی شو.
- بابا میــ...
- حقیقت تام!
- خب... خب... راست میگین.
من حسودم... من... من به اونا حسادت میکنم به خاطر علاقهای که همه بهشون دارن.
ولی خب حالا چی؟ گیرم که مشکل هم دارم. میخواین کتکم بزنید درست شم؟
- نه تام عزیز. کتک چیه؟ ما صحبتدرمانی میکنیم!
و این شد که انجمن با حضور تام سه شبانه روز به طول انجامید و در نهایت تام راضی از انجمن ترک اعتیاد خارج شد و به سمت خانه رفت. او دیگر حس حسادت نمیکرد. رها شده بود.
شاید هم به این دلیل بود که در صحبتهای انجمنیها یکی از آنها به انواع روش قتل اشاره کرده بود و تام اکنون میخواست کسانی که باعث حسودیاش میشوند را بکشد و از شرشان راحت شود!