مینروا مک گونگال در راهرو های طبقه دوم به سرعت حرکت می کرد به او خبر داده بودن که چند تن از بچه های گریفیندور در یکی از این راهرو ها در حال شیطنت هستند. او باید آن ها را قبل از آمبریج پیدا می کرد.
شک نداشت که یک ویزلی همراه آنهاست زیرا این کار ها فقط از پس فرد و جرج ویزلی یا هری پاتر و رون ویزلی بر می آمد.
نفسش بند آمده بود که به یکی از دیوار ها تکیه داد تا نفسی تازه کند. با خود فکر کرد که اگر آنها را پیدا کند مجبورشان کند که تمام راهرو های این طبقه را بشورند که یادش افتاد فلیچ از این کار خوشحال می شود ولی او نمی خواست فلیچ بویی از ماجرا ببرد. به یاد دامبلدور افتاد، اگر او بود در این شرایط چه می کرد.
ناگهان دری را در مقابل خود دید، آیا این در از اول اینجا بود یا او خیالاتی شده است.
در را باز کرد و وارد شد.
رون:آملیا تو از پروفسور مک گونگال خواستی عضو شه؟
آملیا:ممم...من
پروفسور مک گونگال: پاتر و ویزلی هافکر نمی کردم 4تاتونو با 20 نفر دیگه ببینم. بگید ببینم اینجا چه خبره؟ شماها اینجا دردسر درست کردید؟ می دونید چه قدر دنبالتون بودم که قبل از آمبریج یا فلیچ پیداتون کنم.
آملیا:معذرت می خوام پروفسور فکر کنم وقتی داشتم می اومدم تو خیلی سر و صدا کردم که شما فکر کردید ما دردسر درست کردیم.
پروفسور مگ گونگال:خانم فیتلوورت، خانم جانسون به من خبر دادند که شما به کمکم نیاز دارید نه اینکه خودتون دردسر درست کردید.
آملیا:آنجلینا!
هرمیون: می گی چی شده آملیا؟
آملیا: منو آنجلینا داشتیم در مورد یه فرد با استعداد به عنوان وردست هری حرف می زدیم ولی منظور من یه پروفسور نبود.
پروفسور مک گونگال: پس اینجا ارتش دامبلدورو راه انداختید؟ میشه منم عضو شم؟
آملیا: ولی پروفسور شما که اینا رو بلدید؟
پروفسور مک گونگال: ولی من تا حالا رو در رو با ولدمورت مواجه نشدم حالا میشه یا نه؟
=====
ببخشید طول کشید پروفسور!
توضیحات با پخ ارسال شد.
تایید شد!