هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۹
#89

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
مرگخواران و لرد سیاه بیست و چهار دقیقه و ده ثانیه را چشم به گلدان دوختند.

_ملانی مان!
پس میوه شفا بخشمان کو .

_ارباب چیزی نمونده فقط باید موی تک شاخ و آب دهن مگس و خوشبو ترین گل جهان رو باهم مخلوط کنیم و به خاک اضافه کنیم .
خیلی راحته .

لرد سیاه نگاهی به ملانی کرد و سپس رو به رودولف کرد.

_کروشیوی نثارش کن .
_ارباب .حیف نیست .
ساحره به این باکما...
_بکش اون زیپ دهنتو تا نبستمش رودولف .
_باشه بلا.باشه . نیازی نیست دست بزنت رو رو کنی .

و اینگونه بود که مرگخواران؛ ملانی نیمه جان را در گوشه ای انداختند و دنبال موی تک شاخ و خوشبو ترین گل جهان و اب دهان مگس رفتند تا ماروولو را شفا ببخشند .


!Warning
Risk of biting


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹
#88

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
گلدان همچون باتلاقی آرام آرام ماوولو ی بیهوش رو در خود فرو میبرد، لرد و مرگخواران هم شاهد این صحنه بودن.

-میوه ی مامان؟پدر مامان داره میمیره؟
-درسته بانو!...خاک این گلدون خون های جمع شده داخل سرخرگ رئورات آقای گونت رو میمکه و بعد باهاش میوه ی شفادهنده درست میکنه.
-تفاله ی چای مامان...بعدش چی؟
-نگران نباشین بانو...این گلدون بسیار با ادب و با تربیته؛وقتی کارش تموم شد باقی مونده ی آقای گونت رو پس میده.
-میو...

اما قبل از اینکه مروپ بتونه چیزی بگه گلدان با هورت بلندی ماوولو رو بلعید.



only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۹
#87

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-دور بیمار رو خلوت کنید لطفا! عقب تر! عقب تر!

ملانی همیشه منتظر فرصتی برای نشان دادن اطلاعات پزشکی و مهارت دکتری‌اش در مقابل لرد سیاه بود و چه فرصتی بهتر از این!
-متاسفم، بیمار نبض نداره. نیاز به احیا... تام! عقب وایسا!
-تام و مرض. ما عقب هستیم دیگر.

خاطرات تلخ دوران یتیمخانه هنوز روی لرد سیاه و سلولهای شنوایی اش تاثیر زیادی داشتند. اما لرد سرخداری نبود که با این بادها بلرزد، او سریعا تام را به طرف خودش کشید.
-منظورمان تام و خودمان بود. تا الان کجا بودی ملانی؟
-ارباب به جستجوی علم و دانش برای درمان شما بودم!
-ما خودمان درمانمان را پیدا کرده بودیم، حال چه یافتی ملانو؟

ملانی با خوشحالی گلدانی را جلوی صورت لرد گرفت. ماروولو برای مدتی فراموش شد.

-گلدان رز مرگخوارمان را یافتی؟
-ارباب این گلدون از خاک پوست سوخته باسیلیسک و گل مرداب غول سبز مهربون ساخته شده، نزدیک بود جفت دستامو برای بدست آوردنش از دست بدم ارباب، وقتی جانداری که قلب سیاه داره رو توی این گلدون بکاریم میوه شفادهنده میده.
-میوه؟

بانومروپ مثل همیشه از ایده میوه استقبال کرد.
-از اول هم میدونستم پسته ی مامان باید غذای سالم بخوره! حالا کیو توش بکاریم دکتر مامان؟

ملانی قبل از اینکه لرد فرصت اعتراض پیدا کند ماروولو را بلند کرد و در گلدان گذاشت‌.
-خاک برگ!


بپیچم؟


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
#86

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

و اون کس کسی نبود جز...ماروولو!

-یا پیژامه ی مرلین! چه کار کردی با پدربزرگمان بلا؟
-ارب...ارباب باور کنین،باور کنین هدفم تام و اگلانتین بود!
-بلا مامان؟ این چه کاری بود؟

همه ی مرگخووارا دست از دنبال کردن و گرفتن تام و اگلانتین کشیده بودن؛ و بلا هم محو کاری که کرده بود شده بود...

-ارباب؟
-چه شده رودولف؟
-هیچی میخواستم ببینم...درواقع با بلا کار داشتم!
-دیگر نبینم مزاحم وقت ارزشمند ما شوی رودولف،وگرنه با قمه ات لهت خواهیم کرد!
-ارباب به نظرم بهتره بفهمیم که چه طلسمی روانه ی ماروولو کرده بلاتریکس!

همه به طرف شیلا برگشتند،باز دوباره حرف بی جا زده بود!

-نمی خوام اقای گانت رو کوچیک محسوب کنم ها! ولی بالاخره باید بفهمیم چرا بیهوش شده!
-هلوی مامان،شیلا ی مامان راست میگوید...بلا مامان؟
-بله بله بانو مروپ؟
-طلسمی که به پدربزرگمان زدی چیست بلا؟
-اربابا،ما فقط طلسم بی هوشی به سمتشان روانه کردیم! که اصلا نمی خواستیم که به ماروولو گانت گرامی بخوره فقط میخواستیم تام و اگلانتین را از حرکت باز داریم!

در همین لحظه تام از اطلاعات عمومیش استفاده کرد...

-ارباب، با اجازه من یه جا خوندم که اگه طلسم بی هوشی به فلز برخورد کنه به طلسم مرگبار تغییر میکنه!

از چهره ی بلاتریکس بر میومد که حسابی از دست تام عصبانی هستش و دلش میخواد همین الان با اوادراکداورا بکشتش اما جرئت نمی کرد چوبدستیشش رو بیرون بیاره!

-چه میگوی بی خرد؟ یعنی حال ما پدربزرگمان را از دست دادیم؟
-بله ارباب!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۹
#85

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
-چطور جرئت کردی غذای عزیز مامانو بخوری؟ ببرم خودتو تبدیل به سوپ کنم؟

مروپ همینطور ادامه می داد و از آنجایی که همه ی مرگخواران به دنبال تام و اگلانتاین بودند، کسی نبود که او را نجات دهد. لرد که تمام مدت در حال تماشای این وضعیت بود، تصمیم گرفت پیش از اینکه الکساندرا تلف شود کاری بکند.

-مادرمان، گفتیم پیشمرگ می خواهیم. او نیز پیشمرگ ما شد.
-اواکادوی مامان. این بیگانه همه ی غذاتو سر کشید.
-فعلا که غذایمان در حال فرار است. اگر ما آن را می خوردیم احتمالا به حال و روز ایوایمان دچار می شدیم.

مروپ که ظاهرا با این توضیحات راضی شده بود گفت:
-فقط به خاطر عزیز مامان ولت می کنم. ولی دیگه نبینم غذاهای مامانو سر بکشی.

الکس که وحشت کرده بود و دیگر توان تکان خوردن نداشت به زحمت سرش را به نشانه تایید تکان داد.
آنطرف تر مرگخواران در حال دویدن به دنبال تام و اگلانتاین بودند.

-به نفعتونه وایسین واگرنه کارتون تمومه.

تام که همچنان اگلانتاین را پشت سرش می کشید فریاد زد:
-اگه وایسیم هم کارمون تمومه.

بلاتریکس که از این وضعیت خسته شده بود چوب دستی اش را بیرون آورد و طلسمی پرتاب کرد اما طلسم به جای اینکه به یکی از آن دو برخورد کند به کس دیگری خورده و او را پهن زمین کرده بود.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹
#84

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
در یک ثانیه آن فضای باشکوه و رمانتیکی که برای شام فراهم شده بود، به صحنه ی جنگ تبدیل شد!
بانو مروپ که صحنه بلعیده شدن دیگ و محتویاتش را دیده بود، از پشت صحنه بیرون جهیده و داشت سر الکساندرا را به دیوار میکوبید:
-تو غذای پسر مامان رو خوردی! بیگانه! تو از کی سر از خونه ریدل ها درآوردی؟! به چه جرئتی دیگِ مامان رو سر کشیدی؟ بریزمت تو مخلوط کن تبدیل به شِیک بشی؟!

الکساندرا پاسخی نداد. نمیتوانست بدهد! آگلانتاین و تام را سر کشیده بود و خلط غلیظی در حلقش تشکیل شده بود. رنگش پریده بود و چشمانش از قبل هم گردتر و گنده تر شده بود. مرگخواران فریاد میکشیدند و سعی میکردند دستان مروپ را از دور گردن الکساندرا که چهر اش از سفیدی به سرخی میگرایید جدا کنند.
همان لحظه بود که آن اتفاق افتاد...
دهان الکساندرا باز شد و تام با عجله در حالی که آگلانتاین را دنبال خود میکشاند بیرون پرید.
مرگخورارن در حالی که عربده میکشیدند، به دنبال تام و آگلانتاین که با وحشت در حال فرار بودند، میدویدند. ولی مروپ هنوز دست از سر الکساندرا که بدن بی جان و لاغر و بی ریختش روی زمین ولو شده بود، بر نداشته بود.


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۱۷:۱۱:۴۱



پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۶:۴۲ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹
#83

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
خلاصه:
لرد ولدمورت دست و پاش شکسته و بیمار شده. مرگخوارها تصمیم می گیرن که برای اربابشون سوپ پیاز درست کنن. ولی بلد نیستن. برای همین تصمیم می گیرن از مالی ویزلی کمک بگیرن. مالی توصیه می‌کنه که به سوپ، مرگخوار اضافه کنن. بلاتریکس تام و آگلانتاین رو به پاتیل اضافه می‌کنه.

تصویر کوچک شده



ضیافت باشکوهی در خانه‌ی ریدل به راه افتاد. دم لینی را با فندک به یادگار مانده از آگلانتاین روشن کردند و صدها کلون از او را در محیط خانه به پرواز درآوردند. چند تایی جن خانگی سر بریدند و هر کدام از سرها را بالای یکی از درها آویزان کردند. نوشیدنی‌های کره‌ای لایت نوشیدند، به موسیقی اصیل جادویی گوش دادند و به حرکات موزون پرداختند.

بالاخره وقت غذا رسید. در تمام این مدت تام و آگلانتاین هم جوشیدند و جوشیدند تا بالاخره جا افتادند. مروپ، مالی را به شستن ظرف‌ها گماشت و خودش چون یک بانوی متشخص درباری، با پاتیل اشرافی سبز جواهرنشان سوپ که نقش مار دور تا دور آن خودنمایی می‌کرد، به سمت میز ناهار خوری آمد. فنریر با بزاق آویزان از لب و لوچه اش به مروپ خیره شد. مروپ درست در هنگامی که از زیر سرِ بریده‌ی یک جن خانگی عبور می‌کرد، در پاسخ به فنریر چشم غره رفت و موسیقی «سوسماس» که بر روی این چشم غره پخش شد، به فنریر فهماند که «نه هلوی پرپشم مامان! امروزم مثل روزای قبل و حتا بعد، غذای گیاهی داریم. حیواناتِ مامان هم حق حیات دارن. پس تا وقتی مامان اینجا باشم همه‌ی مرگخوارهایِ مامان وِگَن خواهند بود. »

مطابق معمول لرد پیش از همه غذا را کشید و در مقابل چشمان متعجب مارولو که هر لحظه گردتر از قبل می‌شد شروع به خوردن ...

- چی کار می‌کنی؟

- خوب معلوم است! غذایمان را میل می کنیم.

- این‌جوری؟

لرد داشت از راه دادن پدربزرگی که مقابل مرگخوارانش، گستاخانه روی کارهای او چرا می‌آورد، به خانه‌ی ریدل، پشیمان می‌شد.

- چجوری؟

- خودتو دست کم نگیر مرد! تو وارث جد بزرگ مایی! چشم امید همه اصیل‌زاده‌هایی! همین‌جوری هورت می‌کشی بره؟ اگه یکی بخواد مسمومت کنه؟

- درباره‌ی جایگاه ما کلامتان بسیار متین است! اما این غذا را مادرمان ...

- اولا که این دخترو من بزرگ کردم ... تو زمینه‌ی چیزخور کردن سوء سابقه داره! دوما که به هیچ ضعیفه‌ای اعتماد کن حتا ننت! اینا عقلشون به دو تا هورمون بنده! سوما که گیریم مروپ مریم مقدس! خدم و حشمی که تو مطبخ زیر دستش بودن چی؟ باهاس یه پیشمرگ واسه خودت دست و پا کنی.

در حین صحبت‌های مارولو، چند مرگخوارممد پیکر نیمه‌جان مروپ را به پشت صحنه بردند تا با ماساژ قلبی و تنفس مصنوعی او را احیاء کنند.
لرد دقیقا نمی‌دانست پیشمرگ چیست، اما از اسمش خوشش آمد.

- مرگخواران ما! برای پیشمرگی ما پیشقدم شوید.

همانطور که همه مرگخواران مطابق عادت، در برابر اعلام نیاز به داوطلب، داشتند یک گام به عقب می‌رفتند، یکی از آن‌ها زیر لب پرسید:

- اصلا پیشمرگ چه کوفتیه؟

- فکر نکن صداتو نشنفتم! پیشمرگ کسیه که پیش از اربابش، غذای ایشون رو می‌خوره تا مبادا ...

هنوز جمله‌ی مارولو منعقد نشده بود که الکساندر ایوانوا در کسری از ثانیه پاتیل را با تام و آگلانتاین داخلش لاجرعه سر کشید. غافل از این که تام و اگلانتاین هر دو سردی بوده و بلغم را زیاد می‌کنند!


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹
#82

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
زمان سالازار ... مرلین بیامرزتش ... کسی رزرو ‌نمی‌کرد!


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
#81

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
مروپ دست از کلنجار رفتن با مالی برداشت و فریاد زد:
-بلای مامان! بیا موضوع سلامت لرد مامان درمیونه. عجله کن.
-اومدم بانو!

بلاتریکس در عرض سه ثانیه در آنجا حضور پیدا کرد.
-چه کاری ازم بر میاد بانو؟
-بلای مامان، ما برای مفید شدن سوپ و اثر بخشی بهتر به یک مرگخوار نیاز داریم که بذاریم تو دیگ بپزه. برو مرگخوار هارو بیار و اینجا به صف کن میخوام یکیشون داوطلب بشه که بیاد تو دیگ بجوشه.
-بله الان میارمشون بانو.

وبه سوی خوابگاه مرگخواران شتافت. بعد از چند دقیقه بلا در حالی که مرگخواران را دنبال خود میکشید، پا به آشپز خانه گذاشت. بلا به هر یک لگدی میزد و آنها را به سوی آشپزخانه هل میداد.
-دِ یالا دیگه تکون بخورید! خب خب... همین جا یه صف منظم درست کنید...تا بانو مروپ بهتون رسیدگی کنه.

مرگخواران مانند بره هایی رام دنبال بلاتریکس راه افتاده بودند.چند دقیقه بعد صف طویلی از مرگخوارانی که سر خود را می خاراندند و نمیدانستند چرا به آنجا احضار شده اند تشکیل شد. بانو مروپ با جدیت نگاهی به آنها انداخت و شروع کرد به توضیح دادن موقعیت:
-خب مرگخوارای مامان همون طور که میدونید، هلوی مامان مریض شده و ما، به این نتیجه رسیدیم که بهتره برای این که سوپمون ویتامین بیشتری داشته باشه، یه مرگخوار رو بذاریم تو دیگ بجوشه. برای همین باید یکی از شما طاوطلب بشه که بیاد تو دیگ بپزه. حالا کی داوطلب میشه؟

صف مرگخواران به هم ریخت. هریک سعی میکردند. از پنجره فرار کنند. چون بلاتریکس با پاهای باز جلو در ایستاده بود. مثل اینکه کسی علاقه ای به داوطلب شدن نداشت! آنها دیگه هیچ شباهتی به بره های رام نداشتند.
-بِشینییییید!

مرگخواران دیگه تلاشی برای فرار نکردند و نشستند.
-چرا میشینید؟! من با یه مشت مرگخوارِ نشسته و احمق چی کار کنم.
-آمم...
-خب راستش...خودت...
-گفتی ها...
-ساکت! نمیخواهم چیزی بشنوم! سلامت لرد درمیونه. پس دوباره به صف بشید!

ودوباره مرگخواران به صف شدند. بانو مروپ فریاد زد:
-ازتون انتظار نداشتم مرگخوارای مامان. حالا که کسی داوطلب نمیشه خودم یکی رو برای جوشیدن تو سوپ انتخاب میکنم.

بانو مروپ با افاده پشت چشمی برای مالی نازک کرد و جلو رفت تا اولین مرگخوار را برای جوشیدن در دیگ اِسکَن کند.
اولین مرگخوار فنریر بود که با کمی ترس جلو آمد و تا جایی که چهره ی خَشنش اجازه میداد مظلومانه به بانو مروپ خیره شد. مروپ هم به ناخن های سیاه و کثیف فنریر خیره شد.
-امم... فنر مامان تو یکم... چرکی! اگه مرلین مامان بخواد دفعه بعد...تورو انتخاب میکنم. اره!

فنریر ارزو داشت دفعه بعدی در کار نباشد.
نفربعدی سدریک بود که هر چند ثانیه یک بار پلک هایش بسته میشد.
-سدریک مامان! بیا جلو پسرم.

سدریک با چشمانی خواب آلود که ترسش را پنهان میکرد، جلو آمد.
-خب...خب... به نظر خوب میای... جوون، تازه و باطراوت...
-نه...نه...بانو. هاعام... من که همش میخوابم ممکنه باعث بشم ارباب به خواب ابدی فرو بره بانو. من مناسب نیستم مگه اینکه دلتون بخواد دیگه ارباب از خواب بیدار نشن.

مروپ همچین چیزی نمیخواست. سدریک را به سویی هل داد و رفت سراغ نفر بعدی.
-ربکای مامان بیا جلو ببینمت...
-بَ...بَ...بله بانو.
-خب ببینمت... عه! تو که خفاشی! نه نه کرونا میگره پسرم مرلین نکرده میمیره نمیخواد تو برو.

ربکا با خوشحالی کنار رفت و به جمع کسانی که انتخاب نشده بودند پیوست.
-خب گابریل مامان نوبت توعه.
-مَ... مَ...من بانو؟
- اره پریزادِ مامان. بذار ببینمت... خوشگل، باطراوت، سرحال...
-عه...نه نه نه بانو! اشتباه نکنید! میدونید من چقدر از وایتکس استفاده میکنم؟ انقدر که وایتکس تو خونم جریان داره! منو بذارید بپزم، وایتکسی و سمی میشه غذا بانو. حالا هر جور که میخواید.

مروپ گابریل را هل داد و او از پنجره بیرون افتاد.
-نفر بعد!

تا یک ساعت این کار ادامه پیدا کرد و طی این مدت مروپ ده نفر دیگر را نیز از پنجره، بیرون هل داد. سپس فریاد زد:
-کس دیگه ای نمونده؟!

آگلانتاین در حالی که پکی به پیپش میزد با نیشخندی شیطانی داد زد:
-بانو تام رو اسکن نکردید!
-تام مامان بیا وگرنه با ساتور دو نیمه ات میکنم عزیزم.

تام درحالی که با خشم به آگلانتاین نگاه میکرد وسعی میکرد دستانش را سر جایشان نگه دارد با ترس و لرز جلو آمد.
-خب خب تام مامان... برام مهم نیست چه امراضی داری. فقط بیا و در راه لرد مامان فداکاری کن. زود!
-چَ... چَ... چشم بانو فقط... یه چیزی. آگلانتاین رو هم هنوز اسکن نکردید بانو!

آگلانتاین که از آن موقع داشت با خونسردی پیپ میکشید و به تام نیشخند میزد، دود پیپ به حلقش رفت و در حالی که به مرز خفگی رسیده بود، توسط بِلا که گوشش را گرفته بود به سمت دیگ هدایت شد.
تام و آگلانتاین در حالی که به هم چشم غره میرفتند، در دیگ نشستند.







پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۶ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
#80

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- دیر اومدی می خوای زود بری؟ شما الان...
- اون سوپ داره ته می گیره.
- لطفاً خانومای مو قرمز و دِهاتی پاشونو نذارن توی آشپزخونه من...مرسی اَه!
- اون سوپ داره ته می گیره.

در حالی که مالی و مروپ فریاد زنان برای هم خط و نشان می کشیدند، پافت با خونسردی تمام سعی می کرد به آنها هشدار دهد.
- اون سوپ داره ته می گیره.

صدای فریاد ها بلند تر از هشدار های اگلانتاین بود‌...خیلی بلند تر...طوری که هیچکس حتی نیم نگاهی هم به او نمی انداخت.
پافت با قدم هایی شمرده به طرف دیگ رفت، ملاقه ای برداشت و شروع به هم زدن سوپ کرد.

مالی سنسور هایش به کار افتاد؛ سنسور هایی که اگر کسی به دیگ سوپ نزدیک میشد، فعال می شدند.
با عصبانیت نگاهی به اگلانتاین انداخت.
- حتی هم زدن هاشون هم غیر طبیعیه...آخه کی با این خونسردی سوپی که داره ته می گیره رو‌ هم میزنه؟

ملاقه را از دست پافت گرفت و شروع به چشیدن کرد.
- این سوپ یه چیزی کم داره! یه...اممم.

مالی چند لحظه ای فکر کرد و بعد انگار که ایده ی خوبی به ذهنش رسیده باشد، با خوشحالی گفت.
- یه مرگخوار میتونه مدت زمان درمان بیمار رو کاهش بده و روی طعم سوپ تاثیر مثبتی داشته باشه...اینو نگید که سلامت لرد سیاه براتون اهمیتی نداره.

حالا نوبت مروپ بود که با شنیدن کلمه "سلامت لرد سیاه" سنسور هایش فعال شوند‌.
- داوطلب می شید یا داوطلبتون کنم...مرگخوارای مامان!


ویرایش شده توسط اگلانتاین پافت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۲ ۱۶:۰۲:۴۰

ارباب...ناراحت شدید؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.