گروه: اسلیتریننام: اسکِندِر
نوم و نشون: قنداقم، اسکندر قنداق!
ننه قمر بچه بودیم اِسکِندِر صدامون میکرد.
نـشونمون هم که گفتنی نیس دیگه، یه بچه قنداقی که،.... اصلا تو رو سننه؟
آنچه گذشتمونم میخوای؟
ویژگی اخلاقی: تو روسننه؟ بی ادب هم خودتی، رو مخ من نرو تا چهره بی تربیتمو نبینی! البته اگه چنتا اسکناس بذاری پَرِ شال قنداقم شاید بتونیم با هم کنار بیایم.
چوب دستی: از چوب درخت دیزرت بلاد وود به طول بیستوشش سانت با مغزیه رگ قلب سمندر شکرستونی(همون اژدها)
پاترونوس: ننه قمر
زندگی نامه: یه ننه قمر داشتیم، همیشه ما رو میزد زیر بغل میبرد اینور اونور؛ همه مونده بودن مگه ما ننه بابا نداریم؟ راستیتش اگه داشتیمم یادمون نمیاد، آخه ننه قمر بعد از این که تدریس توی هاگوارتز رو ول کرد و رفت دِه نمکستون با یه مشنگ عروسی کرد و بچه هاش فشفشه شدن.
ننه قمر که خیلی ناراحت بود از این که هیچ کدوم از بچه هاش جادوگر نشدن، چوب دستیشو تبدیل به عصا کرد و از اون به بعد شد ننه قمر.
گذشت و گذشت تا یکی از بچه های ننه قمر بچه دار شد و اسمشو گذاشت اسکندر.
القصه، ما که اسکندر باشیم اولین دندونمون رو که میخواسیم دراریم ننه قمر برا اولین بار اومد مارو ببینه و آش دندونی بپزه برامون؛ همونجا بود که دید ما وارث قدرت جادوییشیم. ننه قمر که نمیخواست بین مشنگا منم مشنگ زاده ای دور از سحر و جادو بشم، مارو زد زیر بغل و به شکرستون فرار کرد. البته ناگفته نمونه که قبلشم با سحر و جادو منو خودشو از خاطرات همه نمکستونیا محو کرد. هر داستانی راجب من غیر این شنیدین دروغه. مخصوصا اون داستانی که مادرم چون بابام تو دریا گم شده منو گذاشت در خونه پهلوون فرصت و دوتا نوچه هاش شعبون و رمضون.
شناسه قبلی: سوروس اسنیپتایید شد!
خوش برگشتی.